جدول جو
جدول جو

معنی ابوحسان - جستجوی لغت در جدول جو

ابوحسان
(اَ حَسْ سا)
عقاب. (المزهر). ابوالحجاج. آله. دال من. ججا. شغواء. شهباز. شاهباز. کامیر. لخواء.
لغت نامه دهخدا
ابوحسان
(اَ ؟)
او با سلم به امر یحیی بن خالد بن برمک کتاب مجسطی را ترجمه و اصلاح کرده است. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

ترک کردن قیاس به وسیلۀ فقیه یا قاضی و اختیار کردن آنچه برای مردم آسان تر است، نیکو شمردن، ستودن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ سِ)
شامی عیسی بن سنان. کوفیین از وی روایت کنند
سعد بن سنان رازی. راوی و ثقه است
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ / قُ)
محدث است و از ابی فراس و از او عمرو بن الحارث روایت کند. محدثان در جهان اسلام نه تنها در حفظ سنت های نبوی نقش اساسی داشتند، بلکه با تحلیل علمی و آگاهی عمیق از منابع حدیثی، به ایجاد قواعد علمی برای بررسی صحت روایت ها پرداختند. تلاش های محدثان سبب شد تا احادیث معتبر از غیرمعتبر جدا شوند و منابع حدیثی معتبر در قالب کتاب های مشهور همچون ’صحیح مسلم’ و ’صحیح بخاری’ به نسل های بعدی منتقل شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ عِ)
فارس بن ابی الحسن. یازدهمین از ملوک بنی مرین بمراکش. هنگامی که پدر او ابوالحسن در اندلس شکست خورد و آوازه افتاد که وی کشته شده است ابوعنان که در این وقت والی الجزایر بود متوجه فاس گشته و به سال 749 هجری قمری بر تخت پدر نشست. سپس ابوالحسن بازگشت و پسر از سپردن تاج و تخت به پدر سرباز زد و میان آندو دو سال محاربات پیوست و در سال 752 ابوالحسن وفات یافت و ابوعنان بی منازعی سلطان مراکش گشت و سپس بنی زیان بملک او تاختند و جزایر و تونس را متصرف گشتند و او با آنان جنگ کرد و غالب آمد و املاک مغصوبه از ایشان مسترد داشت و در سال 759 هجری قمری درگذشت
لغت نامه دهخدا
(اَ عُفْ فا)
غالب القطان. او را روایت حدیث است
لغت نامه دهخدا
(اَ ؟)
ابن سیربن. از روات است و عمار بن سیف از او روایت کند. در تاریخ اسلام، روات به عنوان افرادی شناخته می شوند که از پیامبر اسلام (ص) و اهل بیت (ع) احادیث نقل کرده اند و در این مسیر، از دقت و امانت داری ویژه ای برخوردار بوده اند. این افراد با تحلیل دقیق سندهای حدیث، از صحت و اصالت روایات اطمینان حاصل کرده اند و در نتیجه به حفظ سنت نبوی کمک کرده اند.
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ حِ)
حیوان کوچکی است به اندازه کف دست. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ حِ)
یکی از زنان مشهور بزهدو تقوی و با سفیان ثوری صحبت داشته است. رجوع به صفه الصفوه ج 3 ص 115 و قاموس اعلام ترکی ج 2 ص 1034 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ حِ)
حمانی. نام مردی مشهور بزیبائی و جمال
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ فْ فا)
المهزمی. عبدالله بن احمد بن حرب بن خالد. او از شعرای مخضرمی الدولتین و لغوی است. و علم لغت از اصمعی فراگرفت و یموت بن المزرع از او روایت کند. او مردی بی پروا و تنک مایه و تنگدست و باده پرست بود. او راست: کتاب اخبارالشعراء و کتاب صناعهالشعر. و195 هجری قمری درگذشت و از شعر اوست در صفت شمشیر:
فاذا ما سللته بهر الشم
س ضیاءً فلم تکد تستبین
وکأن ّ الفرند و الرونق السا-
ئل فی صفحتیه ماء معین
مایبالی من انتضاه لحرب
ا شمال سطت به ام یمین.
