جدول جو
جدول جو

معنی ابومنذر - جستجوی لغت در جدول جو

ابومنذر(اَ مُ ذِ)
نصیر. از علمای نحو. شاگرد کسائی است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ابوذر
تصویر ابوذر
(پسرانه)
ابوذر، نام یکی از صحابه پیامبر (ص)
فرهنگ نامهای ایرانی
(اَ زَ تَ)
جد سعید زنتری ابن داود بن ابی زنتر است
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
شهد. (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی) (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اَ لِ کُ نِ)
عزالدوله بختیار بن معزالدوله ابوالحسین احمد بن بویه دیلمی. او در شصت وسه سالگی به سال 367 هجری قمری در جنگ با پسر عم خویش عضدالدوله کشته شد. رجوع به عزالدوله بختیار شود
ابان حسیس (شاید جشنس) بن وریدبن کادبن مهابنداد حساس بن فروخ دادبن استادبن مهر حسیس (شاید جشنس) بن یزدجرد. منجم ایرانی پدر بنومنجم یا آل منجم. رجوع به بنومنجم شود
مجدالدین سیف الدوله مبارک بن کامل بن علی بن مقلدبن نصر بن منقذ کنانی. معروف به ابن منقذ از امراء صلاحیه (526- 589 هجری قمری). رجوع به سیف الدوله شود
ابن متقی خلیفۀ عباسی، او دختر ناصرالدوله حسن بن عبدالله بن حمدان موصلی را تزویج کرد. رجوع به تجارب الامم ابوعلی مسکویه چ اروپا ج 6 ص 55 و 56 شود
ظافر عبیدی. اسماعیل بن الحافظ بن محمد بن المستنصر بن الظاهربن الحاکم بن العزیز بن معزّبن منصور بن قائم بن المهدی. رجوع به ظافر عبیدی شود
عتبی. محمد بن عبدالجبّار عتبی. عوفی در لباب الالباب جلد یک، یکبار کنیت او را ابومنصور و بار دیگر ابوالنصر آورده. رجوع به عتبی شود
ظهیرالدین فرامرزبن علاءالدوله از دیالمۀ آل کاکویه در اصفهان و غیره (433- 443 هجری قمری). رجوع به فرامرزبن علاءالدوله... شود
فخرالدین صاحب تکریت عیسی بن مودودبن علی بن عبدالملک بن شعیب ملقب به فخرالدین. رجوع به فخرالدین ابومنصور... شود
مؤیدالدوله فولادستون بن عمادالدین از آل بویه فرمانروای اصفهان (366- 373 هجری قمری). رجوع به فولادستون... شود
علی بن موسی بن جعفر مشهور به ابن طاوس و بعضی کنیت او را ابوالقاسم یا ابوالحسن گفته اند. رجوع به ابن طاوس شود
بنا بر نقلی کنیت ابن سلاّر ملک العادل علی بن اسحاق وزیر ظافر عبیدی صاحب مصر است. رجوع به ابن سلاّر... شود
العجلی. پیشوای صنف منصوریه یکی از فرق هشتگانه غلاه. رجوع به بیان الأدیان و مفاتیح العلوم خوارزمی شود
احمد بن علی بن ابی طالب طبرسی. عالم شیعی صاحب کتاب احتجاج از اساتید ابن شهرآشوب. رجوع به احمد... شود
حافظ غیاث. ابن المقیم السلمی الکوفی زاهد و عابد. وفات او به سال 132 هجری قمری رجوع به حبط1 ص 268 شود
عبدالقاهر بن طاهر بن محمد شافعی تمیمی بغدادی فقیه و ادیب. رجوع به عبدالقاهر... و ابومنصور بغدادی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ مِ جَ)
نوعی از مرغان آبی با منقار طویل مانند داس و منجل. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اَ ؟)
بادیس بن منصور بن بلکین بن زیری حمیری صنهاجی. پدر معز بن بادیس. حاکم افریقیه از دست حاکم نصیرالدولۀ عبیدی (386- 406 هجری قمری). و رجوع به بادیس... شود
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ مُ ذِ)
ابوبکر رئیس اصطبل و بیطاران سلطان ناصر بن قلاوون (وفات 741 ه. ق.). او راست کتاب الصناعتین البیطره و الزرطفه. کاشف الویل فی معرفه امراض الخیل و آنرا کتاب الناصری نیز گفته اند جلد اول آن مشتمل بر احوال اسب عربی و تربیت آن و اشعاری که درباره اسب سروده اند، جلد دوم شامل نام کسانی که درباره اسب کتاب نوشته اند و جلد سوم در بیماریهای اسبان
لغت نامه دهخدا
(اَ هِمْ بَ)
کفتار نر. و هنبر نام بچۀ کفتار است
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ ذَ)
آفتاب پرست. حربا. (منتهی الارب). آفتاب گردک. پژمره. خور. مارپلاس. اسدالارض. حربایه. بوقلمون. ابوقلمون. خامالاون. افطح.
