جدول جو
جدول جو

معنی ابوصخر - جستجوی لغت در جدول جو

ابوصخر
(اَ صَ)
کثیر بن عبدالرحمن بن ابی جمعهالاسود بن عامر بن عویمر الخزاعی. شاعر مشهور عرب و یکی از عشاق نامی. صاحب عزّه بنت جمیل بن حفص بن ایاس. او شیعی و محب اهل بیت است. وفات وی به سال 105 هجری قمری بوده است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ابوبکر
تصویر ابوبکر
(پسرانه)
نام خلیفه اول و جانشین پیامبر (ص) و پدر عایشه همسر پیامبر (ص)
فرهنگ نامهای ایرانی
(اَ شِ)
بشر بن معتمر را کتابی است در ردّ بر او. (ابن الندیم)
نام یکی از رؤسای فرقۀ صالحیه است
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
محمد بن مسعود العیاشی السمرقندی فقیه شیعی از امامیّه او در غزارت علم یگانه روزگار خویش بود و کتب او را در نواحی خراسان منزلتی بزرگ است و در فقه و جز آن دویست وهشت کتاب کرده است و از جمله آنهاست: کتاب سیرت ابی بکر کتاب سیرت عمر. کتاب سیرت عثمان. کتاب سیرت معاویه. کتاب معیارالاخیار. کتاب الموضح. (از ابن الندیم). و کتاب تفسیر او مشهور است. و او را سیصدهزار دینار بود که همه در کار اهل علم و ادب کرد. و پیوسته جمعی از علماء و وراقّان در خانه او به تبویب و تدوین و کتابت کتب او می پرداختند. تاریخ وفات وی بدست نیامد و ظاهراً در اواخر قرن سوم و اوائل قرن چهارم میزیست
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
محدث است. او از ابی سعید و از او ابراهیم بن یزید کوفی روایت کند. در تمدن اسلامی، محدث فردی بود که هم حافظ حدیث و هم تحلیل گر آن محسوب می شد. وی معمولاً هزاران حدیث را با سلسله اسناد حفظ می کرد و در محافل علمی، جلسات روایت حدیث برگزار می نمود. شخصیت هایی مانند احمد بن حنبل، مالک بن انس و ابن ماجه از برجسته ترین محدثان تاریخ اسلام بودند. آثار آنان امروز منابع اصلی سنت نبوی به شمار می روند.
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ طَ)
محدث است. اواز سالم بن عبدالله و از او حجاج بن ارطاه روایت کند. محدث در نظر مسلمانان به عنوان یک فرد متخصص در علم حدیث شناخته می شود که تلاش دارد تا روایات پیامبر اسلام را بدون کم و کاست به نسل های بعدی منتقل کند. این افراد با بهره گیری از دانش رجال و درایه حدیث، توانایی تشخیص صحت احادیث را دارند و در صورت صحت، این احادیث را ثبت و نقل می کنند تا از تحریف یا تغییر در سنت نبوی جلوگیری شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ مُ ضَ)
زیاده الله ثالث. آخرین پادشاهان بنی الأغلب (290-296 هجری قمری). رجوع به ترجمه ابوعبدالله الحسین بن احمد بن محمد بن زکریا المعروف بالشیعی... در ابن خلکان شود
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
عمر بن شور. از روات است و درک صحبت شعبی کرده است. روات در علم حدیث به عنوان افراد با دانش و تجربه در جمع آوری احادیث شناخته می شوند. آنان با سفر به مناطق مختلف برای شنیدن احادیث، دقت در تحلیل اسناد و ملاقات با راویان مختلف، تلاش می کردند که احادیث صحیح و معتبر را از دیگر روایت ها تفکیک کنند. بدون تلاش های این روات، بسیاری از آموزه های اسلامی به درستی به مسلمانان نمی رسید.
