جدول جو
جدول جو

معنی ابوحفص - جستجوی لغت در جدول جو

ابوحفص(اَ حَ)
شیر. اسد. لیث. غضنفر. ضرغام. ضیغم. حارث. هزبر. قسوره. حیدر. حیدره. هرثم. هرثمه. ابوفراس
لغت نامه دهخدا
ابوحفص(اَ بو یَ)
عمر بن محمد بن احمد بن اسماعیل بن علی بن نعمان النسفی، ملقب به نجم الدین. ولادت او به سال 471 هجری قمری بود و در 537 درگذشت. اوراست: کتاب منظومه در خلاف. و رجوع به عمر... شود
عمر بن ابی الحسن علی بن مرشد بن علی، معروف به ابن فارض، و کنیت دیگر او ابوالقاسم است. رجوع به ابن فارض...، و رجوع به نامۀ دانشوران ج 2 ص 449 شود
عمر بن ابی بکر بن محمد بن معمر، معروف به ابن طبرزد و ملقب به موفق الدین و مشهور بدارقزی. رجوع به ابن طبرزد موفق الدین... شود
عمر بن محمد بن عبدالله بن محمد بن عمویه، ملقب به شهاب الدین سهروردی. رجوع به عمر...، و رجوع به سهروردی... شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(حَ مَ لَ)
ابن عمران تجیبی، مکنی به ابوحفص مصری. جد حرمله بن یحیی صاحب الشافعی است. از عبدالرحمان بن شماسه روایت دارد و ابن مبارک و ابن وهب از وی. و احمد بن یحیی او را توثیق نموده است. (حسن المحاضره ص 120)
لغت نامه دهخدا
مولی عائشه. او از عائشه و از او یحیی بن ابی کثیر روایت کند
لغت نامه دهخدا
(حُ بَ)
حبشی. ابن شریح مکنی به ابوحفصه. تابعی است. ابن منده گوید: اسحاق بن سوید رملی او رادر عداد صحابه شمرده. و موسی بن سهل در عداد تابعین. بخاری و ابن ابی حاتم و ابن حبان نیز او را از تابعین شمرده اند، وی از عباده بن صامت روایت کند. صنعانی او را در عداد کسانی که درباره ایشان اختلاف هست یاد کرده، لیکن نام او را حبیب نهاده و آن توهم است. (الاصابه ج 1 ص 325 و ج 2 ص 76). ابونعیم نیز او را صحابی شمرده لیکن مجهول الحال است. (تنقیح المقال ج 1 ص 254)
لغت نامه دهخدا
الحبشی. محدث است. او از عباده بن صامت و از او علی بن ابی حمله روایت کند. محدث در اصطلاح اسلامی به فردی گفته می شود که با استفاده از علم حدیث، روایات پیامبر اسلام (ص) را جمع آوری و بررسی کرده و پس از تحلیل دقیق اسناد و متن ها، روایات صحیح را به دیگران منتقل می کند. در حقیقت، این فرد به عنوان یک نگهبان علمی، سنت نبوی را به دقت ثبت و حفظ کرده است تا از تحریف و تغییر آن جلوگیری شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
حداد عمرو بن سلم یا سلمۀ نیشابوری. یکی از مشایخ صوفیه بقرن سوم. ابوالفرج بن جوزی در صفهالصفوه گوید: ابوحفص نیشابوری نام او عمرو بن سلم و یا عمرو بن سلمه است از مردم دهی بر دروازۀ نیشابور به نام کردی آباد. خلدی آرد که از جنید شنیدم (آنگاه که نام ابوحفص در میان آمد) که گفت: ’او مردی از اهل حقایق بود و اگر من درک صحبت وی کردمی بی نیاز بودمی’. ابوعثمان سعید بن اسماعیل گوید: با ابی حفص بپرسش بیماری شدیم چون بر وی درآمدیم بیمار گفت آه ! ابوحفص گفت از که ؟ بیمار خاموش گشت... پس از آن ابوحفص گفت ناله نه چون گله و شکوی کن و خاموشی نه ازراه گستاخی و جلدی و در میانۀ این دو رو. محمش گوید: هر وقت که ابوحفص را خشم درمی یافت بذکر اخلاق حسنه می پرداخت تا آنگاه که خشم او فرومی نشست. و سپس با سر سخن پیشین می شد. محفوظبن احمد از او روایت کند که: بیست سال نگاهبان دل بودم و باز بیست سال دل نگاهبانی من کرد و امروز هر دو محروس و محفوظ میگذرانیم ومیگفت زینهار که عبادت تو بدانگونه نباشد که از آن معبود شدن خواهی. و می گفت آنکه هر لحظه افعال و احوال خود با کتاب و سنت نسنجد و به شک در خاطرات دل نبیند او را از حلقۀ مردان مشمار. ابواحمد بن عیسی از او نقل کند که گفت: نیکوئی ادب بیرونی بر نیکی ادب درونی دلیل کند چه پیامبر صلی اﷲعلیه وسلم فرمود اگر دل خاشع و فروتن باشد تن نیز بخشوع گراید. وفات ابوحفص به سال 270 یا 267 یا 264 یا 265 هجری قمری بوده است.
