جدول جو
جدول جو

معنی ابوشهاب - جستجوی لغت در جدول جو

ابوشهاب
(اَ شِ)
یکی از روات حدیث و از زید بن اسلم روایت کند. روات در تاریخ علم حدیث اسلام اهمیت بسیاری دارند، زیرا بدون وجود آنان، روایت های نبوی و اهل بیت (ع) نمی توانستند به نسل های بعدی منتقل شوند. این افراد به طور مستقیم یا از طریق واسطه ها، به جمع آوری و انتشار روایت های پیامبر اسلام و امامان دوازده گانه پرداخته اند. نقش این روات در حفظ و گسترش اسلام و تعلیمات پیامبر (ص) انکارناپذیر است.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَ شَدْ دا)
از مجاهد روایت کند
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
یزید بن ابی شیبه. صحابی است. صحابی به عنوان عضوی از اولین نسل مسلمانان شناخته می شود که با پیامبر اکرم (ص) ارتباط مستقیم داشتند. این ارتباط، شامل تجربهٔ شخصی از آموزه ها، سخنان، و اعمال پیامبر بود. صحابه همزمان راویان احادیث، فرماندهان نظامی و مشاوران پیامبر بودند. صحابه نقشی کلیدی در تدوین و تبیین تعالیم اسلامی داشتند.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
فارسی یمانی. از ابناء فارس. صحابی است. و در یکی از مجالس رسول صلوات الله علیه حاضر بود و آنگاه که خطبۀ او علیه السلام به پایان رسید ابوشاه درخواست تا آن خطبه برای وی بنویسند و رسول صلّی الله علیه و آله امر فرمود تا خطبه را نوشته بوی دادند و ابن حجر گوید: بعضی او را ابوشاه کلبی گفته اند لکن او فارسی است از ابناء و شاه در کنیت او به معنی ملک است نه مفرد شاه
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ هََ)
عبدالعزّی بن عبدالمطّلب. عم ّ رسول صلوات اﷲ علیه. و این کنیت را مسلمانان به وی داده اند. بلعمی مترجم تاریخ طبری گوید: هیچکس نبود از عمان و عم زادگان پیغمبر علیه السلام از بنی هاشم و بنی عبدالمطلب که نه فرمان پیغمبر کردندی اگر چه نه بر دین او بودند مگر عمش ابولهب و نام او عبدالعزّی بود و کنیتش ابولهب بود... و از همه هاشمیان و عمان پیغمبر صلی اﷲ علیه وسلم ابولهب بتر بود..، [وآنروز که پیامبر علیه السلام] بکوه صفا شد. و بانگ کرد چنانکه همه مکیان شنیدند و از هر بنگاهی از قریش بر او گرد آمدند آنگاه پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم ایشان را گفت یا معشرالقریش بگوئید که تا امروز در میان شما چه بودم همه گفتند امین و راستگوی بودی. گفت اگر امروز گویم که شما را سپاهی آید یا فزونی یا سختی رسد شما مرا استوار دارید یا نه ایشان گفتند ما از تو دروغی ندیدیم پس گفت من همی گویم که رسول خدایم بمن بگروید و متابعت من کنید چون این راستی از من شناسید و مرا مصدق و امین داریداگر بمن نگروید خدای تعالی شما را عذاب کند. ابولهب آنجا ایستاده بود گفت شه بر تو باد ای محمدی بدین دین که آوردی و بدین که ما را گفتی و خواندی. ما ایمان بتو و خدای تو نیاوریم وبازگشت و قوم بازگشتند و گفت بروید که او حاشا دیوانه