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ کَ)
صحابی انصاری است. صحابی انصاری به کسانی گفته می شود که از قبایل اهل مدینه، مانند خزرج و اوس، بودند و زمانی که پیامبر اسلام (ص) به مدینه هجرت کرد، به او ایمان آوردند. این گروه از یاران پیامبر در جنگ های مختلف مانند جنگ بدر، احد، و حنین حضور داشتند و در حفظ و گسترش اسلام سهم بسزایی داشتند. ویژگی بارز صحابه انصاری صداقت و فداکاری آنها در حمایت از پیامبر و آموزه های اسلام بود که همیشه در تاریخ اسلام باقی خواهد ماند.
لغت نامه دهخدا
(اَ عُ)
ابوعذرزنی، آنکه دوشیزگی او برداشت. (المزهر). دوشیزگی برنده. ابوعذرالمراءه، آنکه دوشیزگی او بگرفت. نخستین مرد که با دوشیزه ای آرمد.
لغت نامه دهخدا
(اَنَ)
قباوی. احمد بن محمد بن نصر مترجم تاریخ بخارا. اصل کتاب تاریخ بخارا بعربی بوده که ظاهراً ازمیان رفته است و مؤلف آن ابوبکر محمد بن جعفر نرشخی است که در اوایل دورۀ سامانیان میزیسته و تا پس ازمرگ ابومحمد نوح بن نصر حیات داشته است و کتاب خود را بنام او کرده است. سمعانی در کتاب الأنساب در کلمه نرشخی گوید: ابوبکر محمد بن جعفر بن زکریا بن خطاب بن شریک بن یزیع نرشخی از اهل بخارا که روایت از ابی بکر بن حریث و عبدالله بن جعفر و غیر آن دو کرده است مولد اوبه سال 286 هجری قمری و وفات در صفر سال 348 است. و تقریباً پس از دو قرن از تألیف آن یعنی در اوایل قرن ششم ابونصر احمد بن محمد بن نصر القباوی که او نیز ازاهل بخارا و از دیه قباست بخواهش بعض دوستان آنرا بفارسی ترجمه کرده است و بعض از مطالب کتاب را که بی اصل می پنداشته از ترجمه حذف کرده است و پاره ای اطلاعات دیگر از کتبی مانند کتاب خزائن العلوم ابوالحسن عبدالرحمن بن محمد النیشابوری و تاریخ بخارا تألیف ابوعبدالله محمد بن احمد البخاری الغنجاری بدان افزوده است و ترجمه 522 به پایان آمده است. در تاریخ 572 محمد بن زفر بن عمر ترجمه قباوی را تلخیص کرده و بنام صدرالصدور صدر جهان برهان الدین عبدالعزیز بن مازه حاکم بخارا موشح ساخته است و این تلخیص در طهران به سال 1317 هجری شمسی به اهتمام آقای مدرس رضوی بطبع رسیده است
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
ابن الصباغ عبدالسید بن محمد بن عبد الواحد بن احمد بن جعفر فقیه شافعی. مدرس مدرسه نظامیۀ بغداد. او راست: کفایه المسائل. وفات وی 477 هجری قمری بوده است و رجوع به عبدالسید... شود
ابن منصور بن راش، نایب استاد ابوبکر محمد بن اسحاق بن محمشاد. رجوع به ترجمه تاریخ یمینی چ طهران ص 437 شود. و در نسخۀ خطی کتاب خانه اینجانب نام او ابومنصور نضربن رامش آمده است
محمود حاجب بزمان محمود غزنوی جدّ خواجه ابونصر نوکی رئیس غزنین به روزگار مسعود بن محمود. رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 202 و ترجمه تاریخ یمینی چ طهران ص 173 شود
ابن ابی القاسم علی نوکی. (خواجه...) صاحب اشراف به روزگار ابراهیم بن ناصر دین الله مسعود غزنوی. رجوع به تاریخ بیهقی چ فیاض ص 205، 272، 488، 501، 533 شود
نوازنده ای به دربار محمود غزنوی:
بونصر تو در پردۀ عشاق رهی زن
بوعمرو تو اندر صفت گل غزفی گوی.
