جدول جو
جدول جو

معنی ابوزیدان - جستجوی لغت در جدول جو

ابوزیدان
(اَ زَ)
بوزیدان. عودالکهنیا. عودالصلیب. فاوانیا. عبدالسلام. عودالریح
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ابوریحان
تصویر ابوریحان
(پسرانه)
نام ریاضیدان و فیلسوف ایرانی در قرن چهارم و پنجم، ابوریحان بیرونی
فرهنگ نامهای ایرانی
دهی جزء دهستان دودانگه بخش ضیأآباد که در شهرستان قزوین واقع است و دارای 1034 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
دبوسی. عبدالله بن عمر بن عیسی دبوسی سمرقندی، فقیه حنفی. او از مردم دبوس، شهرکی میان بخارا و سمرقند است. موجد و مخترع علم خلاف است و او راست کتاب التّعلیقه در همین علم. و منصور بن محمد سمعانی را کتابی بر ردّ ابوزید است به نام الاصطلام. وفات او430 هجری قمری به بخارابود. رجوع به خلاف، و رجوع به عبدالله بن عمر... شود
عمرو بن اخطب انصاری. صحابی است. و برخی برآنند که جامع قرآن او بود و وی عمری طویل یافته است. رجوع به ابوزید انصاری شود
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
سعید بن اوس بن ثابت بصری انصاری خزرجی نحوی لغوی. مولد و منشاء و مدفن او بصره و از تابعین است و به ابوزید نحوی مشهور است و ابن الندیم از ابوالعباس المبرد آرد که ابوزید درنحو اعلم از اصمعی و ابوعبیده بود لیکن بپایۀ خلیل و سیبویه نرسید و یونس مرتاب او (کذا) در لغت و داناتر از وی بنحو بود. و بروزگار مهدی آن گاه که همه علماء و حکماء از اصقاع مسلمانی روی به دارالخلافه آوردند ابوزید نیز به بغداد شد. و در وفیات ابن خلکان آمده است که ابوزید زندگانی طویل یافت و سالهای عمراو نزدیک بصد رسید و به سال 215 هجری قمری در بصره درگذشت و بعضی وفات او را سنۀ 216 گفته اند. یاقوت در معجم البلدان گوید سعید از مردم بصره و نحوی لغوی و امام ادیب است و جنبۀ لغت و غریب و نوادر او بر سایردانشهای وی رجحان دارد و بدین دو علم منفرد است، اواز ابوعمرو بن العلا و از وی ابوعبید قاسم بن سلام و عمرو بن عبید و ابوالعیناء و ابوحاتم السّجستانی و عمر بن شبّه و رؤبه بن العجاج و جز آنان علم فراگرفته اند، و حدیث را از ابن عون و جماعتی دیگر روایت کند و درنقل ثقه و مثبت است و خلف بزار از او روایت آرد و او را به قول به قدر متهم می داشتند لکن ابوحاتم از اودفاع کند و گوید: او صدوق است و نیز حسین بن حسن رازی از ابن معین روایت کند که او گفت انّه صدوق و جزره و جز او سعید بن اوس را توثیق کنند و ابن حیّان او را تضعیف کند چه او در سند حدیث ’اسفروا بالفجر’ غلط کرده است. و ابوداود در سنن و ترمذی در جامع خویش از وی روایت آرند و سفیان ثوری گفت ابن مناذر مرا گفت یاران ترا صفت کنم گفتم نیک آمد گفت امّا اصمعی احفظ ناس باشد و ابوعبیده اجمع آنان و ابوزید انصاری اوثق همه است. و صالح بن محمد گفت ابوزید نحوی ثقه است. وروایت شده است که از ابوعبید و اصمعی از حال ابوزید پرسیدند، آن دو گفتند هرچه خواهی از عفاف و تقوی و مسلمانی. و سیبویه هرجا سمعت الثقه گوید از ابوزید کنایت کند و مبرّد گفت ابوزید عالم بنحو بود نه در رتبۀ خلیل و سیبویه و در مرتبۀ یونس بود در علم (کذا) و لغات و یونس اعلم بود از ابوزید در نحو و ابوزید اعلم از اصمعی و ابوعبیده است در نحو و ابوعثمان مازنی گوید نزد ابوزید بودیم و اصمعی درآمد و خم شد و سر وی بوسه داد و بنشست و گفت این مرد از بیست سال باز عالم و معلم ماست. ابوزید در سال 215 به روزگار مأمون درگذشت و عمر او بیش از نود سال بود. از جملۀ کتب اوست: کتاب ایمان عثمان. کتاب حیله و محاله.کتاب الهوش والنوش (شاید: بوش) . کتاب مشابه. کتاب لمعدی (کذا) . کتاب الابل و الشاه. کتاب الأبیات. کتاب المطر. کتاب خلق الأنسان. کتاب القرائن. کتاب النبات و الشجر. کتاب اللغات. کتاب قراءه ابی عمرو. کتاب النوادر. کتاب الجمع والتثنیه. کتاب تحقیق الهمز. کتاب اللبن. کتاب بیوتات العرب.کتاب الواحد. کتاب التّمر. کتاب المیاه. کتاب المقتضب.کتاب الوحوش. کتاب الفرق. کتاب فعلت و افعلت. کتاب نعت الغنم. کتاب نعت المشافهات. کتاب غریب الأسماء. کتاب الهمز. کتاب المصادر. کتاب الجلسه. کتاب نابه و نبیه. کتاب المنطق. و رجوع به سعید... شود. فهرست کتب ابوزید تا این جا از ابن الندیم نقل شده است. و حاجی خلیفه کتاب القوس و الترس و در معجم الأدباء یاقوت کتاب الجود و البخل و کتاب الأمثال. کتاب الحلبه. کتاب التضارب. کتاب التّثلیث. کتاب الغرائز. کتاب اللامات و کتاب المکتوم را مزید کرده است
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
عقعق. (المزهر). عکّه. زاغچه. کلاژه. کشگرک. غلبه. شمشیردنبه. (ادیب نطنزی). کندش. زاغی.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
خر. (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی). حمار. (المزهر). الاغ. اولاغ. درازگوش. چاروا
لغت نامه دهخدا
(اَ حَیْ یا)
اثیرالدین محمد بن یوسف بن علی غرناطی اندلسی جیانی. یکی از ائمۀ لغت عرب. اصلاً بربری است. مولد او در غرناطه به سال 654 هجری قمری بوده است. مقدمات علوم را در همان شهر بیاموخت و سپس به شهرهای بلش و مالقه و مریه شد و در بلاد مزبوره به تحصیل علوم پرداخت و از آنجا به شمال افریقیه و مصر سفر کرد و نزد ابن نحاس تا سال 698 به تحصیل نحو پرداخت و پس از وی در تدریس نحو جانشین معلم خویش گشت. او در اول پیرو مذهب ظاهریه بود و ابن حجر که شرح حال او را نوشته گوید ابوحیان حتی در نحو هم ظاهری است چه او سعی داشت از آراء ائمۀ نحو و بالخاصه سیبویه تخلف نشود و پس از آن مذهب شافعی گرفت و تألیفات وی تنها در علم نحو نیست بلکه او را در علوم قرآن و حدیث نیز مؤلفاتی است و کتابی نیز در شصت مجلد در تاریخ اندلس داشته است که در دست نیست و از کلیۀ تألیفات او که بالغ بر 65 کتاب است جز ده کتاب ظاهراً باقی نمانده است. ابوحیان قریحۀشعر نیز داشت و قطعاتی از وی نقل شده است و او علاوه بر زبان عرب، فارسی و ترکی و حبشی