جدول جو
جدول جو

معنی ابوحریز - جستجوی لغت در جدول جو

ابوحریز(اَ حَ)
صحابیست. صحابی به یار و همراه پیامبر اسلام (ص) اطلاق می شود که در دوران حیات پیامبر با او ملاقات کرده، به اسلام گرویده و ایمان خود را حفظ کرده باشد. صحابه نقش مهمی در گسترش دین اسلام، انتقال احادیث و ثبت وقایع تاریخی دارند. بررسی زندگی صحابه یکی از ارکان مهم مطالعات اسلامی است و شناخت آنان به درک بهتر صدر اسلام کمک می کند.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ابوعزیز
تصویر ابوعزیز
(پسرانه)
پدر عزیز
فرهنگ نامهای ایرانی
(اَ شَ / اَ شُ رَ)
شرم زن
لغت نامه دهخدا
نام خمّاری به مکّه در جاهلیّت. و گویند ابوسفیان در خانه این خمّار با سمیّه زوجه عبید بیارامید و او به زیاد بن ابیه حامله گشت
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ یَ)
پیادۀ قاضی. فراش احضار مدعی علیه قاضی را.
لغت نامه دهخدا
(اَ مُ حَ)
عبدالله بن محیریز. تابعی است. در طبقه بندی تاریخی مسلمانان صدر اسلام، تابعی میان صحابی و تابع تابعین قرار می گیرد. تابعین کسانی هستند که با صحابه معاشرت کرده اند و آموزه های دینی را مستقیماً از آنان گرفته اند. آثار باقی مانده از تابعین در منابع اسلامی، شواهدی مهم از پیوستگی و تداوم سنت نبوی در میان نسل های نخستین اسلام محسوب می شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
بوشریف. یکی از قدمای شعرای ایران و از او در لغتنامۀ اسدی بیت ذیل شاهد آمده است:
بینی آن رود و آن بدیع سرود
بینی آن دست و بینی آن دستار.
و شاید این شاعر ابوشریف احمد بن علی، مجلّدی جرجانی باشد
لغت نامه دهخدا
(اَ شُ رَ)
او از ابی مینا روایت کند
لغت نامه دهخدا
(اَ هَُ مُ)
نافع. تابعی است و از انس روایت کند. در علم تاریخ اسلام، تابعی کسی است که هرچند پیامبر اسلام را ندیده است، اما با اصحاب او معاشرت داشته و از آن ها بهره علمی برده است. تابعین در بسیاری از شهرهای اسلامی مانند مکه، مدینه، کوفه، بصره و شام حضور داشتند و در ترویج اسلام و آموزش احکام دینی نقش بسیار پررنگی ایفا کردند. آنان شاگردان مستقیم صحابه محسوب می شوند.
لغت نامه دهخدا
(اَ ظَ)
بزماورد. (مهذب الاسماء). زماورد. (المعرب جوالیقی)
لغت نامه دهخدا
(اَ مُ حَمْ مَ)
خلف بن حیان بلالی بصری الفرغانی. ملقب به احمر. شاعر و راویۀ ایرانی. پدر و مادر او هردو از مردم فرغانه. ابوعبیده معمر بن المثنی گوید: خلف احمر استاد اصمعی و معلم اهل بصره است. و اخفش گوید: هیچکس را داناتر بشعر از خلف احمر و شاگرد او اصمعی نبینم. و ابن سلام گوید: اجماع اصحاب ما برآن است که احمر در میدان شعر سوارتر از هر شاعر و راست روایت تر از هر راوی بود و ما آنگاه که از او خبری یا شعری میشنیدیم چنان بود که از صاحب آن شنیده باشیم. و شمر گوید: ابتکار سماع به بصره از احمر است. وابوالطیب عبدالواحد لغوی گوید که احمر شعرها از خویش میساخت و نسبت بعرب میکرد و هیچکس تمیز نمیتوانستند کردن. سپس پارسائی پیشه کرد و بهر شب قرآنی ختم میکرد. و از آن پس او را یکی از ملوک مالی عظیم داد تادر بیت شعری که در آن بگمان بودند رای خویش باز گوید و او از قبول مال و دخول در امر شعر سر باززد. او راست: دیوان شعر خود او و کتاب جبال العرب. اصمعی گوید: با او به مهمانی بودیم و ابن مناذر شاعر نیز بدانجا بود