لغت نامه دهخدا
(اَ صَ)
یمنی. او راست: کتاب فضائل شعبان
لغت نامه دهخدا
(اَ ظُ)
تورم. طیرالتمساح. قطقاط. سقساق. زقزاق
لغت نامه دهخدا
(اَنَ)
قباوی. احمد بن محمد بن نصر مترجم تاریخ بخارا. اصل کتاب تاریخ بخارا بعربی بوده که ظاهراً ازمیان رفته است و مؤلف آن ابوبکر محمد بن جعفر نرشخی است که در اوایل دورۀ سامانیان میزیسته و تا پس ازمرگ ابومحمد نوح بن نصر حیات داشته است و کتاب خود را بنام او کرده است. سمعانی در کتاب الأنساب در کلمه نرشخی گوید: ابوبکر محمد بن جعفر بن زکریا بن خطاب بن شریک بن یزیع نرشخی از اهل بخارا که روایت از ابی بکر بن حریث و عبدالله بن جعفر و غیر آن دو کرده است مولد اوبه سال 286 هجری قمری و وفات در صفر سال 348 است. و تقریباً پس از دو قرن از تألیف آن یعنی در اوایل قرن ششم ابونصر احمد بن محمد بن نصر القباوی که او نیز ازاهل بخارا و از دیه قباست بخواهش بعض دوستان آنرا بفارسی ترجمه کرده است و بعض از مطالب کتاب را که بی اصل می پنداشته از ترجمه حذف کرده است و پاره ای اطلاعات دیگر از کتبی مانند کتاب خزائن العلوم ابوالحسن عبدالرحمن بن محمد النیشابوری و تاریخ بخارا تألیف ابوعبدالله محمد بن احمد البخاری الغنجاری بدان افزوده است و ترجمه 522 به پایان آمده است. در تاریخ 572 محمد بن زفر بن عمر ترجمه قباوی را تلخیص کرده و بنام صدرالصدور صدر جهان برهان الدین عبدالعزیز بن مازه حاکم بخارا موشح ساخته است و این تلخیص در طهران به سال 1317 هجری شمسی به اهتمام آقای مدرس رضوی بطبع رسیده است
لغت نامه دهخدا
(اَ ؟)
نام موضعی میان بعقوبه و شهروان
لغت نامه دهخدا
(اَ صُ رَ)
پدر مهلب، تابعی است و نام او ظالم بن سارق یا سراق بن صبح کندی. ازدی عتکی. از مردم یمن وجدّ مهالبه یاآل مهلب. او بعهد رسول صلوات الله علیه ایمان آورد لکن شرف صحبت رسول نیافت و به روزگار خلافت امیرالمؤمنین علی علیه السلام از دست آن حضرت امارت یمن داشت و بعضی گویند ابوصفره کنیت ابوالمهلب بن ابی صفره است
لغت نامه دهخدا
(اَ صُ)
یرقان. زردی. کاخه. کاخر. ارقان
لغت نامه دهخدا
(اَ صُ)
او از پدر خویش و پدر وی از علی و از او عبدالسلام بن مالک ازدی روایت کند
لغت نامه دهخدا
(اَ صِ رَ)
ابوصبیره. ج، بنات صبره
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
ابن الصباغ عبدالسید بن محمد بن عبد الواحد بن احمد بن جعفر فقیه شافعی. مدرس مدرسه نظامیۀ بغداد. او راست: کفایه المسائل. وفات وی 477 هجری قمری بوده است و رجوع به عبدالسید... شود
ابن منصور بن راش، نایب استاد ابوبکر محمد بن اسحاق بن محمشاد. رجوع به ترجمه تاریخ یمینی چ طهران ص 437 شود. و در نسخۀ خطی کتاب خانه اینجانب نام او ابومنصور نضربن رامش آمده است
محمود حاجب بزمان محمود غزنوی جدّ خواجه ابونصر نوکی رئیس غزنین به روزگار مسعود بن محمود. رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 202 و ترجمه تاریخ یمینی چ طهران ص 173 شود
ابن ابی القاسم علی نوکی. (خواجه...) صاحب اشراف به روزگار ابراهیم بن ناصر دین الله مسعود غزنوی. رجوع به تاریخ بیهقی چ فیاض ص 205، 272، 488، 501، 533 شود
نوازنده ای به دربار محمود غزنوی:
بونصر تو در پردۀ عشاق رهی زن
بوعمرو تو اندر صفت گل غزفی گوی.
فرخی.