نیز میدانسته است چنانکه منطق الخرس فی لسان الفرس و کتاب الافعال فی لسان الترک و کتاب زهو الملک فی نحو الترک و رجز نورالغبش فی لسان الحبش از اوست، و این کتاب اخیر ناتمام مانده است. و از مؤلفات دیگر اوست: کتاب التذییل والتکمیل فی شرح التسهیل. التنحیل الملخص من شرح التسهیل. الشذره الذهبیه فی علوم العربیه. کتاب نحات اندلس. کتاب شذا فی مسئله (کذا). کتاب المبدع فی التصریف. کتاب الملخص عن شرح سیبویه للصفار. کتاب المبین فی تاریخ الاندلس در 60 مجلد. کتاب الارتضاء فی الضاد و الظاء. کتاب ارتشاف الضرب فی لسان العرب. کتاب البحر المحیط فی التفسیر و مختصر آن موسوم به النهر الماد من البحر. کتاب الحلل الحالیه فی اسانید القرائه العالیه. تذکره فی العربیه. کتاب خلاصه التبیان فی المعانی و البیان. کتاب البر الجلی و النظر الخفی. کتاب تحفه الاریب فیما فی القرآن من الغریب. کتاب شرح الالفیه موسوم به منهج السالک. کتاب التجرید لاحکام سیبویه. التذکره. الموفور. التقریب مختصر المقرب. التدریب. غایهالاحسان. النکت الحسان. کتاب الفضل فی احکام الفصل. اللمحه. عقداللئالی. نکت الامالی. النافع فی قرائه نافع. الاثیر فی قرائه بن کثیر. المورد الغمر فی قرائه ابی عمرو. الروض الباسم فی قرائه عاصم. المزن الهامر فی قرائه بن عامر. الرمزه فی قرائه حمزه. تقریب النائی فی قرائه الکسائی. غایهالمطلوب فی قرائه یعقوب. قصیده النیر الجلی فی قرائه زید بن علی. الوهاج فی اختصار المنهاج. الانورالاجلی فی اختصار المحلی. الاعلام بارکان الاسلام. نثر الزهر و نظم الزهر. نظر الحسبی فی جواب اسئله الذهبی. فهرست مسموعاتی. نوافث السحر فی دمائث الشعر. تحفهالندس فی نحاه اندلس. الابیات الوافیه فی علم القافیه. جزء فی الحدیث. مشیخه بن ابی منصور. کتاب الادراک للسان الاتراک. نفحهالمسک فی سیره الترک. و کتبی که ناقص و ناتمام از وی مانده است: مسلک الرشد فی تجرید مسائل نهایه (شاید: تهافت ؟) ابن رشد. منهج یا تهیج السالک فی الکلام علی الفیه ابن مالک و شاید این کتاب همان منهج السالک سابق الذکر است. نهایهالاغراب فی علم التصریف والاعراب. رجز مجانی العصر فی آداب وتواریخ اهل العصر. المخبور فی لسان الیحمور. و قطعۀ ذیل از اشعار او است:
عدای لهم فضل علی و منه
فلااذهب اﷲ عنی الاعادیا (؟)
هم بحثوا عن زلتی فاجتنبتها
و هم نافثونی فاکتسبت المعالیا.
و حاجی خلیفه دو کتاب ذیل را نیز به ابوحیان نسبت کند: کتاب نضار. کتاب المفردات. وفات او به سال 745بوده است. و رجوع به محمد بن یوسف غرناطی و نامۀ دانشوران ج 1 ص 127 شود
مترجم و مصلح کتاب المجسطی با معاضدت سلم بأمر یحیی بن خالد برمکی بود و نیز نام او را ابوحسان آورده اند. رجوع به ابوحسان... شود
لغت نامه دهخدا
(اَ حَیْ یا)
آب. (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
(گِ رِهْ بَ اَ کَ دَ)
عذر آوردن و اعتذار، (فرهنگ شعوری ج 1 ص 269)، و کلمه ظاهراً مصحّف پوزیدن باشد، رجوع به پوزیدن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
کنیت عیدبن الابرص
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
بیرونی. محمد بن احمد خوارزمی بیرونی. از اجلۀ مهندسین و بزرگان علوم ریاضی. او یکی از نوادر دهاه اعصار و نمونۀ کامل ذکاء و فطنت و شدت عمل ایرانی است. مولد او در بیرون خوارزم بوده و چنانکه یاقوت در معجم الادبا آرد بیرون کلمه فارسی است به معنی خارج و برّ و گوید از بعض فضلا پرسیدم او گمان برد که چون توقف او در مولد خود خوارزم مدتی قلیل بوده و غربت او از موطن خویش دیر کشیده او را از این جهت غریب و بیرونی گفته اند و من گمان میکنم که او از اهل رستاق خوارزم باشد و از این رو به بیرونی یعنی بیرون خوارزم خوانده شده است و باز گوید محمد بن محمود نیشابوری ذکر او آورده و گوید: له فی الریاضیات السبق الذی لم یشق المحضرون غباره و لم یلحق المضمرون المجیدون مضماره و قد جعل اﷲ الاقسام الاربعه له ارضاً خاشعه سمت له لواقح مزنها و اهتزت به یوانع نبتها فکم مجموع له علی روض النجوم ظله و یرفرف علی کبد السماء طله .شهرزوری گوید آنگاه که بیرونی قانون مسعودی را تصنیف کرد سلطان او را پیلواری سیم جائزه فرستاد و وی آن مال بخزانه بازگردانید و گفت من از آن بی نیازم چه عمری در قناعت گذرانده ام و دیگر بار مرا ترک خوی و عادت سزاوار نیست و باز گوید دست و چشم و فکر او هیچگاه از عمل بازنماند و دائم در کار بود مگر به روز نوروز و مهرگان یا برای تهیۀ احتیاجات معاش. او گندم گون و بطین بود و محاسنی انبوه داشت و مصنفات او بار اشتری است. و ابن ابی اصیبعه او را از اهل بیرون سند گفته و این اشتباهی است چه آنکه در سند است نیرون با نون است نه بیرون با باء و آن را نیرون کوت و حیدرآباد سند گویند. و فقیه ابوالحسن علی بن عیسی الولوالجی گوید آنگاه که نفس در سینۀ او بشماره افتاده بود بربالین وی حاضر آمدم در آن حال از من پرسید حساب جدات فاسده را که وقتی مرا گفتی بازگوی که چگونه بود. گفتم اکنون چه جای این سؤال است. گفت ای مرد کدام یک از این دو امر بهتر؟ این مسئله بدانم و بمیرم یا نادانسته و جاهل درگذرم ؟ و من آن مسئله بازگفتم و فراگرفت و از نزد وی بازگشتم و هنوز قسمتی از راه نپیموده بودم که شیون از خانه او برخاست. نباهت قدر و جلالت خطر وی نزد ملوک بدان حد بود که شمس المعالی قابوس بن وشمگیر خواست تا تمامت امور مملکت بوی محول کند و فرمان او در هر کار مطاع باشد و وی سر باززد. و او روزگاری دراز بدربار مأمون خوارزمشاه پیوست و هفت سال مقیم بود و نزد خوارزمشاه او را جلال و مکانتی عظیم بود چنانکه خود ابوریحان حکایت کند که خوارزمشاه روزی بر پشت مرکب جامی چند پیموده بود و بفرمود تا مرا از حجره بخواندند من دیرترک رسیدم پس عنان بجانب من گردانید و قصد فرود آمدن کرد و من از حجره بیرون شدم و او را سوگندان گران دادم تا بزیر نیاید و خوارزمشاه بدین بیت تمثل کرد:
العلم من اشرف الولایات
یأتیه کل الوری ولایاتی.