خلف را گفت یا ابامحرز اگر نابغه و امروءالقیس و زهیر درگذشته اند گفته های آنان بر جای است شعر من با اشعار آنان اندازه کن و بحق و عدالت حکم کن. خلف برآشفت و کاسۀ شوربائی که در پیش داشت برگرفت و به وی افکند و سراپای او بیالود و ابوالمناذر بخشم از مجلس بشد و سپس او را بشعر هجا گفت و او را از بشار بن برد حکایتی و میان او و ابی محمد یزیدی مهاجاتی است. و از شعر یزیدی چنین مینماید که او را در نحو نیز قدح معلی و ید طولی بوده و می گفته است من کسائی را نحو آموختم. وفات وی در حدود سال 180 هجری قمری بود. رجوع به معجم الادباء یاقوت چ مارگلیوث ج 4 ص 180 شود
فارسی. یکی از شیوخ عرفان از اصحاب ذوالنون مصری، بمائۀ سوم هجری. و اصل او از نواحی شیراز است. رجوع به نامۀ دانشوران ج 2 ص 395 شود
لغت نامه دهخدا
(اَحُ نَ)
ابن عبدالله بن حسین مدنی. برادر ابراهیم بن عبدالله. او از دختر برادر خویش و وی از خالد شاعرروایت کند. و از ابوحنین عبدالله بن یوسف روایت آرد
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ می یَ)
محمد بن احمد. محدث است. محدثان با جمع آوری احادیث صحیح و نقد اسناد روایات، مهم ترین منابع دینی مسلمانان را تدوین کردند. این افراد با مطالعه و بررسی دقیق تاریخ نگاری های حدیثی، به طور دقیق احادیث را از هم تفکیک کرده و از آن ها برای تبیین اصول دینی و فقهی استفاده کردند. وجود محدثان در تاریخ اسلام سبب شد تا سنت پیامبر به صورت صحیح و قابل اطمینان به مسلمانان منتقل شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ حِ یَ)
سبا المنصور. سومین و آخرین از امرای بنی صلیح در صنعا (از 484 تا 492 هجری قمری)
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
خرس. (مهذب الاسماء). دب. (المزهر)
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
قتاده بن فضیل و احمد بن سلیمان الرهاوی از او روایت کنند
لغت نامه دهخدا
(اَ مُ رِ)
بنجشک. (مهذب الاسماء). عصفور. (المرصّع). گنجشک
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ / عُ)
صحابی است. از مردم خیبر. مفهوم صحابی یکی از مفاهیم کلیدی در علم حدیث است، چراکه بسیاری از احادیث پیامبر از طریق صحابه نقل شده اند. شناخت دقیق صحابه به ما کمک می کند تا درک عمیق تری از منابع دینی و تحولات اجتماعی صدر اسلام داشته باشیم. آنان حافظان زنده سنت و قرآن بودند صحابه نقشی کلیدی در تدوین و تبیین تعالیم اسلامی داشتند..
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
ناحیتی است بحدیدۀ یمن به شش ساعتی ساحل بحر احمر. در قدیم این ناحیت تابع حکومت یمن بود و در مائۀ دوازدهم امارتی مستقل داشت و1288 ه. ق. آنگاه که دولت عثمانی ابوعریش را فتح و تسخیر کرد تابع حکومت عثمانی شد و پس از جنگ بین المللی، انگلیسان آنجا را غصب کردند. سکنۀ آن شش هزار تن است
لغت نامه دهخدا
(اَ حُ جَیْ یَ)
اجلح بن عبدالله بن حجیه. محدث است. محدث کسی است که علاوه بر نقل احادیث، در تشخیص راویان ضعیف، ناقلان جعلی، و تناقض های روایی تخصص دارد. علم رجال به عنوان شاخه ای از دانش حدیث، به وسیلهٔ همین محدثان شکل گرفت و برای هر حدیث، مسیر انتقال آن از راوی به راوی مشخص شد. این سطح از دقت علمی، تنها در تمدن اسلامی به چشم می خورد و نمونه ای از نهادینه شدن عقلانیت در دین است.