است و نداند که چه میگوید پس خدای تعالی سورۀ تبت در شأن ابولهب بفرستاد و پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم دعوت آشکارا کرده و مردمان آشکارا بگرویدندی و اندر خانه کعبه بنشستندی و آنها که یاران او بودند همه بر او گرد آمدندی و بزرگترحلقه بمزگت حلقۀ او بودی... پس مشرکان گفتند که مارا حیلت آن است که ما از محمد و متابعان او جدا شویم و از بنی هاشم نیز جدا شویم و با ایشان نیامیزیم و سخن نگوئیم و از ایشان زن نخواهیم و بدیشان زن ندهیم تا ایشان در مکه ذلیل شوند و برخیزند و بروند. پس بیامدند و از هر قبیله دو مرد بمزگت اندر گرد کردند وحجتی بنوشتند و هرکسی خط خوش بدان بنهادند بدان شرطکه گفتند و همه اهل مکه را برآن گواه کردند پس آن صفحه را بر در خانه کعبه فرو آویختند تا همه بدیدند و دانستند و مسلمانان سوی پیغمبر شدند و همه قریش از دیگر سوی، مگر ابوطالب. و ابولهب سوی قریش بود و از ابوطالب جدا شد. و این کار بر ابوطالب و بنی هاشم سخت گران آمد و بر مسلمانان که کس بمزگت اندر با ایشان سخن نگفتی و کس با ایشان خرید و فروخت نکردی تا هشت ماه بر این برآمد... و مردی روایت کند از بنی کنده گفت یک سال آنگه که من کودک بودم و بمکه آمده بودم وبحج کردن، مردی را دیدم گیسودراز و نیکوروی بر سرماایستاد، فصیح و باهیبت و سخنان او شیرین و بردل مردمان نزدیک و دین بر ما عرضه کرد و ما را بخدای خواندو از بت پرستی نهی کرد و از پس او مردی با رویی درازو مویی سرخ و چشمی احول ردائی عربی برافکنده که از آن زشت تر مردی ندیدم، گفت ای مردمان از این مرد پرهیز کنید که او دیوانه و دروغزن است و سخن او مشنوید و از دین خود دست باز مدارید پس من پدر را گفتم این مرد کیست گفت این پیغمبر قریش است محمد بن عبداﷲ بن عبدالمطلب و مردمان را به دین خویش همی خواند. گفتم این دگر کیست گفت عم ّ او ابولهب و هرکجا او شود چون شیطانی از پی او شود و او را دروغزن گوید پیش خلق...
و [بغزوۀ بدر] ابولهب بیمار بود سخت و نتوانست رفت و خواستۀ بسیار داشت [در کاروان] و او را بر مردی از مهتران وام بود [چهارهزار درم] ، نام او عاص بن هشام بود از مهتران بنی مخزوم بود. و عاص بدل خویش یکی فرستاده بود. پس ابولهب او راگفت اگر تو به تن خویش بروی بدل من، آن چهار هزار درم بتو بخشم پس عاص به تن خویش رفت با جماعتی از بنی مخزوم از خویشان و مولایان خویش. و از مهتران کس نمانده بود مگر صفوان بن امیه و ابولهب و طالب بن ابی طالب و ابی سفیان [و آنگاه که حسان خزاعی چون ناعی از بدر پیش از دیگران بمکه شد و خبر شکست و کشته شدن و اسارت مهتران قریش و دیگر قبائل بگفت] ابوالهب بیمار بود چون این خبر بشنید از غم شکمش فرو شد دیگر روز بر تنش آبلۀ سیاه برآمد چون طاعون و تنش پاره پاره گشت و بمرد و کس بدو دست نتوانست نهاد و سه روز بخانه اندر بود و گنده و تباه شد، بگورش نتوانستندبردن پس پسرش عتبه خانه بسرش فرود آورد و بزیر خاک کرد بگذاشت. - انتهی.