و گفت اگر رسوم و آداب دنیوی نبود هیچگاه ترا نمی خواندم بلکه خود نزد تو می آمدم فالعلم یعلو و لایعلی علیه. گویند وقتی مردی از اقصی بلاد ترک محمودبن سبکتکین را حکایت میکرد که بدان سوی دریاها بجانب قطب، قرص آفتاب مدتی همواره پیدا باشد چنانکه در آن اوقات شبی در میان نیست محمود چنانکه عادت او در تعصب بود برآشفت و گفت این سخن ملحدین و قرمطیان است ابونصر مشکان گفت این مرد اظهار رأی نمیکند مشاهدات خویش می گوید و این آیت برخواند: وجدها تطلع علی قوم لم نجعل لهم من دونها ستراً. محمود رو به ابوریحان کرد و گفت تو چه گوئی ؟ ابوریحان بنحو ایجاز و بحد اقناع در این مبحث بیان کرد. ومسعودبن محمود را بعلم نجوم اقبالی بود روزی در این مسئله و سبب اختلاف مقادیر شب و روز در زمین از ابوریحان بپرسید و خواست تا با برهانی این معنی بر وی روشن کند ابوریحان گفت تو امروز پادشاه خافقین و در حقیقت مستحق نام ملک ارضی و سزاوار است از مجاری این مسائل و تصاریف احوال شب و روز و طول آن در عامر و غامر آگاه باشی و در جواب این مسائل به نام مسعود کتابی کرد روشن و ساده خالی از اصطلاحات و مواضعات منجمین و چون سلطان شهید در عربیت ماهر بود آن کتاب نیک فهم کرد و صلتی جزیل بوریحان را داد و نیز کتاب خود رادر لوازم الحرکتین به امر مسعود نوشت و این کتابی است که در تحقیق مزیدی بر آن تصور نتوان کرد و بیشتر کلمات این کتاب مقتبس از آیات قرآنی است و کتاب موسوم به قانون مسعودی او همه کتب مصنفۀ تنجیم و حساب را نسخ کرد. و کتاب دیگر او موسوم بدستور که شهاب الدوله ابوالفتح مودودبن مسعود نوشته است جامع جمیع محسنات صناعت است و یاقوت گوید اینکه ترجمه حال ابوریحان را در معجم الادبا آوردم از اینروست که این مرد علاوه بر مقام شامخ وی در علوم ریاضی، عالمی لغوی و ادیبی اریب است و در ادب او را تألیفاتی است از جمله کتب ذیل که خود رؤیت کردم: کتاب شرح شعر ابی تمام و این کتاب را بخط خود او دیدم و ناتمام بود. و نیز کتاب التعلیل باجاله الوهم فی معانی النظم. و کتاب تاریخ ایام السلطان محمود و اخبار ابیه. کتاب المسامره فی اخبار خوارزم. کتاب مختار الاشعار و الاّثار. و اما سایر کتب او در نجوم و هیئت و منطق و حکمت فوق حصر و شمار است و من فهرست آن کتب در شصت ورقه بخطی مکتنز در وقف جامع مرو دیدم و بعض اهل فضل مرا گفتند که سبب رفتن وی بغزنه آن بود که سلطان محمود آنگاه که بر خوارزم مستولی شد وی را با استادش عبدالصمد اول بن عبدالصمد الحکیم بتهمت قرمطه و کفر بگرفت و عبدالصمد اول را بکشت و قصد کشتن ابوریحان نیز داشت لکن محمود را گفتند که او در علم نجوم امام وقت خویش است و پادشاهان را از داشتن چون وی کس گزیر نباشد و محمود او را در سفر هند با خود ببرد و وی در هند دیری بماند و لغت هندیان بیاموخت و از علوم آنان اقتباس کرد سپس بغزنه بازگشت و توطن کرد تاهم بدانجا در کبر سن درگذشت. او را حسن محاضره ومعاشرتی به کمال بود لکن با عفاف در افعال در الفاظخلاعتی داشت و زمانه مانند او کسی در علم و فهم نیاورد. ابوریحان شعر نیز می گفت و هر چند در شمار بزرگان صناعت شعر نیست لکن آنچه گفته از عالمی مانند او مطبوع و مستحسن است. و از جمله اشعار اوست قطعۀ ذیل که مشتمل صحبت وی با ملوک و مدح ابوالفتح بستی است:
مضی اکثر الایام فی ظل نعمه
علی رتب فیها علوت کراسیا
فآل عراق قد غذونی بدرهم
و منصور منهم قد تولی غراسیا
و شمس المعالی کان یرتاد خدمتی
علی نفره منی و قد کان قاسیا
و اولاد مأمون و منهم علیهم
تبدّی بصنع صار للحال آسیا
و آخرهم مأمون رفّه حالتی
و نوه باسمی ثم راءّس راسیا
و لم ینقبض محمود عنی بنعمه
فاغنی و اقنی مغضیاً عن نکاسیا
عفی عن جهالاتی و ابدی تکرماً
و طرّی ̍ بجاه رونقی و لباسیا
عفاء علی دنیای بعد فراقهم
و واحزنی ان لم ازر قبل آسیا
و لما مضوا و اعتضت منهم عصابه
دعوا بالتناسی فاغتنمت التناسیا
و خلّفت فی غزنین لحماً کمضغه
علی وضم للطیر، للعم ناسیا
فأبدلت اقواماً و لیسوا کمثلهم
معاذ الهی ان یکونوا سواسیا
بجهد شأوت الجالبین ائمه
فمااقتبسوا فی العلم مثل اقتباسیا
فمابرکوا للبحث عند معالم
و لااحتبسوا فی عقده کاحتباسیا
فسائل بمقداری هنوداً بمشرق
و بالغرب من قدقاس مثل عماسیا
فلم یثنهم عن شکر جهدی نفاسه
بل اعترفوا طراً و عافوا انتکاسیا
ابوالفتح فی دنیای مالک ربقتی
فهات بذکراه الحمیده کاسیا
فلازال للدنیا و للدین عامراً
و لازال فیها للغواه (کذا) مواسیا.
وقتی شاعری وی را مدیحه گفت و او را در آن شعر نسبی طویل درست کرده و صلت خواست لیکن چنانکه میدانیم ایرانیان هیچگاه مانند عرب سلسلۀ انساب نگاه نمی دارند و ابوریحان در جواب او گفت:
... و ذاکراً فی قوافی شعره حسبی
و لست واﷲ حقاً عارفاً نسبی
اذ لست اعرف جدی حق معرفه
و کیف اعرف جدی اذ جهلت ابی
انی ابولهب شیخ بلا ادب
نعم و والدتی حمالهالحطب
المدح و الذم عندی یا اباحسن
سیان مثل استواء الجد و اللعب.
در نامۀ دانشوران آمده است که: چنانکه از کتب مشهوره مانند نفایس الفنون و حبیب السیر و زینهالمجالس و نگارستان مستفاد میشود شیخ الرئیس را در حضرت سلطان محمود به فساد عقیدت وسوء طریقت نسبت داده و در آن باب چندان سخن راندند که حقد و کینۀ آن حکیم در سینۀ سلطان جای گرفت و از فرط عصبیت در غضب شد و ابوالفضل حسن بن میکال را نزد خوارزم شاه روانه داشت و پیغام داد که شنوده ام جمعی از افاضل و اماثل را در صحبت خویش داشته و از اجتماع ایشان فرخنده مجلسی فراهم آورده ای، ما را هوای لقای ایشان در سر افتاده می باید ایشان را بپایۀ سریر اعلی فرستی تا از شرف حضور ما سعادت اندوز شوند، گویند از آن پیشتر که ابوالفضل دررسد خوارزمشاه به فراست دریافت که آن عنایت را نکایتی در پی است و آن احضار را آزاری در قفاست ایشان را بخواند و گفت سلطان محمود کس بطلب شما فرستاده است بر ذمت مردمی و بزرگی متحتم دانم که شما را قبل از ورود رسول آگهی دهم چه هرگاه فرستادۀ سلطان درآید و شما را نزد من بیند یا در این شهر یابد بناگزیر شما را جانب او روانه خواهم داشت اکنون حالات خویش بنگرید هرگاه بسمت غزنین سر مسافرت ندارید سر خود گیرید و بهر سو که خواهید رخت بربندید و چون رسول او بیاید شما رفته باشید عذرم پذیرفته باشد ابوریحان و ابن الخمار و ابونصر بماندند و دیگران از خوارزم بیرون شدند دیرگاهی نگذشت که ابوالفضل وارد گشت و حق رسالت ادا کرد صاحب تاریخ نگارستان گوید آن سه حکیم بیمانند در غزنین