جدول جو
جدول جو

معنی ابوعلی - جستجوی لغت در جدول جو

ابوعلی
(اَ عَ)
ده ابوعلی، قریه ای است بجنوب شرقی کازرون بدوفرسنگی آن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ابوعزیز
تصویر ابوعزیز
(پسرانه)
پدر عزیز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ابوعطا
تصویر ابوعطا
از متعلقات یا آوازهای دستگاه شور
فرهنگ فارسی عمید
(اَ لَ)
طبری گرگانی. شاعری از مردم جرجان و مضجع او نیز بدانجاست و از زمان و ممدوح و دیگر اخبار او چیزی در دست نیست. او راست:
دلم میان دو زلفت نهان شد ای مه روی
ز بهر آنکه ز چشمت همی بپرهیزد
نبینی آن که چو مر زلف را بشانه زنی
سر دو زلف تو در شانه می درآویزد؟
همی بترسم کو را برون برد ز میان
چو دید چشمت و زو رستخیز برخیزد
و گر بخسبد یک چشم زخم وقت سحر
نسیم زلف تو آن خفته را برانگیزد
و گر ببیند غماز غمزۀ تو دلم
هلاک جان بود ار جان از او بنگریزد.
و نیز:
چیست این باژگونه طبع فلک
گاه دیویست زشت و گاه ملک
ز بس این پرگزافه قسمت او
از حقیقت دلم کشیده بشک
بی خرد زو نشسته تکیه زده
زیر دیبای زر و خز و فنک
باخرد را از او بجامۀ خواب
زبرش آتش است و زیر خسک
گوئی ار دهر داد کرد و کند
این چنین داد کی بود ویحک
درک الاسفل است جای امید
بدرج کی رسد کسی ز درک
نیک بختی چو آب و من سمکم
او ز من دور چون سما ز سمک
دیریابست تا کی این گله زو
بجهان دم مزن ز لی و ز لک
فلک از طبع برنگردد تو
بی تکلف مکن گله ز فلک.
رجوع به لباب الالباب چ برون ج 2 ص 66 و رجوع به مجمعالفصحاء ج 1 ص 81 شود، مرد ضعیف
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ لَ)
والد ابراهیم العقیلی. پسر او ابراهیم از وی روایت کرده است
لغت نامه دهخدا
(اَسا)
محمد بن عیسی بن سوره بن موسی بن الضحاک بوغی ترمذی حافظ و محدث. او تلمیذ ابی عبدالله محمد بن اسماعیل بخاری است و او راست: کتاب الجامع و العلل و آن بنام الجامع الکبیر فی السنن مشهور است و در سال 279 هجری قمری به ترمذ درگذشت. و رجوع به محمد... شود
لغت نامه دهخدا
(اَ سا)
حکم بن ابان عدنی. یکی از زهاد واز روات حدیث است و به هشتاد وچهارسالگی در سال 154 هجری قمری درگذشت. رجوع به صفهالصفوه ج 2 ص 168 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
خرما. (السامی فی الأسامی) (مهذب الأسماء).
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
او از ابن زبیر واز او عبدالله المخرمی روایت کند. (الکنی للبخاری)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
فیلسوفی یونانی از ماغارویان و از مردم ملیطه شاگرد و خلیفۀاقلیدس بمائۀ چهارم قبل از میلاد و چنانکه دیوجانس لائرتی و فلوطرخس روایت کرده اند او فن جدل به ذیمسطینس آموخت. و مسئلۀ حبّه و خرمن بدو منسوب است.
لغت نامه دهخدا
(اَ سا)
عبدالملک بن یزید خراسانی. یکی از سرداران نهضت عباسیه. او بگاه قیام طرفداران بنی عباس بخراسان، از سران این نهضت بود و به سال 131 هجری قمری در جنگ زاب با عبدالله بن علی دستیاری کرد و پس از شکست عثمان بن سفیان امیر جیش امویان در 132 عبدالله بن علی ابوعون را باصالح بن علی بتعاقب مروان به مصر فرستاد و در آنجا سپاه مروان مغلوب و خود مروان در منزل ذات السلاسل کشته شد و حکومت مصر از دست دولت عباسی به ابی عون محول گشت و او تا سال 159 در مصر حکم راند و در این سال فرمانروائی خراسان بدو دادند و پس از یک سال در 160 هجری قمری معزول گشت. رجوع به حبط ج 1 ص 265 و 269 شود
ابن عبدالملک. یکی ازسپاه سالاران جیش عرب بزمان منصور خلیفه که با مهدی بن منصور خلیفه بطبرستان و گرگان شد و با مهدی در فتح آن نواحی دستیاری کرد. رجوع به حبط ج 1 ص 341 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
ملخ نر
لغت نامه دهخدا
(اَ عُ مَ)
قسمی ماهی که آنرا ام الشریط نیز گویند
نره. (منتهی الارب). شرم مرد
لغت نامه دهخدا
(اَ عُ مَ)
او از عاصم جحدری و از وی هارون نحوی روایت کند
لغت نامه دهخدا
(اَ عُ بَ)
البسری و بسری قریه ای است به حوران دمشق. او یکی از زهاد و گویند مستجاب الدعوه بوده است. رجوع به ج 4 صفهالصفوه ص 216 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ عُ فَ)
عریف بنی سریع. تابعی است. او از عبدالله بن عمر روایت کند و ابن نمیر از او. تابعی در متون اسلامی به مسلمانانی گفته می شود که از صحابه پیامبر اسلام (ص) دانش و هدایت گرفته اند. این نسل دوم مسلمانان، از مهم ترین گروه هایی هستند که باعث تثبیت آموزه های دینی شدند و با تلاش های علمی خود، علوم اسلامی را در قرون اولیه رشد دادند. تابعین عموماً دارای ویژگی هایی چون زهد، علم، تقوا و دقت در نقل حدیث بوده اند.
