این کنیت را چون مطلق آرند مراد امام محمد بن علی الباقر علیه السلام است و چون ابوجعفر ثانی گویند مقصود حضرت امام محمد تقی جواد سلام الله علیه است کنیت مسعود بن عبدالعزیز بن المحسن بن الحسن، شریف بباضی شاعر کنیت حمدان درقی
این کنیت را چون مطلق آرند مراد امام محمد بن علی الباقر علیه السلام است و چون ابوجعفر ثانی گویند مقصود حضرت امام محمد تقی جواد سلام الله علیه است کنیت مسعود بن عبدالعزیز بن المحسن بن الحسن، شریف بباضی شاعر کنیت حمدان درقی
ابن الحارث بن المبارک الخراز مکنی به ابوجعفر. راویۀ ابوالحسن المدائنی و العتابی. و او راویه ای مکثر و متصف بثقه و شاعر و از موالی المنصور بود. و چنانکه مرزبانی از قانع آرد وفات وی بذی الحجۀ سال 257 هجری قمری بوده است او بباب الکوفه منزل داشت و هم بمقابر باب الکوفه جسد وی بخاک سپردند و بعضی مرگ او را در سنۀ 259 هجری قمری گفته اند. مرزبانی در المقتبس گوید: حدیث کرد مرا علی بن هارون از عبیدالله بن احمد بن ابی طاهر و او از پدر خویش و او از محمد بن صالح بن النّطاح و مولی بنی هاشم و او از والد خود که گفت منصور خلیفه گروهی را برای دربانی میخواست بدو گفتند اینکار را مردمی لئیم الأصل و ناکس و بی شرم باید و بدین صفت جز غلامان یمامی نباشند و او را دویست غلام از یمامه بخریدند و خلیفه بعض آنانرا به بوّابی گماشت و بقیه عاطل ماندند. و عاطلان یکی خلاّ ل جد ابوالعیناء محمد بن القاسم بن خلال و حسّان جدّ ابراهیم بن عطار جد (کذا) احمد بن الحارس الخراز بود. مرزبانی گوید محمدیحیی خبر داد مرا از حسین بن اسحاق که گفت وقتی شعرکی از بحتری به احمد بن الحارث خواندم و او بر آن شعر خرده گرفت و این بسمع بحتری رسید و این قطعه بگفت: الحمدﷲ علی ما اری من قدر الله الذی یجری ما کان ذا العالم من عالمی یوماً و لا ذا الدهر من دهری یعترض الحرمان فی مطلبی و یحکم الخراز فی شعری. محمد بن داود این ابیات احمدرا درباره ابراهیم بن المدبر و حاجب او بشر روایت کرده است: وجه جمیل و صاحب صلف کذاک امر الملوک یختلف فأنت تلقی بالبشر و اللطف و بشر یلقاهم به جنف یا حسن الوجه و الفعال و یا اکرم وجه سما به شرف و یا قبیح الفعال بالحاجب ال غث الّذی کل امره نطف فأنت تبنی و بشر یهدمه والمدح و الذّم لیس یأتلف. و ابوبکر خطیب ذکر احمد آورده است و گوید اوصاحب فهم و معرفت و صدوق بود و همه کتب مدائنی را از او سماع داشت و وی بغدادی است. و سکری و ابن ابی الدنیا و غیر آندو از او روایت کرده اند. احمد بزرگ سر و بلمه و نیکوروی و فراخ دهان و شکسته زبانک بود. و یکسال پیش از مرگ محاسن خویش بسرخی سرخ خضاب کرد و از وی سبب آن پرسیدند گفت شنیده ام آنگاه که نکیرین بگوردرآیند اگر مرد بخضاب باشد منکر به نکیر گوید از اودرگذریم. و هم از اوست: انی امرؤ لا أری بالباب اقرعه اذا تنمع دونی حاجب الباب و لا الوم امرؤ فی ودّ ذی شرف و لا اطالب ودّ الکاره الاّبی. و آنگاه که بغاء ترکی باغر ترکی را بکشت و ترکان بر مستعین بشوریدند و وی از ایشان بترسید و از سرمن رأی به بغداد رفت در محرم سال 251 هجری قمری احمد بن الحارث این شعر بگفت: لعمری لئن قتلوا باغرا لقد هاج باغر حرباً طحونا و فر الخلیفه و القائدا- ن باللیل یلتمسون السفینا و حل ّ به بغداد قبل الشّروق فحل ّ بهم منه ما یکرهونا فلیت السفینه لم تأتنا و غرّقها الله و الراکبینا. و این قصیده ای است که در آن حرب و صفت آن گفته است. و باز احمد درباره بشر حاجب و ابراهیم بن المدبر گوید: قدترکناک لبشر و ترکنا لک بشرا. و محمد بن اسحاق الندیم در کتاب خویش ذکر او آورده و گوید او راست از کتب: کتاب المسالک و الممالک. کتاب اسماء الخلفاء و کناهم والصحابه. کتاب مغازی البحر فی دوله بنی هاشم و ذکر ابی حفص صاحب اقریطش. کتاب القبائل. کتاب الأشراف. کتاب ما نهی النّبی صلی الله علیه وسلّم عنه. کتاب ابناءالسراری. کتاب نوادر الشعر. کتاب مختصر. کتاب البطون. کتاب مغازی النبی صلی الله علیه وسلم و سرایاه و ذکر ازواجه. کتاب اخبار ابی العباس. کتاب الأخبار و النوادر. کتاب شحنهالبرید. کتاب النسیب. کتاب الحلائب و الرهان. کتاب جمهره ولدالحرب بن کعب و اخبارهم فی الجاهلیه و ابن الندیم گوید: صاحب مداینی کنیت او ابوجعفر و نامش احمد بن الحارث بن المبارک مولی المنصور از مردم بغداد. متوفی 258 و یا 256 واز کتب اوست: کتاب المسالک و الممالک. کتاب اسماء الخلفاء و کتابهم و الصحابه. کتاب القبائل. کتاب الأشراف. کتاب مغازی البحر فی دوله بنی هاشم و ذکر ابی حفص صاحب اقریطش. کتاب ما نهی النّبی صلی الله علیه وسلم عنه. کتاب ابناءالسراری. کتاب نوادرالشعر کتاب مختصر. کتاب البطون. کتاب مغازی النبی و سرایاه و ذکر ازواجه. کتاب اخبار ابی العباس. کتاب الأخبار والنوادر. کتاب شحنه البرید. کتاب النسیب. کتاب الحلائب والرهان. (ازابن الندیم). و صاحب عیون الأنباء گوید: احمد بن الطیب و عم ّ ابوالفرج صاحب اغانی از او روایت کنند. (عیون الأنباء ج 1 ص 117 و 214)