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
مگس. ذباب. (المزهر)
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
عبدالله بن ابراهیم بن عبدالله بن حکیم خبری. ادیب و فقیه و حاسب. شاگرد ابواسحاق شیرازی. او دیوان بحتری و حماسه را شرح کرده و خط نیکو می نوشته است. به سال 476 هجری قمریدرگذشته است. و رجوع به معجم الادباء ج 4 ص 285 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ ؟)
عثمان بن عاصم الاسدی. محدث است. واژه محدث در علم حدیث به کسی اطلاق می شود که توانایی بررسی و نقد حدیث را داراست. این افراد با استفاده از دانش وسیع در زمینه راویان، طبقات مختلف آنان، و شواهد مختلف، صحت یا سقم یک روایت را تعیین می کنند. محدثان با برقراری استانداردهای دقیق علمی، به مسلمانان کمک کردند تا از احادیث صحیح بهره برداری کنند و از اشتباهات جلوگیری نمایند.
لغت نامه دهخدا
(اَ حُ سَ)
سوسمار. (المزهر). رجوع به ابوحسل شود
لغت نامه دهخدا
(اَ حُ دَ)
هرماس بن زیاد. صحابیست. عنوان صحابی از ارزشمندترین عناوین در فرهنگ اسلامی است. افرادی که با پیامبر اسلام (ص) دیدار کرده، ایمان آورده و تا پایان عمر مؤمن باقی مانده اند، این لقب را کسب کرده اند. این اشخاص ستون های اصلی جامعه اسلامی نخستین را تشکیل می دادند و در تاریخ اسلام جایگاه ویژه ای دارند.
لغت نامه دهخدا
(اَ حُ دَ)
مرغی است که بفارسی لکلک گویند. (منتهی الارب). لکلک. (زوزنی). لقلق. بلارج. فالرغس. فالرغوس، غراب. (المزهر). زاغ
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
ماهی شور. (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
(اَ قُ رَ)
نام قریه ای است به یک فرسنگی واسط در راه صعید، بر ساحل نهر قریش
لغت نامه دهخدا
(اَ قُ رَ)
عیسی الصیدلانی. طبیب خاص مهدی خلیفۀ عباسی و حظیۀ او خیزران. او در اول به بغداد شغل صیدنه میورزید و علم او بطب ناچیز بود، لکین بصدفه و اتفاقی نیکو رتبۀ طبابت خاصۀ خلیفه یافت. و آن چنان بود که خیزران نالان شد و قاروره بکنیرکی داد تا به طبیبی ناشناس برد و دستور دوا و غذا گیرد. کنیزک دلیل به عیسی که در جوار قصر خلیفه دکان داروگری داشت برد و گفت این زنی بینوا راست. عیسی گفت نه چنین است این پیسیار از ملکۀ بلندمنزلت است که بملکی آبستن است و این برسبیل مهربانی گفت. کنیزک بازگشت و شنوده بازگفت و خیزران از این خبر شادان شد و گفت دکان این مرد نشان کن تا اگر گفتار او درست گردد وی را بخدمت خویش گزینیم و چون آثار حمل در وی پدید آمد ابوقریش را دو خلعت فاخر و سیصد دینار فرستاد و گفت این مایه، در کارخود کن تا چون دعوی تو بحقیقت پیوندد ترا ملازمت خویش فرمائیم. ابوقریش بشگفتی اندر شد و با خود گفت این جز از جانب خدای عزوجل نبود که این سخن من بی اراده و قصدی بر زبان راندم. و چون خیزران را موسی الهادی آمد مهدی بسی مسرور گشت و خیزران قصۀ قاروره و اخبار ابوقریش کنیزک را از آبستنی او به پسری، حکایت کرد و مهدی عیسی را بخواند و با او سخن کرد و بی مایگی او در طب بدانست و با اینهمه او را عظیم اکرام کردو طبیب مختص خود خواند و او بدربار خلیفه همین شغل میورزید. و آنگاه که هادی بیمار شد و مهدی بختیشوع را از جندیشاپور بخواست و بیامد و هادی بمداوات او بهبودی یافت این معنی بر ابوقریش