فرخی.
و رجوع به ابونصر پلنگ شود
احمد بن علی پدر امیر ابوالفضل که در قصیدۀ مناظرۀ منسوب به اسدی مدح شده است. رجوع به سخن وسخنوران تألیف بدیع الزمان فروزانفر ج 2 ص 93 شود
احمد بن یوسف السلیکی منازگردی. کاتب و شاعر وزیر ابونصر مروان صاحب میافارقین و دیاربکر وفات 437 هجری قمری رجوع به احمد بن یوسف... شود
حاجب بن محمود بسفارت از جانب ابوعلی سیمجور نزد فخرالدوله رفت. رجوع به ترجمه تاریخ یمینی چ طهران ص 136 و 140 و 229 و 269 شود
سعید بن ابی الخیر بن عیسی. رجوع به ابن مسیحی شود. در نامۀ دانشوران (ج 1 ص 219) نام پدر او بجای ابی الخیر ابی الحسن آمده است
محمد موصلی وزیر القائم و مقتدی. رجوع به ابن جهیر فخرالدوله... و رجوع به حبیب السیر ج 1 ص 307 و 308 و دستورالوزراء ص 89 شود
احمد بن مروان بن دوستک. ملقب به نصرالدوله صاحب میافارقین و دیاربکر. متوفی به سال 453 هجری قمری رجوع به ابونصر کردی... شود
از علمای دربار علی بن مأمون خوارزمشاه که محمود غزنوی آنان را بغزنین خواست. رجوع به حبط 1 ص 356 و رجوع به ابونصر عراق شود
مظفرشاه. ملقب به شمس الدین از سلاطین بنگاله. از خاندان الیاس (896- 899 هجری قمری). رجوع به شمس الدین ابوالنصر مظفرشاه شود
ابن عطّار. قاضی القضاه که او را در علوم دستی بود و حسن بیان داشت. رجوع به تاریخ الحکمای قفطی چ لیپزیک ص 297 و 305 شود
حاجب بزمان مسعود غزنوی. رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 285، 286، 290، 376، 445، 451، 489، 492، 518، 555، 639، 640 شود
طالقان. شاعری باستانی و در لغت نامۀ اسدی از شعر او بشاهد آمده است. رجوع به ابونصر احمد بن ابراهیم الطالقانی شود
برغشی (درتاریخ بیهقی چ ادیب یکجا مرغشی در مواضع دیگر بزغشی). رجوع به تاریخ بیهقی چ فیاض ص 372، 681 و 688 شود
احمد بن علی قطب الدوله از سلاطین ایلک خانیۀ ترکستان (پس از سال 400 هجری قمری). رجوع به احمد بن علی... شود
مملان بن وهسودان. رجوع به ابونصر محمد بن وهسودان و رجوع به مملان... و هم ابونصر مملان بن ابومنصور... شود
قاضی. رسول از جانب مسعود بن محمود غزنوی نزد اعیان ترکمانان سلجوقی. رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 499 شود
نصرالدوله احمد بن مروان بن دوستک کردی. از امرای دیار بکر (402- 453 هجری قمری). رجوع به نصرالدوله... شود
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
محمد بن مسعود العیاشی السمرقندی فقیه شیعی از امامیّه او در غزارت علم یگانه روزگار خویش بود و کتب او را در نواحی خراسان منزلتی بزرگ است و در فقه و جز آن دویست وهشت کتاب کرده است و از جمله آنهاست: کتاب سیرت ابی بکر کتاب سیرت عمر. کتاب سیرت عثمان. کتاب سیرت معاویه. کتاب معیارالاخیار. کتاب الموضح. (از ابن الندیم). و کتاب تفسیر او مشهور است. و او را سیصدهزار دینار بود که همه در کار اهل علم و ادب کرد. و پیوسته جمعی از علماء و وراقّان در خانه او به تبویب و تدوین و کتابت کتب او می پرداختند. تاریخ وفات وی بدست نیامد و ظاهراً در اواخر قرن سوم و اوائل قرن چهارم میزیست
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ طَ)
محدث است. اواز سالم بن عبدالله و از او حجاج بن ارطاه روایت کند. محدث در نظر مسلمانان به عنوان یک فرد متخصص در علم حدیث شناخته می شود که تلاش دارد تا روایات پیامبر اسلام را بدون کم و کاست به نسل های بعدی منتقل کند. این افراد با بهره گیری از دانش رجال و درایه حدیث، توانایی تشخیص صحت احادیث را دارند و در صورت صحت، این احادیث را ثبت و نقل می کنند تا از تحریف یا تغییر در سنت نبوی جلوگیری شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ مُ ضَ)