فرود آمدند و چون در پیشگاه حضور بار یافتند سلطان محمود خواست که نقد دانش ایشان را بر محک امتحان بیازماید چنانچه صاحب نفایس الفنون گوید ارکان دولت سلطان محمود را گفتند که ابوریحان در علوم نجوم چنان است که هیچ چیز بر اوپوشیده نیست سلطان گفت وجودی که بر او هیچ چیز پوشیده نیست آفریدگار است ابوریحان گفت عند الامتحان یکرم الرجل او یهان اگر سلطان بر تصدیق دعوی ایشان ازین بنده برهان طلبد تا فضل پوشیده عیان گردد هیچ زیان ندارد سلطان از سر غضب گفت ضمیری کرده ام بیان کن تا چیست و ضمیر کرده بود که خود از آن قصر از کدام در بیرون رود و آن کاخ را دوازده درگاه بود پس ابوریحان اصطرلاب برداشت و علاقه برگرفت طالع مسئله معلوم کرد زایجه بنهاد جواب اخذ نمود و در ورقی ثبت کرد و ضبط نمود گفت معلوم کردم سلطان بفرمود تا در برابر او دیوارقصر بشکافتند و از آنجا بیرون رفت و چون مسطورات ابوریحان از لحاظ نظر سلطان بگذشت واضح گردید که آن فاضل دانا بحکم صریح از آن معنی که صورت پذیرفته بود خبر داده است پس غضب سلطان زیادت گشت و بفرمود تا او رااز بام قصر بزیر اندازند خواجه حسن دانست که سلطان در غضب است و شفاعت درنگنجد بفرمود تا او را بر بام قصر بردند و در زیر او دامی چند مهیا نمودند تا مگر بواسطۀ آنها ضرر کمتر رسد چون او را بینداختند زیادت المی بدو نرسید مگر انگشت خنصر او قدری مجروح شد خواجه حسن بفرمود تا او را بخانه بردند و تعهد مینمودند بعد از چند روز سلطان بر هلاک وی ندامت و افسوس اظهار کرد حسن جبهه بر زمین سود و گفت اگر امان باشد بحضور سلطان درآید سلطان گفت مگر او را از قصر نینداختند؟ حسن گفت چون بسیاست او اشارت رفت و آثار غضب ظاهر شد ترسیدم شفاعت درنگنجد و قدرت آنکه فرمان دگرگون شود نداشتم و نخواستم هنرمندی چنین بافسوس تلف شودچاره را چنان دیدم که زیر او دامی چند بسته و در آنجا پنبه انباشتند تا مگر بواسطۀ آن سالم ماند، سلطان را آن معنی پسندیده آمد او را طلب داشت و گفت اگر دعوی تو چنان است که هیچ چیز بر تو پوشیده نیست چرا از این حال واقف نبودی ؟ ابوریحان طالع تحویل خود بیرون آورد در آنجا از آن ماجری بی کمابیش خبر داده بود سلطان باز در غضب رفت و بفرمود تا او را بزندان بردند و تا شش ماه مهجور و محبوس بماند و در طول آن مدت کسی حدیث ابوریحان نیارست گفت و از غلامان یک غلام نامزد بود که او را خدمت میکرد و بحوائج او بیرون همی شد و درون همی آمد روزی این غلام در مرغزار غزنین میگذشت فال گوئی او را بخواند و گفت در طالع تو چند گفتنی همی بینم هدیه ای بده تا بگویم غلام دو درم بدو داد فال گو گفت عزیزی از تو در رنجی است تا سه روز دیگر ازآن رنج خلاص گردد خلعت و تشریف پوشد و باز عزیز و مکرم گردد غلام بر سبیل بشارت این داستان با خواجه بگفت ابوریحان را خنده آمد و گفت ای ابله ندانی که در چنان جایها نباید ایستاد؟ دو درم بباد دادی. گویند احمد میمندی شش ماه فرصت میطلبید تا حدیث ابوریحان بگوید آخر بشکارگاه سلطان را خوش طبع یافت بتقریبی علم نجوم در میان آورد و گفت بیچاره ابوریحان دو حکم نیکو نمود در عوض بزندان رفت محمود گفت هر دو حکمش خلاف رأی من بود و پادشاهان را سخن بر وفق رأی ایشان بایدگفت تا از ایشان بهره بردارند آن روز اگر یکی از این دو حکم خطا شدی او را خوب بودی فردا بگوی تا او رابیرون آرند و اسب و ساخته و هزار دینار و غلامی و کنیزی بدو دهند همان روز که آن فال گو گفته بود ابوریحان را بیرون آوردند و تشریف بدو رسید و سلطان ازو عذرها خواست و با ابوریحان گفت اگر خواهی از من برخوردار باشی سخن بر مراد من گوی نه بر علم خویش ابوریحان از آن پس سیرت بگردانید و این یکی از شرایط خدمت پادشاه است چون ابوریحان بخانه رفت افاضل به تهنیت آمدند حدیث فال گو بایشان بگفت عجب داشتند کس فرستادند و او را بخواندند سخت لایعلم بود و هیچ چیز نمیدانست ابوریحان گفت طالع مولود داری ؟ گفت دارم طالعش بنگریست دید سهم الغیب بدرجۀ طالع بود تا هرچه میگفت اگرچه بر عمیا بود بصواب نزدیک همی آمد و اصحاب بینش آنگونه روایات و حکایات را از خرافات شمارند همانا پس از رهائی بخوارزم معاودت کرد و بظل عاطفت خوارزمشاه پناهیده با جاه وجیه و قدر رفیع بسر برد چون مأمون شاه مقتول شد و دولت آن خاندان انقراض یافت مصلحت وقت در آن دید که با گنج عزّت در کنج عزلت بنشر علوم و تألیف کتب بپردازد چنانکه برخی گویند تا شصت سال در آن مشاغل شریفه همی اوقات بگذرانید تا روزگار بساط عمر سلطان محمود سبکتکین را درنوردید، چون ابوسعید سلطان مسعودبن یمین الدوله و امین المله بجای پدر بر اورنگ سلطنت بنشست ابوریحان بعواطف بی نهایت مسعودی اقامت غزنین اختیار کرده از فر انعام سلطان مسعود حظی وافر یافت شکر انعام و پاس مراحم خسروی را در آن دید که در تألیف کتابی پرداخته آنرا به القاب همایونی بیاراید و نام نیک او را بر صفحۀ روزگار با ابد پیوند دهد پس قانون مسعودی را به نام وی تألیف نمود چنانکه خود در دیباچۀ آن کتاب عباراتی آورده که مفادش براین شرح است: اگرچه آن خسرو با ذل لذت هیچ نعمت بذلت هیچ منت آلوده نکند ستوده منعمی است که من ّ و اذی ندارد و اجر و جزا نخواهد ولی عقل سلیم تضییع نعمت را بحکم صریح حرام شمارد سحاب مکرمت آن خدیو هنردوست علاوه بر لطف عام چندان فضل خاص بر من ریزش نمود که شکری از پی شکری متحتم گشت قطره ای از بحر احسانش آنکه در این آخر عمر از وفور اسباب و حصول آمال مرا بر بسط و بساط علم نیروی خدمت بخشید و در سلک باریافتگان حضور مکانت تقرّبم ارزانی داشت و مرتبه ام بلند کرد بدان پایه که آوازۀ فضل و صیت علمم را باقطار و امصار بردند بالجمله آن مکرمت بی پایان که خواجگان درباره بندگان خود مرعی میدارند در حق من مبذول داشت با آنکه من بنده غریق آن همه نعمتم چگونه شکرگزاری توانم کرد همان بهتر که خود بعجز و قصور اعتراف نمایم و چون نفایس علوم را در آن حضرت عالی قربی تمام است این رساله را که در صنعت تنجیم است حدیث نعمت دانسته وسیلۀ تقرب قرار دهم. پس از اتمام کتاب قانون سلطان مسعود محض جایزه و انعام مقرر نمود تا بر فیلی یک بار نقرۀ خالص حمل کرده نزد وی بردند چون پایۀ قدر خود را از آن والاتر می شمرد که اوقات فرخنده را بضبط آنها مصروف دارد لاجرم قبول نکرد گفت همانا این بار مرا از کار بازدارد خردمندان دانند که نقره میرود و علم می ماند و من بفتوی خرد هرگز معارف باقی را بزخارف فانی نفروشم.
