جدول جو
جدول جو

معنی ابولون - جستجوی لغت در جدول جو

ابولون
(اَ لُ)
نام جامه ای که برد بافتندی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از افیلون
تصویر افیلون
درمنۀ کوهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابوقلمون
تصویر ابوقلمون
بوقلمون، پرنده ای از خانوادۀ ماکیان با پرهای سیاه رنگ و سر و گردن بی پر که قدرت پرواز ندارد
شوال، شوالک، شوات، سرخاب، پیروج، پیل مرغ، حربا
فرهنگ فارسی عمید
(اَ عَ)
خرما. (السامی فی الأسامی) (مهذب الأسماء).
لغت نامه دهخدا
(اَ عُلْ)
معزالدوله ثمال بن صالح. سومین از ملوک بنی مرداس حلب از سال 434 تا 449هجری قمری
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ابن دواخان بن براق خان بن ییسون دوابن موتوکان بن جغتای بن چنگیز. پدر ییسون تیمور و جهانگشای. رجوع به حبیب السیر ج 2 ص 30 و 31 شود
لغت نامه دهخدا
(اُ لی یو)
جمع واژۀ اصولی (در حالت رفع). رجوع به اصولی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ صَ)
ج ابصع
لغت نامه دهخدا
ابریون. اشنه. شیبهالعجوز. دواله
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
ج ابتع. همگان
لغت نامه دهخدا
(اَ ذَ)
جمع واژۀ ارذل. زبون تران. ناکسان، متوحش گردیدن، بانگ کردن شتر، مضطر کردن کسی را به: ارزفه الیه، پیش درآمدن کسی را به: ارزف الیه، ارزاف ناقه، پویه دوانیدن آن: ارزفت الناقه
لغت نامه دهخدا
(اَ)
کلمه ای است یونانی. وج. (از تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
مهاجرت، یکی از شهرهای پنجگانه فلسطینیان بود که بمسافت 10 میل به غزه مانده بطرف شمال واقع میباشد و یهود آنرا بتصرف آورد و شمشون نیز در آنجا رفت و پیغمبران نیز از انهدام آن نبوت نموده اند. این محل عبادت استرطه الهۀ فلسطینیان بود که سکینیان در سال 625 قبل از میلاد هیکلش را غارت نمودند. در سال 1270 میلادی منهدم گردید. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
فیلسوفی یونانی از ماغارویان و از مردم ملیطه شاگرد و خلیفۀاقلیدس بمائۀ چهارم قبل از میلاد و چنانکه دیوجانس لائرتی و فلوطرخس روایت کرده اند او فن جدل به ذیمسطینس آموخت. و مسئلۀ حبّه و خرمن بدو منسوب است.
لغت نامه دهخدا
(اَ ووَ)
جمع واژۀ اول. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اُ بُ لُ)
از یونانی ابلس و لاطینی ابولوس، ابولوس. در اوزان طبی، مقدار سه قیراط که معادل دوازده جو میانه است. وزنی معادل 72 صدیک گرام بعلاوۀ کسری.
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
او از ابن زبیر واز او عبدالله المخرمی روایت کند. (الکنی للبخاری)
لغت نامه دهخدا
(اَ سا)
عبدالملک بن یزید خراسانی. یکی از سرداران نهضت عباسیه. او بگاه قیام طرفداران بنی عباس بخراسان، از سران این نهضت بود و به سال 131 هجری قمری در جنگ زاب با عبدالله بن علی دستیاری کرد و پس از شکست عثمان بن سفیان امیر جیش امویان در 132 عبدالله بن علی ابوعون را باصالح بن علی بتعاقب مروان به مصر فرستاد و در آنجا سپاه مروان مغلوب و خود مروان در منزل ذات السلاسل کشته شد و حکومت مصر از دست دولت عباسی به ابی عون محول گشت و او تا سال 159 در مصر حکم راند و در این سال فرمانروائی خراسان بدو دادند و پس از یک سال در 160 هجری قمری معزول گشت. رجوع به حبط ج 1 ص 265 و 269 شود
ابن عبدالملک. یکی ازسپاه سالاران جیش عرب بزمان منصور خلیفه که با مهدی بن منصور خلیفه بطبرستان و گرگان شد و با مهدی در فتح آن نواحی دستیاری کرد. رجوع به حبط ج 1 ص 341 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ لیُ)
دریاچه ای بدامنۀ الومپس بجنوب غربی بروصه و بدانجا شهرکی هم بدین نام با 2700 تن سکنه است
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ابیلین. جمع واژۀ ابیل.