ابن الحارث بن المبارک الخراز مکنی به ابوجعفر. راویۀ ابوالحسن المدائنی و العتابی. و او راویه ای مکثر و متصف بثقه و شاعر و از موالی المنصور بود. و چنانکه مرزبانی از قانع آرد وفات وی بذی الحجۀ سال 257 هجری قمری بوده است او بباب الکوفه منزل داشت و هم بمقابر باب الکوفه جسد وی بخاک سپردند و بعضی مرگ او را در سنۀ 259 هجری قمری گفته اند. مرزبانی در المقتبس گوید: حدیث کرد مرا علی بن هارون از عبیدالله بن احمد بن ابی طاهر و او از پدر خویش و او از محمد بن صالح بن النّطاح و مولی بنی هاشم و او از والد خود که گفت منصور خلیفه گروهی را برای دربانی میخواست بدو گفتند اینکار را مردمی لئیم الأصل و ناکس و بی شرم باید و بدین صفت جز غلامان یمامی نباشند و او را دویست غلام از یمامه بخریدند و خلیفه بعض آنانرا به بوّابی گماشت و بقیه عاطل ماندند. و عاطلان یکی خلاّ ل جد ابوالعیناء محمد بن القاسم بن خلال و حسّان جدّ ابراهیم بن عطار جد (کذا) احمد بن الحارس الخراز بود. مرزبانی گوید محمدیحیی خبر داد مرا از حسین بن اسحاق که گفت وقتی شعرکی از بحتری به احمد بن الحارث خواندم و او بر آن شعر خرده گرفت و این بسمع بحتری رسید و این قطعه بگفت: الحمدﷲ علی ما اری من قدر الله الذی یجری ما کان ذا العالم من عالمی یوماً و لا ذا الدهر من دهری یعترض الحرمان فی مطلبی و یحکم الخراز فی شعری. محمد بن داود این ابیات احمدرا درباره ابراهیم بن المدبر و حاجب او بشر روایت کرده است: وجه جمیل و صاحب صلف کذاک امر الملوک یختلف فأنت تلقی بالبشر و اللطف و بشر یلقاهم به جنف یا حَسَن َ الوجه و الفعال و یا اکرم وجه سما به شرف و یا قبیح الفعال بالحاجب الَ َغث الّذی کل امره نطف فأنت تبنی و بشر یهدمه والمدح و الذّم لیس یأتلف. و ابوبکر خطیب ذکر احمد آورده است و گوید اوصاحب فهم و معرفت و صدوق بود و همه کتب مدائنی را از او سماع داشت و وی بغدادی است. و سکری و ابن ابی الدنیا و غیر آندو از او روایت کرده اند. احمد بزرگ سر و بلمه و نیکوروی و فراخ دهان و شکسته زبانک بود. و یکسال پیش از مرگ محاسن خویش بسرخی سرخ خضاب کرد و از وی سبب آن پرسیدند گفت شنیده ام آنگاه که نکیرین بگوردرآیند اگر مرد بخضاب باشد منکر به نکیر گوید از اودرگذریم. و هم از اوست: انی امرؤ لا أری بالباب اقرعه اذا تنمع دونی حاجب الباب و لا الوم امرؤ فی ودّ ذی شرف و لا اطالب ودّ الکاره الاَّبی. و آنگاه که بغاء ترکی باغر ترکی را بکشت و ترکان بر مستعین بشوریدند و وی از ایشان بترسید و از سرمن رأی به بغداد رفت در محرم سال 251 هجری قمری احمد بن الحارث این شعر بگفت: لعمری لئن قتلوا باغرا لقد هاج باغر حرباً طحونا و فر الخلیفه و القائدا- ن باللیل یلتمسون السفینا و حل ّ به بغداد قبل الشّروق فحل ّ بهم منه ما یکرهونا فلیت السفینه لم تأتنا و غرَّقها الله و الراکبینا. و این قصیده ای است که در آن حرب و صفت آن گفته است. و باز احمد درباره بشر حاجب و ابراهیم بن المدبر گوید: قدترکناک لبشر و ترکنا لک بشرا. و محمد بن اسحاق الندیم در کتاب خویش ذکر او آورده و گوید او راست از کتب: کتاب المسالک و الممالک. کتاب اسماء الخلفاء و کناهم والصحابه. کتاب مغازی البحر فی دوله بنی هاشم و ذکر ابی حفص صاحب اقریطش. کتاب القبائل. کتاب الأشراف. کتاب ما نهی النّبی صلی الله علیه وسلّم عنه. کتاب ابناءالسراری. کتاب نوادر الشعر. کتاب مختصر. کتاب البطون. کتاب مغازی النبی صلی الله علیه وسلم و سرایاه و ذکر ازواجه. کتاب اخبار ابی العباس. کتاب الأخبار و النوادر. کتاب شحنهالبرید. کتاب النسیب. کتاب الحلائب و الرهان. کتاب جمهره ولدالحرب بن کعب و اخبارهم فی الجاهلیه و ابن الندیم گوید: صاحب مداینی کنیت او ابوجعفر و نامش احمد بن الحارث بن المبارک مولی المنصور از مردم بغداد. متوفی 258 و یا 256 واز کتب اوست: کتاب المسالک و الممالک. کتاب اسماء الخلفاء و کتابهم و الصحابه. کتاب القبائل. کتاب الأشراف. کتاب مغازی البحر فی دوله بنی هاشم و ذکر ابی حفص صاحب اقریطش. کتاب ما نهی النّبی صلی الله علیه وسلم عنه. کتاب ابناءالسراری. کتاب نوادرالشعر کتاب مختصر. کتاب البطون. کتاب مغازی النبی و سرایاه و ذکر ازواجه. کتاب اخبار ابی العباس. کتاب الأخبار والنوادر. کتاب شحنه البرید. کتاب النسیب. کتاب الحلائب والرهان. (ازابن الندیم). و صاحب عیون الأنباء گوید: احمد بن الطیب و عم ّ ابوالفرج صاحب اغانی از او روایت کنند. (عیون الأنباء ج 1 ص 117 و 214)
ابن عبید کوفی دیلمی مکنی به ابوجعفر. او راست: کتاب المذکرو المؤنث. و المقصور و الممدود. وفات او را حاج خلیفه ذیل کتاب المذکر و المؤنث سنۀ ثلث و سبعین و سبعمائه (773) و در ذیل کتاب المقصور و الممدود سنۀ ثلث و سبعین و مأتین (273) و یاقوت 373 گفته است
ابن عبید کوفی دیلمی مکنی به ابوجعفر. او راست: کتاب المذکرو المؤنث. و المقصور و الممدود. وفات او را حاج خلیفه ذیل کتاب المذکر و المؤنث سنۀ ثلث و سبعین و سبعمائه (773) و در ذیل کتاب المقصور و الممدود سنۀ ثلث و سبعین و مأتین (273) و یاقوت 373 گفته است