زیاده الله ثالث. آخرین پادشاهان بنی الأغلب (290-296 هجری قمری). رجوع به ترجمه ابوعبدالله الحسین بن احمد بن محمد بن زکریا المعروف بالشیعی... در ابن خلکان شود
لغت نامه دهخدا
صاحب حبیب السیر گوید: در جمادی الاول سنۀ سبع و عشرین و خمسمائه (527 هجری قمری). حسن گرگانی بر دست ابومنصور و ابراهیم خیرآبادی متوجه عالم ابدی گردید
لغت نامه دهخدا
(اَ مُ)
بدل بن المحبره الیربوعی. محدث است. محدث در اصطلاح اسلامی به فردی گفته می شود که با استفاده از علم حدیث، روایات پیامبر اسلام (ص) را جمع آوری و بررسی کرده و پس از تحلیل دقیق اسناد و متن ها، روایات صحیح را به دیگران منتقل می کند. در حقیقت، این فرد به عنوان یک نگهبان علمی، سنت نبوی را به دقت ثبت و حفظ کرده است تا از تحریف و تغییر آن جلوگیری شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ مُ هَِ)
محمد بن احمد بن مروان بن یسیرۀ نحوی. یکی از علمای لغت و نحو. او راست: کتاب الجامع در نحو، کتاب المختصر، کتاب اخبار ابی عیینه محمد بن ابی عیینه. (ابن الندیم). و رجوع شود به معجم الأدباء چ مارگلیوث ج 6 ص 279
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ مُ ذِ)
اسب مادیان. (از المرصع) (از مهذب الاسماء). در مهذب الاسماء با الف و لام، ام المنذر است. در اقرب الموارد ابوالمنذر به معنی خروس آمده، اتان. (معجم متن اللغه). خر ماده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بِ مُ ذِ)
دروازه یا کوئی بشیراز بوده است. (شدالازار ص 134)
لغت نامه دهخدا
(اَ مُ حَبْ بِ)
صحابی است. صحابی به فردی اطلاق می شود که در زمان حیات حضرت محمد (ص)، با ایشان دیدار داشته، به رسالت او ایمان آورده و در حال مسلمانی از دنیا رفته باشد. این افراد، حلقه نخست انتقال دهندگان وحی الهی و سنت پیامبر به نسل های بعدی مسلمانان بودند. مطالعه و شناخت زندگینامه صحابه برای پژوهش در حوزه های حدیث، تاریخ اسلام و تربیت دینی بسیار اهمیت دارد.
لغت نامه دهخدا
(اَ مِ شَ)
عاصم بن صباح الجحدری. محدث است. عنوان محدث تنها به کسی داده می شد که هم علم و هم تقوای لازم برای نقل حدیث را دارا بود. این افراد با حفظ سنت نبوی، در برابر تحریف ها ایستادند و با نوشتن کتاب های حدیثی معتبر، دین اسلام را به شکل صحیح به نسل های آینده منتقل کردند. آنان نه تنها ناقلان حدیث، بلکه نگهبانان فرهنگ اسلامی بودند که با جدیت در انتقال صحیح معارف اسلامی کوشیدند.
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ مُ ذِ)
خروه. (مهذب الأسماء). رنگین تاج. گال. دیک. خروس. ابوالنبهان. ابوالیقظان. ابوسلیمان.
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ مُ ذِ)
نعمان بن عبدالسلام. فقیه عابد اصفهانی و عبدالرحمن بن مهدی از او روایت کرده است. مؤلف حبیب السیر گوید: نسب اوبشش واسطه به تیم اﷲ بن ثعلبه (بن عکابه) می پیوست ووفات او به سال 182 هجری قمری بود و در تاریخ یافعی مسطور است که: و کان ابوالمنذر فقیهاً عابداً صاحب التصانیف. رجوع به حبیب السیر چ طهران ج 1 ص 279 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ نُمَ)
محدث است و از هیثم بن مالک روایت کند. نقش محدث در جهان اسلام به عنوان یک محقق و محقق کننده حدیث، اساس علم حدیث و کلام اسلامی را تشکیل می دهد. محدثان با بهره گیری از حافظه قوی و ابزارهای تحلیلی، به استخراج احادیث صحیح از میان روایات متنوع پرداخته و این احادیث را برای استفاده مسلمانان در دروس فقهی، کلامی، اخلاقی و تاریخی به ثبت رساندند.