شیخ فریدالدین عطار در تذکرهالاولیاء گوید: او از محتشمان این طایفه بود و کسی به بزرگی او نبود در وقت وی. و در ریاضت و کرامت و مروت و فتوت بی نظیر بود و در کشف و بیان یگانه معلم و ملقن او بی واسطه خدای بود عز و جل و پیر بوعثمان حیری بود و شاه شجاع از کرمان بزیارت او آمد و در صحبت او به بغداد شد بزیارت مشایخ و ابتداء آن بود که بر کنیزکی عاشق بود چنانکه قرار نداشت. او را گفتند که در شارستان نشابور جهودی جادوست، تدبیر کار تو او کند. ابوحفص پیش او رفت و حال بگفت، او گفت ترا چهل روز نماز نباید کرد و هیچ طاعت و عمل نیکو نباید کرد و نام خدای بر زبان نشاید راند ونیت نیکو نباید کرد تا من حیلت کنم و ترا بسحر بمقصود رسانم. بوحفص چنان کرد. بعد از آن جهود آن طلسم بکرد و مراد حاصل نشد، جهود گفت بی شک از تو خیری در وجود آمده است و اگر نه مرا یقین است که این مقصود حاصل شدی. ابوحفص گفت من هیچ خیری نکردم الا در راه که می آمدم سنگی از راه باز کناره افکندم تا کس بر او نیفتد جهود گفت میازار خداوندی را که تو چهل روز فرمان او ضایع کنی و او از کرم این مقدار رنج تو ضایع نکرد. آتشی از این سخن در دل بوحفص پدید آمد و چندان قوت کرد که بوحفص به دست جهود توبه کرد. و همان آهنگری می کرد و واقعۀ خود نهان میداشت و هر روز یک دینار کسب می کرد و شب بدرویشان دادی و در کلیدان بیوه زنان انداختی چنانکه ندانستندی و نماز خفتن دریوزه کردی و روزه بدان گشادی. وقت بودی که در حوضی که تره شستندی بقایای آن برچیدی و نان خورش ساختی. مدتی بدین روزگار گذاشتی. یک روز نابینائی در بازار میگذشت این آیت میخواند: و بدا لهم من اﷲ ما لم یکونوا یحتسبون. دلش بدین آیت مشغول شد و چیزی بر وی درآمد و بیخود گشت، بجای انبر دست در کوره کرد و آهن تفسیده بیرون کرد و بر سندان نهاد شاگردان پتک بزدند. نگاه کردند آهن در دست او دیدند که می گردانید گفتند ای استاد این چه حال است او بانگ بر شاگردان زد که بزنید گفتند ای استاد بر کجا زنیم چون آهن پاک شد! پس بوحفص بخود بازآمد آهن تافته در دست خود دید و این سخن بشنید که: چون پاک شد بر کجا زنیم. نعره ای بزد و آهن از دست بیفکند و دکان را بغارت داد... پس روی بریاضت سخت نهاد و عزلت و مراقبت پیش گرفت، چنانکه نقل است که در همسایگی او احادیث استماع می کردند گفتند آخر چرا نیائی تا سماع احادیث کنی. گفت من سی سال است تا میخواهم داد یک حدیث بدهم نمیتوانم داد، سماع دیگر حدیث چون کنم. گفتند آن حدیث کدام است ؟ گفت آنکه میفرماید رسول صلی اﷲعلیه وآله وسلم، من حسن اسلام المرء ترکه ما لایعنیه. از نیکوئی اسلام مرد آن است که ترک کند چیزی که بکارش نباشد. نقل است که هروقت در خشم شدی سخن در خلق نیکو گفتی تا خشم او ساکن شدی آنگه بسخن دیگر شدی. ابوعثمان (حیری) گوید که با ابوحفص ب خانه ابوبکر حنیفه بودم و جمعی اصحاب آنجا بودند از درویشی یاد می کردند گفتم کاشکی حاضر بودی. شیخ گفت اگر کاغذی بودی رقعه ای نوشتمی تا بیامدی. گفتم این جا کاغذ هست گفت خداوند خانه ببازار رفته است