جدول جو
جدول جو

معنی ابوحاتم - جستجوی لغت در جدول جو

ابوحاتم(اَ تِ)
کلب. (المزهر). سگ.
لغت نامه دهخدا
ابوحاتم(اَ تِ)
روح بن حاتم بن قصیبه بن مهلب بن ابی صفره. والی سند از دست مهدی بن ابی جعفر المنصور و والی افریقیه. وفات 174 ه. ق
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَ مِ)
قراد. کنه
لغت نامه دهخدا
ابن میسره، مکنی به ابوحاتم بکری زبیری. وی تابعی و محدث است و یونس بن محمد از او روایت می کند
لغت نامه دهخدا
(اَ تِ مِ)
یکی از دعات اسمعیلیه. او راست: کتاب الزینه در چهارصد ورقه. کتاب الجامع در فقه و جز آن. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(اَ تِ مِ سِ جِ)
سهل بن محمد بن عثمان بن یزید جشمی سیستانی، نحوی، لغوی، مقری. به بصره میزیست و از علوم قرآن بهرۀ کافی داشت. علم عروض نیکو میدانست و الکتاب سیبویه را دو بار از اخفش فراگرفت و از اصمعی و ابی زید انصاری و ابی عبیده معمر بن مثنی روایات بسیار در لغت و سایر اقسام ادب دارد. ابن درید و مبرد از شاگردان اویند. او را در انواع عربیت و جز آن کتب بسیار است و از جمله: کتاب الشمس و القمر. کتاب فی النحو. کتاب الشوق الی الوطن. کتاب الوصایا. کتاب المعمرین. کتاب القرأات. کتاب فی النقط و الشکل للقرآن. کتاب مایلحن فیه العامه. کتاب الطیر. کتاب المذکر و المؤنث. کتاب الشجر و النبات. کتاب المقصور والممدود. کتاب المقاطع و المبادی. کتاب الفرق. کتاب الفصاحه. کتاب النخله. کتاب الاضداد. کتاب القسی و النبال و السهام. کتاب السیوف و الرماح. کتاب الوحوش. کتاب الحشرات. کتاب الهجاء. کتاب الزرع. کتاب خلق الانسان. کتاب الادغام. کتاب اللباء و اللبن الحلیب. کتاب الکرم. کتاب الشتاء و الصیف. کتاب النحل و العسل. کتاب الابل. کتاب العشب و البقل. کتاب الاتباع. کتاب الخصب و القحط. کتاب اختلاف المصاحف. کتاب الجراد. کتاب الحر و البرد. کتاب اللیل و النهار. کتاب الفرق بین الاّدمیین و بین کل ذی روح. حاجی خلیفه کتابی را به نام المزال و المفسد به ابوحاتم نسبت می کند و نمیدانم مراد او سجستانی یا ابوحاتم دیگر است. وفات ابوحاتم 255 هجری قمری بوده است
لغت نامه دهخدا
(اَ تِ مِ عَطْ طا)
یکی از مشایخ متصوفه در مائۀ دویم هجری. از اقران ابوتراب و ابوسعید خراز. او در بغداد میزیست. در نفحات الانس بعض اقوال او آمده است
لغت نامه دهخدا
(عَمْ بَ سَ)
ابن اسحاق بن شمر بن عبید. از بنی حنبل بن بحالۀ ضبی، مکنی به ابوحاتم. وی امیر و از فرماندهان بنی عباس به شمار می رفت و اصل اواز بصره بود. از جانب مأمون مدتی ولایت شهر رقه را بعهده داشت، سپس از جانب المنتصر بسال 238 ه. ق. والی مصر گشت و بسال 242 ه. ق. از فرمانروایی کناره گرفت و به عراق بازگشت و در سال 246 ه. ق. درگذشت. وی در هنگام فرمانروایی با مردم به داد و انصاف بسیاررفتار کرد و او را آخرین فرد عرب دانسته اند که بر مصر والی گشت. و نیز گویند که او پیرو مذهب خوارج بودو بدان تظاهر میکرد. (از الاعلام زرکلی از النجوم الزاهره ج 2 ص 293، و تاریخ مسعودی، و جمهره الانساب)
لغت نامه دهخدا
(اَ تِ مُ ظَفْ فَ رِ اَ / اِ فَ / فِ)
یا اسفراینی. یکی از علمای ریاضی و مهرۀ فنون فلسفه. معاصر حکیم عمر خیام نیشابوری و معارض و مناظر اوست. او را در هیئت و جر اثقال ید طولی بود و در انواع علوم ریاضی و آثار علوی و حرکات کواکب تألیفات کثیره داشت. گویند او ترازوی ارشمیدس را که معروف به میزان غس ّ است بساخت و بخازن سلطان داد و او از بیم خیانتهای کرده آنرا بشکست و اجزاء در خاک نهان کرد و ابوحاتم چون بر این معنی واقف گشت در اندوه تباهی حاصل رنج چندساله بیمار گشت و هم بدان بیماری درگذشت