و گویند دشمنانگی ابولهب را با رسول صلوات اﷲ علیه بیشتر سبب زن وی ام جمیل بنت حرب بن امیه خواهر بوسفیان بود. و برخی وفات ابولهب را به سال هشت از هجرت گفته اند. و میرخوند در حبیب السیر گوید. آنگاه که عبدالمطلب را در خواب جای چاه زمزم بنمودند و او بر اثر آن خواب بر سر چاه شد و چاه زمزم را که عمرو بن حارث جرهمی انباشته بود از نوحفر کرد دو آهوبره از زر ریخته با چند دست سلاح در آن مدفون یافت و بیرون کرد و بر دو قسم کرد آهوبره ها قسمی و اسلحه را قسمی دیگر و بنام خود و خانه کعبه قرعه زد و آهوبره ها بنام خانه برآمد. عبدالمطلب آهو بره ها را از درخانه در آویخت و آنها را غزال کعبه گفتندی و آن دو غزال دیری در کعبه را مزین داشتند تا شبی جمعی بااتفاق ابولهب آن دو آهو بره بدزدیدند و بفروختند و در کار عیش و طرب کردند و نزدیک ماهی این خبر پنهان ماند تا عباس بن عبدالمطلب برآن وقوف یافت و بسمع قریش رسانید و قریشیان مباشرین سرقت راگرفته و هر یکی را بتأدیبی مناسب مؤدب کردند. رجوع به حبیب السیر چ طهران ج 1 ص 118 شود
لغت نامه دهخدا
بشقاب:
کوزه دارد از بزرگی جای بر بالای خم
می زند بر لنگری صد تکیه هر دم بوشقاب،
ملافوقی یزدی (از آنندراج)،
و رجوع به بشقاب شود
لغت نامه دهخدا
(اَ خَبْ با)
ولیدبن بکیر. محدث است. در تاریخ اسلام، محدث به عنوان فردی شناخته می شود که تلاش دارد تا سنت پیامبر اسلام را بدون هیچگونه تغییر یا تحریف، به نسل های بعدی منتقل کند. این افراد در جوامع علمی و دینی، از مقام والایی برخوردار بودند. مهم ترین ویژگی محدثان دقت در انتقال احادیث صحیح است، چرا که حفظ دقت در نقل، به ویژه در دوران هایی که دشمنان اسلام در حال تحریف آن بودند، امری ضروری بود.
لغت نامه دهخدا
(اَ خَطْ طا)
ابن دحیه بن عمر بن حسن بن جمیل الکلبی الذاتی (شاید: دانی ؟) السبتی الاندلسی، ملقب به ذوالنسبین. ادیب لغوی و محدث. مولد او اندلس به سال 587 هجری قمری بود و وجه تلقیب او به ذوالنسبین آن است که از طرف مادر به حسین بن علی بن ابیطالب علیهم السلام و از سوی پدربدحیۀ کلبی صحابی می پیوست. او بیشتر بلاد اسپانیا را در طلب دانش بپیمود و سپس بمراکش و مصر و از آنجا به شام و حجاز و عراق و ایران شد و در مصر ملک عادل او را به تعلیم و تأدیب پسر خویش ملک کامل گماشت و در عصر کامل شهرت و اعتباری بسزا یافت و در اربل بخدمت ملک معظم مظفرالدین رسید. او راست: النبراس فی تاریخ بنی العباس. المستوفی فی اسماء المصطفی. المطرب فی اشعار اهل المغرب. الصارم الهندی فی الرد علی الکندی. در سنۀ 633 بدرود زندگی گفت. بعضی نام او را عمر بن حسن بن علی بن محمد الجمیل بن فرح بن خلف بن قومس بن مزلال بن ملال بن بدر گفته اند. و رجوع به ابن دحیه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ خَطْ طا)
پلنگ. نمر. (المزهر). ابوخلعه.
لغت نامه دهخدا
(اَ ذُ)
پدر عبدالله بن ابی ذباب. صحابی و شاعر است. در دایره المعارف های اسلامی، واژه صحابی به معنای یار پیامبر آمده است، کسی که در زمان حیات پیامبر با او ملاقات کرده، ایمان آورده و با اسلام از دنیا رفته است. این تعریف در علم حدیث و تاریخ اسلام کاربرد بسیار زیادی دارد و تأثیر بسزایی در فهم سنت نبوی دارد.