اگر مرده باشد و کاغذ وارث را شده باشد نشاید بر این کاغذ چیزی نوشتن. بوعثمان گفت بوحفص را گفتم که مرا چنان روشن شده است که مجلس علم گویم گفت ترا چه بدین آورده گفتم شفقت بر خلق. گفت شفقت تو بر خلق تا چه حد است گفتم تا بدان حد که اگر حق تعالی مرا بعوض همه عاصیان در دوزخ کند و عذاب کند روا دارم گفت اگر چنین است بسم اﷲ اما چون مجلس گوئی اول دل خود را پند ده و تن خود را و دیگر که جمع آمدن مردم ترا غره نکند که ایشان ظاهر ترا مراقبت کنند و حق تعالی باطن تو را پس من بر تخت برآمدم بوحفص پنهان در گوشه ای بنشست چون مجلس به آخر آمد سائلی برخاست و پیراهنی خواست در حال پیراهن خود بیرون کردم و بوی دادم بوحفص گفت یا کذاب انزل من المنبر، فرودآی ای دروغ زن از منبر. گفتم چه دروغ گفتم ؟ گفت دعوی کردی که شفقت من برخلق بیش از آن است که بر خود و به صدقه دادن سبقت کردی تا فضل سابقان ترا باشد خود را بهتر خواستی اگر دعوی تو راست بودی زمانی درنگ کردی تا فضل سابقان دیگری را باشد پس تو کذابی و نه منبر جای کذابان است. نقل است که یک روز در بازار میرفت جهودی پیش آمد در حال بیفتاد و بیهوش شد از او سؤال کردند گفت مردی را دیدم لباس عزل پوشیده و خود را دیدم لباس فضل پوشیده ترسیدم که نباید که لباس فضل از سر من برکشند و در آن جهود پوشند و لباس عزل از وی برکشند و در من پوشند. نقل است که ابوحفص را عزم حج افتاد و او عامی بود و تازی نمیدانست... و جماعتی از اکابر پیش او جمعآمدند و از فتوت سؤال کردند بوحفص گفت عبارت شما راست شما گوئید جنید گفت فتوت نزدیک من آن است که فتوت از خود نبینی و آنچه کرده باشی آنرا به خود نسبت ندهی که این من کرده ام بوحفص گفت نیکوست آنچه گفتی امافتوت نزدیک من انصاف دادن و انصاف ناطلبیدن است... جنید چون این بشنید گفت برخیزید ای اصحابنا که زیادت آورد بوحفص بر آدم و ذریت او در جوانمردی یعنی خطی گرد اولاد آدم بکشید در جوانمردی اگر جوانمردی این است که او میگوید. و بوحفص اصحاب خویش را عظیم به هیبت و ادب داشتی و هیچ مرید را زهره نبودی که در پیش اوبنشستی و چشم بر روی او نیارستی انداخت و پیش او همه برپای بودندی و بی امر او ننشستندی بوحفص سلطان وارنشسته بودی جنید گفت اصحاب را ادب سلاطین آموخته ای گفت تو عنوان نامه بیش نمی بینی اما از عنوان دلیل توان ساخت که در نامه چیست. چون حج بگذارد و به بغداد آمد اصحاب جنید استقبال کردند جنید گفت ای شیخ راه آورد ما چه آورده ای ؟ ابوحفص گفت مگر یکی از اصحاب ما چنانکه میبایست نمی توانست کرد، اینم فتوح بود که گفتم اگر از برادری ترک ادبی بینید آنرا عذری از خود برانگیزید و بی او آن عذر را از خود بخواهید اگر بدان عذر غبار برنخیزد و حق بدست تو بود عذر بهتر برانگیز وبی او عذری دیگر از خود بخواه اگر بدین هم غبار برنخیزد عذری دیگر انگیز تا چهل بار اگر بعد از آن غباربرنخیزد و حق بجانب تو باشد و آن چهل عذر در مقابلۀ آن جرم نیفتد بنشین و با خود بگوی که زهی گاونفس زهی گران و تاریک زهی خودرأی بی ادب زهی ناجوانمرد جافی