و هم او راست:
ایا رب ّ قد رکب الأرذلون
و رجلی من رجلتی حافیه
فان کنت حاملنا مثلهم
والا فارحلنی الثافیه.
رجوع به معجم الأدباء چ مارگلیوث ج 4 ص 288 شود
لغت نامه دهخدا
(اَحُ نَ)
ابن عبدالله بن حسین مدنی. برادر ابراهیم بن عبدالله. او از دختر برادر خویش و وی از خالد شاعرروایت کند. و از ابوحنین عبدالله بن یوسف روایت آرد
لغت نامه دهخدا
(اَ حِ)
شاعری عرب موسوم به برأبن ربعی
لغت نامه دهخدا
(اَ)
کنیتی است که عرب به انوشروان کسری دهد
لغت نامه دهخدا
(اَ ؟)
لقب عبدالملک بن مروان بن الحکم است
لغت نامه دهخدا
(صَ)
مفرد آن صبوحی، منسوب به صبوح. صبوحی خورندگان:
گرچه صبوح فوت شد کوش که پیش از آفتاب
زآن می آفتاب وش یاد صبوحیان کنی.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(اَ ؟)
از مردم نصیبین. او گمان میکرد در صنعت کیمیا بعمل اکسیر تام دست یافته است و وی را در نزد اهل این صناعت محل و اعتباری است و ابن وحشیه از او نام میبرد. او راست: شرح کتاب الرحمۀ جابر. کتاب الخمائر. کتاب البلوغ. کتاب شرح الأثیر. کتاب التصحیحات. کتاب البیض. کتاب الفرقین المسبع. کتاب الاشاره. کتاب التمویه. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(اَ حِ بَ)
مسلم شامی. تابعیست. در تاریخ اسلام، تابعی به کسی گفته می شود که با صحابیان پیامبر (ص) همنشینی داشته و از آن ها دانش دینی و سنت نبوی را فرا گرفته است، ولی خود موفق به دیدار پیامبر نشده است. تابعین با اخلاص، تقوا و علم خود در میان مسلمانان جایگاه بزرگی یافتند و تأثیر زیادی در شکل گیری علوم اسلامی از جمله فقه، حدیث و تفسیر داشتند. آنان را پل ارتباطی میان نسل اول و دوم مسلمانان می دانند.
لغت نامه دهخدا
(اَ ؟)
عبدالرحمن بن منصور الکلابی. یکی از فصحای عرب. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(اَحُ)
کنیت حسان بن ثابت انصاری، شاعر رسول صلوات الله علیه، و بعضی کنیت او را ابوالولید و برخی ابوعبدالرحمن گفته اند. رجوع به حسان بن ثابت انصاری شود
لغت نامه دهخدا
(اَ حَیْ یا)
آب. (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
(اَ حَیْ یا)
اثیرالدین محمد بن یوسف بن علی غرناطی اندلسی جیانی. یکی از ائمۀ لغت عرب. اصلاً بربری است. مولد او در غرناطه به سال 654 هجری قمری بوده است. مقدمات علوم را در همان شهر بیاموخت و سپس به شهرهای بلش و مالقه و مریه شد و در بلاد مزبوره به تحصیل علوم پرداخت و از آنجا به شمال افریقیه و مصر سفر کرد و نزد ابن نحاس تا سال 698 به تحصیل نحو پرداخت و پس از وی در تدریس نحو جانشین معلم خویش گشت. او در اول پیرو مذهب ظاهریه بود و ابن حجر که شرح حال او را نوشته گوید ابوحیان حتی در نحو هم ظاهری است چه او سعی داشت از آراء ائمۀ نحو و بالخاصه سیبویه تخلف نشود و پس از آن مذهب شافعی گرفت و تألیفات وی تنها در علم نحو نیست بلکه او را در علوم قرآن و حدیث نیز مؤلفاتی است و کتابی نیز در شصت مجلد در تاریخ اندلس داشته است که در دست نیست و از کلیۀ تألیفات او که بالغ بر 65 کتاب است جز ده کتاب