لقب عبدالملک بن مروان الحکم است
جد ایاس بن حارث است
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ آ)
القشیری. کنیت مطرف بن مالک است
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
موش. (مهذب الاسماء). فاره
لغت نامه دهخدا
(اَ هَِ)
محمود بن یزید الکوفی. از علماء و قاضی بزمان منتصر و معتصم خلفای عباسی. وفات او به سال 248 هجری قمری بود. و رجوع به حبیب السیر چ طهران ج 1 ص 294 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ هَِ)
طفیشل. شوربا. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اَ صَ)
ظاهراً محتشمی از بزرگان موسیقی بوده است، معاصر عمارۀ شاعر مروزی و عماره در حق او گوید:
با چنگ سغدیانه و با بالغ و کتاب
آمد بخان چاکر خود خواجه بوصواب
لغت نامه دهخدا
(اَ ضِ)
سوراخ بر زمین و دیوار
لغت نامه دهخدا
(اَ شُ عَ)
المجنون الصلت بن دینار. محدّث و ضعیف است
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ لِ)
یزید بن قنافه. پدر قبیصه. و صاحب منتهی الأرب گوید: هلب، ککتف، لقب ابی قبیصه یزید بن قنانه طائی، یضمّه المحدّثون و صوابه ککتف. کان اقرع فمسحه النبی صلی الله علیه و سلم فنبت شعره
لغت نامه دهخدا
(اَ شُ عَ)
درّاج. (مهذب الاسماء). کبک کبر. رنگین تاج. پور. جرب
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ شَ / شِ)
ابوالطیب ابراهیم بن محمد بن الشهاب. متکلم معتزلی، شاگرد بلخی و خیاط و غیر آن دو. وفات او بعد از 350 ه. ق. است در سن پیری. و او راست: کتاب مجالس الفقهاء و مناظراتهم قرب چهارصد ورقه. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(اَ غَلْ لا)
یونس بن جبیر باهلی. از روات حدیث است. روات در علم حدیث به کسانی گفته می شود که در جمع آوری و نقل احادیث از دیگران فعالیت کرده اند. این افراد می توانند صحابه پیامبر، تابعین و حتی نسل های بعدی باشند. در تاریخ اسلام، روات نه تنها مسئول انتقال روایت ها بلکه در تفسیر و تحلیل دقیق این احادیث نیز نقش داشته اند تا از تحریف و اشتباهات جلوگیری کنند.
لغت نامه دهخدا
(اَ جِ)
عبدالله بن محمد قرشی. محدثی است و از عطا روایت آرد. نقش محدثان در انتقال دقیق سنت پیامبر اسلام، چنان حیاتی بوده که بسیاری از علوم اسلامی مانند فقه و تفسیر، بر پایه تحقیقات آنان شکل گرفته اند. محدث کسی بود که عمر خود را صرف شنیدن، حفظ کردن، مقایسه و روایت احادیث کرد و در این مسیر، سفرهای طولانی به شهرهای مختلف را به جان می خرید. کتاب هایی چون صحیح بخاری و مسلم، نتیجه تلاش نسل های متعدد از محدثان هستند.
لغت نامه دهخدا
(اَ تُ)
لغوی نحوی. او راست: کتاب الاعتقاب در لغت و کتاب الاستدراک علی الخیل فی المهمل و المستعمل و جماعتی بر این کتاب نقض نوشته اند. (ابن الندیم). و رجوع به محمد بن جعفر همدانی... شود
از متأخرین شعرای ایران، معاصر شاه عباس اول صفوی. مولد او جوشقان و منشاء وی کاشان و در سال 1026 هجری قمری درگذشت
لغت نامه دهخدا
(اَ عَتْ تا)
غراب. (المرصّع)
لغت نامه دهخدا
(اَ عُ)
از روات است. در تاریخ اسلام، واژه روات به افرادی اطلاق می شود که احادیث پیامبر اسلام (ص) و اهل بیت (ع) را نقل کرده اند. روات با نقل احادیث، در واقع حافظان سنت نبوی و یک پیوند اصلی میان پیامبر و مسلمانان پس از او هستند. این افراد در فرآیند به دست آوردن و انتشار علم حدیث نقش برجسته ای ایفا کرده و به عنوان منابع معتبر نقل روایت ها شناخته می شوند.