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
دود. (المرصع). کرم (؟)
لغت نامه دهخدا
(اَ ؟)
مگس. (مهذب الأسماء)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
یزید بن کیسان. محدث است. محدثان در تاریخ اسلام به عنوان پیشگامان علم حدیث شناخته می شوند که در زمینه تشخیص احادیث صحیح از غیرصحیح، به تبحر رسیدند. این افراد با دقت فراوان در مورد اسناد روایات، ویژگی های راویان و شرایط نقل حدیث تحقیق می کردند تا از تحریف و اشتباهات جلوگیری کنند. مهم ترین ویژگی یک محدث این است که توانایی تحلیل دقیق احادیث را داشته باشد و با رعایت معیارهای علمی، روایت های صحیح را از ضعیف تمییز دهد.
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
ولیدبن داود بن محمد بن عباده الصامت. محدث است. و ابواویس از او روایت کند. واژه محدث در ادبیات اسلامی به کسی اطلاق می شود که نه تنها حافظ حدیث باشد، بلکه با فنون تحلیل سند و متن نیز آشنا باشد. این افراد اغلب تحصیلات گسترده ای در علم رجال و درایه حدیث داشته اند و می توانستند در صحت سنجی احادیث، نقش حیاتی ایفا کنند. یکی از ویژگی های مهم محدثان، بی طرفی و صداقت علمی در نقل روایت بود که اعتبار منابع اسلامی را حفظ کرد.
لغت نامه دهخدا
(اَمُ قِ)
اسب، از آنروی که راکب خود را از مهالک نجات بخشد. فرس. (المرصع) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ شَ)
جعفر بن محمد بن عمر خراسانی، بلخی، منجم. در نامۀ دانشوران آمده است که: او از مردمان بلخ و از بزرگان منجمین است و در عصر خود پیشوا و استاد اصحاب نجوم بوده و هم در علم تاریخ و اطلاع بر سیر ملوک فرس و حالات دیگر طوایف رتبت بلند داشته و در نزد الموفق باﷲ عباسی که برادر المعتمد علی اﷲ است منجم بود و در عنفوان عمر و بدایت امر از علمای منقول و اصحاب حدیث بشمار آمده و در جانب غربی بغداد در حوالی دروازۀ خراسان منزل داشت و با فیلسوف متبحر یعقوب بن اسحاق بن صباح کندی که از افاضل حکمای فلاسفه وبناء ملوک عرب است پیوسته عداوت میورزید و او را تشنیع کردی که عمر گرانمایه را نبایست در تحصیل علوم فلسفه صرف کرد پس مردمان عامی را بر وی میشورانید تا آنکه کندی از تشنیعات پی درپی که از وی میرسید بستوه آمده شخصی را برانگیخت تا در نظر او علم حساب و هندسه را جلوه داد و او را بتحصیل آن علوم تحریض و ترغیب کرد لاجرم ابومعشر یکچند بتحصیل آن دو علم پرداخته بتکمیل آنها راه نیافت تا در آن اوان که چهل وهفت سال از سن او گذشته بود در نزد علمای احکام نجوم بتحصیل کمر بست پس کندی با آن تدبیر صواب شر او را از خویش بگردانید بالجمله ابومعشر در علم نجوم و احکام یگانه دهر و سرآمد روزگار خود گردید و با محمد بن سنان نسائی و سندبن علی مأمونی معاصر بود. گویند بشرب خمر مداومتی تمام داشت و چون قمر زایدالنور و ممتلی میشداو را مرض صرع عارض گشتی. در خلافت المستعین باﷲ عباسی امری را مطابق واقع استخراج کرد و قبل از وقوع اخبار نمود، خلیفه را این معنی ناپسند افتاد و او را بتازیانه ای چند اذیت و آزار داد بدان جهه همواره میگفتی