ظاهراً باقی نمانده است. ابوحیان قریحۀشعر نیز داشت و قطعاتی از وی نقل شده است و او علاوه بر زبان عرب، فارسی و ترکی و حبشی نیز میدانسته است چنانکه منطق الخرس فی لسان الفرس و کتاب الافعال فی لسان الترک و کتاب زهو الملک فی نحو الترک و رجز نورالغبش فی لسان الحبش از اوست، و این کتاب اخیر ناتمام مانده است. و از مؤلفات دیگر اوست: کتاب التذییل والتکمیل فی شرح التسهیل. التنحیل الملخص من شرح التسهیل. الشذره الذهبیه فی علوم العربیه. کتاب نحات اندلس. کتاب شذا فی مسئله (کذا). کتاب المبدع فی التصریف. کتاب الملخص عن شرح سیبویه للصفار. کتاب المبین فی تاریخ الاندلس در 60 مجلد. کتاب الارتضاء فی الضاد و الظاء. کتاب ارتشاف الضرب فی لسان العرب. کتاب البحر المحیط فی التفسیر و مختصر آن موسوم به النهر الماد من البحر. کتاب الحلل الحالیه فی اسانید القرائه العالیه. تذکره فی العربیه. کتاب خلاصه التبیان فی المعانی و البیان. کتاب البر الجلی و النظر الخفی. کتاب تحفه الاریب فیما فی القرآن من الغریب. کتاب شرح الالفیه موسوم به منهج السالک. کتاب التجرید لاحکام سیبویه. التذکره. الموفور. التقریب مختصر المقرب. التدریب. غایهالاحسان. النکت الحسان. کتاب الفضل فی احکام الفصل. اللمحه. عقداللئالی. نکت الامالی. النافع فی قرائه نافع. الاثیر فی قرائه بن کثیر. المورد الغمر فی قرائه ابی عمرو. الروض الباسم فی قرائه عاصم. المزن الهامر فی قرائه بن عامر. الرمزه فی قرائه حمزه. تقریب النائی فی قرائه الکسائی. غایهالمطلوب فی قرائه یعقوب. قصیده النیر الجلی فی قرائه زید بن علی. الوهاج فی اختصار المنهاج. الانورالاجلی فی اختصار المحلی. الاعلام بارکان الاسلام. نثر الزهر و نظم الزهر. نظر الحسبی فی جواب اسئله الذهبی. فهرست مسموعاتی. نوافث السحر فی دمائث الشعر. تحفهالندس فی نحاه اندلس. الابیات الوافیه فی علم القافیه. جزء فی الحدیث. مشیخه بن ابی منصور. کتاب الادراک للسان الاتراک. نفحهالمسک فی سیره الترک. و کتبی که ناقص و ناتمام از وی مانده است: مسلک الرشد فی تجرید مسائل نهایه (شاید: تهافت ؟) ابن رشد. منهج یا تهیج السالک فی الکلام علی الفیه ابن مالک و شاید این کتاب همان منهج السالک سابق الذکر است. نهایهالاغراب فی علم التصریف والاعراب. رجز مجانی العصر فی آداب وتواریخ اهل العصر. المخبور فی لسان الیحمور. و قطعۀ ذیل از اشعار او است:
عدای لهم فضل علی و منه
فلااذهب اﷲ عنی الاعادیا (؟)
هم بحثوا عن زلتی فاجتنبتها
و هم نافثونی فاکتسبت المعالیا.
و حاجی خلیفه دو کتاب ذیل را نیز به ابوحیان نسبت کند: کتاب نضار. کتاب المفردات. وفات او به سال 745بوده است. و رجوع به محمد بن یوسف غرناطی و نامۀ دانشوران ج 1 ص 127 شود
مترجم و مصلح کتاب المجسطی با معاضدت سلم بأمر یحیی بن خالد برمکی بود و نیز نام او را ابوحسان آورده اند. رجوع به ابوحسان... شود
لغت نامه دهخدا
نیکو شمردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). پسندیدن. ستودن. نیک شمردن. (غیاث). ضد استقباح. نیکو داشتن. و منه الاستحسان عند اهل الرأی.