که توئی برادری برای جرمی چهل عذر از تو خواست و تو یکی قبول نکردی و همچنان بر سر کار خودی من دست از تو شستم تو دانی چنانکه خواهی میکن. جنید چون این بشنید تعجب کرد یعنی این قوت کرا تواند بود. نقل است که شبلی چهار ماه بوحفص را مهمان کرد و هر روز چند لون طعام و چند گونه حلوا آوردی آخر چون بوداع او رفت گفت میزبانی و جوانمردی بتو آموزم گفت یا اباحفص چه کردم گفت تکلف کردی و متکلف جوانمرد نبود مهمان راچنان باید داشت که خود را، تا به آمدن مهمانی گرانی نیایدت و برفتن شادی نبودت و چون تکلف کنی آمدن او بر تو گران بود و رفتن آسان و هر که را با مهمان حال این بود ناجوانمردی بود. بوعلی ثقفی گوید که بوحفص گفت هر که افعال و احوال خود بهر وقتی نسنجد بمیزان کتاب و سنت و خواطر خود را متهم ندارد او را از جملۀ مردان مشمر. پرسیدند که ولی را خاموشی به یا سخن ؟ گفت اگر سخن گوی آفت سخن داند هر چند تواند خاموش باشد اگرچه بعمر نوح بود و خاموش اگر راحت خاموشی بداند از خدای درخواهد تا دو چند عمر نوح دهدش تا سخن نگوید. گفتند درویشی چیست گفت بحضرت خدای شکستگی عرضه کردن. و گفت ایثار آن است که مقدم داری نصیب برادران بر نصیب خود در کارهاء دنیا و آخرت. و گفت هر که خود را متهم ندارد در همه وقت ها و همه حالت ها و مخالفت خود نکند مغرور بود و هر که بعین رضا به خود نگریست هلاک شد و گفت خوف چراغ دل بود و آنچه در دل بود ازخیر و شر بدان چراغ توان دید. و گفت چه نیکوست استغناء بخدای و چه زشت است استغناء به انام. و گفت که کس بفعل خود شاد نشود مگر مغروری. و گفت معاصی برید کفر است چنانکه زهر برید مرگ است و گفت روشنی تن ها به خدمت است و روشنی جانها به استقامت. و گفت تصوف همه ادب است. و گفت نابینا آن است که خدای را به اشیا بیند و نبیند اشیاء را بخدا. نقل است که یکی از او وصیت خواست گفت یا اخی لازم یک در باش تا همه درها بتوبگشایند و لازم یک سید باش تا همه سادات ترا گردن نهند. از او پرسیدند که بر چه روی به خدا آورده ای گفت فقیر که روی بغنی آرد به چه آرد الا به فقر و فروماندگی ؟ و وصیت عبداﷲ سلمی آن بود که چون وفات کنم سر من بر پای ابوحفص نهید رحمهاﷲ علیه - انتهی.
و هجویری نام او را عمر بن سالم الحدادی آورده است و گوید: شیخ المشایخ متصوفۀ خراسان صاحب ابی عبداﷲ ابیوردی و رفیق احمدخضرویه است. شاه شجاع از کرمان بزیارت او رفت و خودابوحفص سفری به بغداد شد. صاحب حبیب السیر گوید: و در سنۀ ست و ستین و مأتین (266 هجری قمری) شیخ ابوحفص عمر بن ابومسلم (مصحف عمر بن سلم) نیشابوری بعالم آخرت شتافت و قبرش در آن ولایت بسیار مشهور است
لغت نامه دهخدا
میسره. محدث است. محدّث در اصطلاح علم حدیث، به شخصی گفته می شود که احادیث پیامبر اسلام (ص) را روایت، حفظ، بررسی و نقل می کند. این فرد معمولاً با دقت فراوان، سلسله اسناد را بررسی می کند تا از صحت روایت اطمینان حاصل شود. محدثان نقش بسیار مهمی در ثبت و حفظ سنت نبوی ایفا کرده اند و بدون تلاش های آنان، منابع اصلی دین اسلام دچار تحریف می شد.