لغت نامه دهخدا
(اَ لِ)
ابراهیم. سیزدهمین ملوک بنومرین بمراکش. او معاصر مورخ و حکیم مشهور ابن خلدون است. و ابن خلدون ریاست کتّاب و سرکاتبی او داشت. پس از مرگ پدر برادر ابوسالم، ابوعنان بسلطنت رسید و ابوسالم بغرناطه نفی شد، و بعد از مرگ ابوعنان مردم مراکش او را نامزد پادشاهی کرده و از غرناطه به سال 760 هجری قمری بطلبیدند لکن امیر غرناطه محمد بن ابی الحاج بدین امر رضا نمیداد و وی را از بازگشت بمراکش مانع می آمد، عاقبت به میانجی گری و پایمردی پادشاه قشتاله وی بمراکش شد و ملک موروث را قبضه کرد. پس از دو سال (سال 762) امرا با برادر او تاشفین بیعت کردند واو مغلوب و مقتول گشت.
لغت نامه دهخدا
(اَ جِ)
آتش. (تاج العروس). گمان میکنم مصحف ابوحباحب باشد
لغت نامه دهخدا
(اَ جِ)
زمستان. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
علی ملقب به الظاهر لاعزاز دین الله بن حاکم بن عزیز بن معز بن منصور بن قائم بن مهدی عبیدالله عبیدی فاطمی صاحب مصر. هفتمین از خلفای فاطمی مصر (411- 427 هجری قمری). ابن خلکان کنیت او را ابوهاشم آورده و در طبقات سلاطین اسلام لین پول ابوالحسن آمده است. رجوع به ظاهر بن حاکم علی... شود
زاهد بغدادی. از اقران ابی عبدالله البراثی. و معاصر سفیان ثوری است. رجوع به صفهالصفوه چ حیدرآباد دکن ج 2 ص 172 شود
پدر فخرالدوله رئیس همدان بزمان طغرل بن محمد از سال 525 هجری قمری رجوع به فخرالدوله بن ابی هاشم... شود
لغت نامه دهخدا
(اَ شِ)
عبدالسلام بن محمد الجبائی المعتزلی. او در سال 314 هجری قمری به بغداد رفته و به سال 321 درگذشت. وی از متکلمین معتزله است. او ذکی نیکودریافت، ثاقب الفطنه سخن آفرین و مسلّط بر سخن بود و از اوست: کتاب الجامع الکبیر. کتاب الابواب الکبیر. کتاب الابواب الصغیر. کتاب الجامع الصغیر. کتاب ألانسان. کتاب العوض. کتاب المسائل العسکریات. کتاب النقض علی ارسطالیس فی الکون والفساد. کتاب الطبایع و النقض علی القائلین بها. کتاب الأجتهاد. (ابن الندیم). و کنیت پدر او ابوعلی بوده است و در بعض آثار نسب ابوهاشم راچنین ذکر کرده اند: عبدالسلام بن علی بن محمد (شاید ابی علی محمد) بن عبدالوهاب جبائی. و ابن خلکان گوید: مولد او به سال 247 بود و او در بغداد میزیست و هم بدانجا درگذشت. و در مقابر البستان از جانب شرقی جسد او بخاک سپردند و پیروان او را بهشمیّه نامند. رجوع به بهشمیه شود. و ابن هیثم حکیم را کتابی است در ردّ بعض اقوال او. و قفطی در تاریخ الحکماء در ذیل کتاب السماء و العالم ارسطو آرد که: و لأبی هاشم الجبائی علیه کلام و ردود سماه التصفّح. بطل فیه قواعد ارسطوطالیس و اخذه بالفاظ زعزع بها قواعدها التی اسسها و بنی الکتاب علیها. و او از مردم جبّاء روستائی به خوزستان بود و بقول حموی در کتاب المشترک جباء کوره وبلده ای است صاحب قری و عمارات و سمعانی گوید: قریه ای است از قراء بصره و جماعتی از علماء بدانجا منسوبند. رجوع به ابن خلکان ج 1 ص 317 و نیز رجوع به ابوعلی جبائی و روضات الجنات ذیل ترجمه ابوعلی جبائی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ شِ)
گوه گردان. سرگین گردان. جعل. گوگال.