استحسان، در لغت چیزی را خوب شمردن و خوب پنداشتن است. در اصطلاح نام دلیلی است از دلائل چهارگانه که با قیاس جلی معارضه کرده هر وقت از آن قویتر باشد در آن عمل می کند و به این اسم نامیده شده زیرا غالباً از قیاس جلی قویتر است و آنرا قیاس مستحسن گویند. قال اﷲ تعالی: فبشر عباد. الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه. (قرآن 17/39 و 18). و دیگر استحسان، عبارت از ترک کردن قیاس و اختیارکردن چیزی است که اخذ آن برای مردم آسان باشد. (تعریفات جرجانی). هو فی اللغه عد الشی ٔ حسناً. و اختلفت عبارات الاصولیین فی تفسیره و فی کونه دلیلاً. فقال الحنفیه و الحنابله بکونه دلیلاً و انکره غیرهم حتی قال الشافعی: من استحسن فقد شرع. قیل معناه ان اثبت حکماً بانه مستحسن عنده من غیر دلیل شرعی فهو الشارع لذلک الحکم و ابوحنیفه رحمه اﷲ، اجل قدراً من ان یقول فی الدین من غیر دلیل شرعی و من غیر ان یرجع الی اصل شرعی. و فی میزان الشعرانی فی بحث ذم ّ الرأی: و قد روی الشیخ محیی الدّین العربی فی الفتوحات بسنده الی الامام ابی حنیفه انه کان یقول ایاکم و القول فی دین اﷲ بالرأی و علیکم باتباع السنه فمن خرج منها ضل ّ. فان قیل ان ّ المجتهدین قد صرحوا باحکام فی اشیاء لم تصرّح فی الشریعه بتحریمها و لا بایجابها فحرموها و اوجبوها فالجواب انهم لولا علموا من قرائن الادله بتحریمها او بایجابها ماقالوا به. و القرائن اصدق الادله. و قد یعلمون ذلک بالکشف ایضاً، فتشاهد به القرآن و کان الامام ابوحنیفه یقول القدریه مجوس هذه الامه والشیعهالدّجال. و کان یقول حرام علی من لم یعرف دلیلی ان یفتی بکلامی و کان اذا افتی یقول هذا رأی ابی حنیفه و هو احسن ما قدرنا علیه. فمن جاء باحسن منه فهو اولی بالصواب. و کان یقول ایاکم و آراء الرّجال فکیف ینبغی لاحد ان ینسب الامام الی القول فی دین اﷲ بالرأی الذی لایشهد له کتاب ٌ ولاسنه.و کان یقول علیکم بآثار السّلف و ایاکم و رأی الرجال. و کان یقول لم یزل الناس فی صلاح مادام فیهم من یطلب الحدیث فاذا طلبوا العلم بلاحدیث فسدوا. و کان یقول لاینبغی لاحد ان یقول قولاً حتی یعلم ان ّ شریعه رسول اﷲ صلی اﷲ علیه و سلم تقبله. و کان یجمع العلماء فی کل مسئله لم یجدها صریحه فی الکتاب و السنه و یعمل بما یتفقون علیه فیها. و کذلک کان یفعل اذا استنبط حکماًفلایکتبه حتی یجمع علیه علماء عصره فان رضوه قال لابی یوسف اکتبه. فمن کان علی هذا القدر من اتباع السنه کیف یجوز نسبته الی الرأی. معاذاﷲ ان یقع فی مثل ذلک عاقل فضلا عن فاضل. انتهی من المیزان. و لذا قیل الحق انه لایوجد فی الاستحسان مایصلح محلا للنزاع. اما من جهه التسمیه فلانه اصطلاح و لامشاحه فی الاصطلاح. و قد قال اﷲ تعالی: الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه. (قرآن 18/39). و قال النبی صلّی اﷲ علیه و سلم مارآه المسلمون حسنا فهو عنداﷲ حسن و قال النبی صلّی اﷲ علیه و سلّم من سن ّ فی الاسلام سنه حسنه فله اجرها و اجر من عمل بها بعده من غیر ان ینقص من اجورهم شی ٔ. و من