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
صاحب المرصع گوید: کنیت حباری است و نهار جوجۀ حباری باشد
لغت نامه دهخدا
(اَ شُ)
فرس. (المزهر). اسپ
لغت نامه دهخدا
(اَ شُ)
بویه جد سلاطین آل بویه. صاحب حبیب السّیر گوید که نسب بویه به بهرام گور اتّصال می یابد و حمدالله مستوفی آبا و اجداد او را تا بهرام در قلم آورده و ابوعلی مسکویه در تجارب الامم مرقوم کلک صحت رقم گردانیده که ملوک دیالمه از اولاد یزدجرد شهریارند و پدر ایشان در اوایل ظهور اسلام از سپاه عرب گریخته بگیلان رفته بود و هم آنجا مسکن گزیده و بعض دیگر مورّخان بر آن رفته اند که بویه از نسل دیلم بن صعنه بوده و صاحب کمال التواریخ این روایت را تضعیف کرده و گفته است که آل بویه را بدان واسطه از دیالمه شمرده اند که مدّتی ممتد در میان ایشان اوقات گذرانیده بودند. از شهریار بن رستم دیلمی منقولست که گفت ابوشجاع بویه مردی متوسطالحال بود و با والدۀ فرزندان خود محبّت بینهایت داشت و آن عورت فوت شد، قوافل حزن و اندوه بر ضمیر بویه استیلا یافت و من روزی به خانه او رفتم و او را بر وفور ملال ملامت کردم و بسرای خود آوردم تا زنگ حزن بصیقل نصیحت از آئینۀ خاطرش بزدایم در آن اثنا شخصی که دعوی علم نجوم میکرد بوثاق من درآمد بویه بوی گفت که در این شبها بخواب دیدم که از سر شرم من آتشی عظیم بیرون آمد و بر بعض از بلاد تافته هر لحظه نورش بیشتر میشد تا بآسمان رسید آنگاه منقسم بسه قسم گشت و عباد بلاد پیش آن آتش خضوع و خشوع مینمودند و منجم گفت که ترا سه فرزند باشد که در آن بلاد که از آن آتش روشن گشته بود حکومت کنند ونایرۀ اقبال ایشان در اطراف جهان اشتعال یابد و چون اولاد بویه علی و احمد و حسن در آن مجلس بودند بویه با منجّم گفت که فرزندان من اینانند که می بینی و من مردی فقیرم و این جماعت بکدام استطاعت پادشاه شوند ظاهراً با من استهزا میکنی. منجّم گفت لا والله اوقات ولادت فرزندان خود بیان فرمای تا من در زایچۀ طالع ایشان نظر کنم. بویه تولد آن سه دولتمند را بازنموده منجّم بعد از تأمل و اندیشه دست پسر بزرگترین علی راکه در ایام حکومت بعمادالدّوله ملقّب گشت ببوسید گفت نخست پادشاهی به این فرزند تو میرسد آنگاه دست حسن و احمد را نیز بوسه داده فرمود که این جوانان نیز بسلطنت میرسند القصّه در آن روز سودای سروری در سر اولاد بویه پیدا شد و در شهور سنۀ اثناعشر و ثلثمائه (312 هجری قمری) که سید ابوالقاسم جعفر بن ناصرالحق در گیلان وفات یافت چنانچه سابقاً مذکور گشت ماکان بن کاکی با نبیرۀ دختری خود اسماعیل بن ابوالقاسم بیعت کرده در حدود طبرستان استیلا یافت و ابوشجاع با هر سه پسر در سلک ملازمانش منتظم شدند و در آن اثنا اسفاربن شیرویه که از جملۀ ارکان دولت ابوعلی محمد بن الحسین بن ناصرالحق منتظم بود بر ماکان خروج کرد و چند نوبت بین الجانبین محاربه واقع گردید. آخرالامر ماکان به طرف خراسان گریخت و اسفار بر مسند اقبال نشسته و به روایتی که در تواریخ مشهوره مسطور است بعد از یک سال از دستبرد قرامطه سفر آخرت اختیار کرد و بقولی که در تاریخ سید ظهیر مذکورست در آن اثنا در بعض اسفار میان ایشان و مرداویج بن زیار که از جملۀ اعیان امرایش بود مخالفت روی کرد و مرداویج از وی گریزان شده بزنگان که اقطاعش بود رفت و از آنجا با لشکری جرار بر سر اسفار تاخت اسفار از او منهزم گشته از راه قهستان به طبس شتافت و ماکان بن کاکی در خراسان این خبر شنیده بعزم رزم او در حرکت آمد و اسفار باز فرار کرده خواست که خود را در قلعۀ الموت اندازد اما مرداویج همه سر راه بر وی گرفته و در حدود طالقان اسفار در چنگ اسار گرفتار گشت و به قتل رسید و این صورت در شهور سنۀ تسععشر و ثلثمائه (319 هجری قمری) به وقوع انجامید.
