معویه بن عبیدالله بن یسار اشعری. از موالی اشعریان است و هندوشاه در تجارب السلف گوید: وی پیش از خلافت کاتب مهدی بود و منصور به جهت آثار عقل و کفایت که در وی میدید میخواست به وی وزارت دهد لکن چون در خدمت مهدی میزیست به رعایت احترام مهدی از این قصد دست بازداشت و منصور به مهدی میگفت زینهار از فرمان ابی عبیدالله بیرون نباشی که او مردی عاقل و صاحب حزم است و چون خلافت به مهدی رسید ابوعبیدالله به منصب وزارت ارتقاء جست و آن مقام را رونقی تمام بخشید و ابداع رسومی کرد که سابقه نداشت از جمله آنکه در غله خراج را به مقاسمه بدل کرد و پیش از او از غله خراجی مقرر میستدند و نیز خراج بر نخل و درختان میوه نهاد که تا کنون در بلاد آن قاعده بر جای است و کتابی در علم خراج کرد و آن اول کتاب است که در این فن تصنیف شده است و این کتاب را قبولی عظیم بادید آمد که در عاریت دادن آن ضنّت میکردند و در آن احکام شرعی و قواعد و دقائق تصرف مثبت بود. لکن ابوعبیدالله را خوی تکبر وتجبر بود و هم از این راه کار او خلل گرفت و از جملۀ آن احوال، آنکه پس از وفات منصور آنگاه که ربیع در مکه بیعت مهدی بگرفت و خلافت بر او مقرر کرد به بغداد آمد و اتفاق قدوم او بشب افتاد و پیش از آنکه بزیارت مهدی شود پیش ابوعبیدالله رفت فضل پسر ربیع پدر راگفت قبل از زیارت امیرالمؤمنین به دیدار ابوعبیداﷲشوی گفت روا باشد زیرا او بر مهدی مسلط است و نزد وی مقبول القول، سبقت بدیدار او زیان ندارد چون به در خانه ابوعبیدالله رسید زمانی دراز وی را به در بازداشتند سپس حاجب بیرون شد و ربیع را بدید و به سرای بازشد و ابوعبیدالله را آگاهی داد و بازگشت و ربیع را به سرای برد چون ربیع درآمد ابوعبیدالله قیام نکرد و چنانکه رسم است مرحبائی نیز نگفت و احوال راه از وی نپرسید ربیع آغاز کرد کیفیت بیعت ستدن مهدی را از مکیان نقل کردن، ابوعبیدالله سخن او ببرید گفت یکبار شنیده ایم به تکرار حاجت نیفتد ربیع به غایت برنجید و برخاست ابوعبیدالله با حاجب گفت عقده های ابواب بسته است موضعی خالی کن تا ربیع فضل و پسر او بدانجا استراحت کنند ربیع گفت پیش من درها و عقود بسته نباشد و بیرون شد و با پسر گفت خدای را بر من چنین و چنان اگر جاه ومال خویش در ازالۀ نعمت این احمق بذل نکنم پس از آن ربیع را پیش مهدی قربت و منزلتی حاصل آمد و منصب حجابت بر او مقرر شد و خواست در حق ابوعبیدالله خبثی کند و بهیچ نوع بر او دست نمی یافت تا آنگاه که یکی از یاران ربیع که دشمن ابوعبیدالله بود در خلوت با ربیع گفت ابوعبیدالله مردی امین و متدین است و برعفاف و کفایت و زیرکی و ادب او مزیدی تصور نتوان کرد و هیچ مکر و حیله بر او مؤثر نیفتد اماپسر او به ردائت طریقت و قبح سیرت موصوف است در او هر تصرف که کنی ناجح آیدربیع را این سخن خوش آمد و روی آن مرد ببوسید و به جای پسر ابوعبیدالله با مهدی خبث آغاز نهاد و تقبیح صورت حال اوبهر نوع که میتوانست پیش گرفت گاه او را باکنیزکان حرم نسبت میکرد و گاه زندقه (طریقه مانویه) بر او می بست و مهدی این طائفه را بغایت دشمن داشتی و البته بر ایشان ابقا نکردی. چون بطول زمان گمان زندقۀ پسر ابوعبیدالله در دماغ مهدی بنشست روزی بحضور پدرش، مهدی او را بخواند و گفت آیتی از آیات قرآن یاددارد گفت بلی یا امیرالمؤمنین اما مدتی است تا از من مفارقت کرده و فراموش کرده است مهدی گفت برخیز و بریختن خون او به حضرت حق تعالی تقرب نمای ابوعبیداﷲچون برخاست پایش بلغزید و بسر درآمد و لرزه در وی افتاد عباس بن محمد بن علی بن عبدالله بن عباس گفت یا امیرالمؤمنین او را از کشتن پسر بتن خویش عفو کن و این سیاست بر دست دیگری فرمای مهدی یکی از حاضران را بفرمود تا او را بکشت بی هیچ بینۀ شرعی و عرفی. (161هجری قمری). و الحق هیچ پادشاهی با وزیر خود این حرکت نکرده پس از آن باز ابوعبیدالله برحال خویش وزیر بود متمکن در کار اما شکسته شد و دل او با مهدی متغیر گشت و دل مهدی هم با او متغیر شد. روزی از جائی نامه ای چندآورده بودند مهدی گفت مجلس خالی کنید تا این نامه هامطالعه کنیم مجلس خالی کردند اما ربیع بیرون نرفت ابوعبیدالله خواست ربیع بیرون رود مهدی گفت دور شو ربیعگفت یا امیرالمؤمنین با تو هیچ سلاح نیست ترا با کسی که معویه نام دارد و از اهل شام است و تو پسر او را کشته ای و سینه او از تو پرکینه است، در خانه تنها چگونه گذارم مهدی متنبه شد و گفت بر ابوعبیدالله در همه حالات اعتماد دارم و فرمود که نامه ها عرض کن که ازربیع چیزی محجوب نیست و بعد از این تاریخ باندک زمانی مهدی با ربیع گفت من از ابوعبیدالله بسبب کشتن پسر او شرم دارم او را بگوی تا بخانه خود بنشیند و ابوعبیدالله ملازم خانه خود شد. (نقل بمعنی و اختصار از تجارب السلف). و گفته اند که ابوعبیدالله پس از خلع از وزارت چندی منصب قضا داشت و در سال 167 هجری قمری از آن منصب نیز معزول شد و در 169 یا 170 هجری قمری درگذشت