سن ّ فی الاسلام سنه سیئه کان علیه وزرها و وزر من عمل بها من غیر ان ینقص من اوزارهم شی ٔ. رواه مسلم و نقل عن الائمه اطلاق الاستحسان فی دخول الحمام و شرب الماءمن یدالسقاء و نحو ذلک. و عن الشافعی انه قال استحسن فی المتعه ان یکون ثلاثین درهما. و استحسن ترک شی ٔ للمکاتب من نجوم الکتابه. و اما من جهه المعنی فقد قیل هو دلیل ینقدح فی نفس المجتهد یعسر علیه التعبیر عنه. فان ارید بالانقداح الثبوت فلانزاع فی انه یجب العمل به و لااثر لعجزه عن التعبیر عنه و ان ارید به انه وقع له شک فلانزاع فی بطلان العمل به و قیل هو العدول عن قیاس الی قیاس اقوی منه. و هذا مما لانزاع فی قبوله. و یرد علیه انه لیس بجامع، لخروج الاستحسان الثابت بالاثر. کالسلم و الاجاره و بقاء الصوم فی النسیان او بالاجماع کالاستصناع او بالضروره کطهاره الحیاض و الاّبار. و قیل هو العدول الی خلاف الظن لدلیل اقوی. ولانزاع فی قبوله ایضاً. و قیل تخصیص القیاس بدلیل اقوی منه، فیرجع الی تخصیص العله العله. و قال الکرخی:هو العدول فی مسئله عن مثل ما حکم به فی نظائرها الی خلافه لدلیل اقوی یقتضی العدول عن الاول. و یدخل فیه التخصیص و النسخ و قال ابوالحسن البصری: هو ترک وجه من وجوه الاجتهاد غیر شامل شمول الالفاظ لوجه و هو اقوی منه. و هو فی حکم الطاری علی الاول و احترز بقوله غیرشامل عن ترک العموم الی الخصوص و بقوله و هو فی حکم الطاری عن القیاس فیما اذا قالوا ترکنا الاستحسان بالقیاس. و اورد علی هذه التفاسیر ان ّ ترک الاستحسان بالقیاس تکون عدولا عن الاقوی الی الاضعف. و اجیب بانّه انّما یکون بانضمام معنی آخر الی القیاس به یصیر اقوی من الاستحسان. و قیل هو العدول عن حکم الدلیل الی العاده و المصلحه کدخول الحمّام من غیر تعیین مده المکث. و العاده ان کانت معتبره شرعاً فلا نزاع فی انها مقبوله. و الا ّ فلا نزاع فی کونها مردوده و الذی استقر علیه رأی المتأخرین هو انّه عباره عن دلیل یقابل القیاس الجلی نصاً کان او اجماعاً او قیاساً خفیاً او ضرورهً فهو اعم من القیاس الخفی. هذا فی الفروع، فان ّ اطلاق الاستحسان علی النص و الاجماع عند وقوعها فی مقابله القیاس الجلی شائع فی الفروع، و ما قیل انّه لاعبره بالقیاس فی مقابله النص و الاجماع بالاتفاق فکیف یصح التمسّک به، فالجواب عنه انه لایتمسّک به الاّ عند عدم ظهور النص و الاجماع و اما فی اصطلاح الاصول فقد غلب اطلاقه علی القیاس الخفی. کما غلب اسم القیاس علی القیاس الجلی تمییزاً بین القیاسین. و بالجمله لما اختلفت العبارات فی تفسیر الاستحسان مع انه قد یطلق لغه علی ما یمیل الیه انسان و ان کان مستقبحاً عندالغیر و کثر استعماله فی مقابله القیاس الجلی و علی القیاس الخفی کان انکارالعمل به عند الجهل بمعناه مستحسناً اذ لاوجه لقبول العمل بما لایعرف معناه. و بعد ما استقرّت الاّراء علی انّه اسم لدلیل متفق علیه سواء کان قیاساً خفیاً او اعم ّ منه اذا وقع فی مقابله القیاس الجلی حتی لایطلق علی نفس الدلیل من غیر مقابله فهو حجه عندالجمیع من غیر تصور خلاف.