ابن خمیس بن عامر بن دمیح مکنی به ابوجعفر از اهل طلیطله. یکی از علمای هندسه و نجوم و طب و در علوم لسان نیز ماهر و از شعر هم بهرۀ کافی داشت و وی از اقران قاضی ابوالولید هشام بن احمد بن هشام است. (عیون الانباء ج 2 ص 41)
ابن خمیس بن عامر بن دمیح مکنی به ابوجعفر از اهل طلیطله. یکی از علمای هندسه و نجوم و طب و در علوم لسان نیز ماهر و از شعر هم بهرۀ کافی داشت و وی از اقران قاضی ابوالولید هشام بن احمد بن هشام است. (عیون الانباء ج 2 ص 41)
ابن حسان مکنی به ابوجعفر. ابن ابی اصیبعه در عیون الانباء (ج 2 ص 79) آرد: وی الحاج ابوجعفر احمد بن حسان الغرناطی است. مولد و منشاء او غرناطه بود و بصناعت طب اشتغال داشت و در علم وعمل طب صاحب جودت بود و بطبابت منصور منصوب بود. و او با ابوالحسین بن جبیر غرناطی ادیب کاتب صاحب کتاب الرحله حج گذارد و ابن جبیر ذکر وی در رحله آورده است و ابوجعفر بن حسان در مدینۀ فاس درگذشت. و از کتب اوست: کتاب تدبیر الصحه که به نام منصور کرده است
ابن حسان مکنی به ابوجعفر. ابن ابی اصیبعه در عیون الانباء (ج 2 ص 79) آرد: وی الحاج ابوجعفر احمد بن حسان الغرناطی است. مولد و منشاء او غرناطه بود و بصناعت طب اشتغال داشت و در علم وعمل طب صاحب جودت بود و بطبابت منصور منصوب بود. و او با ابوالحسین بن جبیر غرناطی ادیب کاتب صاحب کتاب الرحله حج گذارد و ابن جبیر ذکر وی در رحله آورده است و ابوجعفر بن حسان در مدینۀ فاس درگذشت. و از کتب اوست: کتاب تدبیر الصحه که به نام منصور کرده است
ابن وهب، کنیت وی ابوجعفر است. وی از بصره بود و با ابوحاتم عطار صحبت داشته بود، و استاد وی یعقوب زیّات بود. مدتی در مسجد شونیزیه بر توکل نشست. وی گفته: هرکه بطلب قوت برخاست نام فقر ازو برخاست. وفات او در سنۀ سبعین و مأتین (270) بود. (نفحات الانس جامی چ هند ص 85) ابن نقنه، مکنی به ابوجعفر. وزیر دولت علویان از بنی حمود در اندلس
ابن وهب، کنیت وی ابوجعفر است. وی از بصره بود و با ابوحاتم عطار صحبت داشته بود، و استاد وی یعقوب زیّات بود. مدتی در مسجد شونیزیه بر توکل نشست. وی گفته: هرکه بطلب قوت برخاست نام فقر ازو برخاست. وفات او در سنۀ سبعین و مأتین (270) بود. (نفحات الانس جامی چ هند ص 85) ابن نقنه، مکنی به ابوجعفر. وزیر دولت علویان از بنی حمود در اندلس
ابن محمد بن محمد بن ابی الاشعث الفارسی، مکنی به ابوجعفر. طبیب و فیلسوفی از مردم فارس صاحب تألیفات کثیره در حکمت و طب. ابن ابی اصیبعه در عیون الانباء گوید: احمد را عقلی وافر و رائی سدید بود با تفقه در دین و محب خیر بود و سکینه و وقاری تمام داشت و در علوم حکمیه متمیز و فاضل بود. و اصل او ازفارس است و باوّل عمر تظاهری در طب نمی کرد و آن شغل نمی ورزید و بناحیتی از فارس سمت متصرفی داشت و وی را مصادره کردند و او از موطن خود بگریخت و برهنه و گرسنه با پریشانترین احوال بموصل رسید. و در آن ایام پسری از ناصرالدوله بیمار بود که طبیبان هرچه بیشتر در علاج او کوشیده بودند بیماری وی گرانتر و صعب تر شده بود. احمد تلاش بسیار کرد تا وی را ببالین مریض رخصت کردند و وی بیمار را بدید و تشخیص کرد و مادر طفل را گفت: من وی را علاج کنم و خطاهای پزشکان را در تدبیر بازنمود و مادر بمعالجت او رضا داد و او بمداوات پرداخت و درایستاد تا آنگاه که کودک شفا یافت و ناصرالدوله و زوجه او احمد را عطا دادند و احسان کردند و از آن پس در موصل اقامت گزید و تا آخر عمر آنجا ببود. و در آنجا شاگردان بسیار بر وی گرد آمدند و پسر وی محمد بن احمد طبیب مشهور و اقدم و اجل ّ تلامیذ او ابوالفلاح و جابر بن منصور السکری الموصلی و احمد بن محمد بلدی و محمد بن ثواب و عده کثیر دیگر از مشاهیر اطباء شاگردان اویند، و ابن ابی اصیبعه گوید: میان فرزندان او تنها محمد صناعت پدر داشت و در این فن مشهور بود. و احمد در علوم حکمیه نیز متمیز و فاضل بود و در آن علوم تصانیف بسیار کرد که بر علو منزلت وی در علوم عقلی دلیل کند، ازجمله کتاب اوست در علم الهی و آن کتاب در نهایت جودت است و ابن ابی اصیبعه خود این کتاب را بخط ابن ابی الاشعث دیده است. و هم بکتب جالینوس عالم و خبیر و بر آن آگاه بود چنانکه بسیاری از کتب جالینوس را شرح کرد و هم اوست که هر یک از کتب ستهعشر جالینوس را بجمل و ابواب و فصول کرد و در این تقسیم او متفرد است و کس پیش از او نکرده است و این تقسیم اعانتی است طلاب و شاغلین کتب جالینوس را، چه هرچه طلبند آسان یابند و بخش های کتاب و محتویات و اغراض آن بازشناسند و همین تفصیل و تبویب در بیشتر کتب ارسطو و غیر او کرده است. و همه مصنفات احمد در صناعت طب و دیگر اقسام حکمت کامل و تمام و در جودت بی مانند است و علاوه بر کتب نام برده، او راست: کتاب الادویهالمفرده در سه مقاله و آن را بدرخواست جمعی از شاگردان نوشته است و در اول این کتاب گوید: سألنی احمد بن محمد البلدی ان اکتب