معویه بن عبیدالله بن یسار اشعری. از موالی اشعریان است و هندوشاه در تجارب السلف گوید: وی پیش از خلافت کاتب مهدی بود و منصور به جهت آثار عقل و کفایت که در وی میدید میخواست به وی وزارت دهد لکن چون در خدمت مهدی میزیست به رعایت احترام مهدی از این قصد دست بازداشت و منصور به مهدی میگفت زینهار از فرمان ابی عبیدالله بیرون نباشی که او مردی عاقل و صاحب حزم است و چون خلافت به مهدی رسید ابوعبیدالله به منصب وزارت ارتقاء جست و آن مقام را رونقی تمام بخشید و ابداع رسومی کرد که سابقه نداشت از جمله آنکه در غله خراج را به مقاسمه بدل کرد و پیش از او از غله خراجی مقرر میستدند و نیز خراج بر نخل و درختان میوه نهاد که تا کنون در بلاد آن قاعده بر جای است و کتابی در علم خراج کرد و آن اول کتاب است که در این فن تصنیف شده است و این کتاب را قبولی عظیم بادید آمد که در عاریت دادن آن ضنّت میکردند و در آن احکام شرعی و قواعد و دقائق تصرف مثبت بود. لکن ابوعبیدالله را خوی تکبر وتجبر بود و هم از این راه کار او خلل گرفت و از جملۀ آن احوال، آنکه پس از وفات منصور آنگاه که ربیع در مکه بیعت مهدی بگرفت و خلافت بر او مقرر کرد به بغداد آمد و اتفاق قدوم او بشب افتاد و پیش از آنکه بزیارت مهدی شود پیش ابوعبیدالله رفت فضل پسر ربیع پدر راگفت قبل از زیارت امیرالمؤمنین به دیدار ابوعبیداﷲشوی گفت روا باشد زیرا او بر مهدی مسلط است و نزد وی مقبول القول، سبقت بدیدار او زیان ندارد چون به در خانه ابوعبیدالله رسید زمانی دراز وی را به در بازداشتند سپس حاجب بیرون شد و ربیع را بدید و به سرای بازشد و ابوعبیدالله را آگاهی داد و بازگشت و ربیع را به سرای برد چون ربیع درآمد ابوعبیدالله قیام نکرد و چنانکه رسم است مرحبائی نیز نگفت و احوال راه از وی نپرسید ربیع آغاز کرد کیفیت بیعت ستدن مهدی را از مکیان نقل کردن، ابوعبیدالله سخن او ببرید گفت یکبار شنیده ایم به تکرار حاجت نیفتد ربیع به غایت برنجید و برخاست ابوعبیدالله با حاجب گفت عقده های ابواب بسته است موضعی خالی کن تا ربیع فضل و پسر او بدانجا استراحت کنند ربیع گفت پیش من درها و عقود بسته نباشد و بیرون شد و با پسر گفت خدای را بر من چنین و چنان اگر جاه ومال خویش در ازالۀ نعمت این احمق بذل نکنم پس از آن ربیع را پیش مهدی قربت و منزلتی حاصل آمد و منصب حجابت بر او مقرر شد و خواست در حق ابوعبیدالله خبثی کند و بهیچ نوع بر او دست نمی یافت تا آنگاه که یکی از یاران ربیع که دشمن ابوعبیدالله بود در خلوت با ربیع گفت ابوعبیدالله مردی امین و متدین است و برعفاف و کفایت و زیرکی و ادب او مزیدی تصور نتوان کرد و هیچ مکر و حیله بر او مؤثر نیفتد اماپسر او به ردائت طریقت و قبح سیرت موصوف است در او هر تصرف که کنی ناجح آیدربیع را این سخن خوش آمد و روی آن مرد ببوسید و به جای پسر ابوعبیدالله با مهدی خبث آغاز نهاد و تقبیح صورت حال اوبهر نوع که میتوانست پیش گرفت گاه او را باکنیزکان حرم نسبت میکرد و گاه زندقه (طریقه مانویه) بر او می بست و مهدی این طائفه را بغایت دشمن داشتی و البته بر ایشان ابقا نکردی. چون بطول زمان گمان زندقۀ پسر ابوعبیدالله در دماغ مهدی بنشست روزی بحضور پدرش، مهدی او را بخواند و گفت آیتی از آیات قرآن یاددارد گفت بلی یا امیرالمؤمنین اما مدتی است تا از من مفارقت کرده و فراموش کرده است مهدی گفت برخیز و بریختن خون او به حضرت حق تعالی تقرب نمای ابوعبیداﷲچون برخاست پایش بلغزید و بسر درآمد و لرزه در وی افتاد عباس بن محمد بن علی بن عبدالله بن عباس گفت یا امیرالمؤمنین او را از کشتن پسر بتن خویش عفو کن و این سیاست بر دست دیگری فرمای مهدی یکی از حاضران را بفرمود تا او را بکشت بی هیچ بینۀ شرعی و عرفی. (161هجری قمری). و الحق هیچ پادشاهی با وزیر خود این حرکت نکرده پس از آن باز ابوعبیدالله برحال خویش وزیر بود متمکن در کار اما شکسته شد و دل او با مهدی متغیر گشت و دل مهدی هم با او متغیر شد. روزی از جائی نامه ای چندآورده بودند مهدی گفت مجلس خالی کنید تا این نامه هامطالعه کنیم مجلس خالی کردند اما ربیع بیرون نرفت ابوعبیدالله خواست ربیع بیرون رود مهدی گفت دور شو ربیعگفت یا امیرالمؤمنین با تو هیچ سلاح نیست ترا با کسی که معویه نام دارد و از اهل شام است و تو پسر او را کشته ای و سینه او از تو پرکینه است، در خانه تنها چگونه گذارم مهدی متنبه شد و گفت بر ابوعبیدالله در همه حالات اعتماد دارم و فرمود که نامه ها عرض کن که ازربیع چیزی محجوب نیست و بعد از این تاریخ باندک زمانی مهدی با ربیع گفت من از ابوعبیدالله بسبب کشتن پسر او شرم دارم او را بگوی تا بخانه خود بنشیند و ابوعبیدالله ملازم خانه خود شد. (نقل بمعنی و اختصار از تجارب السلف). و گفته اند که ابوعبیدالله پس از خلع از وزارت چندی منصب قضا داشت و در سال 167 هجری قمری از آن منصب نیز معزول شد و در 169 یا 170 هجری قمری درگذشت
عبدالواحد بن محمد جوزجانی، یکی از شاگردان ابوعلی بن سینا، وی پس از انقلاب جرجان و گرفتاری قابوس وبازگشت ابن سینا، بخدمت وی پیوست و عبدالواحد همان کس است که شرح حال شیخ را روایت کرد و مورخین بیشتر در ترجمه حال ابوعلی اعتماد بدان کرده اند و آنگاه که ابومحمد شیرازی در جرجان از ابوعلی منطق و مجسطی می آموخت ابوعبیداﷲ نیز در مجلس درس شیخ حاضر میشد و در کرت دوم که شمس الدوله منصب وزارت به ابن سینا داد ابوعبداﷲ از خدمت شیخ تمنا کرد تا کتب ارسطو را شرح کند و شیخ گفت با مشاغل کنونی فراغت این کار ندارم لکن اگر خواهی کتابی در حکمت بنویسم و بی نقل اقوال دیگران و گفتار مخالفین از خود تصنیفی کنم و ابوعبیداﷲ شیخ را بدین اقدام ثنا گفت و شیخ به تصنیف طبیعیات شفا پرداخت و پس از وفات شمس الدوله ابوعبیداﷲ از شیخ الرئیس درخواست تا کتاب شفا را بانجام رساند و شیخ گفت مرا کاغذ و محبره آر و رؤس مسائل شفا را بنوشت و سپس به شرح هریک پرداخت و چون طبیعیات و الهیات به پایان آمد به تألیف منطق الشفا آغازید و آنگاه که شیخ الرئیس از همدان به لباس صوفیان با برادر خویش محمود به اصفهان میشد ابوعبیداﷲ نیز با وی همراه بود وابوعبیداﷲ گوید آنگاه که علاءالدوله از ابوعلی بن سینا درخواست ایجاد رصدی کرد شیخ تهیۀ لوازم رصد و ترتیب آلات آنرا بمن واگذاشت و وی گوید که بعلت کثرت اسفار در امر رصد خلل ها راه می یافت و در حیات شیخ به انجام نرسید و گفته اند که وفات ابوعبیداﷲ عبدالواحد ده سال پس از وفات شیخ بوده است و اگر وفات شیخ 428 هجری قمری باشد وی تا 438 هجری قمری حیات داشته است، رجوع به تاریخ الحکماء قفطی چ لیپزیک ص 417 و 419 شود
عبدالواحد بن محمد جوزجانی، یکی از شاگردان ابوعلی بن سینا، وی پس از انقلاب جرجان و گرفتاری قابوس وبازگشت ابن سینا، بخدمت وی پیوست و عبدالواحد همان کس است که شرح حال شیخ را روایت کرد و مورخین بیشتر در ترجمه حال ابوعلی اعتماد بدان کرده اند و آنگاه که ابومحمد شیرازی در جرجان از ابوعلی منطق و مجسطی می آموخت ابوعبیداﷲ نیز در مجلس درس شیخ حاضر میشد و در کرت دوم که شمس الدوله منصب وزارت به ابن سینا داد ابوعبداﷲ از خدمت شیخ تمنا کرد تا کتب ارسطو را شرح کند و شیخ گفت با مشاغل کنونی فراغت این کار ندارم لکن اگر خواهی کتابی در حکمت بنویسم و بی نقل اقوال دیگران و گفتار مخالفین از خود تصنیفی کنم و ابوعبیداﷲ شیخ را بدین اقدام ثنا گفت و شیخ به تصنیف طبیعیات شفا پرداخت و پس از وفات شمس الدوله ابوعبیداﷲ از شیخ الرئیس درخواست تا کتاب شفا را بانجام رساند و شیخ گفت مرا کاغذ و محبره آر و رؤس مسائل شفا را بنوشت و سپس به شرح هریک پرداخت و چون طبیعیات و الهیات به پایان آمد به تألیف منطق الشفا آغازید و آنگاه که شیخ الرئیس از همدان به لباس صوفیان با برادر خویش محمود به اصفهان میشد ابوعبیداﷲ نیز با وی همراه بود وابوعبیداﷲ گوید آنگاه که علاءالدوله از ابوعلی بن سینا درخواست ایجاد رصدی کرد شیخ تهیۀ لوازم رصد و ترتیب آلات آنرا بمن واگذاشت و وی گوید که بعلت کثرت اسفار در امر رصد خلل ها راه می یافت و در حیات شیخ به انجام نرسید و گفته اند که وفات ابوعبیداﷲ عبدالواحد ده سال پس از وفات شیخ بوده است و اگر وفات شیخ 428 هجری قمری باشد وی تا 438 هجری قمری حیات داشته است، رجوع به تاریخ الحکماء قفطی چ لیپزیک ص 417 و 419 شود
عمر بن قاسم الکوفی. محدث است. در قرون نخست اسلام، محدث بودن نشانه ای از علم، دیانت، و تعهد علمی بود. این افراد با طی کردن سفرهای طولانی برای شنیدن یک حدیث از راوی معتبر، نشان دادند که حفظ و انتقال سنت پیامبر برایشان امری حیاتی است. به همین دلیل است که کتب معتبر حدیثی با وسواس علمی فراوان تدوین شده اند و محدثان در این مسیر، سنگ بنای این علوم را بنا نهادند.
عمر بن قاسم الکوفی. محدث است. در قرون نخست اسلام، محدث بودن نشانه ای از علم، دیانت، و تعهد علمی بود. این افراد با طی کردن سفرهای طولانی برای شنیدن یک حدیث از راوی معتبر، نشان دادند که حفظ و انتقال سنت پیامبر برایشان امری حیاتی است. به همین دلیل است که کتب معتبر حدیثی با وسواس علمی فراوان تدوین شده اند و محدثان در این مسیر، سنگ بنای این علوم را بنا نهادند.
از روات است و بدل بن المحبر از او روایت کند. در دنیای حدیث شناسی، روات به عنوان مهم ترین منابع علمی شناخته می شوند. این افراد به عنوان رابط میان پیامبر (ص) و امت اسلامی عمل کرده و سنت نبوی را از نسل به نسل انتقال داده اند. نقش روات در فهم دقیق قرآن و سنت پیامبر نیز غیرقابل انکار است، زیرا احادیث از طریق آنان به فقیهان و مفسران منتقل شده اند.
از روات است و بدل بن المحبر از او روایت کند. در دنیای حدیث شناسی، روات به عنوان مهم ترین منابع علمی شناخته می شوند. این افراد به عنوان رابط میان پیامبر (ص) و امت اسلامی عمل کرده و سنت نبوی را از نسل به نسل انتقال داده اند. نقش روات در فهم دقیق قرآن و سنت پیامبر نیز غیرقابل انکار است، زیرا احادیث از طریق آنان به فقیهان و مفسران منتقل شده اند.
احمد بن عبید بن ناصح بن بلنجر کوفی. اصل وی از دیلم است. و ابن الندیم گوید: ابوعصیده احمد بن عبید ناصح از علمای لغت و نحو بمذاهب کوفیین است و قاسم انباری از او روایت کند و او معلم فرزندان متوکل و منتصر و معتز خلیفه بود و از کتب اوست: کتاب مقصور و ممدود. کتاب مذکر و مؤنث. کتاب زیادات از معانی شعر. کتاب عیون اخبار و اشعار - انتهی. و کنیت دیگر او بوجعفر است. وفات وی 273 یا 278 هجری قمری بوده است. و شاگرد اصمعی و واقدی است و گویند در وقتی که مؤدبی برای فرزندان متوکل طلب میکردند عده بسیار از ادباء راگرد کردند و پس از اختبار و امتحان ابوعصیده و ابن قادم را از میان برگزیدند. و رجوع به احمد... شود
احمد بن عبید بن ناصح بن بلنجر کوفی. اصل وی از دیلم است. و ابن الندیم گوید: ابوعصیده احمد بن عبید ناصح از علمای لغت و نحو بمذاهب کوفیین است و قاسم انباری از او روایت کند و او معلم فرزندان متوکل و منتصر و معتز خلیفه بود و از کتب اوست: کتاب مقصور و ممدود. کتاب مذکر و مؤنث. کتاب زیادات از معانی شعر. کتاب عیون اخبار و اشعار - انتهی. و کنیت دیگر او بوجعفر است. وفات وی 273 یا 278 هجری قمری بوده است. و شاگرد اصمعی و واقدی است و گویند در وقتی که مؤدبی برای فرزندان متوکل طلب میکردند عده بسیار از ادباء راگرد کردند و پس از اختبار و امتحان ابوعصیده و ابن قادم را از میان برگزیدند. و رجوع به احمد... شود
محمد بن سلیمان شاطبی. معروف به ابن ابی الربیع معافری. نزیل اسکندریه. یکی از شیوخ عرفان. جامع علوم ظاهر و باطن در مائۀ هفتم. از مردم شاطبۀ اندلس. او مردی ورع و زاهد و منقطع بود و در مسقطالرأس خویش قرآن با قراآت سبع نزد ابوعبدالله بن سعادۀ شاطبی و دیگر مقریان درست کرد ودر دمشق از واسطی و شاطبی تلمیذ راسی و ابوالقاسم بن مصری و ابوالمعالی بن خضر و ابوالوفأبن عبدالحق استماع حدیث کرد و از دمشق بمدینهالرسول شد و در محضر ابویوسف یعقوب به سال 617 هجری قمری باستملای حدیث پرداخت و سپس باسکندریه هجرت کرد و بر تربت ابوالعباس راسی معتکف شد و تا آخر عمر یعنی رمضان سال 670 هجری قمریبدانجا به عبادت اشتغال ورزید. او را تآلیف بسیار است و از جمله: کتاب مسلک القریب فی ترتیب الغریب و کتاب اللغهالجامعه فی العلوم النافعه فی تفسیر القرآن العزیز. کتاب شرف المراتب و المنازل فی معرفهالعالی فی القراآت و النازل. کتاب مباحث السنیه فی شرح الحصریه، کتاب الحرقه فی لباس الخرقه، کتاب المنهج المفید فیما یلزم الشیخ و المرید. کتاب النبذالجلیّه فی الفاظ اصطلح علیها الصوفیه. کتاب زهرالعریش فی تحریم الحشیش. کتاب زهرالمنصبی فی مناقب الشاطبی و کتاب الأربعین المضیئه فی الاحادیث النبویه. رجوع به نفح الطیب شود
محمد بن سلیمان شاطبی. معروف به ابن ابی الربیع معافری. نزیل اسکندریه. یکی از شیوخ عرفان. جامع علوم ظاهر و باطن در مائۀ هفتم. از مردم شاطبۀ اندلس. او مردی ورع و زاهد و منقطع بود و در مسقطالرأس خویش قرآن با قراآت سبع نزد ابوعبدالله بن سعادۀ شاطبی و دیگر مقریان درست کرد ودر دمشق از واسطی و شاطبی تلمیذ راسی و ابوالقاسم بن مصری و ابوالمعالی بن خضر و ابوالوفأبن عبدالحق استماع حدیث کرد و از دمشق بمدینهالرسول شد و در محضر ابویوسف یعقوب به سال 617 هجری قمری باستملای حدیث پرداخت و سپس باسکندریه هجرت کرد و بر تربت ابوالعباس راسی معتکف شد و تا آخر عمر یعنی رمضان سال 670 هجری قمریبدانجا به عبادت اشتغال ورزید. او را تآلیف بسیار است و از جمله: کتاب مسلک القریب فی ترتیب الغریب و کتاب اللغهالجامعه فی العلوم النافعه فی تفسیر القرآن العزیز. کتاب شرف المراتب و المنازل فی معرفهالعالی فی القراآت و النازل. کتاب مباحث السنیه فی شرح الحصریه، کتاب الحرقه فی لباس الخرقه، کتاب المنهج المفید فیما یلزم الشیخ و المرید. کتاب النبذالجلیّه فی الفاظ اصطلح علیها الصوفیه. کتاب زهرالعریش فی تحریم الحشیش. کتاب زهرالمنصبی فی مناقب الشاطبی و کتاب الأربعین المضیئه فی الاحادیث النبویه. رجوع به نفح الطیب شود
معمر بن مثنی التیمی بالولاء، تیم قریش لاتیم الرباب. نحوی فارسی بصری الملقب به سبخت و بعضی او را مولی بنی عبیداﷲ بن معمر التیمی گفته اند. ابن الندیم از ابی العیناء و او از مردی روایت کند که ابوعبیده را گفتند تو همه کسان را ببدی یاد کردی و در انساب آنان طعن آوردی ما را نگوئی که پدر تو و اصل او چه بوده است ؟ گفت او نیز یهودی بود از مردم باجروان. ابن الندیم گوید: به خط ابی عبداﷲ بن مقله خواندم که ابوالعباس ثعلب گفت ابوعبیده بر طریق خوارج رفتی و هرگاه قرآن خواندی بنظر خواندی. با کمال معرفت او به ادب، هرگاه انشادبیتی کردی در اعراب آن مرتکب لحن شدی. سال عمر او نزدیک به صد رسید. و او دانا بود به علم اسلام و جاهلیت و دیوان عرب در خانه او بود. و چون درگذشت از آنجا که هیچ شریف و وضیعی از بذائت لسان وی بی نصیب نمانده بود کسی بر جنازه او حاضر نیامد. و باز ابن الندیم گوید: بخط علان شعوبی دیدم که لقب او سحب (سبخت ؟) از مردم فارس و ایرانی نژاد است و مولد ابوعبیده به فارس در 114 هجری قمری وفات وی به 210 یا 211 و بقول ابوسعید 208 هجری قمری و بعضی گویند 209 بوده است. و ابن خلکان از جاحظ آرد که بر روی زمین از ارباب جماعت و از خوارج داناتر از وی بجمیع علوم کس نبود. و او دشمن عرب بود و در مثالب عرب کتابها کرده است و گویند در سال 188 هجری قمری هارون خلیفه او را به بغداد خواست و مقداری از کتب ابوعبیده را نزد وی بخواند و ابوعبیده از هشام بن عروه و جز او روایت کند و از وی علی بن مغیره الاثرم و ابوعبید قاسم بن سلام و ابوعثمان المازنی و ابوحاتم سجستانی و عمر بن شبه النمیری و غیر آنان روایت کنند. ابوعبیده خود گوید: فضل بن ربیع مرا ازبصره طلب کرد چون بر وی درآمدم او در خانه ای عریض وطویل بود و سراسر آن بیک فرش پوشیده و در صدر آن فرشی نیکوتر بر کرسی افکنده او را به وزارت سلام گفتم. او پاسخ داد و بخندید و مرا نزدیک خواند تا بر فراش او بنشستم و مرا بپرسید و انبساط و تلطف کرد و گفت مرا از اشعار عرب بخوان و من از مختارات اشعار جاهلیّت خواندن گرفتم به من گفت من غالب این اشعار را دانم از ظرائف اشعار عرب برخوان و من بخواندم پس به طرب آمد و بخندید و وی را نشاطی دست داد. پس مردی در زی ّکتّاب با هیئتی نیکو داخل شد و او را پهلوی من جای داد و بدو گفت این مرد را شناسی ؟ گفت نه، گفت این ابوعبیده علامۀ اهل بصره است ما او را بدینجا خواستیم تا از دانش او بهره برگیریم مرد او را دعا کرد و براین کار او را ثنا گفت و روی به من کرد و گفت بسی مشتاق دیدار تو بودم از من پرسشی شده دستوری دهی تا از تو بازپرسم ؟ گفتم بگوی. گفت خدای تعالی فرمود: طلعها کأنه رؤس الشیاطین، در وعد و ایعاد تشبیه به چیزی توان کرد که مشبه ٌبه معروف و شناخته باشد و رؤس شیاطین کسی ندیده است ؟ گفتم قرآن با عرب به زبان آنان تکلم کند آیا قول امروءالقیس را نشنیده ای که گوید: ا یقتلنی و المشرفی مضاجعی و مسنونه زرق کأنیاب اغوال. و غول را کس ندیده است چون این بگفتم فضل را خوش آمد و سائل نیز بپسندید و از آن ساعت بخاطر گذاشتم که برای امثال و اشباه این مواضع قرآن را کتابی نویسم و چون به بصره بازگشتم کتاب موسوم به المجاز را تألیف کردم. و باز گوید: روزی در خدمت هارون خلیفه بودم مرا گفت شنیده ام ترا کتابی است در صفت اسب خواهم که آن از تو بشنوم. اصمعی گفت کتاب چه باید اسبی حاضرآرند تا من همه صفات آن برشمارم اسبی بیاوردند و اصمعی برپای خاست و دست بر هر عضوی از اعضای اسب می نهاد و میگفت این عضو را چنین نامند و شاعر چنین گفته است و شعری برمیخواند تا همه اعضاء آن برشمرد رشید گفت تو در گفته های او چه گوئی گفتم بعضی آنها صواب وپاره ای دیگر خطا بود آنچه صواب است همان ها است که از من فراگرفته اما خطاها را ندانم از که آموخته است.و باز گویند که به ابوعبیده آگاهی دادند که اصمعی کتاب المجاز تو را عیب کند و گوید ابوعبیده قرآن را تفسیر برأی کرده است. ابوعبیده پرسید مجلس او به کدام یک از روزهای هفته است پس در آن روز بر خر خویش نشست و به حلقۀ اصمعی درآمد و از خر فرود شد و سلام گفت و نزد وی بنشست و از هر باب سخن در میان آمد از اصمعی پرسید معنی خبز چیست ؟ گفت آنکه نان کنی و خوری. ابوعبیده گفت کتاب خدای را برأی تفسیر کردی چه او تعالی فرماید: و قال الاخر انی ارانی احمل فوق راسی خبزاً. اصمعی گفت به نظر من این آمد و گفتم این چه جای تفسیر به رأی است ؟ ابوعبیده گفت همه آن موارد که برما گیری و به تفسیر رأی تهمت کنی به نظر ما چنین آمده و گفته ایم و برخاست و بر خر خود نشست و بازگشت. و باهلی صاحب کتاب معانی بر آن بود که چون به مجلس اصمعی درآئی پشک از بازار جوهریان خریده باشی و در محضر ابوعبیده درّ از بازار پشک فروشان، چه اصمعی اخبار و اشعار ردیه را با انشادی آراسته بیان میکرد و بدین صورت هر قبیحی را مستحسن مینمود لکن فوائد آن قلیل بود، امّا گفته های ابوعبیده با بدی تعبیر و ادا محتوی فوائد کثیره و علوم جمّه بود. و علی بن المدنی او را به نیکی یاد میکرد و روایات وی را از صحاح روایات میشمرد و میگفت وی از عرب جز صحیح نقل نکرد. و ابونواس از ابوعبیده لغت و ادب فرامیگرفت و او را مدح میگفت و اصمعی را دشنام میداد و هجا میکرد. و اسحاق بن ابراهیم الندیم الموصلی خطاب به فضل بن الربیع در قطعۀ ذیل ابوعبیده را مدح و اصمعی را ذم کرده است: علیک اباعبیده فاصطنعه فان ّ العلم عند ابی عبیده و قدمه و اثره علیه و دع عنک القریدبن القریده. و او تا گاه مرگ همیشه به کار تصنیف پرداخت و او را نزدیک دویست کتاب است. و ابوعبیده گوید: چون نزد فضل بن ربیع شدم پرسید که اشعر شعرا کیست ؟ گفتم راعی. گفت از چه روی او را بر دیگران تفضیل نهی ؟ گفتم از این راه که وقتی بخدمت سعید بن عبدالرحمن اموی رسید و در همان روز سعید صلت وی بداد و بازگردانید. راعی را در این معنی قطعه ای است که وصف آن حال کند و گوید: و انضاء تحن ّ الی سعید طروقا ثم عجلن ابتکارا حمدن مناخه و اصبن منه عطاءً لم یکن عده ضمارا. فضل گفت لطیف حسن طلب و تقاضائی آوردی و همان روز نزد هارون خلیفه شد و صلت من بستد و از مال خویش نیز بر آن مزید کرد و مرا به بصره رجعت داد. و ابوعبیده بدزبان و رک گوی بود و اهل بصره بجملگی از ترس آبروی خویش از وی گریزان بودند و آنگاه که به دیدار موسی بن عبدالرحمن هلالی ببلاد فارس شد و بخدمت موسی رسید، موسی بغلامان خویش گفت: از ابی عبیده بپرهیزید چه همه گفته های او نیش زنبوری است و چون طعام بگستردند ظرفی شوربا از دست غلامی بر دامن غلام ریخت موسی به غلام گفت غم نیست، من ترا ده جامه به جای این دهم، ابوعبیده بموسی گفت: بحثی بر تو نیست چه اثر این شوربا باآب بشود، و از آن این میخواست که چربو در طعامهای مولای تو نباشد. موسی آن کنایت بدانست و خاموش ماند. وگویند مردی عرب بدان وقت که ابوعبیده کتاب المثالب بنوشت بدو گفت: همه عرب را بدشنام گرفتی، گفت: ترا چه از آن، و مرادش این بود که تو اصلاً از نژاد عرب بیرون باشی و اصمعی هر وقت که ارادۀ دخول مسجد کردی گفتی: بنگرید که او بدینجا نباشد، و مقصودش ابوعبیده بود، چه از زبان او بر خویشتن بیم داشت. ابوحاتم سجستانی گوید: ابوعبیده از اینکه من از خوارج سیستانم مرا حرمت نهادی. ثوری گوید: ابوعبیده در مسجد نشسته بود و بدست با زمین بازی میکرد از من پرسید گویندۀ این بیت کیست: اقول لها و قد جشأت و جاشت مکانک تحمدی او تستریحی. گفتم قطری بن فجاءه راست. گفت: خاکت بر دهان، چرا نگفتی امیرالمؤمنین ابی نعامه راست. (قطری بن فجاءه امیر خوارج بود) . ابن خلکان گوید: در این حکایت نظر است، از آنکه این بیت از ابن الأطنابه انصاری خزرجی است و در میان ادبا مخالفتی در این انتساب نیست و از ابیات مشهوره اوست چنانکه وقتی معاویه گفت، بدان وقت که درجنگ قصد هزیمت داشتم جز گفتۀ ابن الأطنابه مرا از فرار باز نداشت و آنگاه چند بیت از ابن الأطنابه بخواند که بیت سابق نیز از جملۀ آن بود. و گویند شهادت او را هیچ قاضی نپذیرفتی چه او متهم به میل بغلمان بود اصمعی گوید: روزی من و ابوعبیده به مسجد درآمدیم ناگاه چشم ما بر خطی افتاد جلی نزدیک هفت ذراع بر اسطوانه ای که عادتاً ابوعبیده بدانجا نشستی و آن این بود: صلّی الاله علی لوط و شیعته اباعبیده قل باﷲ آمینا. ابوعبیده به من گفت: این را بستر، من بر دوش او برآمدم و محو کردن خط گرفتم و تن من بر وی سنگینی افکند، گفت: سخت گرانی کمر من بشکستی، گفتم شکیبا باش تنها (طاء) لوط بر جای مانده است. گفت بدترین حروف این بیت همان است. مرگ او به سال دویست و نه یا یازده یا شانزده و یا سیزده به بصره بود و گویند محمد بن قاسم بن سهل نوشجانی وی را موزی خورانید و بدان بمرد. و از مجموع شروح فوق برمی آید که مرد، صاحب فضایلی بسیار و یگانه عصر خود بوده و از اینرو حساد بسیار بر وی گرد آمده اند و از طرفی