فائده: الفرق بین المستحسن بالقیاس الخفی و المستحسن بغیره ان الاول یعدّی الی صوره اخری لان ّ من شأن القیاس التعدیه. و الثانی لایقبل التعدیه لانّه معدول عن سنن القیاس. مثلاً اذا اختلف المتبایعان فی مقدار الثمن، فالقیاس ان یکون الیمین علی المشتری فقط لانّه المنکر فهذا قیاس جلی الاّ انّه ثبت بالاستحسان التحالف ای الیمین علی کل منهما. اما قبل القبض فبالقیاس الخفی. و هو ان ّ البایع ینکر وجوب تسلیم المبیع بما اقرّ به المشتری من الثمن. کما ان ّ المشتری ینکر وجوب زیاده الثمن فیتحالفان. و اما بعد قبض المبیع فلقوله علیه السلام اذا اختلف المتبایعان و السلعه قائمه تحالفا و ترادّا فوجوب التحالف قبل القبض یتعدی الی ورثه المشتری و البایع اذا اختلفا فی الثمن بعد موت المشتری و البایع. و اما بعدالقبض فلایتعدی الی الورثه. هذا کله خلاصه ما فی العضدی و حاشیته للتفتازانی و التوضیح والتلویح و غیرهما. (کشاف اصطلاحات الفنون). یکی از اصول فقه است نزد ابوحنیفه و پیروان او و از این رو آنان را اصحاب رأی خوانند و مثال آن جواز دخول حمام است هر چند مقدار آب و نوره که صرف کنند مجهول است وبعقیدۀ بعضی از علماء استحسان خود قیاسی است لکن خفی و غیرجلی. (مفاتیح العلوم) ، استحلاس نبات، انبوه و کرپه شدن گیاه و پوشانیدن زمین را. (منتهی الارب). پوشیدن گیاه زمین را. منفرش شدن. مفروش شدن: و ربما استحلست الأرض منه (من نبات اذخر) . (ابن البیطار)، استحلاس خوف، لازم گرفتن بیم را و از آن جدا نشدن. (منتهی الارب). ملازم شدن. متصل شدن، استحلاس ماء، فروختن آب را و ننوشانیدن آن را. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
نام قریه ای از قراء مصر بر راه بنها و سویش
لغت نامه دهخدا
(اَ حَمْ ما)
دیک. (المزهر). خروه. خروس. ابوبرائل. ابویقظان
لغت نامه دهخدا
مصحف انخسا و انخوسا. رجوع به انخسا شود
لغت نامه دهخدا
(اَ حُ)
از کنای عرب است
لغت نامه دهخدا
(اَ ؟)
عثمان بن عاصم الاسدی. محدث است. واژه محدث در علم حدیث به کسی اطلاق می شود که توانایی بررسی و نقد حدیث را داراست. این افراد با استفاده از دانش وسیع در زمینه راویان، طبقات مختلف آنان، و شواهد مختلف، صحت یا سقم یک روایت را تعیین می کنند. محدثان با برقراری استانداردهای دقیق علمی، به مسلمانان کمک کردند تا از احادیث صحیح بهره برداری کنند و از اشتباهات جلوگیری نمایند.
لغت نامه دهخدا
(اَ حُ سَ)
سوسمار. (المزهر). رجوع به ابوحسل شود
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ سَ نَ)
مسلم بن اکیس بن عمرو العقیلی. محدث است و صفوان بن عمرو از او روایت کند. واژه محدث در ادبیات اسلامی به کسی اطلاق می شود که نه تنها حافظ حدیث باشد، بلکه با فنون تحلیل سند و متن نیز آشنا باشد. این افراد اغلب تحصیلات گسترده ای در علم رجال و درایه حدیث داشته اند و می توانستند در صحت سنجی احادیث، نقش حیاتی ایفا کنند. یکی از ویژگی های مهم محدثان، بی طرفی و صداقت علمی در نقل روایت بود که اعتبار منابع اسلامی را حفظ کرد.
لغت نامه دهخدا
تصویری از سبوحیان
تصویر سبوحیان
جمع سبوح، پاکان فرشتگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحسان
تصویر استحسان
ستودن، خوب جلوه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره اسفنجیان که بحری است و دارای مقدار زیادی نمکهای قلیایی میباشد. از خاکستر آن سود محرق (ئیدرات سدیم) استخراج میکنند غسول حمض اشنان دریایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحسان
تصویر استحسان
((اِ تِ))
نیکو شمردن، پسندیدن، نیکو جلوه دادن
فرهنگ فارسی معین