لغت نامه دهخدا
موصلی. محدث است. محدثان در تاریخ اسلام نه تنها ناقلان حدیث بودند بلکه با دقت علمی، فنی و تاریخی که در تحلیل روایات داشتند، به طور مؤثری در تصحیح، تطبیق و پالایش احادیث نقش آفرینی کردند. آن ها به بررسی دقیق راویان، تحلیل متون روایات و مقایسه با سایر منابع معتبر پرداخته و به دین اسلام کمک کردند تا منابع دینی اش بدون هیچ گونه تحریف به نسل های بعدی منتقل شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ صِ مَ دَ)
تابعی است. او از ابن عباس و قیس بن حاجب از وی روایت کند. مفهوم تابعی در میان مسلمانان به کسانی اطلاق می شود که در زمان حیات پیامبر (ص) زنده بودند، اما موفق به ملاقات او نشدند و به جای آن با صحابه دیدار کردند. تابعین یکی از پایه های مهم در علم حدیث و تفسیر قرآن هستند. به واسطه آنان، سنت پیامبر و سخنان صحابه به نسل های بعدی منتقل شد. تابعین دارای طبقات مختلفی هستند که هر کدام نقش خاصی در تاریخ اسلام ایفا کرده اند.
لغت نامه دهخدا
(اَبْ)
نام محلی است و انواص با نون نیز گفته اند. (مراصد)
لغت نامه دهخدا
کبیر، ابوعبدالله. او راست: کتاب الرّد علی اهل الاهواء. کتاب فوائد ابی حفص. (کشف الظنون)
لغت نامه دهخدا
عمری. خالد بن کثیر از او روایت کند
لغت نامه دهخدا
(عَمْرْ)
ابن جمیع، مکنی به ابوحفص. از فقهای فرقۀ اباضیه در قرن هشتم هجری. وی از اهالی جزیره جربه در مغرب بود و در حدود سال 750 ه. ق. در آنجا درگذشت. (از اعلام زرکلی از السیر شماخی ص 561)
لغت نامه دهخدا
عمر هنتانی. جد سلاطین بنوحفص در تونس. او در سال 515 هجری قمری با مهدی بن تومرت بیعت کرد و فرزندان او از دست موحدین در تونس حکومت یافتند. پس از ضعف موحدین مستقل شده نزدیک سیصد سال در تونس فرمانروائی داشتند و در سال 941 هجری قمری عثمانیان بنوحفص را برانداختند و تونس منضم به ممالک ترکان عثمانی شد
لغت نامه دهخدا
عمر مرتضی. دوازدهمین موحدین (از 646 تا 665 هجری قمری)
لغت نامه دهخدا
عمر خیاط. محدث است. محدّث در علوم اسلامی به کسی گفته می شود که علاوه بر نقل حدیث، علم رجال، علم درایه، و فنون بررسی سند و متن حدیث را به خوبی می داند. این افراد در طول قرون اولیه اسلام، پایه گذاران نظام حدیثی بودند و با دسته بندی راویان، ایجاد شاخص های اعتماد و تفکیک احادیث صحیح از جعلی، علوم اسلامی را از تحریف حفظ کردند. وجود محدث در هر نسل نشانه پویایی دین اسلام بود.
لغت نامه دهخدا
(اَ حَی ی)
مؤذن. او از نوبان و از او یزید بن شریح روایت کند
لغت نامه دهخدا
(اَبْ)
جمع واژۀ بوص. بارهای نباتی از نباتات و نوعی از گوسفندان و ستوران، ماری باریک گردن و گردسر
لغت نامه دهخدا
(اَ ؟)
ناحیتی از عراق بجنوب غربی بغداد در ساحل شرقی فرات. و شهر سی پار قدیم بدانجا بود و آن یکی از قدیمترین شهرهای بابل و سه هزار سال قبل از میلاد آباد بوده است. در کاوشهای اخیر آثار و خطوطی از آنجا به دست آمده است، بزغاله. بزیچه، جدی بریان کرده شده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
جد سلیمان بن یحیی است
لغت نامه دهخدا
(اَ حُ کَ)
شباهنگ. شب آویز. دشت ماله. مرغ حق. بیلی. باقلی. چوک. چوکک. حق گوی. ضوع. و آن مرغی است که بشب در بهاران بیک پای ازدرخت آویزد و ساعتها آوازی پیاپی چون ’هو’ برآرد
لغت نامه دهخدا
(اَ حُرْ رَ)
واصل بن عبدالرحمن بصری. محدث است و مسلم از او روایت کند. در تاریخ اسلام، محدثان نقش برجسته ای در حفظ و گسترش علم حدیث داشتند. آنان با استفاده از قدرت حافظه، پژوهش های میدانی و مصاحبه با راویان مختلف، احادیث صحیح را شناسایی و برای نسل های بعدی ثبت کردند. محدثان در دوران های مختلف با ایجاد قواعد علمی برای بررسی سند و متن حدیث، یکی از مهم ترین ارکان حفظ اصالت دین اسلام را تشکیل می دهند.
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
یا ابوحارث. طبیب مسعود بن یمین الدوله محمود بن سبکتکین غزنوی. قفطی گوید او در این علم ماهر بود و درحضرت سلطان تقرب داشت. و چون در امر عبدالرشید بن محمود مداخلۀ نابجای کرده بود آنگاه که فرخ زادبن مسعود بسریر ملک نشست در سال 444 هجری قمری او را بکشت
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ ذَ)
آفتاب پرست. حربا. (منتهی الارب). آفتاب گردک. پژمره. خور. مارپلاس. اسدالارض. حربایه. بوقلمون. ابوقلمون. خامالاون. افطح.
لغت نامه دهخدا
(اَ حَبْ بَ)
کنیت جماعتی از محدثین
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ فَ)
مردی از یهود که سالم بن عمر بامر رسول صلوات الله علیه وی را بکشت
لغت نامه دهخدا
(حَ)
تل باحفص، تلی به تاراب در سه فرسنگی بخارا:... و داروغه و امراء فرصتی می جستند که شیخ رزاق را از میان بردارند اما بسبب کثرت آمدشد خلق بمقصود فایض نمی گشتند. در آن اثنا یکی از مریدان او را از قصد امراء آگاه ساخت و تارابی (محمود) از در غیرظاهر از سرا بیرون رفته پای در رکاب آورد و بسرعت هرچه تمامتر خود را به تل باحفص رسانید و عوام بخارا چون شیخ را در آنجا دیدند آغاز غوغا کرده گفتند خواجه از خانه بیرون پرید و بطرفهالعین به تل باحفص رسید. (حبیب السیر چ 1 تهران ج 3 جزو1 ص 27)
لغت نامه دهخدا
(اَ ظُ)
تورم. طیرالتمساح. قطقاط. سقساق. زقزاق
لغت نامه دهخدا
(اَ صِ)
طفیلی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اَ ؟)
قیسی وادعی همدانی. کوفی. از تابعین است. او از علی و از وی ابواسحاق روایت کند. (تاریخ کبیر بخاری). تابعی در متون اسلامی به مسلمانانی گفته می شود که از صحابه پیامبر اسلام (ص) دانش و هدایت گرفته اند. این نسل دوم مسلمانان، از مهم ترین گروه هایی هستند که باعث تثبیت آموزه های دینی شدند و با تلاش های علمی خود، علوم اسلامی را در قرون اولیه رشد دادند. تابعین عموماً دارای ویژگی هایی چون زهد، علم، تقوا و دقت در نقل حدیث بوده اند.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جد عباس بن هاشم است، فهد
لغت نامه دهخدا
(اَ حَنْ نِ)