و نمونه ای از فضایل آن استاد کامل مناظرات و مباحثاتی است که در هیجده مسئلۀ طبیعیه با شیخ الرئیس ابوعلی سینا در میان داشته است و مبنای آن مسائل بر سکون ارض است و بر میل جمیع اجسام باین مرکز و امتناع خلأ و ابطال جزء لایتجزی و تناهی ابعاد و امثال آنها.هر کس با نظر تدقیق در آن رساله که مطمح انظار متقدمین و مطرح افکار متأخرین است تأمل کند از مایۀ فضل و پایۀ علم آن دو حکیم یگانه آگاه شود - انتهی. و باز در نامۀ دانشوران شرح ذیل مسطور است: از نتایج افکار و بدایع آثار آن فاضل یگانه بعضی مسائل طریفه و مطالب عالیه است که با فقدان اسباب و نقصان آلات بحسن قریحت و فکر دوربین برای آنها ایجاد قانون و تأسیس اسامی کرده است که هر کس با نظر انصاف در آنها تأمل کند بر رتبت علم و مقدار فضلش اطلاع یابد من جمله اصول و ضوابطی است که در تسطیح کرۀ زمین و ترسیم نقشهای جغرافیائی در مطاوی مؤلّفات خود آورده است اگرچه حکمای فرنگ آن قواعد را از وفور اسباب و تکمیل ادوات به اعلی مدارج کمال رسانیده اند ولی هر زمان این عبارات بشنوند و آن اشارات ببینند باقتضای الفضل للمتقدم او را بزرگ شمارند و شایستۀ هر قسم تحسین دانند. اینک محض ایضاح آن رموز آنچه در آثارالباقیه در باب ترسیم نقشهای جغرافی ذکر کرده است حاصل مراد او رابیان کنیم، ابوریحان گوید: به قانونی که در تسطیح منازل قمر و صور کواکب در سطوح مستویه مینمایند میتوانند چیزهائی که بر کرۀ ارض است تسطیح کنند و من خوددر این باب شرحی ندیده ام و آنچه گویم از نتایج افکار و لوائح خاطر خویش گفته باشم پس مرا معذور دارند و اگر خطائی دریابند محض کرم بر من ببخشایند، ملخص مقصود آنکه ترسیم و تسطیحی که از کرۀ ارض منظور است ازاین دو بیرون نیست اولاً تسطیح دوایر عظیمه و صغیره است که بر کرۀ ارض واقع یا مفروض باشد، ثانیاً تسطیح نقاطی است که بر این کره واقع یا مفروض باشد اما تسطیح نخستین پس باید دانست که دوایر مفروضه در نصف شمالی است یا در نصف جنوبی مثلاً در تسطیح دوایر شمالیه سطحی مستوی فرض کنند که با قطب شمالی به یک نقطه مماس شود و هم موازات و محاذات داشته باشد با سطح دایرۀ معدل النهار پس مخروطاتی توهم نمایند که رأس آنها در قطب جنوبی باشد و سطح آنها گذر کند بر دوایری که تسطیح آنها مقصود است و از آنها نیز گذشته بسطح مستوی مفروض متصل شود پس فصل مشترکی که میانۀ سطح مستوی مفروض و سطح مخروطات است تسطیح آن دوایر است که بر آن سطح شده و اما تسطیح دویمین آن نیز مانند نخستین است جز آنکه در جای مخروطات خطوط متوهم شود پس سطحی مستوی فرض کنند که با احدالقطبین به یک نقطه [ظ: تماس] کند مثلاً در تسطیح نقاط شمالیه از قطب جنوبی خطوطی اخراج کنند که آنها بدان نقاط مرور کنند و از آنها گذشته بسطح مستوی مفروض متصل شوند پس فصل مشترکی که میان سطح مفروض و طرف خطها واقع گردد تسطیح آن نقاط است که بر آن سطح شده و صنعانی رأس مخروطات رادر قطبین قرار ندهد بلکه آنها را بر استقامت محور داخل کره یا خارج آن فرض نماید پس در سطح مستوی مفروض خطوط مستقیمه و دوایر و قطع تصویر و تشکیل یابد ابوریحان گوید اگرچه ابوحامد در این باب سخنی آورده است ولی بر من سبقت نداشته است و بعد از بیانات من بر آن مطلب متفطن شده و از قواعد تسطیح نوعی دیگر است که من استوانی نام نهاده ام و در کتب متقدمین خود ندیده ام و آن بر این وجه است که آنچه از دوایر و نقط بر صفحۀ کره واقع است بر آنها خطوط و سطوحی بموازات محورگذرانیم تا بر سطح نصف النهار خطوط مستقیمه و دوایر و خطوط تصویر و تشکیل شود ولی در اعمال این قاعده اجزای صفحۀ زمین بر یک نسبت تسطیح نمیشوند پس مناسبتراین است که دائره بر صفحۀ کاغذ رسم کنیم و هر چند بزرگتر باشد بهتر است و آنرا بدو قطر که از تقاطع آنها زاویۀ قائمه حادث شود بر چهار قسمت نمائیم و یکی از آن انصاف اقطار را بر نود جزء متساوی قسمت کنیم و از مرکز دایره ببعد هر کدام از آن اقسام نودگانه دایره ای رسم نمائیم پس نود عدد دایرۀ متوازیۀ متساویهالبعد ترتیب داده میشود و دایرۀ محیطه را بر سیصد و شصت جزء متساوی قسمت میکنیم و از مرکز دایره خطوطی مستقیمه بر نقاط تقسیم که در دایرۀ محیطه است وصل مینمائیم تا شکل تمام شود پس دایرۀ محیطه قائم مقام دایرۀ استواء است و مرکزش یکی از دو قطب است و بر محیط استواء نقطه ای نظیر مبدء طول فرض میکنیم و از روی جدول طول و عرض بلدان طول هر بلدی را که خواسته باشیم از بلدانی که بر این نصف کره واقع میباشند برداشته و ابتدا از نقطۀ مبدء کره بسمت یسار باندازه ٔدرجات آن طول میشماریم تا نقطه ای که منتهای درجۀ طول آن بلد باشد و آن وقت به استقامت خط که بمرکز منتهی است بقدر درجات عرض آن بلد از دوایر نودگانه میشماریم بهر جا که رسیدیم موضع آن بلد است و آنجا را نقطه نشان میکنیم و این عمل را در جمیع بلادی که در این عرض واقع میباشند جاری مینمائیم، مثل همین عمل را در دایرۀ دیگر تکرار میکنیم تا جمیع بلاد بر صفحۀ دودایره تسطیح میشوند و بعد حدود ممالک را به الوان مختلفه بدان دو صفحه طرح میکنیم بهمان قسم که بر صفحۀ زمین واقع شده اند تا مشهود شود. اگرچه مسائل مذکوره نسبت بمبتدعات و مخترعات سایر مهندسین در نهایت اتقان است ولی از سلامت ذوق و رزانت عقل به تسطیح دیگر رغبت کرده گوید در وجوه مذکورۀ تسطیح بعضی معایب دیده شده که معایب آنها بوجه ذیل مرتفع میشود مناسبتر آن است که در ترسیم و تسطیح آن وجه را بکار برند پس دایره ای رسم میکنیم و دو قطر آن را بر یکدیگر عمود ساخته جهات اربعه را بر چهار طرف آن نشان میکنیم و هر دو قطر را در چهار جهه بی اندازه امتداد میدهیم و هر یک از چهار نصف قطر را بر نود جزو متساوی قسمت میکنیم و محیط را هم بر سیصد و شصت جزو منقسم میسازیم بر خط مشرق و مغرب مراکز دوایری طلب میکنیم که هر کدام مرور نمایند بر جزوی از اجزاء قطر و بر دو نقطۀ شمال و جنوب و چون مراکز بدست آمد از آن دوایر آن قدر قوسها رسم میکنیم که در داخل دایرۀ تسطیح افتد پس یکصد و هشتاد قوس رسم شود و قطر را بر اجزای متساویه قسمت نمایند و جمیعاً از طرفین منتهی شوند به دو نقطۀ شمال و جنوب و اینها دوایر طول باشند پس رجوع میکنیم بخطی که از نقطۀ شمال بر استقامت قطر ممتد گشته و بر آن خط مرکز دایره ای را طلب کنیم که مرور نماید بر سه نقطه یعنی دو نقطه ای که بر طرفین مشرق و مغرب اند از محیط و یک نقطه که نزدیک مرکز است از قطر و بعد بر سه نقطۀ دویم تقسیم محیط و قطر و هکذا تا نود عدد دایره رسم شوند پس در