علی کلا التقدیرین بعد از قتل اسفار مرداویج در سلطنت مستقل گردیده و ماکان بن کاکی به جنگ مرداویج مبادرت کرده شکست یافت و عنان انهزام بصوب خراسان تافت و مرداویج به رستمدار و مازندران و ری و قزوین و ابهر وزنجان مستولی شده در باب استخلاص دیگر بلاد عراق سعی کرد و در همدان قتل عام کرده در آن امر به مرتبه ای مبالغه کرد که بعقیدۀ صاحب گزیده دو خروار بند ابریشمین از ازار مقتولان جدا ساختند آنگاه مرداویج علی بن بویه و برادران او را که در خلال وقایع مذکوره از ماکان مفارقت کرده به او پیوسته بودند بکرج فرستاد و خود عزیمت تسخیر اصفهان کرد و مظفر بن یاقوت که از قبل مقتدر خلیفه حاکم آن ناحیه بود روی بمرداویج آورد اما بعد از محاربه انهزام یافت و با دوهزار کس از هزیمتیان بجانب لرستان که مضرب الخیام آل بویه بود توجه نمود و چند نفر از لشکریان دیلم از آن جماعت گریخته به یاقوت پیوستند و یاقوت آن مردم را گردن زده بقیۀ سپاهیان دیلمی دل بر جنگ نهادند و در روزی که آتش قتال اشتعال یافت یاقوت جمعی از پیادگان سپاه را فرمود که پیش رفته آتش در قاروره های نفط زدند و نسیم عنایت الهی بر پرچم آل بویه وزیده باد صعب از پیش روی پیادگان یاقوت در جنبش آمد و آتش در جامهای پیادگان افتاد و این معنی موجب فرار پیادگان شده بازگشتند و یاقوت به یک طرف بیرون رفت و علی بن بویه و برادران او غنیمت فراوان گرفته کامران و سرافراز به دارالملک شیراز خرامیدند و مقارن آن حال مرداویج در حمام بر دست غلام خود کشته شد و علی بن بویه پادشاه فارس و بغداد و عراق شد و هفده نفر از ایشان بر مسند ایالت نشستند ومدّت دولت ایشان صد و بیست و هشت سال امتداد یافت
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
کمال الدین زنجانی. او پس از عزل قوام الدین وزارت رکن الدین بن ارسلان بن طغرل بن ملکشاه داشت و وزیری نیکوخصال و عادل بود و پس از دو سال وزارت راندن درگذشت. رجوع به ص 386 حبط ج 1 و رجوع به دستورالوزراء چ طهران ص 219 شود
الب ارسلان محمد بن چغربک داود بن میکال بن سلجوق بن دقاق ملقب به عضدالدوله برادرزادۀ سلطان طغرل بک. رجوع به الب ارسلان محمد... شود
لغت نامه دهخدا
(اَ شَجْ جا)
عبدالحکم بن عبدالله بن شجار. صحابی است. صحابه کسانی هستند که با حضرت محمد (ص) زیسته اند، تعالیم او را به خوبی درک کرده اند و در مسیر نشر دین اسلام کوشیده اند. شناخت ویژگی های اخلاقی و تاریخی این افراد برای پژوهشگران اسلامی اهمیت بسزایی دارد. واژه ’صحابی’ نشان دهنده نزدیکی معنوی و تاریخی با پیامبر است.
لغت نامه دهخدا
(اَ شُ)
حدیج بن سلامه. صحابی است. یکی از اصطلاحات پرکاربرد در منابع اسلامی، واژه صحابی است. این عنوان به یارانی اطلاق می شود که پیامبر را دیده اند، اسلام آورده اند و مؤمن از دنیا رفته اند. صحابه در شکل گیری اولیه اسلام، پایه ریزی اخلاق اسلامی و تثبیت حکومت اسلامی بسیار مؤثر بودند. شناخت واژه صحابی ما را با بخشی از مهم ترین تحولات صدر اسلام آشنا می کند.
لغت نامه دهخدا
(اَ شَدَ)
از او حکیم بن محمّد بن طلحه روایت کند
لغت نامه دهخدا
(اَ شِ)
شکر. (السامی فی الاسامی). سکّر. (مهذّب الأسماء)
لغت نامه دهخدا
ظرف غذا خوری پهن و گرد و کم عمق سکر سکرچه. یا بشقاب گود. بشقابی که برای خوردن غذاهایی مانند سوپ بکار رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابوسهاق
تصویر ابوسهاق
اشنان دریایی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار