جدول جو
جدول جو

معنی ابوشنبل - جستجوی لغت در جدول جو

ابوشنبل
(اَ شَمْ بَ)
حمل بن خزرج. شاعری است از عرب
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَ شِ)
اسد. (المزهر). شیر
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ شَمْ بَ)
قبله. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اَ عِ نَ بَ)
الخولانی. صحابی است و به دو قبله نماز کرده است و نام او عماره است و شرحبیل بن مسلم از او روایت کرده است و بعضی صحبت او را انکار کرده اند.
صحابی به کسی گفته می شود که پیامبر اکرم (ص) را درک کرده، به او ایمان آورده و در دوران زندگی اش به دین اسلام پایبند مانده باشد. این افراد اغلب از نخستین پذیرندگان اسلام بودند و نقش بسیار مؤثری در تشکیل تمدن اسلامی، گسترش فتوحات و نقل احادیث نبوی داشته اند.
لغت نامه دهخدا
(اَ مِ جَ)
نوعی از مرغان آبی با منقار طویل مانند داس و منجل. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اَ شُ بَ)
او راست: کتاب فضائل القرآن. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(اَشَ بَ)
از روات است و از عکرمه روایت کند. در تاریخ اسلام، روات به عنوان افرادی شناخته می شوند که از پیامبر اسلام (ص) و اهل بیت (ع) احادیث نقل کرده اند و در این مسیر، از دقت و امانت داری ویژه ای برخوردار بوده اند. این افراد با تحلیل دقیق سندهای حدیث، از صحت و اصالت روایات اطمینان حاصل کرده اند و در نتیجه به حفظ سنت نبوی کمک کرده اند.
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ قَ)
راویۀ فرزدق است. و گفته اند آن نام دیوی است که بگمان فرزدق راوی اشعار او بوده است چنانکه ابولبینا دیوی دیگر بوده که شعر بدو القا می کرده است
لغت نامه دهخدا
(اَ شُ بَ)
میمون. از او یعلی بن عبید و ابوسعید و اصل بن عبدالرحمن روایت کنند
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ بُ)
قریه ای است بساحل چپ نیل بنوبۀ مصر میان شلالۀ یکم و دویم و بدانجا تلی است رفیع و اطلال باابهت دو معبد کوچک و بزرگ در آن است که بزمان مئیامون رامسس دوم حجّاری شده است و علاوه بر عدّۀ کثیری مجسمه های عظیم رامسس، یک رشته خطوط ((خفته رستۀ)) مهم تاریخی بدانجاست و بومیان آنجا باختلاف لهجه این کلمه را ابوسنبل و ابوسنبول و غیر آن ادا میکنند
لغت نامه دهخدا
(اَ هِمْ بَ)
کفتار نر. و هنبر نام بچۀ کفتار است
لغت نامه دهخدا
(اَ زَبَ)
نام قصبه ای کوچک به مصر در ناحیۀ جیزه صاحب دوهزار سکنه در بیست و دو هزارگزی قاهره. بزمان محمدعلی پاشا در اول مدرسه طب و جراحی بدانجا بود و سپس بقاهره منتقل گشت و بزمان بناپارت در این قریه میان عساکر عثمانی و فرانسویان جنگی روی داده است
لغت نامه دهخدا
(اَ دَبَ)
جمحی. وهب بن زمعه. از مشاهیر شعرای عرب. او در خلافت معاویه و یزید شهرت یافت و معاویه و عبدالله بن زبیر را مدیح گفت. و با عمره که زنی ادیبه و شاعره و خانه او در مکه انجمن شعرا و ادبا بود تعشق ورزید و عمره او را از مجمع خویش براند و ابودهبل را در فرقت عمره اشعاری جانگداز است. وقتی عاتکه دخترمعاویه بحج رفت ابودهبل او را بدید و عاشق وی شد. وبه شام رفت و بدانجا البته دیدار معشوقه میسر نشد وابودهبل در معاشقۀ با او بگفتن غزل و اشعار شورانگیز پرداخت و معاویه وی را از دمشق نفی کرد و او در مکه اقامت گزید لیکن چون عاتکه نیز بدو دلداده بود حسرتنامه ها میان آن دو ردّ و بدل میشد و یکی از آنها به دست یزید افتاد و درصدد قتل ابودهبل برآمد معاویه رضا نداد و در سفر حج به ابودهبل احسان وافر کرد و او در زمان خلافت یزید به سال 63 هجری قمری وفات یافت
لغت نامه دهخدا
(اَ ذَ نَ)
ذوذنب. رجوع به ذوذنب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابومنجل
تصویر ابومنجل
کرکس ماده چرخ
فرهنگ لغت هوشیار