جدول جو
جدول جو

معنی ابوقتب - جستجوی لغت در جدول جو

ابوقتب
(اَ قَ تَ)
بوقتب. خر. ستور:
طاعت و احسان و علم و راستی را برگزین
گوش چون داری بقول بوقماش و بوقتب.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَ کَ)
ایوب بن موسی السعدی. محدّثی از مردم بلقاء و ثقه است
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ / قُ)
محدث است و از ابی فراس و از او عمرو بن الحارث روایت کند. محدثان در جهان اسلام نه تنها در حفظ سنت های نبوی نقش اساسی داشتند، بلکه با تحلیل علمی و آگاهی عمیق از منابع حدیثی، به ایجاد قواعد علمی برای بررسی صحت روایت ها پرداختند. تلاش های محدثان سبب شد تا احادیث معتبر از غیرمعتبر جدا شوند و منابع حدیثی معتبر در قالب کتاب های مشهور همچون ’صحیح مسلم’ و ’صحیح بخاری’ به نسل های بعدی منتقل شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ بو بِ)
مصحف انخسا و انخوسا و داود ضریر انطاکی نام دیگر او را ابوقابوس آرد و گوید: هو ابوحلسا بالبربریه و سیأتی وقوع هذا الاسم علی خس الحمار وبالعراق شب العصفر و بالعربیه الاشنان والحرض و خرءالعصافیر و بالفارسی بناله (؟) و عصارته القلی اذا احرق او شمس -انتهی. و باز لغت نویسان فارسی مترادف این کلمه کلمات انجوسا، خالوما، شنگار، هوه چوبه، حنّاءالفول، هوفیلوس، خردل صحرائی، حناءالغزاله، حناءالقوله، حمیراء، حناء فول، حناء فوله، انجسا، شنجار، شجرهالدم، عاقرشمعا، عودالفالوذج، رجل الحمامه، کحلا، کحیلا، ابوخلسا، خس ّالحمار، حوجره، گاوزبان تلخ، هواچوبه، بالقیس را آورده اند. لیکن بعض از این کلمات درخور تحقیق و تفتیش است. رجوع به تذکرۀ ضریر انطاکی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بو بِ)
آفتاب. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ رَ)
الأسدی. از عبدالله بن مسعود روایت کرده است
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ هََ)
عبدالعزّی بن عبدالمطّلب. عم ّ رسول صلوات اﷲ علیه. و این کنیت را مسلمانان به وی داده اند. بلعمی مترجم تاریخ طبری گوید: هیچکس نبود از عمان و عم زادگان پیغمبر علیه السلام از بنی هاشم و بنی عبدالمطلب که نه فرمان پیغمبر کردندی اگر چه نه بر دین او بودند مگر عمش ابولهب و نام او عبدالعزّی بود و کنیتش ابولهب بود... و از همه هاشمیان و عمان پیغمبر صلی اﷲ علیه وسلم ابولهب بتر بود..، [وآنروز که پیامبر علیه السلام] بکوه صفا شد. و بانگ کرد چنانکه همه مکیان شنیدند و از هر بنگاهی از قریش بر او گرد آمدند آنگاه پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم ایشان را گفت یا معشرالقریش بگوئید که تا امروز در میان شما چه بودم همه گفتند امین و راستگوی بودی. گفت اگر امروز گویم که شما را سپاهی آید یا فزونی یا سختی رسد شما مرا استوار دارید یا نه ایشان گفتند ما از تو دروغی ندیدیم پس گفت من همی گویم که رسول خدایم بمن بگروید و متابعت من کنید چون این راستی از من شناسید و مرا مصدق و امین داریداگر بمن نگروید خدای تعالی شما را عذاب کند. ابولهب آنجا ایستاده بود گفت شه بر تو باد ای محمدی بدین