- ابیل الأبیلین، لقب عیسی علیه السلام
لغت نامه دهخدا
(زَ)
سبط زبولون، بنوزبولون یا زبولونیان یا قبیلۀ زبولون، یکی از اسباط یعقوب، از اولاد زبولون ششمین فرزند او. در قاموس کتاب مقدس آمده: یکی از مقاطعات بارآور و خرم زمین کنعان به سبط زبولون داده شد که فیمابین بحر روم و دریای جلیل بود. (انجیل متی 4:13). حدودش از قرار تفصیل است: از جنوب، مرز و بوم یساکار، از شمال، اشیر و نفتالی و چمن ابن عامر و ساحل عکا و کوه کرمل نیز در این ضمن است و سبط نفتالی با زبولون معاهده نمودند و با باران و دبوره متحد گشتند و برای محاربۀ یابین و عساکر او بیرون آمدند. (کتاب داوران، قضاه 5:18). ایلون که یکی از داوران بنی اسرائیل است از این سبط بود و او درگذشت و در ضمن حدود خود مدفون گردید. (کتاب داوران 12:12). و باید دانست که زبولون را در میان اسباط بنی اسرائیل مقامی اعلی و بااهمیت بود، چنانکه وقتی تعداد افراد اسباط را همی کردند (سفر اعداد 1:30 و 31) عدد بنی زبولون به 57400 و از آن پس به 60500 نفر رسید. (سفر اعداد 26:27). چون زمین این طایفه از نقاط مرکزی دور بود بدان واسطه در حوادث مهمه تاریخ یهود دست نداشتند و چنانکه از داوران 1:30 استفاده میشود، تمامی اهالی زمین را اخراج نکردند بلکه با بسیاری از ایشان صحبت از آمیزش و قومیت زده بدان لحاظ از جادۀ راست عدول نموده قدم بطریق معوج بت پرستی گذاردند و بعضی از ایشان فرستادگان حزقیا را دشنام داده سقط گفتند. (دوم تواریخ ایام 30:10 و 18). و تغلث فلاسر ساکنان اراضی زبولون را دستگیر نمود. (دوم پادشاهان 15:29). لهذا از آن پس ایشان را تاریخ سبطی نمیباشد. (از قاموس کتاب مقدس). بستانی آرد: سبط زبولون پس از افتتاح ارض مقدس سرزمین پهناوری بدست آورد. یوسیفوس گوید: سرزمین سبط زبولون از دریاچۀ جنیسارت از طرف شرق تا کرمل و ساحل دریای روم امتداد دارد و شکارگاههای بحیرۀ جلیل و جلگۀ مسطح بتأوف و همه تنگه های حصینه و کوه تابور (طور) که در جنوب آن است و ناصره و قانا و طبریه در آن سرزمین واقع است. در جنگ سیسرا، قبیلۀ زبولون از شمال بیاری نفتالی برخاست و 50هزار تن را برای شرکت در مبایعت با داود به حبرون فرستاد، این عده بدست آشوریان اسیر شده بیشتر آنان پس از دوران اسارت به اورشلیم بازگشتند. قبیلۀ زبولون به شجاعت و جنگ دوستی و کشاورزی مشهورند و در نقاط مرزی سرزمین خود با فینیقیان روابط بازرگانی داشتند. (از دائره المعارف بستانی)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
پسر ششمین یعقوب و لیئه (سفر پیدایش 30:20) و درباره قسمت ذریۀ او در زمین موعود یعقوب بتوسط بهره و بخشش نبوتی مدتی مدید قبل از تعیینش معین فرمود و از ساحل دریا و بندرگاهها نیز میداشت. (سفر پیدایش 49:13) (قاموس کتاب مقدس). بستانی آرد: زبولون ششمین فرزند یعقوب است از همسر او لیئه. داستان ولادت این فرزند در سفر تکوین (فصل 30: 19 و30) بدینگونه آمده: لیئه برگشت و باردار شد و ششمین فرزند برای یعقوب بزاد، سپس گفت خداوند مهری نیکو بخشید اکنون دیگر شوهرم با من خواهد بود زیرا برای اوشش فرزند آورده ام، و لیئه این فرزند را زبولون نام داد. از زبولون بیش از این ندانیم که فرزندانی بنام:سارد، ایلون (یا خلیل) بازگذارد. نگاه کنید به سفر تکوین 46:14. (از دائره المعارف بستانی) :
یهودا و یسّاخر دادجوی
زبولون آزادۀ خوب روی.
شمسی (یوسف و زلیخا)
بنو زبولون، اولاد زبولون ششمین فرزند یعقوب. سبط زبولون. سبط ششم از اسباط. زبولونیان. رجوع به قاموس کتاب مقدس ص 442 و مادۀ قبل و زبولونیان شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
منحوت از زیبق، با زیبق تعبیه شده. این کلمه نیزمانند مزیب معرب است: و چوبها مار پیکر کردند و مزیبق بکردند. (تفسیر ابوالفتوح ج 3 ص 39)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
جمع واژۀ اولی ̍. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به اولی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اولون
تصویر اولون
جمع اول نخستینها اولین اوایل
فرهنگ لغت هوشیار
لاتینی گوپنبه از تیره پنیرکیان با گلهای زرد و ساقه های کرکدار و برگهایی بشکل دل گنده کنف بنگ کنف طون گو پنبه ابوطالیون اوبوطیلون (ابن سینا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارذلون
تصویر ارذلون
جمع ارذل، فرومایه ترینان ناکس ترینان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقورون
تصویر اقورون
باچ سوسن زرد از گیاهان وج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقوزون
تصویر اقوزون
یونانی تازی شده بنه بنگ از گیاهان بنه
فرهنگ لغت هوشیار
دو آسال های کیشی و آسال های دینی (کیش شرع) اصول دین و اصول فقه، اصول کلام و اصول فقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصولین
تصویر اصولین
اصول دین و اصول فقه، اصول کلام و اصول فقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بابلون
تصویر بابلون
خرخیار
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی از دیبای رومی باشد که هر زمان برنگی نماید، جانوری است شبیه به چلپاسه، مردمی که هر ساعت خود را برنگی بیارایند، دنیا، سنگ پشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آپولون
تصویر آپولون
آفولون در تازی یونانی آتور ایزد خورشید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آپولون
تصویر آپولون
آتور، ایزد خورشید
فرهنگ واژه فارسی سره