نصف جنوبی مثل همین عمل راجاری مینمائیم بر خطی که از نقطۀ جنوب بر استقامت قطر خارج شده تا تمام دوایر عرض بعدد یکصد و هشتاد رسم شوند و هر یک از دوایر طول را بر یکصد و هشتاد قسمت نمایند و نقطۀ مغرب را مبدء طول فرض کنیم و خط مشرق و مغرب را دایرۀ استواء و از نقطۀ مغرب بقدر درجات طول بلد بر خط مشرق و مغرب میشماریم تا منتهادرجه معلوم شود و از آن روی بقدر عرض بلد چه شمالی باشد و چه جنوبی میشماریم بهرجا رسیدیم موضع بلد مطلوب است و مانند این عمل را در سایر بلاد جاری می نمائیم -انتهی. و هم از آثار لطف قریحت وی تفطنی است که او را در مسئلۀ حرکت ارض حاصل شده است چنانچه در کتاب استیعاب در عمل اسطرلاب زورقی عباراتی آورده است که هرکس در آنها تأمل کند داند که اختیار آن مذهب و سلوک آن طریقه را رغبتی تمام داشته است قال: و قد راءیت لأبی السّعید السجزی اسطرلاباً من نوع واحد بسیط غیرمرکب من شمالی و جنوبی سماه الزّورقی فاستحسنته جدّاً لا ختراعه ایّاه علی اصل قائم بذاته مستخرج ٌ ممّا یعتقده بعض الناس من ان الحرکه المرئیه من الارض دون الفلک و لعمری هوشبههٌ عسرهالتحلیل صعبهالمحق لیس للمعوّلین علی الخطوط المساحیه من نقضها شی ٔ اعنی بهم المهندسین و علماء الهیئه علی ان ّ الحرکه سواءٌ کانت للارض او کانت للسّماء فانّها فی کلتا الحالتین غیرقادحه فی صناعتهم بل ان امکن نقض هذا الاعتقاد و تحلیل الشبهه فذلک موکول الی الطبیعیین من الفلاسفه، گوید از ابوسعید سجزی اسطرلابی بسیط دیدم که از شمالی و جنوبی مرکب نبود و آنرا زورقی نامیدی که آن عمل زیاده مرا پسند افتاد وی را بسیار تحسین کردم چه آنرا بر اصلی قرار داده بود قائم بذات، بنیان آن عمل و مدار آن صنعت بر عقیدت مردمی بوده است که ارض را متحرّک دانسته و حرکت شبانه روزی را بفلک منسوب ندانسته اند قسم با جان خود که آن عقیدت شبهه ای است که تحلیلش در نهایت دشواری است و قولی است که رفعو ابطالش در کمال صعوبت است، مهندسین و علماء هیئت که اعتماد و استناد ایشان بر خطوط ماحیه است در نقض آن شبهت و ردّ آن عقیدت بسی ناچیز و تهی دست باشند و هرگز دفع آن شبهه را اقامت برهان و تقریر دلیلی نتوانند نمود و این معنی مایۀ طعن ایشان نشود زیرا که حرکت مرئیه را چه از ارض دانند و چه از سما شناسند درهر حال به صناعت ایشان زیانی نرساند و اگر دفع آن شبهت در حیّز امکان آید و در آن باب یارای دم زدن باشد به افکار و انظار طبیعیین فلاسفه منوط است هم مگر ایشان به اشراق نفوس شریفه ردّ آن مقال را افادات و افاضاتی بیاورند. اگرچه ابوریحان در آن مقصد عالی طریق گروهی را که قبل از بطلمیوس بوده اند پیموده است ولی در چنان مرحله که اقلام متقدمین در تزلزل بوده و اقدام متأخرین در لغزش افتاده است با حکیمی مانند بطلمیوس و جماعتی که بعد از وی بوده اند طریق خلاف پیش گرفتن و حرکت ارض اعتقاد کردن در آن وقت کار سهل و آسانی نبوده است هر دانا میداند که ازین گونه مسائل قول دادن از فرط اعتمادی است که قائل را بجودت ذهن و ازدیاد عقل خود بوده و حق را بعیان دیده است بطوری که یارای اغماض نداشته اگرچه آن فاضل یگانه بدان عقیدت برجای نماند ولی سلوک آن منهاج قویم بحدّت ذهن و ذکاء ذاتی بوده و رجوع از آن عقیدت بواسطۀ امر عرضی واقع شده مانند فقدان اسباب یا نقصان آلات و امثال آنها. و هم از طرایف آثار و مسائل نفیسه که خود در آنها ابتکار جسته است استخراج جیب درجۀ واحده است که در قانون مسعودی بیان کرده و بعد از تألیف آن کتاب نفیس اگرکسی بمطالعتش فایز شده و از آن مسئله سخنی رانده است غواص آن بحر و کامیاب آن معدن است. سلطان شهید الغبیک در زیج خود رایت مفاخرت افراشته استخراج جیب درجۀ واحده را بطریق برهانی بخود مخصوص و منسوب داشته است چنانکه در باب دوم از مقالۀ دوم در معرفت اوقات وطالع هر وقت و آنچه تعلق بدان دارد گوید جیب یک درجه [را] که بناء عمل جدول جیب و ظل بر آن است الی یومنا هذا هیچکس بطریق برهانی استخراج نکرده و همه حکما تصریح کرده اند به آنکه طریق عمل به استخراج آن نیافته اند و حیلت کرده اند تا بتقریب به دست آورند و ما بعنایت اﷲ و منّه به طریق برهانی ملهم شدیم و در بیان آن علیحده کتابی پرداختیم و هم سلطان شهید در تعدیل سیم قمر گوید اما در قمر مرکز تعدیل اول برگیریم و بر خاصه افزائیم تا خاصۀ معدله حاصل شود پس بخاصۀ معدله تعدیل دویم و اختلاف برگیریم و نگاه داریم پس اگر خاصۀ معدله کمتر از شش برج باشد بمرکز دقایق الحصص از جدولی برگیریم که بعد از جدول موضوع است آنچه باشد در اختلاف ضرب کنیم و حاصل را با تعدیل دوم بروسط افزائیم تقویم قمر حاصل شود. و ملا عبدالعلی بیرجندی در شرح زیج گوید قدما جیب یکدرجه را بتقریب بیرون آورده اند و بناء جدول جیب بر آن نهاده اند و افضل المهندسین مولانا غیاث الدین جمشید کاشانی که اصل رصد سمرقند از آثار طبع لطیف اوست ملهم شده به استخراج جیب یکدرجه و در آن باب رساله ای انشا نمود. و مصنف تغمده اﷲ بغفرانه طریقی دیگر در باب جیب درجۀ واحده بیان فرموده و در آن رساله ای نوشته است... - انتهی. اصحاب مروت و انصاف میدانند که مصنف و شارح حق ابوریحان را کتمان کرده اند چه کتاب قانون مسعودی در خزاین کتب سلطان شهید بوده است و در اکثر اوقات بمطالعت آن فایز می شده چنانکه از مکتوب غیاث الدین جمشید که ازبرای پدرش نوشته است و ما خود شمه ای از آن مکتوب را خواهیم نگاشت آن دعاوی قرین صحت و ثبوت خواهد شد با وجود این معنی کاش سلطان شهید در مسئلۀ جیب درجۀ واحده از استفادت و استعانت خود عبارتی میگفت یا در اعانت و افادت ابوریحان اشارتی میکرد و هم در تعدیل سیم قمر که محض تسهیل عمل حیلتی بکار برده است کاش از طریق فتوت و انصاف درآمده میفرمود که ما در این مسئله یا در این حیلت متابعت ابوریحان و به آثار او اقتدا کردیم و بر اثر او رفتیم و نیز ملا عبدالعلی بیرجندی کاش از جادۀ اعتساف خارج نشده چنانچه از غیاث الدین جمشید سخنی آورده در مسئلۀ جیب و هم در تعدیل قمر کلامی از ابوریحان میگفت یا نامی از او ذکر می کرد بالجمله محض اثبات مدعا و انجاز وعده اینک شطری از مکتوب غیاث الدین را بعینه در رشتۀ تحریر آوردیم و هو هذا:روزی در بندگی حضرت سلطنت خلد اﷲ ملکه و سلطانه بمطالعه مشغول بود و قاضی زاده ای رومی در آن مجلس حاضر بود حوالت برهانی به قانون مسعودی کرده بودند در آن مجلس قانون را حاضر فرمودند آن برهان را طلبیده چون درمجلس محقق نمیشد قاضی زاده قانون را به وثاق برده که تحقیق کند بعد از دو روز