دین که آوردی و بدین که ما را گفتی و خواندی. ما ایمان بتو و خدای تو نیاوریم وبازگشت و قوم بازگشتند و گفت بروید که او حاشا دیوانه است و نداند که چه میگوید پس خدای تعالی سورۀ تبت در شأن ابولهب بفرستاد و پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم دعوت آشکارا کرده و مردمان آشکارا بگرویدندی و اندر خانه کعبه بنشستندی و آنها که یاران او بودند همه بر او گرد آمدندی و بزرگترحلقه بمزگت حلقۀ او بودی... پس مشرکان گفتند که مارا حیلت آن است که ما از محمد و متابعان او جدا شویم و از بنی هاشم نیز جدا شویم و با ایشان نیامیزیم و سخن نگوئیم و از ایشان زن نخواهیم و بدیشان زن ندهیم تا ایشان در مکه ذلیل شوند و برخیزند و بروند. پس بیامدند و از هر قبیله دو مرد بمزگت اندر گرد کردند وحجتی بنوشتند و هرکسی خط خوش بدان بنهادند بدان شرطکه گفتند و همه اهل مکه را برآن گواه کردند پس آن صفحه را بر در خانه کعبه فرو آویختند تا همه بدیدند و دانستند و مسلمانان سوی پیغمبر شدند و همه قریش از دیگر سوی، مگر ابوطالب. و ابولهب سوی قریش بود و از ابوطالب جدا شد. و این کار بر ابوطالب و بنی هاشم سخت گران آمد و بر مسلمانان که کس بمزگت اندر با ایشان سخن نگفتی و کس با ایشان خرید و فروخت نکردی تا هشت ماه بر این برآمد... و مردی روایت کند از بنی کنده گفت یک سال آنگه که من کودک بودم و بمکه آمده بودم وبحج کردن، مردی را دیدم گیسودراز و نیکوروی بر سرماایستاد، فصیح و باهیبت و سخنان او شیرین و بردل مردمان نزدیک و دین بر ما عرضه کرد و ما را بخدای خواندو از بت پرستی نهی کرد و از پس او مردی با رویی درازو مویی سرخ و چشمی احول ردائی عربی برافکنده که از آن زشت تر مردی ندیدم، گفت ای مردمان از این مرد پرهیز کنید که او دیوانه و دروغزن است و سخن او مشنوید و از دین خود دست باز مدارید پس من پدر را گفتم این مرد کیست گفت این پیغمبر قریش است محمد بن عبداﷲ بن عبدالمطلب و مردمان را به دین خویش همی خواند. گفتم این دگر کیست گفت عم ّ او ابولهب و هرکجا او شود چون شیطانی از پی او شود و او را دروغزن گوید پیش خلق...
و [بغزوۀ بدر] ابولهب بیمار بود سخت و نتوانست رفت و خواستۀ بسیار داشت [در کاروان] و او را بر مردی از مهتران وام بود [چهارهزار درم] ، نام او عاص بن هشام بود از مهتران بنی مخزوم بود. و عاص بدل خویش یکی فرستاده بود. پس ابولهب او راگفت اگر تو به تن خویش بروی بدل من، آن چهار هزار درم بتو بخشم پس عاص به تن خویش رفت با جماعتی از بنی مخزوم از خویشان و مولایان خویش. و از مهتران کس نمانده بود مگر صفوان بن امیه و ابولهب و طالب بن ابی طالب و ابی سفیان [و آنگاه که حسان خزاعی چون ناعی از بدر پیش از دیگران بمکه شد و خبر شکست و کشته شدن و اسارت مهتران قریش و دیگر قبائل بگفت] ابوالهب بیمار بود چون این خبر بشنید از غم شکمش فرو شد دیگر روز بر تنش آبلۀ سیاه برآمد چون طاعون و تنش پاره پاره گشت و بمرد و کس بدو دست نتوانست نهاد و سه روز بخانه اندر بود و گنده و تباه شد، بگورش نتوانستندبردن پس پسرش عتبه خانه بسرش فرود آورد و بزیر خاک کرد بگذاشت. - انتهی.
و گویند دشمنانگی ابولهب را با رسول صلوات اﷲ علیه بیشتر سبب زن وی ام جمیل بنت حرب بن امیه خواهر بوسفیان بود. و برخی وفات ابولهب را به سال هشت از هجرت گفته اند. و میرخوند در حبیب السیر گوید. آنگاه که عبدالمطلب را در خواب جای چاه زمزم بنمودند و او بر اثر آن خواب بر سر چاه شد و چاه زمزم را که عمرو بن حارث جرهمی انباشته بود از نوحفر کرد دو آهوبره از زر ریخته با چند دست سلاح در آن مدفون یافت و بیرون کرد و بر دو قسم کرد آهوبره ها قسمی و اسلحه را قسمی دیگر و بنام خود و خانه کعبه قرعه زد و آهوبره ها بنام خانه برآمد. عبدالمطلب آهو بره ها را از درخانه در آویخت و آنها را غزال کعبه گفتندی و آن دو غزال دیری در کعبه را مزین داشتند تا شبی جمعی بااتفاق ابولهب آن دو آهو بره بدزدیدند و بفروختند و در کار عیش و طرب کردند و نزدیک ماهی این خبر پنهان ماند تا عباس بن عبدالمطلب برآن وقوف یافت و بسمع قریش رسانید و قریشیان مباشرین سرقت راگرفته و هر یکی را بتأدیبی مناسب مؤدب کردند. رجوع به حبیب السیر چ طهران ج 1 ص 118 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
نام مسکوکی هلاندی که منقوش بصورت شیری است
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ رِ)
اسعد، تبع اوسطبن تبع الاقرن. یکی از ملوک یمن. و ابن بلخی در فارسنامه آرد که: و در روزگار او (وشتاسپ بن لهراسب) در یمن تبع پیدا شد و ملک یمن و کنعان بدست گرفتند واین تبع آن است که در قرآن ذکر او هست و چند تبع بوده اند، بعضی پیش از عهد سلیمان النبی علیه السلام و بعضی بعد از عهد او و نسب ایشان یاد کرده آید تا معلوم شود و این تبع ایشان را چون لقبی است نه نام و نسب ایشان این است: تبع تبان ابوکرب بن ملکیکرب تبعبن زید بن عمرو بن ذی الاذعار تبعبن ابرهه ذی المناربن رایش بن قیس بن صیفی بن سبا. و از جملۀ این جماعت هیچکس مستولی تر از این تبع نبوده است و گفته اند که از اینجانب تاآذربایجان و در موصل تاختن آورد وهر لشکر را که پیش او رفت بشکست و قتل بسیار کرد و غنیمتهای بی اندازه برداشت و همه ملوک جهان از وی بشکوهیدند و گویند ملک هند از بهر او تحفه ها فرستاده بود و در جملۀ آن حریر صینی و مشک بود او را آن خوش آمد و پیش از آن ندیده بود و از رسول پرسید که این از کجا آورند گفت از صین پس وصف ولایت و خوشی و نعمت آنجا بازگفت این تبع گفت که واﷲ آن ولایت را غزا کنم و لشکرهای عظیم از عرب و یمن و حمیر جمع آورد و بولایت صین تاختن برد و لشکر صین را بشکست و غنیمتی از آن ولایت برداشت و بازگشت و مدت رفتن و مقام کردن او بصین و آنجا بازگشتن هفت سال بود و چون بازگشت دوازده هزار مرد از عرب و حمیر بولایت تبت رها کرد و اکنون مردم آن ولایت از نژاد عربند و شکل و عادت و رسوم عرب دارند. واﷲ اعلم
شمربن افریقین بن ابرهه بن حارث الرایش. گویند او شهر سمرقند را پی افکنده است و این نیز یکی از مجعولات و مصنوعات ادبای عرب است که عادتاً هرجا کلمه ای بتصحیف و تحریف و قلب و ترخیم شبیه بکلمه عربی یابند افسانه و اسطوره ای سازندو بعرب بربندند. رجوع به حبیب السیر ج 1 ص 92 شود
الضریر. پیشوای صنف کربیه است. و کربیه یکی از چهار فرقۀ کیسانیه باشند. (بیان الادیان) (مفاتیح العلوم خوارزمی)
لغت نامه دهخدا
(اَ قُ تَ بَ)
فضل بن عمیره. محدث است و ازاو حرمی بن عماره و او از میمون الکردی روایت کند. محدثان در تاریخ اسلام به عنوان پیشگامان علم حدیث شناخته می شوند که در زمینه تشخیص احادیث صحیح از غیرصحیح، به تبحر رسیدند. این افراد با دقت فراوان در مورد اسناد روایات، ویژگی های راویان و شرایط نقل حدیث تحقیق می کردند تا از تحریف و اشتباهات جلوگیری کنند. مهم ترین ویژگی یک محدث این است که توانایی تحلیل دقیق احادیث را داشته باشد و با رعایت معیارهای علمی، روایت های صحیح را از ضعیف تمییز دهد.