چون دین خوارج گرفته و نیز بذائت لسان داشته است دشمنان دیگری بر حاسدین افزوده است و مجموع آنان او را بانواع تهمتها از قبیل لحن در اعراب و یهودی الأصل بودن و غلامبارگی متهم داشته اند. او راست: غریب القرآن. مجازالقرآن. کتاب المثالب الذی کان یطعن فیه علی بعض اسباب (کذا) النبی صلی اﷲ علیه وسلم. کتاب معانی القرآن. کتاب غریب الحدیث. کتاب الدیباج. کتاب جفوه خالد. کتاب الحیوان. کتاب الامثال. کتاب مسعود. کتاب النصره. کتاب خیرالروایه. کتاب خراسان. کتاب مغارات قیس والیمن. کتاب خبرعبدالقیس. کتاب خبرابی بغیض. کتاب خوارج البحرین والیمامه. کتاب الموالی. کتاب العله. کتاب الضیفان. کتاب الطروفه. کتاب مرج راهط. کتاب المنافرات. کتاب القبائل. کتاب خبرالتوأم. کتاب القواریر. کتاب البازی. کتاب الحمام. کتاب الحیات. کتاب النوائح. کتاب العقارب، کتاب خصی الخیل. کتاب النواشذ. کتاب الأعتبار. کتاب الملاص. کتاب ایادی الازد. کتاب مناقب باهله. کتاب الخیل. کتاب الابل. کتاب الاسنان. کتاب المجان. کتاب الزرع کتاب الرحل. کتاب الدلو کتاب البکره. کتاب السرج. کتاب اللجام. کتاب القوس. کتاب السیف. کتاب مثالب باهله. کتاب الشوارد. کتاب الاحلام. کتاب الزوائد. کتاب مقاتل الفرسان. کتاب قامه الرئیس. کتاب مقاتل الاشراف. کتاب الشعر و الشعراء. کتاب فعل و افعل. کتاب المصادر. کتاب المثالب. کتاب خلق الانسان. کتاب الفرق. کتاب الحسف. کتاب مکه والحرم. کتاب الجمل وصفین. کتاب بیوتات العرب. کتاب اللغات. کتاب الغارات. کتاب المعاتبات. کتاب الملاویات. کتاب الاضداد. کتاب مآثرالعرب. کتاب القبالین. کتاب العققه. کتاب مآثر غطفان. کتاب الأوفیاء. کتاب اسماء الخیل. کتاب مقتل عثمان. کتاب قضات بصره.کتاب فتوح ارمینیه. کتاب فتوح الأهواز. کتاب لصوص العرب. کتاب ادعیاء العرب. کتاب اخبار الحجاج. کتاب قصه الکعبه. کتاب الحمس من قریش. کتاب فضائل الفرس. کتاب اعشار الجزور. کتاب الحمالین و الحمالات. کتاب ما تلحن فیه العامه. کتاب مسلم بن قتیبه. کتاب روستقباذ.کتاب السواد و فتحه. کتاب مسعود بن عمرو و مقتله. کتاب من شکرمن العمال. کتاب غریب بطون العرب. کتاب تسمیه من قتلت بنواسد. کتاب الجمع والتثنیه. کتاب الأوس و الخررج. کتاب محمد و ابراهیم ابنی عبداﷲ بن حسن بن حسین. کتاب الأمثال. کتاب الأیام. کتاب الحرات. کتاب اعراب القرآن. کتاب ایام بنی یشکر و اخبارهم. کتاب بنی مازن و اخبارهم. تا اینجا اسامی کتب از ابن الندیم است و ابن خلکان نامهای دیگری از تألیفات ابوعبیده آورده است که بعض از آنها شاید اصل مصحفات روایت ابن الندیم و بعض دیگر عکس آن است: کتاب التاج. کتاب الحدود. کتاب خراسان. کتاب البله. کتاب خبرالبراض. کتاب القرائن. کتاب النواکح. کتاب النواشر. کتاب حضر الخیل. کتاب الأعیان. کتاب بیان باهله. کتاب الأنسان. کتاب الفرس یا کتاب الترس. کتاب الخف. کتاب الملاومات. کتاب اوعیه العرب. کتاب مقتل عثمان. کتاب اسماءالخیل. کتاب العفه یا کتاب العقیقه. کتاب قضات البصره. کتاب لصوص العرب. کتاب الخمس من قریش. کتاب محمد و ابراهیم ابنی عبداﷲ بن الحسن بن علی بن ابیطاب رضی اﷲ عنهم اجمعین. کتاب الأیام الصغیر خمسه وسبعون یوماً و کتاب الأیام الکبیر الف و مائتایوم. کتاب ایام بنی مازن واخبارهم. و در کشف الظنون کتاب الابدال را بابی عبیده نامی نسبت کرده است محتمل است که مراد صاحب این ترجمه باشد. (ابن خلکان) (حبیب السیر ج 1 ص 290) (نامه ٔدانشوران ج 1 ص 322) (ابن الندیم) خواص و نام او عباد بن عباداست و به ابی عبیده مشهور شده لکن چنانچه بخاری ذکر کرده کنیت او ابوعتبه است. او یکی از زهاد معروف است و کلمات و اشعاری نیزبدو منتسب است. رجوع به صفهالصفوه ج 4 ص 249 شود
معمر بن مثنی التیمی بالولاء، تیم قریش لاتیم الرباب. نحوی فارسی بصری الملقب به سبخت و بعضی او را مولی بنی عبیداﷲ بن معمر التیمی گفته اند. ابن الندیم از ابی العیناء و او از مردی روایت کند که ابوعبیده را گفتند تو همه کسان را ببدی یاد کردی و در انساب آنان طعن آوردی ما را نگوئی که پدر تو و اصل او چه بوده است ؟ گفت او نیز یهودی بود از مردم باجروان. ابن الندیم گوید: به خط ابی عبداﷲ بن مقله خواندم که ابوالعباس ثعلب گفت ابوعبیده بر طریق خوارج رفتی و هرگاه قرآن خواندی بنظر خواندی. با کمال معرفت او به ادب، هرگاه انشادبیتی کردی در اعراب آن مرتکب لحن شدی. سال عمر او نزدیک به صد رسید. و او دانا بود به علم اسلام و جاهلیت و دیوان عرب در خانه او بود. و چون درگذشت از آنجا که هیچ شریف و وضیعی از بذائت لسان وی بی نصیب نمانده بود کسی بر جنازه او حاضر نیامد. و باز ابن الندیم گوید: بخط علان شعوبی دیدم که لقب او سحب (سبخت ؟) از مردم فارس و ایرانی نژاد است و مولد ابوعبیده به فارس در 114 هجری قمری وفات وی به 210 یا 211 و بقول ابوسعید 208 هجری قمری و بعضی گویند 209 بوده است. و ابن خلکان از جاحظ آرد که بر روی زمین از ارباب جماعت و از خوارج داناتر از وی بجمیع علوم کس نبود. و او دشمن عرب بود و در مثالب عرب کتابها کرده است و گویند در سال 188 هجری قمری هارون خلیفه او را به بغداد خواست و مقداری از کتب ابوعبیده را نزد وی بخواند و ابوعبیده از هشام بن عروه و جز او روایت کند و از وی علی بن مغیره الاثرم و ابوعبید قاسم بن سلام و ابوعثمان المازنی و ابوحاتم سجستانی و عمر بن شبه النمیری و غیر آنان روایت کنند. ابوعبیده خود گوید: فضل بن ربیع مرا ازبصره طلب کرد چون بر وی درآمدم او در خانه ای عریض وطویل بود و سراسر آن بیک فرش پوشیده و در صدر آن فرشی نیکوتر بر کرسی افکنده او را به وزارت سلام گفتم. او پاسخ داد و بخندید و مرا نزدیک خواند تا بر فراش او بنشستم و مرا بپرسید و انبساط و تلطف کرد و گفت مرا از اشعار عرب بخوان و من از مختارات اشعار جاهلیّت خواندن گرفتم به من گفت من غالب این اشعار را دانم از ظرائف اشعار عرب برخوان و من بخواندم پس به طرب آمد و بخندید و وی را نشاطی دست داد. پس مردی در زی ّکُتّاب با هیئتی نیکو داخل شد و او را پهلوی من جای داد و بدو گفت این مرد را شناسی ؟ گفت نه، گفت این ابوعبیده علامۀ اهل بصره است ما او را بدینجا خواستیم تا از دانش او بهره برگیریم مرد او را دعا کرد و براین کار او را ثنا گفت و روی به من کرد و گفت بسی مشتاق دیدار تو بودم از من پرسشی شده دستوری دهی تا از تو بازپرسم ؟ گفتم بگوی. گفت خدای تعالی فرمود: طلعها کأنه رؤس الشیاطین، در وعد و ایعاد تشبیه به چیزی توان کرد که مشبه ٌبه معروف و شناخته باشد و رؤس شیاطین کسی ندیده است ؟ گفتم قرآن با عرب به زبان آنان تکلم کند آیا قول امروءالقیس را نشنیده ای که گوید: ا یقتلنی و المشرفی مضاجعی و مسنونه زُرْق کأنیاب اغوال. و غول را کس ندیده است چون این بگفتم فضل را خوش آمد و سائل نیز بپسندید و از آن ساعت بخاطر گذاشتم که برای امثال و اشباه این مواضع قرآن را کتابی نویسم و چون به بصره بازگشتم کتاب موسوم به المجاز را تألیف کردم. و باز گوید: روزی در خدمت هارون خلیفه بودم مرا گفت شنیده ام ترا کتابی است در صفت اسب خواهم که آن از تو بشنوم. اصمعی گفت کتاب چه باید اسبی حاضرآرند تا من همه صفات آن برشمارم اسبی بیاوردند و اصمعی برپای خاست و دست بر هر عضوی از اعضای اسب می نهاد و میگفت این عضو را چنین نامند و شاعر چنین گفته است و شعری برمیخواند تا همه اعضاء آن برشمرد رشید گفت تو در گفته های او چه گوئی گفتم بعضی آنها صواب وپاره ای دیگر خطا بود آنچه صواب است همان ها است که از من فراگرفته اما خطاها را ندانم از که آموخته است.و باز گویند که به ابوعبیده آگاهی دادند که اصمعی کتاب المجاز تو را عیب کند و گوید ابوعبیده قرآن را تفسیر برأی کرده است. ابوعبیده پرسید مجلس او به کدام یک از روزهای هفته است پس در آن روز بر خر خویش نشست و به حلقۀ اصمعی درآمد و از خر فرود شد و سلام گفت و نزد وی بنشست و از هر باب سخن در میان آمد از اصمعی پرسید معنی خبز چیست ؟ گفت آنکه نان کنی و خوری. ابوعبیده گفت کتاب خدای را برأی تفسیر کردی چه او تعالی فرماید: و قال الاخر انی ارانی احمل فوق راسی خبزاً. اصمعی گفت به نظر من این آمد و گفتم این چه جای تفسیر به رأی است ؟ ابوعبیده گفت همه آن موارد که برما گیری و به تفسیر رأی تهمت کنی به نظر ما چنین آمده و گفته ایم و برخاست و بر خر خود نشست و بازگشت. و باهلی صاحب کتاب معانی بر آن بود که چون به مجلس اصمعی درآئی پشک از بازار جوهریان خریده باشی و در محضر ابوعبیده دُرّ از بازار پشک فروشان، چه اصمعی اخبار و اشعار ردیه را با انشادی آراسته بیان میکرد و بدین صورت هر قبیحی را مستحسن مینمود لکن فوائد آن قلیل بود، امّا گفته های ابوعبیده با بدی تعبیر و ادا محتوی فوائد کثیره و علوم جَمّه بود. و علی بن المدنی او را به نیکی یاد میکرد و روایات وی را از صحاح روایات میشمرد و میگفت وی از عرب جز صحیح نقل نکرد. و ابونواس از ابوعبیده لغت و ادب فرامیگرفت و او را مدح میگفت و اصمعی را دشنام میداد و هجا میکرد. و اسحاق بن ابراهیم الندیم الموصلی خطاب به فضل بن الربیع در قطعۀ ذیل ابوعبیده را مدح و اصمعی را ذم کرده است: علیک اباعبیده فاصطنعه فان ّ العلم عند ابی عبیده و قدمه و اثره علیه و دع عنک القریدبن القریده. و او تا گاه مرگ همیشه به کار تصنیف پرداخت و او را نزدیک دویست کتاب است. و ابوعبیده گوید: چون نزد فضل بن ربیع شدم پرسید که اشعر شعرا کیست ؟ گفتم راعی. گفت از چه روی او را بر دیگران تفضیل نهی ؟ گفتم از این راه که وقتی بخدمت سعید بن عبدالرحمن اموی رسید و در همان روز سعید صلت وی بداد و بازگردانید. راعی را در این معنی قطعه ای است که وصف آن حال کند و گوید: و انضاء تحن ّ الی سعید طروقا ثم عجلن ابتکارا حمدن مناخه و اصبن منه عطاءً لم یکن عده ضمارا. فضل گفت لطیف حسن طلب و تقاضائی آوردی و همان روز نزد هارون خلیفه شد و صلت من بستد و از مال خویش نیز بر آن مزید کرد و مرا به بصره رجعت داد. و ابوعبیده بدزبان و رک گوی بود و اهل بصره بجملگی از ترس آبروی خویش از وی گریزان بودند و آنگاه که به دیدار موسی بن عبدالرحمن هلالی ببلاد فارس شد و بخدمت موسی رسید، موسی بغلامان خویش گفت: از ابی عبیده بپرهیزید چه همه گفته های او نیش زنبوری است و چون طعام بگستردند ظرفی شوربا از دست غلامی بر دامن غلام ریخت موسی به غلام گفت غم نیست، من ترا ده جامه به جای این دهم، ابوعبیده بموسی گفت: بحثی بر تو نیست چه اثر این شوربا باآب بشود، و از آن این میخواست که چربو در طعامهای مولای تو نباشد. موسی آن کنایت بدانست و خاموش ماند. وگویند مردی عرب بدان وقت که ابوعبیده کتاب المثالب بنوشت بدو گفت: همه عرب را بدشنام گرفتی، گفت: ترا چه از آن، و مرادش این بود که تو اصلاً از نژاد عرب بیرون باشی و اصمعی هر وقت که ارادۀ دخول مسجد کردی گفتی: بنگرید که او بدینجا نباشد، و مقصودش ابوعبیده بود، چه از زبان او بر خویشتن بیم داشت. ابوحاتم سجستانی گوید: ابوعبیده از اینکه من از خوارج سیستانم مرا حرمت نهادی. ثوری گوید: ابوعبیده در مسجد نشسته بود و بدست با زمین بازی میکرد از من پرسید گویندۀ این بیت کیست: اقول لها و قد