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ فَ)
مردی از یهود که سالم بن عمر بامر رسول صلوات الله علیه وی را بکشت
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
شیر. اسد. (المزهر) (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ لا)
ابلیس. شیطان. بومرّه
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
ابن عمرو بن الجراح. صحابی است و او بجنگ جمل در رکاب امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب بود. رجوع به حبیب السیر چ طهران ج 2 ص 77 شود
یسار. صحابی است. و پسر او عبدالرحمن از وی روایت کند. و رجوع به ابولیلی الانصاری والد عبدالرحمن... شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ لا)
مرد احمق.
لغت نامه دهخدا
(اَ عُ مَ)
الدوری. او راست: کتاب اجزاء القرآن. و کتاب الوقف و الابتداء فی القرآن. و کتاب ما اتفقت الفاظه (واختلفت) معانیه فی القرآن. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
حی بن هانی است
لغت نامه دهخدا
(اَ)
از طوائف افغانستان. در زمان نادرشاه در حوالی هرات منزل داشتند و نادرشاه آنان را ازسرحد ایران کوچ داده نزدیک قندهار مسکن گرفتند و درسال 1160 ه. ق. یکی از بزرگان این طائفه موسوم به احمدخان به پادشاهی تمام افغانستان و قسمتی از هندوستان نائل آمد و او به درّ دوران معروف گردیده تمام طائفۀ ابدالی به درّانی موسوم شدند. امرای افغانستان از زمان قتل نادرشاه که استقلال یافتند تا سال 1257 ه. ق. از این طائفه بودند و وزیر از طائفۀ بارکزائی که رقیب ابدالی بود تعیین میشد تا بدین سال دوست محمدخان از طائفۀ بارکزائی بر تخت سلطنت دست یافت و حکومت سلسلۀ ابدالی یا درّانی را منقرض کرد
لغت نامه دهخدا
(اَ)
در بعض لغت نامه های فارسی از قبیل بهار عجم این صورت را آورده و با استشهاد بغزالی مشهدی و شفائی تخلصی بدان معنی ظرافت و تمسخر داده اند
لغت نامه دهخدا
(اَ بو یَ)
حسین بن عبدالعزیز بن محمد الشاعر المعروف به چالوسی بغدادی. مولد ششم ذی الحجه سال 374 هجری قمری و وفات پنجشنبۀ هشتم محرم 440. رجوع به کلمه شالوسی در انساب سمعانی شود
ابن هبّاریّه. محمد بن محمد بن صالح هاشمی عباسی. شاعر مداح خواجه نظام الملک. رجوع به ابن هباریه... و رجوع به محمد بن محمد بن صالح... شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بو یَ ؟)
در کشف الظنون این کنیت بی قید دیگری آمده است و کتاب کفایه فی اصول الفقه را بدو نسبت کرده است و ظاهراً او همان ابویعلی حمزه بن عبدالعزیز سلاّ ر باشد
لغت نامه دهخدا
(اَ بو یَ ؟)
شاه مرغ. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ دی ی)
کیک. برغوث. (المزهر). ابووثاب. ابوطامر. قذّه.
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
خیری. خیرو. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
نام آوازی است
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابوعلس
تصویر ابوعلس
همیشه بهار از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
خرده سنجی، ریشخند، جهانرهایی زبانزد سوفیگری منسوب به ابدال. سمت و صفت ابدال فقر ترک وارستگی، ظرافت و تمسخر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابوعطا
تصویر ابوعطا
بخش آفرین گوشه ای در دستگاه شور و دستگاه همایون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابوعطا
تصویر ابوعطا
((~. عَ))
گوشه ای است در دستگاه همایون و شور
فرهنگ فارسی معین