سالم یا سلم بن قتیبه الشعیری. محدث است و شعبه از او روایت کند، نسر. (المرصع). و رجوع به ابوالقشعم شود
لغت نامه دهخدا
(اَ عَتْ تا)
غراب. (المرصّع)
لغت نامه دهخدا
(اَ عُ)
از روات است. در تاریخ اسلام، واژه روات به افرادی اطلاق می شود که احادیث پیامبر اسلام (ص) و اهل بیت (ع) را نقل کرده اند. روات با نقل احادیث، در واقع حافظان سنت نبوی و یک پیوند اصلی میان پیامبر و مسلمانان پس از او هستند. این افراد در فرآیند به دست آوردن و انتشار علم حدیث نقش برجسته ای ایفا کرده و به عنوان منابع معتبر نقل روایت ها شناخته می شوند.
لغت نامه دهخدا
(اَ مُ عَتْ تِ)
ابن عمرو. صحابی است. در علوم اسلامی، صحابی به مسلمانی گفته می شود که پیامبر اکرم (ص) را دیده، به او ایمان آورده و در حال اسلام وفات کرده است. صحابه از یاران وفادار پیامبر بودند که در میدان های جهاد، دعوت و آموزش دین مشارکت داشتند. شناخت دقیق صحابه به فهم بهتر سیره پیامبر، فقه اسلامی و جریان های صدر اسلام کمک شایانی می کند و در آثار تاریخی بسیار آمده است.
لغت نامه دهخدا
(اَ طَیْ یِ)
آفروشه. (مهذب الاسماء). افروشه. ابوسهل. (مهذب الاسماء). ابوصالح. (مهذب الاسماء). حلوا. خبیص
لغت نامه دهخدا
(اَ طَیْ یِ)
سرخسی. از قدمای شعرای ایران و مرحوم هدایت گوید: از احوال او اطلاعی نیست. قطعۀ ذیل از اوست:
ای پادشاه روی زمین دور از آن تست
اندیشۀ تقلّب دوران کن و زمان
بیخی نشان که دولت باقیت بردهد
کاین باغ عمر گاه بهار است و گه خزان
چون کام جاودان متصور نمیشود
خرم کسی که زنده کند نام جاودان
طاهر بن علی جرجانی. در فهرست شیخ منتجب الدین آمده است: که وی از فقها و شیعی است و به سال 575 هجری قمری درگذشته است
وراق. ابن عبدوس. او دیوان ابن الرومی را گرد کرده است. (ابن الندیم)
المقلی. فقیهی شافعی است. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
مشک زباد. مشک گربۀ دشتی. شاخ. غالیه. (بوفن).
لغت نامه دهخدا
(اَ قِ رَ)
ابلیس. شیطان. بومرّه. عزازیل. خناس. بوخلاف. ابومره. شیخ نجدی. دیو. مهتر دیوان. (السامی فی الاسامی). پدر پریان. و گویند که یزیدیه او را طاووس العرفاء نامند
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
رجوع به بوقحط شود
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ لِ)
یزید بن قنافه. پدر قبیصه. و صاحب منتهی الأرب گوید: هلب، ککتف، لقب ابی قبیصه یزید بن قنانه طائی، یضمّه المحدّثون و صوابه ککتف. کان اقرع فمسحه النبی صلی الله علیه و سلم فنبت شعره
لغت نامه دهخدا
(اَ قِ بَ)
کنیتی بعض اسبان عرب را، تیهو، عقاب. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(قَ تَ)
کنایه از مردم دنیاپرست و بد و احمق:
طاعت و احسان و علم و راستی را برگزین
گوش چون دادی به گفت بوقماش و بوقتب.
ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 27).
رجوع به ابوقتب شود، گلزار هم بنظر آمده است. (برهان) (ناظم الاطباء). در برهان، بمعنی گلزار نوشته و اگر چنین باشد، با کاف عربی خواهد بود. چه بوکان یعنی کان بوی خوش. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ حُ کَ)
شباهنگ. شب آویز. دشت ماله. مرغ حق. بیلی. باقلی. چوک. چوکک. حق گوی. ضوع. و آن مرغی است که بشب در بهاران بیک پای ازدرخت آویزد و ساعتها آوازی پیاپی چون ’هو’ برآرد
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
یا ابوحارث. طبیب مسعود بن یمین الدوله محمود بن سبکتکین غزنوی. قفطی گوید او در این علم ماهر بود و درحضرت سلطان تقرب داشت. و چون در امر عبدالرشید بن محمود مداخلۀ نابجای کرده بود آنگاه که فرخ زادبن مسعود بسریر ملک نشست در سال 444 هجری قمری او را بکشت
لغت نامه دهخدا
(اَ)
حی بن هانی است
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
سگ. کلب.