هذاالکتاب و قدیماً کان سألنی محمد بن ثواب فتکلمت فی هذا الکتاب بحسب طبقتهما و کتبته الیهما و بدأت به فی شهر ربیعالاوّل سنه ثلاث و خمسین و ثلاثمائه (353 هجری قمری) ، و هما فی طبقه من تجاوز تعلم الطب و دخلا فی جمله من یتفقه فیما علم من هذه الصناعه و یفرع و یقیس و یستخرج و الی من فی طبقتهما من تلامذتی و من ائتم بکتبی فان ّ من اراد قراءهکتابی هذا و کان قد تجاوز حد التعلیم الی حدّ التفقه فهو الذی ینتفع به و یحظی بعلمه و یقدر ان یستخرج منه ما هو فیه بالقوه مما لم اذکره و ان یفرّع علی ما ذکرته و یشید و هذا قولی فی جمهور الناس، دون ذوی القرائح الأفراد، التی یمکنها تفهم هذا و ما قوه بقوهالنفس الناطقه فیهم، فان هولاء تسهل علیهم المشقه فی العلم و یقرب لدیهم ما یطول علی غیرهم -انتهی. و کتاب الحیوان. و کتاب فی العلم الالهی مقالتان، فرغ من تألیفه فی ذی العقده سنه خمس و خمسین و ثلثمائه. و کتاب الجدری و الحصبه و الحمیقاء مقالتان. و کتاب فی السرسام و البرسام و مداواتهما، ثلات مقالات. وبرای شاگرد خویش محمد بن ثواب موصلی نوشته و بلفظ خود بر او املا کرده و از نسخۀ خط خویش بدو نویسانیده و تاریخ املاء و کتابت آن برجب سال 355 ه. ق. بوده است. و کتاب القولنج و اصنافه و مداواته و الادویه النافعه منه، دردو مقاله. و کتاب فی البرص و البهق و مداواتهما، در دو مقاله. و کتاب فی الصرع. و کتاب فی الاستسقاء. و کتاب آخر فی الصرع. و کتاب فی ظهور الدّم، در دو مقاله. و کتاب فی المالیخولیا. و کتاب ترکیب الادویه در یک مقاله. و مقاله فی النوم و الیقظه، کتبها الی احمد بن الحسین بن زید بن فضاله البلدی بحسب سوءاله علی لسان عزوربن الطیب الیهودی البلدی. و کتاب الغاذی و المتغذی، و آنرا بقلعۀ برقی ارمینیه در صفر سال 348 کرده است، در دو مقاله. و کتاب امراض المعده و مداواتها. و کتاب شرح کتاب الفرق لجالینوس در دو مقاله، و از آن برجب سال 342 فراغت یافته است. و احمد عمری طویل یافت و در سیصدوشصت واندی از هجرت هم بموصل درگذشت. رجوع به عیون الانباء ج 1 صص 245- 247 و ج 2 ص 142 و 143 شود
ابن محمد بن محمد بن ابی الاشعث الفارسی، مکنی به ابوجعفر. طبیب و فیلسوفی از مردم فارس صاحب تألیفات کثیره در حکمت و طب. ابن ابی اصیبعه در عیون الانباء گوید: احمد را عقلی وافر و رائی سدید بود با تفقه در دین و محب خیر بود و سکینه و وقاری تمام داشت و در علوم حکمیه متمیز و فاضل بود. و اصل او ازفارس است و باوّل عمر تظاهری در طب نمی کرد و آن شغل نمی ورزید و بناحیتی از فارس سمت متصرفی داشت و وی را مصادره کردند و او از موطن خود بگریخت و برهنه و گرسنه با پریشانترین احوال بموصل رسید. و در آن ایام پسری از ناصرالدوله بیمار بود که طبیبان هرچه بیشتر در علاج او کوشیده بودند بیماری وی گرانتر و صعب تر شده بود. احمد تلاش بسیار کرد تا وی را ببالین مریض رخصت کردند و وی بیمار را بدید و تشخیص کرد و مادر طفل را گفت: من وی را علاج کنم و خطاهای پزشکان را در تدبیر بازنمود و مادر بمعالجت او رضا داد و او بمداوات پرداخت و درایستاد تا آنگاه که کودک شفا یافت و ناصرالدوله و زوجه او احمد را عطا دادند و احسان کردند و از آن پس در موصل اقامت گزید و تا آخر عمر آنجا ببود. و در آنجا شاگردان بسیار بر وی گرد آمدند و پسر وی محمد بن احمد طبیب مشهور و اقدم و اجل ّ تلامیذ او ابوالفلاح و جابر بن منصور السکری الموصلی و احمد بن محمد بلدی و محمد بن ثواب و عده کثیر دیگر از مشاهیر اطباء شاگردان اویند، و ابن ابی اصیبعه گوید: میان فرزندان او تنها محمد صناعت پدر داشت و در این فن مشهور بود. و احمد در علوم حکمیه نیز متمیز و فاضل بود و در آن علوم تصانیف بسیار کرد که بر علو منزلت وی در علوم عقلی دلیل کند، ازجمله کتاب اوست در علم الهی و آن کتاب در نهایت جودت است و ابن ابی اصیبعه خود این کتاب را بخط ابن ابی الاشعث دیده است. و هم بکتب جالینوس عالم و خبیر و بر آن آگاه بود چنانکه بسیاری از کتب جالینوس را شرح کرد و هم اوست که هر یک از کتب ستهعشر جالینوس را بجمل و ابواب و فصول کرد و در این تقسیم او متفرد است و کس پیش از او نکرده است و این تقسیم اعانتی است طلاب و شاغلین کتب جالینوس را، چه هرچه طلبند آسان یابند و بخش های کتاب و محتویات و اغراض آن بازشناسند و همین تفصیل و تبویب در بیشتر کتب ارسطو و غیر او کرده است. و همه مصنفات احمد در صناعت طب و دیگر اقسام حکمت کامل و تمام و در جودت بی مانند است و علاوه بر کتب نام برده، او راست: کتاب الادویهالمفرده در سه مقاله و آن را بدرخواست جمعی از شاگردان نوشته است و در اول این کتاب گوید: سألنی احمد بن محمد البلدی ان اکتب هذاالکتاب و قدیماً کان سألنی محمد بن ثواب فتکلمت فی هذا الکتاب بحسب طبقتهما و کتبته الیهما و بدأت به فی شهر ربیعالاوّل سنه ثلاث و خمسین و ثلاثمائه (353 هجری قمری) ، و هما فی طبقه من تجاوز تعلم الطب و دَخَلا فی جمله من یتفقه فیما علم من هذه الصناعه و یفرع و یقیس