حکم صواب را که پاداش چنان است در حکم خطا چه مکافات خواهم دید و هم از او اصابات غریبه و احکام بدیعه بسیار نقل کرده اند لکن هر دانا داند که آنچه حکایت کرده اند جز خبری نیست و هر خبر محتمل صدق و کذب تواند بود، منجمله آورده اند که ویرا نزد پادشاهی مکانت و منزلتی بود و پیوسته از خبایا و مغیبات استخراج کرده عرضۀ حضور میداشت، وقتی یک تن از مقصران از بیم جرم خویش و سیاست پادشاه در خانه ای پنهان شد و چون از اصابات و استخراجات ابومعشر آگاهی داشت و احکام غریبه از او دیده بود بر اینگونه تدبیری بکار برد در طشتی خون بسیار بریخت و هاونی از طلا بر روی طشت بنهادو خود بر بالای آن هاون جای گرفت پادشاه فرمان داد تا جاسوسان در جستجوی آن مقصر جد بلیغ و سعی وافی بکار بردند و از وی نشانی نیافتند و ناامید شدند ناچار ابومعشر را خواسته مقصر را از وی طلب کرد پس ابومعشربرای تحصیل مطلوب بنشست و قواعد استخراج بکار برد چون در جواب نظر کرد زیاده متحیر شد و هرلحظه حیرت برحیرت میافزود پادشاه گفت ترا در استخراج هیچ حکم عاجز و مبهوت نیافته ام اینک بازگوی تا چه باعث شده است که مبهوت مانده ای و جوابی نمیگوئی گفت شگرف دریائی و شگفت کوهی در جواب خارج شده و من بیقین دانم که درروی زمین بدانگونه کوه و بدان سان دریائی نباشد چه بنظر آید دریای خونی بکوه طلائی احاطت دارد و آن مقصر فراز آن کوه را مأمن کرده باز به فرمان پادشاه تکرار عمل کرد دوم بار نیز چنان یافت که اول بار دیده بود گفت جواب همین است که دیده ام و امر همان است که شنیده اید چون پادشاه از هر راه ناامید شد فرمان داد تامنادیان در آن بلد ندا دردادند که مقصر و هر آن کس که او را پناه داده در امان پادشاه باشند چون مقصر ندای امان بشنید آسوده خاطر بحضور شتافت پادشاه او را از مأمن و گریزگاه خویش بازپرسید او تدبیر خویش بعرض رسانید پادشاه را از حیلت او شگفت آمد و بر نظر صائب ابومعشر تحسین کرد و این حکایت را به اشخاص متعددنسبت داده اند چنانکه ملکزادۀ دانشمند اعتضادالسلطنه وزیر علوم و معادن در برج سوم از فلک السعاده تفصیل آنرا نوشته است و ما آن عبارات را بعینها نقل میکنیم: روایت شده است که چون هلاکوخان دارالخلافۀ بغداد را مفتوح ساخت ابن حاجب نحوی از خوف سلطان الحکما خواجه نصیرالدین طوسی که سابقۀ عداوتی مابین آنها بود مختفی شد و از خوف اینکه خواجه بزائجۀ سؤال فلکی یاقرعۀ رمالی از موضع او خبردار شود طشتی را طلبیده و در او خون ریخت و در میان خون هاونی از طلا بنهاد وخود بر روی هاون نشست و خواجه از قاعده استخراج خبایا موضع او را استنباط کرد و او را در کوهی از طلا دید که آن کوه در میان دریائی از خون بود از این بابت حیرت میکرد تا اینکه او را بحیل دیگر دست آورد چون از موضع وی سؤال کرد تفضیل را بیان کرد مایۀ تحیر هلاکوخان و سایرین شد و حال آنکه میانۀ زمان خواجه وابن حاجب مدتی فاصله است و فتح بغداد در سنۀ ششصد و پنجاه و شش هجری اتفاق افتاده چنانکه شاعر گفته:
سال هجرت ششصد و پنجاه و شش
روز یکشنبه چهارم از صفر
شد خلیفه پیش هولاکو روان
دولت عباسیان آمد بسر.