آورد گفتند همانا در این محل ترکی هست که مسئله بتمام از آن بیرون نمی آید نسخه ای دیگر باید طلبید و با آن مقابله کرد و این بنده را در آن دو روز حمی یومیه عارض شد بدان عارضه از خانه بیرون نرفت با آن حال هر قسم بود بحضور شتافته در زمانی که قاضی زاده در مجلس بود همین که نظر بندگی حضرت سلطنت پناهی بر این بنده افتاد فرمود که مولانا این مسئله را بیرون آور و قانون مسعودی به دست این بنده داد همین که این بنده پنج و شش سطر از آن مسئله فروخواند تمامی مسئله بیان کرد و هیچ ترک در آن مسئله نبوده است - انتهی. و هم در کتاب آثارالباقیه بعضی مطالب مندرج است که در کتب حکمای اروپا براهین آنها اقامه شده است من جمله در باب جستن آبها از بعضی چشمها شرحی گفته که بعینه حکیم طبیعی دان مسیو زله در باب ’پوئی آرت زین’ ذکر کرده است و ما بعد از طی مسائل و مطالب ابوریحان آن مسئله و سایر مسائل و قواعد نقشه کشی را که حکمای اروپا معمول میدارند خواهیم نگاشت تا واضح شود که در آن مسائل ابوریحان را باجل حکمای ایشان توارد خاطر بوده است و یا ایشان به مؤلّفات وی ظفر یافته آن قواعد را ازو اقتباس کرده اند. در آثارالباقیه گوید آبهائی که در تک چاه مجتمع میشود بر دو قسم است گاهی از اطراف چاه ترشح کرده جمع میشود چه سطح آن ماده با سطح آب مجتمع هم کف و هم ترازوست و این قسم را ممکن نیست که بهیچ تدبیر بجستن آورند چه فتور و ضعفی که دارد با آن منظور موافق نیاید و گاهی میشود که آب در تک چاه به قوت جوش میکند زیرا که ماده و منبعآنرا ارتفاعی است که از آنجا بشدت سرازیر شده و از منافذ خارج میشود این قسم را ممکن است که به آلات معموله مانند فواره های بلند و لوله های دراز بجستن بیاورند بقدری که منتهای آب فواره با سطح اصلی ماده مساوی و موازی شود و ارتفاع گیرد و گاه بحد قلعه و مناره بلند گردد و نیز ابوریحان در ذیل آن مطلب گوید که در یمن چون حفر چاهی کنند بسا اتفاق افتد که بسنگی منتهی می شود و مردم آن سرزمین برحسب فراستی که در آن امر دارند از صدای آن سنگ معلوم کنند که چه مقدار آب در آن خاک موجود است پس بدان آلتی که در دست دارند رخنه ای تنگ در آن سنگ پدید آرند اگر آب بسلامت [ظ: بسلاست] جوشش کند آن مجری را وسعتی دهند و اگر آثار طغیان مشاهدت شود آن رخنه را با خاک و آهک انباشته کنند که مبادا سیلی مهیب در آن مکان پدید آید و در بالای کوهی که در میان ابرشهر و طوس واقع است دریاچه ای است به نام بزرود که گرداگرد آن یکصد فرسنگ میباشد و در آنجا آب مانند جزر و مدّی که در آب دریاهای دیگر پدید میشود مشهود نیست زیرا که سطح مبدء و خزانه با سطح آن موازی و برابر است یا آنکه سطح ماده مرتفع است ولیکن مقداری از آب که تابش خورشید تجفیف می کند موازن آن مقداری است که از مبدء وارد می شود از آنروی زیاده و کمی در آن نیست و هم ابوریحان گوید دریاچه ای است که آن را سبزرود نامند و آن چشمۀ شیرینی است که در سرزمین کیماک در کوهی واقع است که منکور می نامند و مظهر آن چشمه بقدر یک سپر بزرگی بیش نیست سطح آن با لب چشمه برابر است گاه می شود که سپاهی از آن آب می نوشند و اصلاً کم و زیاد نمی شود و در نزد آن چشمه نقش دو پا و دو دست با همه انگشتان و هم نقش دو زانوی انسانی پیداست گویا در آنجا سجده نموده و هم اثر پای طفلی و سم درازگوشی در سنگ نقش گرفته است. ترکان غز هر وقت آن موضع را ببینند برای تعظیم آن مکان سجده می کنند از همه عجیب تر صفّه ای است که در فیلوان نزدیک مهرجان واقع شده از سقف آن صفّه که در کوه کنده شده آب ترشح می کند چون سرد می شود مانند آب ناودانهادر فصل زمستان بطور استطاله یخ می بندد شنیدم که اهل مهرجان می گویند بسیار شده که کلنگی بدان سقف زده اندو جای آن خشک شده و از تراوش بازایستاده است با آنکه مقتضای قواعد طبیعی آن است که اگر آب از کوبیدن کلنگ زیاد نشود لامحاله بر حالت نخست باقی بماند و شگفت تر از این صفه تراوش آبی است که از دو ستون مسجد جامع قیروان حکایت می کنند. اکنون مسائل و مطالب حکمای اروپا را بشرح می گذرانیم: مخفی نماند طریقۀ اولی از قواعد نقشه کشی که ابوریحان ذکر کرده است به زبان فرانسه استرئوگرافیک گویند ومخترع آن ابرخس است و تقریباً یکصد سال قبل از میلادمسیح آن قاعده را اختراع و استبداع کرده است و طریقۀ ثانیه را که اسطوانی نام نهاده است به زبان فرانسوی دیگرافیک (؟) گویند و به اعتقاد مهندسین اروپا واضع آن قاعده ایلونیوس بوده و قریب دویست سال قبل از میلاد آن را وضع کرده است و در این ازمنه در اکثر نقشها برای تسطیح کرۀ زمین معمول میدارند و طریقۀ ثالثه در یکی از نقشهای فرانسوی که در سال 1255 هجری قمری طبع شده است ملاحظه شد طریقۀ رابعه موافق است به آنچه مسیو بایّار در سال 1225 هجری قمری بعد از آنکه انواع بسیار از ترسیم نقشها را ملاحظه نموده بود اختراع کرده است حکیم مسیو زله در کتاب خود که در علم طبیعی نوشته است در خصوص چاه گرنل که در پاریس واقع است فصل مشبعی آورده و در بیان سبب و علل طبیعیۀ آن شرحی گفته است که با تحقیقات ابوریحان بسی موافقت دارد بالجمله آن چاه در پاریس واقع شده و به عمق 548 متر است و بواسطۀ لوله که 38 متر ارتفاع دارد از زمین بلند میشود و در باب بحر خزر حکمای اروپا را تحیری بودکه آن همه رودخانه ها در آن داخل می شود و اصلاً ممر ومخرجی ندارد تا از آن خارج گردد و لهذا تا دویست سال قبل عقیدت ایشان آن بود که بحر مذکور را دو مجرای تحتانی است یکی از زیر گرجستان و قفقاز و دیگری به طرف ممالک ایران و موافق آنچه از رودخانه ها آب در آن می ریزد از مجرای اول به دریای سیاه و از مجرای دویم به خلیج فارس پیوسته می شود اگر چنان نباشد بایستی ازاجتماع رودخانه های عظیم طغیان آن آب سواحل ایران و حاج طرخان بلکه خوارزم و تمامیت آسیا را فروگیرد ولی از تاریخ فوق الی الاّن که علوم شیمی و طبیعی را تکمیل کرده اند در باب آن بحر بدان سخن که از استاد ابوریحان نقل کردیم قائل شده اند و معلوم داشته اند هر قدر آب در آن دریا وارد می شود به همان قدر آفتاب تجفیف می کند مخصوصاً جمعی از مهندسین روس تحقیق این مسئله را غوررسی کرده اند و آنچه ایشان بعد از تتبع بسیار استنباط نموده اند مطابق است با آنچه ابوریحان در آثارالباقیه ذکر کرده است - انتهی. آقای قزوینی در تعلیقاتی که بر چهارمقالۀ عروضی سمرقندی نوشته اند شرح ذیل را آورده اند: بهترین ترجمه حالی که تا کنون از ابوریحان بیرونی نوشته شده همانا آن است که علامۀ مستشرق ادوارد