و رجوع به ابونصر پلنگ شود
احمد بن علی پدر امیر ابوالفضل که در قصیدۀ مناظرۀ منسوب به اسدی مدح شده است. رجوع به سخن وسخنوران تألیف بدیع الزمان فروزانفر ج 2 ص 93 شود
احمد بن یوسف السلیکی منازگردی. کاتب و شاعر وزیر ابونصر مروان صاحب میافارقین و دیاربکر وفات 437 هجری قمری رجوع به احمد بن یوسف... شود
حاجب بن محمود بسفارت از جانب ابوعلی سیمجور نزد فخرالدوله رفت. رجوع به ترجمه تاریخ یمینی چ طهران ص 136 و 140 و 229 و 269 شود
سعید بن ابی الخیر بن عیسی. رجوع به ابن مسیحی شود. در نامۀ دانشوران (ج 1 ص 219) نام پدر او بجای ابی الخیر ابی الحسن آمده است
محمد موصلی وزیر القائم و مقتدی. رجوع به ابن جهیر فخرالدوله... و رجوع به حبیب السیر ج 1 ص 307 و 308 و دستورالوزراء ص 89 شود
احمد بن مروان بن دوستک. ملقب به نصرالدوله صاحب میافارقین و دیاربکر. متوفی به سال 453 هجری قمری رجوع به ابونصر کردی... شود
از علمای دربار علی بن مأمون خوارزمشاه که محمود غزنوی آنان را بغزنین خواست. رجوع به حبط 1 ص 356 و رجوع به ابونصر عراق شود
مظفرشاه. ملقب به شمس الدین از سلاطین بنگاله. از خاندان الیاس (896- 899 هجری قمری). رجوع به شمس الدین ابوالنصر مظفرشاه شود
ابن عطّار. قاضی القضاه که او را در علوم دستی بود و حسن بیان داشت. رجوع به تاریخ الحکمای قفطی چ لیپزیک ص 297 و 305 شود
حاجب بزمان مسعود غزنوی. رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 285، 286، 290، 376، 445، 451، 489، 492، 518، 555، 639، 640 شود
طالقان. شاعری باستانی و در لغت نامۀ اسدی از شعر او بشاهد آمده است. رجوع به ابونصر احمد بن ابراهیم الطالقانی شود
برغشی (درتاریخ بیهقی چ ادیب یکجا مرغشی در مواضع دیگر بزغشی). رجوع به تاریخ بیهقی چ فیاض ص 372، 681 و 688 شود
احمد بن علی قطب الدوله از سلاطین ایلک خانیۀ ترکستان (پس از سال 400 هجری قمری). رجوع به احمد بن علی... شود
مملان بن وهسودان. رجوع به ابونصر محمد بن وهسودان و رجوع به مملان... و هم ابونصر مملان بن ابومنصور... شود
قاضی. رسول از جانب مسعود بن محمود غزنوی نزد اعیان ترکمانان سلجوقی. رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 499 شود
نصرالدوله احمد بن مروان بن دوستک کردی. از امرای دیار بکر (402- 453 هجری قمری). رجوع به نصرالدوله... شود
لغت نامه دهخدا
(اَ ثَ)
ابراهیم بن خالد بن ابی الیمان الکلبی. مولد او بغداد. وی نخست در فقه از اصحاب رأی بود و پس از آنکه در بغداد درک صحبت امام شافعی کرد از طریقۀ عراقیان بگشت و مذهب شافعی گرفت و سپس خود عقایدی خاص در مذهب شافعی با دید کرد که میتوان آن را طریقۀ دیگری از مذاهب عامه بشمار آورد. و فقهای ارمینیه و آذربایجان تا قرن چهارم بر مذهب او بودند. وفات وی به سال 240 یا 246 هجری قمری بود. او راست: کتاب احکام القرآن. کتاب الطهاره. کتاب الصلاه. کتاب الصیام. کتاب المناسک
لغت نامه دهخدا
(اَ عُ)
ابوعذرزنی، آنکه دوشیزگی او برداشت. (المزهر). دوشیزگی برنده. ابوعذرالمراءه، آنکه دوشیزگی او بگرفت. نخستین مرد که با دوشیزه ای آرمد.
لغت نامه دهخدا
(اَ بو بَ)
عتبه بن اسید ثقفی. صحابیست. مفهوم صحابی یکی از مفاهیم کلیدی در علم حدیث است، چراکه بسیاری از احادیث پیامبر از طریق صحابه نقل شده اند. شناخت دقیق صحابه به ما کمک می کند تا درک عمیق تری از منابع دینی و تحولات اجتماعی صدر اسلام داشته باشیم. آنان حافظان زنده سنت و قرآن بودند. صحابه ستون های اصلی جامعه اسلامی نخستین را تشکیل می دادند و در تاریخ اسلام جایگاه ویژه ای دارند.