و یستخرج و الی من فی طبقتهما من تلامذتی و من ائتم بکتبی فان ّ من اراد قراءهکتابی هذا و کان قد تجاوز حد التعلیم الی حدّ التفقه فهو الذی ینتفع به و یحظی بعلمه و یقدر ان یستخرج منه ما هو فیه بالقوه مما لم اذکره و ان یفرّع علی ما ذکرته و یشید و هذا قولی فی جمهور الناس، دون ذوی القرائح الأفراد، التی یمکنها تفهم هذا و ما قوه بقوهالنفس الناطقه فیهم، فان هولاء تسهل علیهم المشقه فی العلم و یقرب لدیهم ما یطول علی غیرهم -انتهی. و کتاب الحیوان. و کتاب فی العلم الالهی مقالتان، فرغ من تألیفه فی ذی العقده سنه خمس و خمسین و ثلثمائه. و کتاب الجدری و الحصبه و الحمیقاء مقالتان. و کتاب فی السرسام و البرسام و مداواتهما، ثلات مقالات. وبرای شاگرد خویش محمد بن ثواب موصلی نوشته و بلفظ خود بر او املا کرده و از نسخۀ خط خویش بدو نویسانیده و تاریخ املاء و کتابت آن برجب سال 355 هَ. ق. بوده است. و کتاب القولنج و اصنافه و مداواته و الادویه النافعه منه، دردو مقاله. و کتاب فی البرص و البهق و مداواتهما، در دو مقاله. و کتاب فی الصرع. و کتاب فی الاستسقاء. و کتاب آخر فی الصرع. و کتاب فی ظهور الدّم، در دو مقاله. و کتاب فی المالیخولیا. و کتاب ترکیب الادویه در یک مقاله. و مقاله فی النوم و الیقظه، کتبها الی احمد بن الحسین بن زید بن فضاله البلدی بحسب سوءاله علی لسان عزوربن الطیب الیهودی البلدی. و کتاب الغاذی و المتغذی، و آنرا بقلعۀ برقی ارمینیه در صفر سال 348 کرده است، در دو مقاله. و کتاب امراض المعده و مداواتها. و کتاب شرح کتاب الفرق لجالینوس در دو مقاله، و از آن برجب سال 342 فراغت یافته است. و احمد عمری طویل یافت و در سیصدوشصت واندی از هجرت هم بموصل درگذشت. رجوع به عیون الانباء ج 1 صص 245- 247 و ج 2 ص 142 و 143 شود
ابن محمد بن عبدالله الابهری. غلام ابوبکرمحمد بن عبدالله بن محمد بن صالح الابهری. از فقهای مالکی. او راست: کتاب مسائل الخلاف. کتاب الرد علی ابن علیّه. کتاب الرّد علی مسائل المزنی. (از ابن الندیم)
ابن محمد بن عبدالله الابهری. غلام ابوبکرمحمد بن عبدالله بن محمد بن صالح الابهری. از فقهای مالکی. او راست: کتاب مسائل الخلاف. کتاب الرد علی ابن عُلیّه. کتاب الرّد علی مسائل المزنی. (از ابن الندیم)
ابن علقمۀ دیلمی. یکی از ملوک حیره پس از نعمان بن اسود و قبل از امرءالقیس اسود. و گفته اند دورۀ ملک او سه سال بود. رجوع به حبیب السیر چ طهران ج 1 ص 91 و رجوع به آل نصر شود
ابن علقمۀ دیلمی. یکی از ملوک حیره پس از نعمان بن اسود و قبل از امرءالقیس اسود. و گفته اند دورۀ ملک او سه سال بود. رجوع به حبیب السیر چ طهران ج 1 ص 91 و رجوع به آل نصر شود
صحابیست. صحابی در اصطلاح علم حدیث به مسلمانی اطلاق می شود که پیامبر اکرم (ص) را دیده، به او ایمان آورده و تا پایان عمر بر آن ایمان باقی مانده است. صحابه در انتقال روایات نبوی، فتوحات اسلامی و تثبیت آموزه های دینی نقش بنیادین داشته اند. آنان از نزدیک ترین یاران پیامبر به شمار می آیند. صحابه ستون های اصلی جامعه اسلامی نخستین را تشکیل می دادند و در تاریخ اسلام جایگاه ویژه ای دارند.
صحابیست. صحابی در اصطلاح علم حدیث به مسلمانی اطلاق می شود که پیامبر اکرم (ص) را دیده، به او ایمان آورده و تا پایان عمر بر آن ایمان باقی مانده است. صحابه در انتقال روایات نبوی، فتوحات اسلامی و تثبیت آموزه های دینی نقش بنیادین داشته اند. آنان از نزدیک ترین یاران پیامبر به شمار می آیند. صحابه ستون های اصلی جامعه اسلامی نخستین را تشکیل می دادند و در تاریخ اسلام جایگاه ویژه ای دارند.
صحابیست. واژه صحابی به افرادی گفته می شود که در زمان حیات حضرت محمد (ص)، ایشان را ملاقات کرده و مسلمان شده اند. این افراد در ثبت سنت نبوی و گسترش اسلام نقش کلیدی داشته اند. وجود صحابه در جنگ ها، هجرت ها و فعالیت های اجتماعی صدر اسلام، بخش مهمی از تاریخ اسلامی را شکل داده است. صحابه ستون های اصلی جامعه اسلامی نخستین را تشکیل می دادند و در تاریخ اسلام جایگاه ویژه ای دارند.
صحابیست. واژه صحابی به افرادی گفته می شود که در زمان حیات حضرت محمد (ص)، ایشان را ملاقات کرده و مسلمان شده اند. این افراد در ثبت سنت نبوی و گسترش اسلام نقش کلیدی داشته اند. وجود صحابه در جنگ ها، هجرت ها و فعالیت های اجتماعی صدر اسلام، بخش مهمی از تاریخ اسلامی را شکل داده است. صحابه ستون های اصلی جامعه اسلامی نخستین را تشکیل می دادند و در تاریخ اسلام جایگاه ویژه ای دارند.
عریف بنی سریع. تابعی است. او از عبدالله بن عمر روایت کند و ابن نمیر از او. تابعی در متون اسلامی به مسلمانانی گفته می شود که از صحابه پیامبر اسلام (ص) دانش و هدایت گرفته اند. این نسل دوم مسلمانان، از مهم ترین گروه هایی هستند که باعث تثبیت آموزه های دینی شدند و با تلاش های علمی خود، علوم اسلامی را در قرون اولیه رشد دادند. تابعین عموماً دارای ویژگی هایی چون زهد، علم، تقوا و دقت در نقل حدیث بوده اند.