ساخائو از معلمین دارالفنون همایونی برلین در مقدمۀ کتاب ’الاّثارالباقیه عن القرون الخالیه’ تألیف ابوریحان که در سنۀ 1878 میلادی در لیپسیک از بلاد آلمان بطبع رسانیده نوشته است و جمیع مآخذ و مصادری که از آن ادنی اطلاعی در این باب میتوان به دست آورد مطالعه نموده و چون ترجمه حیات این فیلسوف بزرگ و ریاضی دان کبیر که از بزرگترین مفاخر ایران و ایرانیان است در مشرق درست نیست مناسب دیدیم که خلاصۀ مسطورات پروفسور ساخائو را در اینجا ایراد نمائیم و هی هذه: ابوریحان محمد بن احمد البیرونی فیلسوف و ریاضی مشهور در 3 ذی الحجۀ سنۀ 362 هجری قمری در خوارزم متولد گردید و در 2 رجب سنۀ 440 هجری قمری در سن هفتادوهفت سالگی در غزنه وفات نمود. بیرونی منسوب است به بیرون خوارزم یعنی خارج آن، چه ابوریحان از حوالی شهر خوارزم بوده یا آنکه از ولایت خوارزم و در هر صورت از اهل خود شهر خوارزم نبوده است لهذا او را بیرونی می گفته اند. و چون یاء بیرون یاء مجهول است و این کلمه در زمان ابوریحان به همان نحو که اقتضای یاء مجهول است (یعنی کسرۀ مشبعه) تلفظ میشده و آن در تلفظ عربی اشبه اشیاء است به یاء ساکنۀ ماقبل مفتوح لهذا مصنفین عرب این کلمه را بیرونی به فتح باء ضبط کرده اند، سمعانی در کتاب الانساب که تقریباً صد سال بعد از وفات ابوریحان تألیف شده گوید ’البیرونی بفتح الباء الموحده و سکون الیاء آخر الحروف و ضم الراء بعدها الواو و فی آخرها نون هذه النسبه الی خارج خوارزم فان بها من یکون من خارج البلد و لایکون من نفسها یقال له فلان بیرونی است و یقال بلغتهم انبیژک است و المشهور بهذه النسبه ابوریحان المنجم البیرونی’ - انتهی. ابوریحان ظاهراً اوایل عمر خود را در کنف حمایت مأمونیان ولاه خوارزم معروف به خوارزمشاهیه گذرانیده است، خانوادۀ مأمونیان ابتدا باجگذار ملوک سامانیه بودند و در فترت بین انقراض سامانیه و استقرار غزنویه یعنی مابین سنۀ 384-390 هجری قمریبکلی مستقل گشتند ولی استقلال ایشان چندان طولی نکشید، چه در سنۀ 407 سلطان محمود غزنوی بلاد خوارزم را فتح کرد و آنرا به مملکت فسیح الارجاء خود منضم ساخت. ملوک مأمونیان همه علم دوست و هنرپرور بودند و دربارایشان مجتمع افاضل و میعادگاه علما و حکما بود، ابوریحان چندین سال نیز در جرجان در دربار شمس المعالی قابوس بن وشمگیر که در دو کرّت مختلف از سنۀ 366-371 و از سنۀ 388-403 حکمرانی جرجان و مضافات آن را نمود بسر برد و کتاب آثارالباقیه را در حدود سنۀ 390 به نام آن پادشاه فاضل تألیف نمود، مابین سنۀ 400-407 ابوریحان مجدداً به وطن اصلی خود خوارزم معاودت نمود و در دربار ابوالعباس مأمون بن مأمون خوارزمشاه مدتی بزیست، شورش اهالی خوارزم و قتل خوارزمشاه و لشکرکشی سلطان محمود به خوارزم به بهانۀ خونخواهی خوارزمشاه و فتح خوارزم تمام را ابوریحان به نفسه مشاهده کرده و در جمیع این وقایع خود حاضر و ناظر بوده است، در فهرست مؤلّفات عدیدۀ ابوریحان ازجمله نام کتابی دیده میشود موسوم به ’تاریخ خوارزم’ و گویا ابوریحان برحسب عادت خود جمیع اخبار و آثار و قصص و حکایات متعلقۀ به وطن خود و مخصوصاً وقایع تاریخی عصر خود را که در اغلب آنها خود شاهد عینی بوده در آن کتاب جمع کرده بوده است و این کتاب ظاهراً از میان رفته ولی چند فصل آنرا ابوالفضل بیهقی معروف در آخر تاریخ مسعودی ایراد نموده است. باری سلطان محمود در مراجعت بغزنه ابوریحان و سایر افاضل را که در دربار خوارزمشاه بودند در بهار سنۀ 408در مصاحبت خود بغزنه برد. پس از آنکه ابوریحان در غزنه مستقر گردید چندین کرّت به وطن خود خوارزم سفر نمود و در غالب غزوات پادشاه جهانگیر سلطان محمود غزن
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
یکی از علمای نجوم و احکام. (طبقات قاضی صاعد)
لغت نامه دهخدا
(اَ بو وَ)
النجیبی. محدث است. محدثان در فرهنگ اسلامی به عنوان حافظان میراث نبوی شناخته می شوند. آن ها با تلاش خستگی ناپذیر، هزاران حدیث را به صورت شفاهی یا مکتوب گردآوری و ثبت کردند. یکی از افتخارات تمدن اسلامی، وجود محدثانی است که در بررسی اسناد و راویان، به دقتی علمی دست یافتند که در هیچ تمدن دیگری یافت نمی شود. به واسطه محدثان، تاریخ شفاهی اسلام تبدیل به مجموعه ای دقیق و قابل اتکا شد.
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
او راست: شروط الاحکام
لغت نامه دهخدا
(اَ)
حسن بن عقبه المرادی. محدث است و وکیع از وی روایت کند، بعلف بسنده کردن شتر از آب. بسنده کردن ستور بگیاه تر از آب. (تاج المصادر بیهقی) ، بازایستادن مرد از آرمیدن با زن خویش، پارسا شدن، گذاشته شدن اشتر بچرا بی ساربان و غائب شدن یا وحشت نمودن شترها. علم حدیث یکی از مهم ترین شاخه های علوم اسلامی است که بدون تلاش محدثان، دوام نمی آورد. آنان با گردآوری احادیث، تطبیق نسخه ها و بررسی روایت ها، چراغ راهی برای مسلمانان شدند. محدث نه تنها حافظ حدیث، بلکه تفسیرگر و نقاد آن بود و می دانست کدام روایت قابل اعتماد است و کدام باید کنار گذاشته شود. همین دقت علمی، حدیث را به منبعی محکم در دین تبدیل کرد.
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان کنارک چاه بهار در 18هزارگزی باختر راه شوسۀ چاه بهار به ایرانشهر. سکنۀ آن 200 تن. آب آن از چاه باران تأمین میشود. محصول عمده آن ذرت و خرما است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
دارویی است که از مصر آورند و بعربی مستعجل خوانند و بجهت فربهی استعمال کنند، اگر با شیر گوسفند یا آرد برنج، حلوا سازند و بخورند بدن را فربه کند، (برهان) (آنندراج)، بیخی است سپید، درازتر انگشتی، مبهی و محرک جماع و مسهل زردآب و تریاق سموم و بارد و مفتح سده، جگر و سپرز و مسقط جنین، (منتهی الارب)، حجرالذئب، خرچکوک، شیرزا، فاوانیا، ابوزیدان، عودالکهنیا، عودالصلیب، عبدالسلام، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، گیاهی است که از آن دارویی بجهت فربهی سازند، مستعجل، مثلب، (فرهنگ فارسی معین)، رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن و فهرست مخزن الادویه و دزی ج 1 شود
لغت نامه دهخدا
شیر زا از داروها گیاهی است که از آن دارویی به جهت فربهی سازند مستعجل ثعلب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابوزید
تصویر ابوزید
مردی چیره درشترنگ به زبانزد استاد شترنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بویدان
تصویر بویدان
ظرفی که در آن چیزهای معطر نهند
فرهنگ لغت هوشیار