و هم بر خیزران گران آمد و بتضریب و مناکدت وی نزد مهدی بکوشیدند لیکن مهدی این معنی بتفرس دریافته بود چنانکه بختیشوع را باصلات و جوائز مکرماً بجندیشابور باز فرستاد. یوسف بن ابراهیم از عیسی بن الحکم روایت کند که عیسی بن جعفر ابی المنصور بن عم خلیفه را هر روز برسمن و فربهی می افزودتا بدانجا که بیم هلاک او میرفت و رشید که این پسر عم را سخت دوست داشتی از این می اندیشید و اندوه فراوان می برد و طبیبان را به معالجت او فرمان داده بود لیکن هیچ چاره مفید نمی افتاد عاقبت ابوقریش نزد رشید شد و گفت پسرعم خلیفه را خدای متعال معده درست و تنی پذیرای غذا کرامت فرموده و همه کارها نیز بر وفق مراد او میرود و چون بدن سالم افتد و گاهی بیماری و زمانی اندوه و وقتی مکاره و ناکامی نبود هر روزه گوشت فزونی گیرد تا بدانجا که نیز استخوانها بار آن برن
تابد و نفس از فعل ناتوان شود و قوت دماغ معطل ماند و تا امیرالمؤمنین عیسی را بگناهی منسوب و مأخوذ ندارد و یا بأخذ مالی گزاف و یا گرامی ترین خدمی اندوهگین نسازد این فربهی روزافزون است و باشد که بهلاکت کشد. خلیفه گفت بی گمانم که آنچه گوئی راست است لیکن من چاره ای که بر تن او زیان آرد نتوانم اندیشیدن و اگر ترا در این باب حیلتی باشد و بکار بری از من ده هزار دینار جایزۀ تو باشد و عیسی را گویم تا اونیز مثل این مبلغ بتو بخشد. بوقریش گفت مرا در کار او حیلتی است جز آنکه ترسم او برکشتن من شتاب کند امیرالمؤمنین با من خادمی جلیل همراه کند تا او را ازعجله در قتل من باز دارد و رشید همچنان کرد و چون بخدمت عیسی جعفر رسیدند دیری نبض او بر دست داشت سپس گفت مرا سه روز باید تا چنانکه امروز مجس امیر بیازمایم و بی آنکه راه علاجی نماید بازگشت و بروز سیم پس از آنکه دیری رگ عیسی بدست گرفت گفت اعزّالله الامیر، وصیت مبارک است و جان در خزانۀ ایزد تعالی است اگر پیش از چهل روز حادثه ای نیفتد امیر را علاجی فرمایم که سه روزه برء حاصل آید. این بگفت و برخاست و از گفتاراو آن مایه رعب و پریشانی در دل عیسی افتاد که یکباره آرام و خواب از وی بشد و ابوقریش از بیم آنکه خلیفه سرّ حیلت اندیشیده از او بازپرسد و چون بدانست عیسی را آگاهی دهد مستور و متواری شد و چون چهل روز برآمد کمر عیسی پنج پشیزه از پیش فراخ تر شده بود یعنی پنج پشیزه از ستبرای میان وی بکاسته بود و ابوقریش نزد مهدی شد و گفت بی شک از سمن امیرعیسی بمقدار کافی بکاسته است اگر امیرالمؤمنین بیند برنشیند تا بعیادت وی شویم خلیفه مرکوب خواست و برنشست و ب خانه عیسی شدند چون چشم عیسی بخلیفه و بوقریش افتاد گفت ای امیرمؤمنان مرا بکشتن این بی ایمان اجازت ده که مرا در مدت چهل روز بروزی هزار بار بکشته است و کمربند خویش بخواست و ببست و گفت بنگر که با این بیم که در دل من افکند چه مایه تن من کاهش گرفته است رشید شکرانۀ خدای تعالی را بر سلامت پسرعم بسجده شد و چون سر برداشت گفت یابن عم وی عمر و زندگانی تو بتو باز گردانید و بس نیکو حیلتی که او اندیشید من ده هزار دینار او را بخشیدم تو نیز ده هزار دیگری به وی عطا کن و عیسی چنان کرد و بوقریش با بیست هزار دینار باز خانه شد. و هم در اخبار ابوقریش آرند که در بیماری پسین موسی الهادی، موسی همه پزشکان دربار خلافت چون ابوقریش عیسی و عبدالله طیفوری و داود بن سرافیون