لغت نامه دهخدا
(اَ صِ)
طفیلی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ ذَ)
آفتاب پرست. حربا. (منتهی الارب). آفتاب گردک. پژمره. خور. مارپلاس. اسدالارض. حربایه. بوقلمون. ابوقلمون. خامالاون. افطح.
لغت نامه دهخدا
(اَ کِ)
درم. (مهذب الاسماء). درهم. (السامی فی الاسامی) (المرصّع)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
قصبه ای در مصر سفلی، واقع در شبه جزیره ای بهمان نام، دارای 200 تن سکنه و بارانداز مجاور آنجا نیز بهمان نام موسوم است. در 1798 تا 1801م. سه جنگ در آنجا وقوع یافت. جنگ اولی در باراندازمزبور میان سپاهیان فرانسه و امیرالبحر برویس و نلسون روی داد. در جنگ دویم که در ژوئیه 1799 واقع شد ناپلئون بناپارت 18000 سپاهیان ترک را در آنجا بدریاریخت و به آخر روز کلبر سردار مشهور فرانسه بناپارت را در آغوش کشید و فریاد کرد: ((ژنرال ! شما به مقدار دنیا بزرگید.)) و جنگ سوم در مارس 1801 میلادی بود. آبرکرمبی سردار انگلیسی 20000 سپاهی بدانجا پیاده کرد و قصبه را از دست 16000 سپاهیان ژنرال فریان بستد
لغت نامه دهخدا
(اَ عُ مَ)
الدوری. او راست: کتاب اجزاء القرآن. و کتاب الوقف و الابتداء فی القرآن. و کتاب ما اتفقت الفاظه (واختلفت) معانیه فی القرآن. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(اَ بو بَ)
کنیت شادی
لغت نامه دهخدا
(اَ بو بِ)
نقل. (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بوصیر. نام قریه ای قرب قاهره و شاعر مشهور محمد بوصیری صاحب قصیدۀ برده از آنجاست.
لغت نامه دهخدا
(اَ بو بَ)
کنیت شجاع بن ولید کوفی. محدث و عابدی مشهور. در تاریخ اسلام، محدث به عنوان فردی شناخته می شود که تلاش دارد تا سنت پیامبر اسلام را بدون هیچگونه تغییر یا تحریف، به نسل های بعدی منتقل کند. این افراد در جوامع علمی و دینی، از مقام والایی برخوردار بودند. مهم ترین ویژگی محدثان دقت در انتقال احادیث صحیح است، چرا که حفظ دقت در نقل، به ویژه در دوران هایی که دشمنان اسلام در حال تحریف آن بودند، امری ضروری بود.
لغت نامه دهخدا
(اَ بو بَ)
خرچنگ. سرطان. (المزهر). پنج پا. پنچ پایک
لغت نامه دهخدا
(اَ بو بَ)
کنیت احنف ضحاک بن قیس بن معویه بن حصین بن عباده، مشهور بحلم. از اکابر تابعین. او زمان رسول صلوات الله علیه را دریافت لکن بشرف صحبت نرسید و سید صلوات الله علیه او را دعا کرده است و او متصف بعلم و حلم و عقل و دها بود و بالخاصه حلم او زبانزد و مثل است:
بحلم ار چند مذکور است احنف هرکه حلمت را
بداند زو غریب آید که وهم اندر خبر بندد.
عبدالواسع جبلی.
آن مهتر عالی محل رایش چو شمس اندر حمل
در حلم چون احنف مثل در جود از حاتم بدل.
عبدالواسع جبلی
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
کنیتی است از کنای مردان عرب
لغت نامه دهخدا
(اَ جِ)
کنیتی است از کنای مردان عرب
لغت نامه دهخدا
(اَ ثَ)
نام قلعه ای بصقلیه
لغت نامه دهخدا
(اَ صُ)
مردم مجهول النسب. کوی یافت، که شب در کوی افکنند تا صباح اهل خیر از راه برگیرند
لغت نامه دهخدا