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
بلخی. او راست: مفارید ابی طارم
لغت نامه دهخدا
(اَ صِ)
بوعاصم. در لغت نامۀ منسوب به اسدی دو بیت ذیل از او شاهد برای پاچنگ و مچاچنگ آمده است:
مال فرازآری و نگاه بداری
تا ببرند از در و دریچه و پاچنگ
مال رئیسان همه بسائل و زائر
و آن تو بکفشگر ز بهر مچاچنگ
لغت نامه دهخدا
(اَ صِ)
سکبا. (مهذب الاسماء) (السامی فی الأسامی). سکباج.
لغت نامه دهخدا
(اَ نِ)
یونس بن نافع مروزی. از روات حدیث است. و ابن المبارک از او روایت کند. در اصطلاح علم حدیث، روات افرادی هستند که احادیث را از منابع مختلف دریافت کرده و آن ها را به دیگران منتقل می کنند. روات می توانند صحابه، تابعین و افرادی از نسل های بعدی باشند که بر اساس تجربه، یادگیری و امانت داری خود، احادیث را نقل می کنند. این افراد به عنوان پل ارتباطی میان نسل های مختلف مسلمانان در انتقال معارف دینی نقش دارند.
میان جیرفت و منوکان کوهستانی است آبادان و با نعمت بسیار و آنرا کوهستان ابوغانم خوانند. و از مغرب این کوهستان روستائیست که آنرا رودبار خوانند. (حدودالعالم). و رجوع به محیسن (طائفۀ...) شود
لغت نامه دهخدا
(اَ نِ)
عشیره ای از طائفۀ محیسن از قبیلۀ بنی کعب خوزستان
لغت نامه دهخدا
(اَ دِ)
حرباء.
لغت نامه دهخدا
(اَ ضِ)
کنیت اسیدی. او بجمال و حسن صورت مشهور بود
لغت نامه دهخدا
(اَ مِ)
کنیت معین الدین
لغت نامه دهخدا
(اَ مِ)
ناحیتی بشمال شرقی سودان بر ساحل دریای احمر
نام سوقی از عرب به نوبه میان دنقله و بربر
لغت نامه دهخدا
(اَحُ)
کنیت حسان بن ثابت انصاری، شاعر رسول صلوات الله علیه، و بعضی کنیت او را ابوالولید و برخی ابوعبدالرحمن گفته اند. رجوع به حسان بن ثابت انصاری شود
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
عبدالله بن ابراهیم بن عبدالله بن حکیم خبری. ادیب و فقیه و حاسب. شاگرد ابواسحاق شیرازی. او دیوان بحتری و حماسه را شرح کرده و خط نیکو می نوشته است. به سال 476 هجری قمریدرگذشته است. و رجوع به معجم الادباء ج 4 ص 285 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
مگس. ذباب. (المزهر)
لغت نامه دهخدا
ابن سهل مکنی به ابوحاتم. محدث است
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابوحارث
تصویر ابوحارث
شیربیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابوحارث
تصویر ابوحارث
((اَ رِ))
شیر
فرهنگ فارسی معین