نام دیگر ایبیس. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(اَ حَمْ مو)
موسی بن ابی یعقوب یوسف بن عبدالرحمن بن یحیی بن یغمراسن، از سلسلۀ بنوزیان تلمسان. مولد او به سال 723 هجری قمری به اندلس. وی برادرزادۀ سلطان ابوسعید و سلطان ابوثابت است. ابوتاشفین اول پدر ابوحمو رابا تمام کسان به اندلس نفی کرد و او در اندلس بعلم ادب و فنون شعر آشنا شد. پدر ابوحمو بروزگار حکومت سلطان ابوسعید و سلطان ابوثابت در ندرومه بزهد و عبادت میگذرانید و ابوحمو در دربار دو عم خویش بسر میبردو آنگاه که سپاهیان ابوعنان مرینی بر دو عم او فائق آمدند و سلطان ابوسعید در جنگ کشته شد ابوثابت با بردارزادۀ خود ابوحمو به اندلس گریخت لکن در ناحیۀ بجایه هر دو دستگیر و به ابوعنان مرینی تسلیم شدند. ابوثابت را بکشتند و ابوحمو آزاد شد و بدربار حفصیان تونس پناه برد. ملوک بنی حفص از او حسن استقبال کردند و وقتی که روابط ابوعنان مرینی با بنوحفص بگسست یکی از بزرگان عرب تلمسان درخواست که ابوحمو را بریاست آنان برقرار کنند و ابوحمو با نیروی خویش به قصد تلسمان بدان صوب شد و در همان وقت ابوعنان مرینی وفات کرد و ازینرو ابوحمو شهر تلمسان را بسهولت مسخر ساخت و بار دیگر مرینی ها شهر تلمسان را از او بازستدند لکن مدت تصرف آنان کوتاه بود و دوباره ابوحمو تلمسان را تسخیر کرد و در سال 772 شهر تلمسان و تمام کشور بنی زیان بتصرف بنوحفص درآمد و ابوحمو بصحرا گریخت. پس از فوت عبدالعزیز مرینی پادشاه فارس در 774 سپاه بنی مرین تلمسان را رها کردند و مردم تلمسان ابوحمو را مجدد طلب کردند و در مقر خویش مستقر گشت و در این وقت دچار شورشی در قسمتی از کشور گردید و ابن خلدون مورخ مشهور تفاصیل این وقایع را داده است. گذشته از طغیان مزبور پسر بزرگ و ولیعهد ابوحمو موسوم به ابوتاشفین مایۀ اختلال کار پدر گردید تا آنجا که وسایل قتل یحیی بن خلدون رازدار پدر را فراهم کرد و در اواخر سال 788 پدر و برادران خویش را دستگیر کرد و ابوحمو را در وهران محبوس ساخت لیکن ابوحمو از حبس فرار کرد و بر پسر فائق آمده و تاج و تخت خویش از نو بدست کرد. ابوتاشفین بدربار فاس پناهید و با جیشی از بنومرین بازگشت و در غرۀ ذی حجۀ 791 در جنگی که میان پدر و پسر روی داد ابوحمو کشته شد. ابوحمو مردی دانشمند و مطلع بود و در میان مردم وجیه و محبوب بود. او را رساله ای است در سیاست مدن به نام واسطهالسلوک فی سیاسهالملوک و این رساله در 1279 هجری قمری در تونس به طبع رسیده و به زبان اسپانیائی نیز ترجمه شده است. ابوحمو در روز میلاد رسول صلوات اﷲوسلامه علیه همه ساله جشنی ادبی برپا میداشت و شعرای عصر قصائد غرا در مدح پیغمبرصلی اﷲعلیه وآله و پادشاه تلمسان انشاد کرده بر او میخواندند و در آن روز ساعت کاخ شاهانه که تنیسی بتفصیل شرح آن کرده بکار میافتاد. ابوحمو بواسطۀ رغبتی وافر که بعلم داشت مدرسه یعقوبیه را به نام پدر خود بنا کرد و شریف ابی عبدالله را بتدریس آنجا گماشت. و چون ابوحمو درگذشت او را در همان مدرسه بخاک سپردند
لغت نامه دهخدا
عمر حمصی. محدث است. واژه ی محدث از ریشه ’حدیث’ گرفته شده و به کسی اطلاق می شود که تخصص در نقل، حفظ و تحلیل احادیث دارد. این فرد معمولاً بر متون حدیثی مسلط است و می تواند صحیح را از ضعیف تشخیص دهد. محدثان نقش نگهدارنده سنت نبوی را داشتند و از طریق کتابت یا روایت شفاهی، احادیث را به نسل های بعدی منتقل کردند. برخی از معروف ترین محدثان عبارتند از بخاری، مسلم، ترمذی و نسائی.
لغت نامه دهخدا