باجرمی و دیگران را بخواند و مرض او هر روز گرانتر بود و بروز آخر که درد او سخت تر گشت گفت شمایان همه سال مال من خورید و جوائز و صلات من برهمگی دائم و متواتر باشد لیکن بگاه شدت در کار من تغافل ورزید، ابوقریش گفت بر ما کوشش باشد و تنها ایزد تعالی شفا تواند بخشود موسی از گفتۀ او در خشم شد. ربیع گفت شنیده ام به نهر صرصرطبیبی ماهر است که عبد یشوع بن نصر نام دارد موسی گفت او را حاضر آر و این دیگران را گردن زن. ربیع کس فرستاد و متطبب مذکور را بخواند و چون میدانست که از بسیاری درد عقل موسی را اختلاطی است در قتل پزشکان شتاب نورزید. چون عبد یشوع بر بالین موسی رسید موسی اورا گفت قاروره دیدی گفت آری یا امیرالمؤمنین و این است که در دست دارم لیکن نه ساعت شکیبائی باید تا من دوائی ترکیب کنم که برء بیماری بی تخلف باشد و هادی او را ده هزار درم فرمود تا اجزاء دوا بخرد و او آن مال بخانه فرستاد و طبیبان را بنزدیکی وثاق خلیفه بجائی گرد کرد و هریک را هاونی و دسته ای داد و گفت پیوسته این هاون ها می کوبید و شما را در پایان امروز خلاص است و در میانه هرساعت هادی او را می طلبید و از دوا می پرسید و او می گفت در کار انجام است و این است آواز کوفتن آن که امیرالمؤمنین میشنود و بساعت نهم آن روز خلیفه درگذشت و طبیبان جان بسلامت بردند. و نیز از اخبار ابوقریش است: در آن وقت که ابراهیم بن مهدی با رشید برقّه که از اعمال جزیره بود بیمار شد بیماریئی گران. و رشید فرمان کرد تا وی را نزد مادر او به بغداد برند و بختیشوع جدّ بختیشوع دوم بعلاج او مداومت داشت. سپس رشید بمدینهالسلام بازگشت و ابوقریش باوی بود، ابوقریش بعیادت ابراهیم شد و او را دید گوشت و پیه او بیکبارگی بگداخته و هزال بمنتهی حد رسیده و علت آن شدت پرهیز و احتمائی سخت بود که بدستور بختیشوع معمول می داشتند. بوقریش گفت سوگند بجان و سر خلیفه که فردا ترا علاجی فرمایم که پیش از بازگشت من برء تو حاصل آمده باشد و قهرمان را بخواست و گفت سه جوجۀ کسکری که در همه بغداد از آن فربه تر نباشد بگیر و بکش و هم با پر بیاویز تا صباح دستور آن دهم. و دیگر روز شب گیر بیامد و سه خربزۀ زمشیه (؟) با خویش داشت که دوش در برف سرد و اخته کرده بود و بنهاد و کارد برگرفت و لختی ببرید و بیمار را گفت تا بخورد. ابراهیم گفت بختیشوع مرا از بوئیدن خربزه نیز منع کرده است گفت برای همین بیماری تو دیر کشیده است بخور و ایمن باش. ابراهیم گوید: من آن پاره خربزه با مزۀتمام بخوردم و او دیگر داد و پیوسته برش های خربزه بمن میخورانید تا دوتای آن سه به پایان آمد پس از سومی قطعه ای باز کرد و نزد من نهاد و گفت آنچه تا حال خوردی لذّت را بود و این قطعه علاج راست و من باکراه آن نیز بخوردم و هم بخشی جدا کرد و بغلامان اشارت کرد تا طشت فراز آرند و بیاوردند و مرا قی افتاد و اضعاف آنچه بخورده بودم صفرا و تلخی دفع کردم و سپس بیهوش گشتم و خوی بر من نشست و این عرق پیوسته گشت تا پس از نماز نیم روز پس با خود آمدم و مرا گرسنه بود، طعام خواستم از آن جوجه ها مرا سکباجی کرده بودند با ابازیر و بوافزارها بیاوردند و بخوردم تا شکم چارپهلو کردم و تا آخر وقت پسین بخفتم سپس برخاستم و اثری کم یا بیش از بیماری در خود نمی یافتم و مرض یکبارگی بشده بود و این علت دیگر بار بازنگشت. و عباس