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
صیفی بن اسلت انصاری. در نام او اختلافات است. بعضی او را از صحابه شمرده اند و جمعی گویند که او اسلام نیاورد. واژه صحابی به افرادی گفته می شود که در زمان حیات حضرت محمد (ص)، ایشان را ملاقات کرده و مسلمان شده اند. این افراد در ثبت سنت نبوی و گسترش اسلام نقش کلیدی داشته اند. وجود صحابه در جنگ ها، هجرت ها و فعالیت های اجتماعی صدر اسلام، بخش مهمی از تاریخ اسلامی را شکل داده است.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
قصبه ای در مصر سفلی، واقع در شبه جزیره ای بهمان نام، دارای 200 تن سکنه و بارانداز مجاور آنجا نیز بهمان نام موسوم است. در 1798 تا 1801م. سه جنگ در آنجا وقوع یافت. جنگ اولی در باراندازمزبور میان سپاهیان فرانسه و امیرالبحر برویس و نلسون روی داد. در جنگ دویم که در ژوئیه 1799 واقع شد ناپلئون بناپارت 18000 سپاهیان ترک را در آنجا بدریاریخت و به آخر روز کلبر سردار مشهور فرانسه بناپارت را در آغوش کشید و فریاد کرد: ((ژنرال ! شما به مقدار دنیا بزرگید.)) و جنگ سوم در مارس 1801 میلادی بود. آبرکرمبی سردار انگلیسی 20000 سپاهی بدانجا پیاده کرد و قصبه را از دست 16000 سپاهیان ژنرال فریان بستد
لغت نامه دهخدا
(اَ قُ بَ)
سویدبن نجیح. محدث است و از یزید فقیر روایت کند. محدثان در تاریخ اسلام نه تنها ناقلان حدیث بودند بلکه با دقت علمی، فنی و تاریخی که در تحلیل روایات داشتند، به طور مؤثری در تصحیح، تطبیق و پالایش احادیث نقش آفرینی کردند. آن ها به بررسی دقیق راویان، تحلیل متون روایات و مقایسه با سایر منابع معتبر پرداخته و به دین اسلام کمک کردند تا منابع دینی اش بدون هیچ گونه تحریف به نسل های بعدی منتقل شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ قِ شَ)
کپی. بوزینه. حمدونه. میمون. قرده. شادی. بهنانه. چز. بشوتن. مهنانه. درازدم. بوزنه
لغت نامه دهخدا
(اَ قُرْ رَ)
حربا. آفتاب پرست. اسدالارض. بوقلمون. خامالاون. آفتاب گردک. حربایه. پژمره. خور. انگلیون. مارپلاس. ابوحذر.
لغت نامه دهخدا
(اَ قُرْ رَ)
مردی از خوارج پیشوای اباضیه. او بهنگام انتقال دولت از بنی امیه بعباسیان در شمال افریقیه خروج کرد و به سال 148 هجری قمری محمد بن اشعث از جانب خلیفۀ عباسی بمحاربۀ وی شد و ابوقره منهزم گشت و بمغرب اقصی گریخت و باز در سنۀ 150 طغیان کرد و آنگاه که قیروان را محاصره کرده بود درگذشت. رجوع به ابوقره در قاموس الاعلام شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نابوقت
تصویر نابوقت
نابهنگام، بیموقع، بیجا، نابجا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابوقره
تصویر ابوقره
آفتاب پرست از جانوران آفتاب پرست آفتاب پرست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوقتب
تصویر بوقتب
خر الاغ: (طاعت و احسان و علم و راستی را برگزید گوش چون داری بگفتت بو قماش و بوقتب ک) (ناصر خسرو) توضیح در حخاشیه صفحه مذکور از دیوان ناصر خسرو در معنی بوقتب نوشته اند: کنایه از مردم دنیا پرست و بد و احمق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوقتب
تصویر بوقتب
((قَ تَ))
پدرپالان، پالان دار، کنایه از مردم احمق و نادان، بوقماش
فرهنگ فارسی معین