و وفات ابن حاجب ملقب به جمال الدین چنانکه درتاریخ ابن خلکان مذکور است بیست و ششم شوال سال ششصد و چهل و شش در اسکندریه واقع شده و همین حیرت سید نعمت اﷲ جزایری در زهرالربیع کرده و نسبت این قصه را به ابی جعفر منجم میدهد که یکی از ملوک مجهول الاسم شخصی از اکابر دولت خود را که مقصر شده بود خواست بدست آرد آن مرد همین حیله را ورزید و ابوجعفر این حکم را کرد بعد از آنکه سلطان از او درگذشت خود حیله را بیان نمود. این نیز کذب محض است و از قبیل هذیان و افسانه خواهد بود در تاریخ ابن خلکان این حکایت را از ابومعشر بلخی روایت کرده و خواجه در شرح شصت و یکم از ثمرۀ بطلیموس گوید: گفته اند که ابراهیم مهدی در وقتی که از مأمون پنهان شده بود در بغداد یکی از منجمان در سرّ نزد او تردّد کردی روزی مأمون منجمان را سئوال کرد از مکان ابراهیم ایشان در طالع وقت نظر میکردند آن منجم گفته بود تا طشتی بزرگ را آب ریخته بودند و کرسی در میان آب نهاده و ابراهیم را در کرسی نشانده منجمان گفتند او در کشتی است و بجانب هندوستان رفته است و هم آورده اند که انگشتری پادشاه در حرم سرا مفقود شد از آن روی بنهایت خشمگین و اندوهناک گردیده ابومعشر را خواسته انگشتری از او طلب کرد و سوگند یاد کرد که اگر یافت نشود چند کس از اهالی حرم رازهر قهر بچشاند پس ابومعشر ارتفاعی بگرفت و در طالعوقت نظر انداخت بعد از تأمل عرضه داشت که انگشتری سایۀ خدا را خدا فراگرفته عاکفان حضور را از آن سخن تعجب دست داد بعضی از مردمان نادان بر آن جواب بخندیدند چون تفحص به نهایت رسید انگشتری در میان مصحف بالای لفظ جلاله یافتند در بعضی کتب قصه ای نقل شده است اگرچه خردمندان اینگونه قصص و حکایات را در سلک فسانه و هذیان منخرط میدانند ولی محض اشتغال خاطر در رشتۀ تحریر برآوردیم. ابومعشر حکایت کند در هندوستان پادشاه دانشمندی بود که از دقایق و اسرار نجومیه اطلاع کامل داشت و بقوت ریاضت ستارۀ مریخ را در قبضۀ تسخیر آورده بود اتفاقاً از سلاطین همسامان وی پادشاهی با او بخصومت برخاست و با سپاه بسیار بمملکت او روی نهاد و او را در خاطر بیمی نمیگذشت تا لشکر دشمن نزدیک شدند و پادشاه بستارۀ مریخ که در قبضۀ تسخیر داشت شکایت برده هلاک دشمنان را از وی درخواست کرد پس شبی با خاصان خویش در بزم عشرت نشسته که ناگاه ظرفی از مس بشکل مثلث از هوا در آن بزم فرود آمد چون در آن ظرف نظر انداختند سری دیدند که هم در آن ساعت از بدن جدا شده بود و خون تازه میریخت حاضران را از مشاهدۀ آن حال هراسی بخاطر بهم رسیده از مجلس فرار کردندپادشاه با کمال وقار در تکیه گاه خود نشسته بر اضطراب و هراس آن گروه میخندید چون لختی بگذشت فراریان جمع شدند پادشاه گفت همانا دشمن ما را مریخ بکشت و اینک سر او است که زینت بزم عیش شده و این اقبال و فیروزی از نتایج آن روزی است که من تن بریاضت داده و مرابجنون و به بیخردی نسبت میدادید اکنون که بر فواید آن زحمات آگاه شدید همه دانید که سخنان شما زیاده بیجا و ناملایم بود، محض عفو و اغماض که شعار سلاطین است از سخنان ناهنجار درگذشتیم پس حاضران زمین ادب بشکرانۀ عفو و اغماض بوسه دادند آنگاه ایشان را گفت هیچ دانید که این ظرف از چه روی شکل مثلث پذیرفته گفتندپادشاه بهتر داند گفت هنگامیکه ما بدان ریاضت کمر بستیم ستارۀ مریخ که منظور بود در تثلیث شمس بود بدین جهه این ظرف مثلث گردیده پادشاه مقتول را پسری بوداز سرّ قتل پدر مستحضر شد بقصد مکافات برخاسته در تسخیر مریخ بنشست و با چهارهزار نفر از براهمه برای دعوت و ریاضت مندل کشیده درون مندل به آداب مقرره مشغول شدند چون یکماه بگذشت صاعقه ای از آسمان فرود آمده همه را بیکبار بسوخت در تفسیر کبیر در ذیل آیۀ و لاتذرن آلهتکم. (قرآن 23/71) ، از ابومعشر حکایت