عریف بنی سریع. تابعی است. او از عبدالله بن عمر روایت کند و ابن نمیر از او. تابعی در متون اسلامی به مسلمانانی گفته می شود که از صحابه پیامبر اسلام (ص) دانش و هدایت گرفته اند. این نسل دوم مسلمانان، از مهم ترین گروه هایی هستند که باعث تثبیت آموزه های دینی شدند و با تلاش های علمی خود، علوم اسلامی را در قرون اولیه رشد دادند. تابعین عموماً دارای ویژگی هایی چون زهد، علم، تقوا و دقت در نقل حدیث بوده اند.
جعفر بن محمد بن عمر خراسانی، بلخی، منجم. در نامۀ دانشوران آمده است که: او از مردمان بلخ و از بزرگان منجمین است و در عصر خود پیشوا و استاد اصحاب نجوم بوده و هم در علم تاریخ و اطلاع بر سیر ملوک فرس و حالات دیگر طوایف رتبت بلند داشته و در نزد الموفق باﷲ عباسی که برادر المعتمد علی اﷲ است منجم بود و در عنفوان عمر و بدایت امر از علمای منقول و اصحاب حدیث بشمار آمده و در جانب غربی بغداد در حوالی دروازۀ خراسان منزل داشت و با فیلسوف متبحر یعقوب بن اسحاق بن صباح کندی که از افاضل حکمای فلاسفه وبناء ملوک عرب است پیوسته عداوت میورزید و او را تشنیع کردی که عمر گرانمایه را نبایست در تحصیل علوم فلسفه صرف کرد پس مردمان عامی را بر وی میشورانید تا آنکه کندی از تشنیعات پی درپی که از وی میرسید بستوه آمده شخصی را برانگیخت تا در نظر او علم حساب و هندسه را جلوه داد و او را بتحصیل آن علوم تحریض و ترغیب کرد لاجرم ابومعشر یکچند بتحصیل آن دو علم پرداخته بتکمیل آنها راه نیافت تا در آن اوان که چهل وهفت سال از سن او گذشته بود در نزد علمای احکام نجوم بتحصیل کمر بست پس کندی با آن تدبیر صواب شر او را از خویش بگردانید بالجمله ابومعشر در علم نجوم و احکام یگانه دهر و سرآمد روزگار خود گردید و با محمد بن سنان نسائی و سندبن علی مأمونی معاصر بود. گویند بشرب خمر مداومتی تمام داشت و چون قمر زایدالنور و ممتلی میشداو را مرض صرع عارض گشتی. در خلافت المستعین باﷲ عباسی امری را مطابق واقع استخراج کرد و قبل از وقوع اخبار نمود، خلیفه را این معنی ناپسند افتاد و او را بتازیانه ای چند اذیت و آزار داد بدان جهه همواره میگفتی حکم صواب را که پاداش چنان است در حکم خطا چه مکافات خواهم دید و هم از او اصابات غریبه و احکام بدیعه بسیار نقل کرده اند لکن هر دانا داند که آنچه حکایت کرده اند جز خبری نیست و هر خبر محتمل صدق و کذب تواند بود، منجمله آورده اند که ویرا نزد پادشاهی مکانت و منزلتی بود و پیوسته از خبایا و مغیبات استخراج کرده عرضۀ حضور میداشت، وقتی یک تن از مقصران از بیم جرم خویش و سیاست پادشاه در خانه ای پنهان شد و چون از اصابات و استخراجات ابومعشر آگاهی داشت و احکام غریبه از او دیده بود بر اینگونه تدبیری بکار برد در طشتی خون بسیار بریخت و هاونی از طلا بر روی طشت بنهادو خود بر بالای آن هاون جای گرفت پادشاه فرمان داد تا جاسوسان در جستجوی آن مقصر جد بلیغ و سعی وافی بکار بردند و از وی نشانی نیافتند و ناامید شدند ناچار ابومعشر را خواسته مقصر را از وی طلب کرد پس ابومعشربرای تحصیل مطلوب بنشست و قواعد استخراج بکار برد چون در جواب نظر کرد زیاده متحیر شد و هرلحظه حیرت برحیرت میافزود پادشاه گفت ترا در استخراج هیچ حکم عاجز و مبهوت نیافته ام اینک بازگوی تا چه باعث شده است که مبهوت مانده ای و جوابی نمیگوئی گفت شگرف دریائی و شگفت کوهی در جواب خارج شده و من بیقین دانم که درروی زمین بدانگونه کوه و بدان سان دریائی نباشد چه بنظر آید دریای خونی بکوه طلائی احاطت دارد و آن مقصر فراز آن کوه را مأمن کرده باز به فرمان پادشاه تکرار عمل کرد دوم بار نیز چنان یافت که اول بار دیده بود گفت جواب همین است که دیده ام و امر همان است که شنیده اید چون پادشاه از هر راه ناامید شد فرمان داد تامنادیان در آن بلد ندا دردادند که مقصر و هر آن کس که او را پناه داده در امان پادشاه باشند چون مقصر ندای امان بشنید آسوده خاطر بحضور شتافت پادشاه او را از مأمن و گریزگاه خویش بازپرسید او تدبیر خویش بعرض رسانید پادشاه را از حیلت او شگفت آمد و بر نظر صائب ابومعشر تحسین کرد و این حکایت را به اشخاص متعددنسبت داده اند چنانکه ملکزادۀ دانشمند اعتضادالسلطنه وزیر علوم و معادن در برج سوم از فلک السعاده تفصیل آنرا نوشته است و ما آن عبارات را بعینها نقل میکنیم: روایت شده است که چون هلاکوخان دارالخلافۀ بغداد را مفتوح ساخت ابن حاجب نحوی از خوف سلطان الحکما خواجه نصیرالدین طوسی که سابقۀ عداوتی مابین آنها بود مختفی شد و از خوف اینکه خواجه بزائجۀ سؤال فلکی یاقرعۀ رمالی از موضع او خبردار شود طشتی را طلبیده و در او خون ریخت و در میان خون هاونی از طلا بنهاد وخود بر روی هاون نشست و خواجه از قاعده استخراج خبایا موضع او را استنباط کرد و او را در کوهی از طلا دید که آن کوه در میان دریائی از خون بود از این بابت حیرت میکرد تا اینکه او را بحیل دیگر دست آورد چون از موضع وی سؤال کرد تفضیل را بیان کرد مایۀ تحیر هلاکوخان و سایرین شد و حال آنکه میانۀ زمان خواجه وابن حاجب مدتی فاصله است و فتح بغداد در سنۀ ششصد و پنجاه و شش هجری اتفاق افتاده چنانکه شاعر گفته: سال هجرت ششصد و پنجاه و شش روز یکشنبه چهارم از