بن علی بن المهدی روایت کند که رشید مسجد جامعی در بستان ام ّ ی وسی بساخت و برادران و اهل بیت خود را فرمان کرد که بهرآدینه آنجا حاضر آیند و با رشید نماز گذارند در یکی از این روزها هوا سخت گرم بود و پدرم با رشید در جامع نماز کرد و بخانه ای که در سوق یحیی داشتیم بازگشت و از این گرما او را صداعی افتاده بود که چشمان او از کاسه بیرون شدن میخواست جمله طبیبان بغداد و ازجمله ابوقریش را بخواندند و طبیبان بشور نشستند و بررائی متفق نمیشدند و اباقریش چون دید مناظرۀ طبیبان دیر میکشد گفت شما تا چشمهای بیمار از چشمخانه بیرون نیفتد برعلاج متفق نشوید و روغن بنفشه و گلاب خواست و خل خمر بر آن بیفزود و جمله را در ظرفی کرده بشورانید تا نیک بیامیخت و رکوئی را بدان آغشته بر میان سرپدرم افکند و گفت شکیبائی کن تا این رطوبات را سر تو جذب کند و او چنین کرد پس رکوی دیگر هم بدان نمط بر سر وی نهاد تا کرت سوم و در این کرت اثری از دردباقی نمانده بود و طبیبان شرمسار بازگشتند. (نقل باختصار از تاریخ الحکماء قفطی). و رجوع به تاریخ اطباءلوسین لکلرک شود
لغت نامه دهخدا
(اَ کُ رَ)
ابوبکر حوشب بن مسلم بصری. محدث است (؟). (الکنی والاسماء للدولابی ج 1 ص 120 س 5). اصطلاح محدث در فقه، تفسیر و کلام نیز تأثیرگذار بوده است، چرا که بسیاری از احکام دینی، ریشه در روایات نبوی دارند. محدثان با گردآوری دقیق احادیث، منابع فقهی را شکل دادند و به فقها کمک کردند تا براساس سنت صحیح، فتوا صادر کنند. بدون تلاش های محدثان، امکان استخراج صحیح احکام از منابع اسلامی بسیار دشوار می شد.
لغت نامه دهخدا
(اَ غَ)
اصفهانی. از مشایخ طریقت تصوف است و در اواخر مائۀ سیم و اوائل مائۀ چهارم میزیست و صحبت ابوعبدالله بن خفیف دریافت و ابن خفیف ذکر وی در کتاب خود آورده است. و او را حلولی میخواندند. و در طرطوس درگذشت
لغت نامه دهخدا
(اَ ؟)
صحابیست. صحابی در اصطلاح علم حدیث به مسلمانی اطلاق می شود که پیامبر اکرم (ص) را دیده، به او ایمان آورده و تا پایان عمر بر آن ایمان باقی مانده است. صحابه در انتقال روایات نبوی، فتوحات اسلامی و تثبیت آموزه های دینی نقش بنیادین داشته اند. آنان از نزدیک ترین یاران پیامبر به شمار می آیند. صحابه ستون های اصلی جامعه اسلامی نخستین را تشکیل می دادند و در تاریخ اسلام جایگاه ویژه ای دارند.
لغت نامه دهخدا
(اَ ثُ رَیْ یَ)
صحابیست. صحابی به یار و همراه پیامبر اسلام (ص) اطلاق می شود که در دوران حیات پیامبر با او ملاقات کرده، به اسلام گرویده و ایمان خود را حفظ کرده باشد. صحابه نقش مهمی در گسترش دین اسلام، انتقال احادیث و ثبت وقایع تاریخی دارند. بررسی زندگی صحابه یکی از ارکان مهم مطالعات اسلامی است و شناخت آنان به درک بهتر صدر اسلام کمک می کند.
لغت نامه دهخدا
(اَ ؟ ی یَ)
عمیر بن یزید. تابعی است. تابعی واژه ای است که ریشه در تبعیت و پیروی دارد. در اسلام، تابعی به کسی اطلاق می شود که از صحابه پیامبر پیروی کرده است، نه اینکه صرفاً مسلمان باشد. این افراد در حفظ سنت و گسترش معارف دینی سهم عمده ای داشته اند و بسیاری از آنان به عنوان فقیه، محدث و مفسر شناخته می شوند.
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابوسریع
تصویر ابوسریع
کرفج گیاهی است که بدان آتش افروزند
فرهنگ لغت هوشیار