جشأت و جاشت مکانک تحمدی او تستریحی. گفتم قطری بن فجاءه راست. گفت: خاکت بر دهان، چرا نگفتی امیرالمؤمنین ابی نعامه راست. (قطری بن فجاءه امیر خوارج بود) . ابن خلکان گوید: در این حکایت نظر است، از آنکه این بیت از ابن الأطنابه انصاری خزرجی است و در میان ادبا مخالفتی در این انتساب نیست و از ابیات مشهوره اوست چنانکه وقتی معاویه گفت، بدان وقت که درجنگ قصد هزیمت داشتم جز گفتۀ ابن الأطنابه مرا از فرار باز نداشت و آنگاه چند بیت از ابن الأطنابه بخواند که بیت سابق نیز از جملۀ آن بود. و گویند شهادت او را هیچ قاضی نپذیرفتی چه او متهم به میل بغلمان بود اصمعی گوید: روزی من و ابوعبیده به مسجد درآمدیم ناگاه چشم ما بر خطی افتاد جلی نزدیک هفت ذراع بر اسطوانه ای که عادتاً ابوعبیده بدانجا نشستی و آن این بود: صلّی الاله علی لوط و شیعته اباعبیده قل باﷲ آمینا. ابوعبیده به من گفت: این را بستر، من بر دوش او برآمدم و محو کردن خط گرفتم و تن من بر وی سنگینی افکند، گفت: سخت گرانی کمر من بشکستی، گفتم شکیبا باش تنها (طاء) لوط بر جای مانده است. گفت بدترین حروف این بیت همان است. مرگ او به سال دویست و نه یا یازده یا شانزده و یا سیزده به بصره بود و گویند محمد بن قاسم بن سهل نوشجانی وی را موزی خورانید و بدان بمرد. و از مجموع شروح فوق برمی آید که مرد، صاحب فضایلی بسیار و یگانه عصر خود بوده و از اینرو حساد بسیار بر وی گرد آمده اند و از طرفی چون دین خوارج گرفته و نیز بذائت لسان داشته است دشمنان دیگری بر حاسدین افزوده است و مجموع آنان او را بانواع تهمتها از قبیل لحن در اعراب و یهودی الأصل بودن و غلامبارگی متهم داشته اند. او راست: غریب القرآن. مجازالقرآن. کتاب المثالب الذی کان یطعن فیه علی بعض اسباب (کذا) النبی صلی اﷲ علیه وسلم. کتاب معانی القرآن. کتاب غریب الحدیث. کتاب الدیباج. کتاب جفوه خالد. کتاب الحیوان. کتاب الامثال. کتاب مسعود. کتاب النصره. کتاب خیرالروایه. کتاب خراسان. کتاب مغارات قیس والیمن. کتاب خبرعبدالقیس. کتاب خبرابی بغیض. کتاب خوارج البحرین والیمامه. کتاب الموالی. کتاب العله. کتاب الضیفان. کتاب الطروفه. کتاب مرج راهط. کتاب المنافرات. کتاب القبائل. کتاب خبرالتوأم. کتاب القواریر. کتاب البازی. کتاب الحمام. کتاب الحیات. کتاب النوائح. کتاب العقارب، کتاب خصی الخیل. کتاب النواشذ. کتاب الأعتبار. کتاب الملاص. کتاب ایادی الازد. کتاب مناقب باهله. کتاب الخیل. کتاب الابل. کتاب الاسنان. کتاب المجان. کتاب الزرع کتاب الرحل. کتاب الدلو کتاب البکره. کتاب السرج. کتاب اللجام. کتاب القوس. کتاب السیف. کتاب مثالب باهله. کتاب الشوارد. کتاب الاحلام. کتاب الزوائد. کتاب مقاتل الفرسان. کتاب قامه الرئیس. کتاب مقاتل الاشراف. کتاب الشعر و الشعراء. کتاب فعل و افعل. کتاب المصادر. کتاب المثالب. کتاب خلق الانسان. کتاب الفرق. کتاب الحسف. کتاب مکه والحرم. کتاب الجمل وصفین. کتاب بیوتات العرب. کتاب اللغات. کتاب الغارات. کتاب المعاتبات. کتاب الملاویات. کتاب الاضداد. کتاب مآثرالعرب. کتاب القبالین. کتاب العققه. کتاب مآثر غطفان. کتاب الأوفیاء. کتاب اسماء الخیل. کتاب مقتل عثمان. کتاب قضات بصره.کتاب فتوح ارمینیه. کتاب فتوح الأهواز. کتاب لصوص العرب. کتاب ادعیاء العرب. کتاب اخبار الحجاج. کتاب قصه الکعبه. کتاب الحمس من قریش. کتاب فضائل الفرس. کتاب اعشار الجزور. کتاب الحمالین و الحمالات. کتاب ما تلحن فیه العامه. کتاب مسلم بن قتیبه. کتاب روستقباذ.کتاب السواد و فتحه. کتاب مسعود بن عمرو و مقتله. کتاب من شکرمن العمال. کتاب غریب بطون العرب. کتاب تسمیه من قتلت بنواسد. کتاب الجمع والتثنیه. کتاب الأوس و الخررج. کتاب محمد و ابراهیم ابنی عبداﷲ بن حسن بن حسین. کتاب الأمثال. کتاب الأیام. کتاب الحرات. کتاب اعراب القرآن. کتاب ایام بنی یشکر و اخبارهم. کتاب بنی مازن و اخبارهم. تا اینجا اسامی کتب از ابن الندیم است و ابن خلکان نامهای دیگری از تألیفات ابوعبیده آورده است که بعض از آنها شاید اصل مصحفات روایت ابن الندیم و بعض دیگر عکس آن است: کتاب التاج. کتاب الحدود. کتاب خراسان. کتاب البله. کتاب خبرالبراض. کتاب القرائن. کتاب النواکح. کتاب النواشر. کتاب حضر الخیل. کتاب الأعیان. کتاب بیان باهله. کتاب الأنسان. کتاب الفرس یا کتاب الترس. کتاب الخف. کتاب الملاومات. کتاب اوعیه العرب. کتاب مقتل عثمان. کتاب اسماءالخیل. کتاب العفه یا کتاب العقیقه. کتاب قضات البصره. کتاب لصوص العرب. کتاب الخمس من قریش. کتاب محمد و ابراهیم ابنی عبداﷲ بن الحسن بن علی بن ابیطاب رضی اﷲ عنهم اجمعین. کتاب الأیام الصغیر خمسه وسبعون یوماً و کتاب الأیام الکبیر الف و مائتایوم. کتاب ایام بنی مازن واخبارهم. و در کشف الظنون کتاب الابدال را بابی عبیده نامی نسبت کرده است محتمل است که مراد صاحب این ترجمه باشد. (ابن خلکان) (حبیب السیر ج 1 ص 290) (نامه ٔدانشوران ج 1 ص 322) (ابن الندیم) خواص و نام او عباد بن عباداست و به ابی عبیده مشهور شده لکن چنانچه بخاری ذکر کرده کنیت او ابوعتبه است. او یکی از زهاد معروف است و کلمات و اشعاری نیزبدو منتسب است. رجوع به صفهالصفوه ج 4 ص 249 شود
ابن سعید، مکنی به ابوعبیدالعنبری التنوری البصری. از فصحاء و ائمۀ حدیث بود. به سال 102 هجری قمری متولد شد و به سال 180 هجری قمری درگذشت. (از الاعلام زرکلی)
ابن سعید، مکنی به ابوعبیدالعنبری التنوری البصری. از فصحاء و ائمۀ حدیث بود. به سال 102 هجری قمری متولد شد و به سال 180 هجری قمری درگذشت. (از الاعلام زرکلی)