صفر شد خلیفه پیش هولاکو روان دولت عباسیان آمد بسر. و وفات ابن حاجب ملقب به جمال الدین چنانکه درتاریخ ابن خلکان مذکور است بیست و ششم شوال سال ششصد و چهل و شش در اسکندریه واقع شده و همین حیرت سید نعمت اﷲ جزایری در زهرالربیع کرده و نسبت این قصه را به ابی جعفر منجم میدهد که یکی از ملوک مجهول الاسم شخصی از اکابر دولت خود را که مقصر شده بود خواست بدست آرد آن مرد همین حیله را ورزید و ابوجعفر این حکم را کرد بعد از آنکه سلطان از او درگذشت خود حیله را بیان نمود. این نیز کذب محض است و از قبیل هذیان و افسانه خواهد بود در تاریخ ابن خلکان این حکایت را از ابومعشر بلخی روایت کرده و خواجه در شرح شصت و یکم از ثمرۀ بطلیموس گوید: گفته اند که ابراهیم مهدی در وقتی که از مأمون پنهان شده بود در بغداد یکی از منجمان در سرّ نزد او تردّد کردی روزی مأمون منجمان را سئوال کرد از مکان ابراهیم ایشان در طالع وقت نظر میکردند آن منجم گفته بود تا طشتی بزرگ را آب ریخته بودند و کرسی در میان آب نهاده و ابراهیم را در کرسی نشانده منجمان گفتند او در کشتی است و بجانب هندوستان رفته است و هم آورده اند که انگشتری پادشاه در حرم سرا مفقود شد از آن روی بنهایت خشمگین و اندوهناک گردیده ابومعشر را خواسته انگشتری از او طلب کرد و سوگند یاد کرد که اگر یافت نشود چند کس از اهالی حرم رازهر قهر بچشاند پس ابومعشر ارتفاعی بگرفت و در طالعوقت نظر انداخت بعد از تأمل عرضه داشت که انگشتری سایۀ خدا را خدا فراگرفته عاکفان حضور را از آن سخن تعجب دست داد بعضی از مردمان نادان بر آن جواب بخندیدند چون تفحص به نهایت رسید انگشتری در میان مصحف بالای لفظ جلاله یافتند در بعضی کتب قصه ای نقل شده است اگرچه خردمندان اینگونه قصص و حکایات را در سلک فسانه و هذیان منخرط میدانند ولی محض اشتغال خاطر در رشتۀ تحریر برآوردیم. ابومعشر حکایت کند در هندوستان پادشاه دانشمندی بود که از دقایق و اسرار نجومیه اطلاع کامل داشت و بقوت ریاضت ستارۀ مریخ را در قبضۀ تسخیر آورده بود اتفاقاً از سلاطین همسامان وی پادشاهی با او بخصومت برخاست و با سپاه بسیار بمملکت او روی نهاد و او را در خاطر بیمی نمیگذشت تا لشکر دشمن نزدیک شدند و پادشاه بستارۀ مریخ که در قبضۀ تسخیر داشت شکایت برده هلاک دشمنان را از وی درخواست کرد پس شبی با خاصان خویش در بزم عشرت نشسته که ناگاه ظرفی از مس بشکل مثلث از هوا در آن بزم فرود آمد چون در آن ظرف نظر انداختند سری دیدند که هم در آن ساعت از بدن جدا شده بود و خون تازه میریخت حاضران را از مشاهدۀ آن حال هراسی بخاطر بهم رسیده از مجلس فرار کردندپادشاه با کمال وقار در تکیه گاه خود نشسته بر اضطراب و هراس آن گروه میخندید چون لختی بگذشت فراریان جمع شدند پادشاه گفت همانا دشمن ما را مریخ بکشت و اینک سر او است که زینت بزم عیش شده و این اقبال و فیروزی از نتایج آن روزی است که من تن بریاضت داده و مرابجنون و به بیخردی نسبت میدادید اکنون که بر فواید آن زحمات آگاه شدید همه دانید که سخنان شما زیاده بیجا و ناملایم بود، محض عفو و اغماض که شعار سلاطین است از سخنان ناهنجار درگذشتیم پس حاضران زمین ادب بشکرانۀ عفو و اغماض بوسه دادند آنگاه ایشان را گفت هیچ دانید که این ظرف از چه روی شکل مثلث پذیرفته گفتندپادشاه بهتر داند گفت هنگامیکه ما بدان ریاضت کمر بستیم ستارۀ مریخ که منظور بود در تثلیث شمس بود بدین جهه این ظرف مثلث گردیده پادشاه مقتول را پسری بوداز سرّ قتل پدر مستحضر شد بقصد مکافات برخاسته در تسخیر مریخ بنشست و با چهارهزار نفر از براهمه برای دعوت و ریاضت مندل کشیده درون مندل به آداب مقرره مشغول شدند چون یکماه بگذشت صاعقه ای از آسمان فرود آمده همه را بیکبار بسوخت در تفسیر کبیر در ذیل آیۀ و لاتذرن آلهتکم. (قرآن 23/71) ، از ابومعشر حکایت شده که بدعت بت پرستی از گروهی ناشی و پدید آمد که خدا را جسم و صاحب مکان دانند چه آن گروه را عقیده آن است که خداوند نوری است بزرگترین نورها و در فراز عرش جای دارد و ملائکه که در اطراف عرش حلقه زده اند نورهائی باشند که از آن نور اعظم بسی کوچکترند بر حسب این عقیدت بتی بزرگ بر طبق نور اعظم و بتهای کوچک بر طبق نورهای کوچک ساخته پرستش کردند بدان نیت که ما خود خدا و ملائکه را عبادت میکنیم بالجمله ابومعشر زیاده از یکصد سال عمر کرد و در سال دویست و هفتاد و دو هجری در شهر واسط از دنیا برفت و در فنون علم خاصه علم نجوم تصنیفات نافعه و تألیفات شریفه بدین تفصیل یادگار بگذاشت: کتاب الطبایع. کتاب الالوف [فی بیوت العبادات] . کتاب المدخل الکبیر. کتاب القرانات [خطاب به ابن بازیار] . کتاب الدول و الملل. کتاب الملاحم. کتاب الاقالیم. کتاب الهیلاج. والکدخدا. کتاب المقالات.