شده که بدعت بت پرستی از گروهی ناشی و پدید آمد که خدا را جسم و صاحب مکان دانند چه آن گروه را عقیده آن است که خداوند نوری است بزرگترین نورها و در فراز عرش جای دارد و ملائکه که در اطراف عرش حلقه زده اند نورهائی باشند که از آن نور اعظم بسی کوچکترند بر حسب این عقیدت بتی بزرگ بر طبق نور اعظم و بتهای کوچک بر طبق نورهای کوچک ساخته پرستش کردند بدان نیت که ما خود خدا و ملائکه را عبادت میکنیم بالجمله ابومعشر زیاده از یکصد سال عمر کرد و در سال دویست و هفتاد و دو هجری در شهر واسط از دنیا برفت و در فنون علم خاصه علم نجوم تصنیفات نافعه و تألیفات شریفه بدین تفصیل یادگار بگذاشت: کتاب الطبایع. کتاب الالوف [فی بیوت العبادات] . کتاب المدخل الکبیر. کتاب القرانات [خطاب به ابن بازیار] . کتاب الدول و الملل. کتاب الملاحم. کتاب الاقالیم. کتاب الهیلاج. والکدخدا. کتاب المقالات.کتاب النکت. کتاب زیج کبیر که جامع اکثر علوم فلکیه است لیکن در آن کتاب متعرض براهین و استدلال نشده است. کتاب مدخل صغیر. کتاب زیج هزارات که شصت و چند باب است. کتاب موالید کبیر. کتاب موالید صغیر که تمام نکرده است. کتاب هیئات فلک. کتاب الاختیارات علی منازل القمر. کتاب طبایع الکبر. کتاب السهمین و اعمارالدوله. کتاب قران النحسین، [زیج صغیر معروف بزیج قرانات متضمن معرفت اوساط کواکب در قران زحل و مشتری] فی برج السرطان. کتاب الصور والحکم علیها. کتاب المزاجات. کتاب اضواء. کتاب المسائل. کتاب اثبات علم النجوم. کتاب الکامل و الشامل. که تمام نکرده. کتاب الجمهره که در آن کتاب جمیع اقوالی که در باب موالید گفته اند جمع کرده است. کتاب الاصول. کتاب تفسیر المنامات من النجوم. کتاب القواطع علی العلامات. کتاب زیج القرانات والاحتراقات. کتاب الاوقات علی اثناعشریه الکواکب. کتاب سهام المأکولات والملبوسات. کتاب طبایع البلدان، کتاب الامطار و الرّیاح. بعضی گفته اند که سندبن علی منجم مأمونی کتاب مدخل که از مصنفات شریفۀ وی بوده به ابی معشر بخشیده است و وی آن کتاب را انتحال کرده و بخود منسوب داشت زیرا که وی در کبر سن تعلم نجوم نمود و رتبۀ تصنیف چنان کتابی نداشت و همچنین کتاب هشت مقاله که در موالید است و کتاب دیگر که در قرانات است از تصنیفات سندبن علی منجم بوده اند - انتهی. ابومعشر در بیست و دوم رمضان سال 272 هجری قمری درگذشت.
از جملۀ کتب او کتاب موالید الرجال و النساء و سنی الموالید و کتاب المذاکرات که آنرا بنام شادبن فخر کرده است، احکام تحاویل سنی العالم، کتاب مثالات در موالید، کتاب اسرارالنجوم، کتاب علم الادوار در احکام نجوم، کتاب السر و کتاب زائرجات را نام برده اند و ابومعشر از عبداﷲ بن یحیی برمکی و از محمد بن جهم برمکی نقل میکند. قاضی صاعد در طبقات آورده که ابومعشر را تألیفات مهمه است و از تعدیل کواکب و تاریخ ایرانیان و دیگر ملل اطلاعات وسیعه دارد و او را در نیمه های ماههای قمری صرع بوده و عادت به شرابخواری داشته و معاصر ابوجعفر بن سنان بتانی است. و در بیت ذیل خاقانی اشاره به مصروع بودن او کرده:
حکم بومعشر مصروع نگیرم گرچه
نامش ادریس رصددان بخراسان یابم ؟
ورجوع به فهرست ابن الندیم و به طبقات قاضی صاعد و تاریخ الحکمای قفطی چ لیپزیک ص 6 س 14 و ص 7 س 3 و 69 س 7 و 152 س 17 و 153 و 154 و 163 س 3 و 187 س 9 و 220 و 241 س 21 و 242 س 5 و 265 س 11 و 284 س 2 و 286 س 14 و 322 و 347 س 2 و 358 س 3 و 359 س 3 و 377 س 19 و مجمل التواریخ چ طهران ص 9 و 469 و روضات الجنات ص 159 و لکلرک ج 1 ص 299 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابومنجل
تصویر ابومنجل
کرکس ماده چرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابومنقار
تصویر ابومنقار
نیزه ماهی
فرهنگ لغت هوشیار