جدول جو
جدول جو

معنی ابودلف - جستجوی لغت در جدول جو

ابودلف
(اَ دُ لَ)
قاسم بن عیسی بن ادریس بن معقل بن عمیر بن شیخ بن معاویه بن خزاعی بن عبدالعزی بن دلف عجلی. یکی از سرهنگان مأمون خلیفه ومعتصم و یکی از اسخیا و جوانمردان بزرگوار و شجاع وصاحب وقایع مشهوره و صنائع مأثوره. او مرجع ادبا وفضلاء عصر خویش بود و در صنعت غنا مهارت داشت. جد اوادریس مربی ابومسلم صاحب الدعوه است. حفید او امیر ابونصر علی بن ماکولا صاحب کتاب اکمال است. رجوع به ابن ماکولا شود. او به اول در خدمت محمد امین بن هارون الرشید بود و در جدال میان امین و مأمون بودلف با علی بن عیسی بن ماهان مساعد و بمحاربۀ طاهر شد و پس از کشته شدن علی، ابودلف بهمدان رفت و طاهر او را به بیعت مأمون خواند و وی سر باززد لکن آنگاه که مأمون خود او را دعوت کرد بخدمت مأمون شتافت و خلیفه او را حکومت کردستان داد و این حکومت بارث به فرزندان او ماند و سلسلۀ حکام بنودلف بدو منسوبند و شهر کرج را که پدر ابودلف پی افکنده بود بپایان برد و خود و خاندان و کسان او در آنجا اقامت کردند و این کرج به جبل میان همدان و اصفهان است و عبدالعزیز پسر او و احفاد او حکومت آن شهر و فرمانروائی نواحی جبل داشتند و شعرای عصر او را مدایح گفته اند، از جمله عکوک شاعر است که در مدیح او گوید:
انما الدنیا ابودلف
بین بادیه و محتضره
فاذا ولی ابودلف
ولت الدنیا علی اثره.
و دیگر از شعراء مادح او ابوتمام طائی است ونیز بکر بن نطاح که گوید:
یا طالباً للکیمیاء و علمه
مدح ابن عیسی الکیمیاء الاعظم
لو لم یکن فی الارض الا درهم
و مدحته لأتاک ذاک الدرهم.
و گویند ابودلف او را بدین دو بیت ده هزار درم صله داد و این امیر را با آنکه خدمت خلفا داشت کتب بسیار است از جمله: کتاب النزه. کتاب سیاسهالملوک. کتاب السلاح. کتاب البزاه و الصید و این کتاب ظاهراً همان است که ابن الندیم کتاب الجوارح و اللعب بها یاد میکند. و باز ابن الندیم گوید او را صد ورقه شعر است. واو از 210 تا 225 هجری قمری بقول ابن خلکان سال وفات او به بغداد در قلمرو حکومت خویش فرمانروائی داشت
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَ خَ لَ)
او از ابومرزوق و ابوالعدبس از وی روایت کند
از حارث بن عمیرۀ حارثی روایت کند
لغت نامه دهخدا
(اَ لِ)
جمع واژۀ آلفه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
- اوالف طیر، پرندگان که بخانه ای الفت گیرند. رجوع به آلفه شود
لغت نامه دهخدا
(اَبْ)
جمع واژۀ بول
لغت نامه دهخدا
(اَ لِ)
ابولیت. نام یکی از سرداران ایران که شهر شوش را تسلیم اسکندر مقدونی کرد، مسکوکی خرد بیونان قدیم، مسکوکی مسینه فرانسویان را معادل نصف دنیه، وزنی فرانسویان را معادل ده حبه، نزد یونانیان قدیم شش یک درهم.
لغت نامه دهخدا
(اُ بُ لُ)
از یونانی ابلس و لاطینی ابولوس، ابولوس. در اوزان طبی، مقدار سه قیراط که معادل دوازده جو میانه است. وزنی معادل 72 صدیک گرام بعلاوۀ کسری.
لغت نامه دهخدا
(اَ خِ)
کنیت ابلیس
لغت نامه دهخدا
(اَ)
یکی از نامهای گاوی که اهورامزدا آفرید و جرثومۀ همه خلق در او نهاد. این کلمه مصحف ایوداد است
لغت نامه دهخدا
(اَ ؟ رْ رَ)
بلوی. صحابی است. در منابع حدیثی و تاریخی، صحابی عنوانی است که به کسی داده می شود که در زمان حیات پیامبر اسلام (ص) با او دیدار داشته، به دین اسلام گرویده و مسلمان از دنیا رفته باشد. این افراد از مهم ترین پایه های انتقال آموزه های نبوی به نسل های بعد هستند. تحلیل شخصیت و عملکرد صحابه یکی از موضوعات اصلی در علم رجال، تاریخ اسلام و فقه است.
لغت نامه دهخدا
(اَ دُرْ رَ)
نام قریه ای به مصر
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ فَ)
ایاس بن دغفل. محدث است. با استفاده از علم حدیث، محدثان در تاریخ اسلام به تدریج قواعدی برای بررسی صحت روایت ها تدوین کردند. این افراد به عنوان نگهبانان سنت نبوی، همواره در تلاش بودند تا احادیث پیامبر اسلام و اهل بیت را با دقت تمام از تحریف های احتمالی محافظت کنند. وجود این محدثان باعث شد که منابع حدیثی معتبر همچون ’صحیح بخاری’ و ’صحیح مسلم’ به منابعی معتبر در دنیای اسلام تبدیل شوند.
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ فَ)
فیل. (المزهر). پیل. (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی). ابوالحجاج. (مهذب الاسماء). ابوحرماز
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
او از عبدالرحمن بن عائذ و از او عفیر روایت کند
لغت نامه دهخدا
(اَ دُ)
اخراب بن اسید. محدث است. در اصطلاح علم حدیث، محدث به فردی گفته می شود که احادیث صحیح را از سایر روایات تمیز می دهد و آن ها را به دقت به نسل های بعدی منتقل می کند. به عبارت دیگر، محدث کسی است که روایت های پیامبر اسلام را جمع آوری کرده، بررسی و تطبیق می کند و در صورت صحت، آن ها را نشر می دهد. این کار نیازمند دقت در بررسی سند، متن، و شرایط راویان است.
لغت نامه دهخدا
(اَ ؟)
موسی بن زیاد. محدث است. محدّث در اصطلاح علم حدیث، به شخصی گفته می شود که احادیث پیامبر اسلام (ص) را روایت، حفظ، بررسی و نقل می کند. این فرد معمولاً با دقت فراوان، سلسله اسناد را بررسی می کند تا از صحت روایت اطمینان حاصل شود. محدثان نقش بسیار مهمی در ثبت و حفظ سنت نبوی ایفا کرده اند و بدون تلاش های آنان، منابع اصلی دین اسلام دچار تحریف می شد.
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ ئو)
احمد بن محمد بکر همدانی. او راست: جزئی در حدیث
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ لِ)
یزید بن قنافه. پدر قبیصه. و صاحب منتهی الأرب گوید: هلب، ککتف، لقب ابی قبیصه یزید بن قنانه طائی، یضمّه المحدّثون و صوابه ککتف. کان اقرع فمسحه النبی صلی الله علیه و سلم فنبت شعره
لغت نامه دهخدا
(اَ صَ)
یمنی. او راست: کتاب فضائل شعبان
لغت نامه دهخدا
(اَ کُ)
نوعی مرغوب از قند
لغت نامه دهخدا
(دُ لَ)
حکمران اران ممدوح اسدی:
اسدی را که بودلف بنواخت
طالع و طالعی بهم درساخت.
نظامی.
رجوع به ابودلف کرکری شود
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
ده ابوعلی، قریه ای است بجنوب شرقی کازرون بدوفرسنگی آن
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
خیری. خیرو. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(اَ ؟ نَ)
تابعی است. او از سعد بن مالک و ابن مسعود و ابی هریره و از او شعبی و عبدالله ابی مرّه روایت کرده اند. واژه تابعی به مسلمانانی اطلاق می شود که با اینکه پیامبر اسلام (ص) را ندیدند، اما از کسانی که با ایشان زندگی کردند بهره علمی و معنوی بردند. تابعین در قرون اولیه هجری زندگی می کردند و سهم بزرگی در توسعه و نهادینه سازی فرهنگ اسلامی داشتند. بسیاری از مفسران اولیه قرآن، مانند مجاهد و عکرمه، از جمله تابعین بودند.
لغت نامه دهخدا
(اَ ضَ)
تابعی است. او از کعب و از او حمید بن هلال روایت کند. در علوم اسلامی، اصطلاح تابعی به فردی اشاره دارد که پیامبر اسلام را ندیده اما از اصحاب ایشان کسب علم کرده است. بسیاری از بزرگان حدیث و تفسیر مانند قتاده، نخعی و ابن سیرین از طبقه تابعین هستند. این واژه نشان دهنده رابطه علمی و معنوی میان نسل های نخست اسلام است.
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
نام مسکوکی هلاندی که منقوش بصورت شیری است
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
ملخ نر
لغت نامه دهخدا
(اَ مُ دَلْ لِهْ)
از روات است. روات در علم حدیث به کسانی گفته می شود که در جمع آوری و نقل احادیث از دیگران فعالیت کرده اند. این افراد می توانند صحابه پیامبر، تابعین و حتی نسل های بعدی باشند. در تاریخ اسلام، روات نه تنها مسئول انتقال روایت ها بلکه در تفسیر و تحلیل دقیق این احادیث نیز نقش داشته اند تا از تحریف و اشتباهات جلوگیری کنند.
لغت نامه دهخدا
(اَ مُ لِ)
خارپشت. قنفذ.
لغت نامه دهخدا
(اَ ؟)
الأعرج. او را سی ورقه شعر است. (ابن الندیم)
او راست: کتاب خلق الانسان. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ لِ)
الأزدی الحدانی. یکی از صلحاء ازد. و به زمان عثمان بمدینه شد. (الکنی للبخاری)
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
قین، یعنی آهنگر. شوهر دایۀ ابراهیم بن رسول صلوات الله علیه و نام او برأبن اوس است، مزمار
لغت نامه دهخدا
تصویری از اوالف
تصویر اوالف
به گونه رمن مرغان خانگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابوعلس
تصویر ابوعلس
همیشه بهار از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
در هم و برهم نامرتب –کلاف سر درگم و آشفته
فرهنگ گویش مازندرانی
گردویی که پوستش به آسانی جدا شود
فرهنگ گویش مازندرانی