کتاب النکت. کتاب زیج کبیر که جامع اکثر علوم فلکیه است لیکن در آن کتاب متعرض براهین و استدلال نشده است. کتاب مدخل صغیر. کتاب زیج هزارات که شصت و چند باب است. کتاب موالید کبیر. کتاب موالید صغیر که تمام نکرده است. کتاب هیئات فلک. کتاب الاختیارات علی منازل القمر. کتاب طبایع الکبر. کتاب السهمین و اعمارالدوله. کتاب قران النحسین، [زیج صغیر معروف بزیج قرانات متضمن معرفت اوساط کواکب در قران زحل و مشتری] فی برج السرطان. کتاب الصور والحکم علیها. کتاب المزاجات. کتاب اضواء. کتاب المسائل. کتاب اثبات علم النجوم. کتاب الکامل و الشامل. که تمام نکرده. کتاب الجمهره که در آن کتاب جمیع اقوالی که در باب موالید گفته اند جمع کرده است. کتاب الاصول. کتاب تفسیر المنامات من النجوم. کتاب القواطع علی العلامات. کتاب زیج القرانات والاحتراقات. کتاب الاوقات علی اثناعشریه الکواکب. کتاب سهام المأکولات والملبوسات. کتاب طبایع البلدان، کتاب الامطار و الرّیاح. بعضی گفته اند که سندبن علی منجم مأمونی کتاب مدخل که از مصنفات شریفۀ وی بوده به ابی معشر بخشیده است و وی آن کتاب را انتحال کرده و بخود منسوب داشت زیرا که وی در کبر سن تعلم نجوم نمود و رتبۀ تصنیف چنان کتابی نداشت و همچنین کتاب هشت مقاله که در موالید است و کتاب دیگر که در قرانات است از تصنیفات سندبن علی منجم بوده اند - انتهی. ابومعشر در بیست و دوم رمضان سال 272 هجری قمری درگذشت. از جملۀ کتب او کتاب موالید الرجال و النساء و سنی الموالید و کتاب المذاکرات که آنرا بنام شادبن فخر کرده است، احکام تحاویل سنی العالم، کتاب مثالات در موالید، کتاب اسرارالنجوم، کتاب علم الادوار در احکام نجوم، کتاب السر و کتاب زائرجات را نام برده اند و ابومعشر از عبداﷲ بن یحیی برمکی و از محمد بن جهم برمکی نقل میکند. قاضی صاعد در طبقات آورده که ابومعشر را تألیفات مهمه است و از تعدیل کواکب و تاریخ ایرانیان و دیگر ملل اطلاعات وسیعه دارد و او را در نیمه های ماههای قمری صرع بوده و عادت به شرابخواری داشته و معاصر ابوجعفر بن سنان بتانی است. و در بیت ذیل خاقانی اشاره به مصروع بودن او کرده: حکم بومعشر مصروع نگیرم گرچه نامش ادریس رصددان بخراسان یابم ؟ ورجوع به فهرست ابن الندیم و به طبقات قاضی صاعد و تاریخ الحکمای قفطی چ لیپزیک ص 6 س 14 و ص 7 س 3 و 69 س 7 و 152 س 17 و 153 و 154 و 163 س 3 و 187 س 9 و 220 و 241 س 21 و 242 س 5 و 265 س 11 و 284 س 2 و 286 س 14 و 322 و 347 س 2 و 358 س 3 و 359 س 3 و 377 س 19 و مجمل التواریخ چ طهران ص 9 و 469 و روضات الجنات ص 159 و لکلرک ج 1 ص 299 شود
جعفر بن محمد بن عمر خراسانی، بلخی، منجم. در نامۀ دانشوران آمده است که: او از مردمان بلخ و از بزرگان منجمین است و در عصر خود پیشوا و استاد اصحاب نجوم بوده و هم در علم تاریخ و اطلاع بر سیر ملوک فرس و حالات دیگر طوایف رتبت بلند داشته و در نزد الموفق باﷲ عباسی که برادر المعتمد علی اﷲ است منجم بود و در عنفوان عمر و بدایت امر از علمای منقول و اصحاب حدیث بشمار آمده و در جانب غربی بغداد در حوالی دروازۀ خراسان منزل داشت و با فیلسوف متبحر یعقوب بن اسحاق بن صباح کندی که از افاضل حکمای فلاسفه وبناء ملوک عرب است پیوسته عداوت میورزید و او را تشنیع کردی که عمر گرانمایه را نبایست در تحصیل علوم فلسفه صرف کرد پس مردمان عامی را بر وی میشورانید تا آنکه کندی از تشنیعات پی درپی که از وی میرسید بستوه آمده شخصی را برانگیخت تا در نظر او علم حساب و هندسه را جلوه داد و او را بتحصیل آن علوم تحریض و ترغیب کرد لاجرم ابومعشر یکچند بتحصیل آن دو علم پرداخته بتکمیل آنها راه نیافت تا در آن اوان که چهل وهفت سال از سن او گذشته بود در نزد علمای احکام نجوم بتحصیل کمر بست پس کندی با آن تدبیر صواب شر او را از خویش بگردانید بالجمله ابومعشر در علم نجوم و احکام یگانه دهر و سرآمد روزگار خود گردید و با محمد بن سنان نسائی و سندبن علی مأمونی معاصر بود. گویند بشرب خمر مداومتی تمام داشت و چون قمر زایدالنور و ممتلی میشداو را مرض صرع عارض گشتی. در خلافت المستعین باﷲ عباسی امری را مطابق واقع استخراج کرد و قبل از وقوع اخبار نمود، خلیفه را این معنی ناپسند افتاد و او را بتازیانه ای چند اذیت و آزار داد بدان جهه همواره میگفتی حکم صواب را که پاداش چنان است در حکم خطا چه مکافات خواهم دید و هم از او اصابات غریبه و احکام بدیعه بسیار نقل کرده اند لکن هر دانا داند که آنچه حکایت کرده اند جز خبری نیست و هر خبر محتمل صدق و کذب تواند بود، منجمله آورده اند که ویرا نزد پادشاهی مکانت و منزلتی بود و پیوسته از خبایا و مغیبات استخراج کرده عرضۀ حضور میداشت، وقتی یک تن از مقصران از بیم جرم خویش و سیاست پادشاه در خانه ای پنهان شد و چون از اصابات و استخراجات ابومعشر آگاهی داشت و احکام غریبه از او دیده بود بر اینگونه تدبیری بکار برد در طشتی خون بسیار بریخت و هاونی از طلا بر روی طشت بنهادو خود بر بالای آن هاون جای گرفت پادشاه فرمان داد تا جاسوسان در جستجوی آن مقصر جد بلیغ و سعی وافی بکار بردند و از وی نشانی نیافتند و ناامید شدند ناچار ابومعشر را خواسته مقصر را از وی طلب کرد پس ابومعشربرای تحصیل مطلوب بنشست و قواعد استخراج بکار برد چون در جواب نظر کرد زیاده متحیر شد و هرلحظه حیرت برحیرت میافزود پادشاه گفت ترا در استخراج هیچ حکم عاجز و مبهوت نیافته ام اینک بازگوی تا چه باعث شده است که مبهوت مانده ای و جوابی نمیگوئی گفت شگرف دریائی و شگفت کوهی در جواب خارج شده و من بیقین دانم که درروی زمین بدانگونه کوه و بدان سان دریائی نباشد چه بنظر آید دریای خونی بکوه طلائی احاطت دارد و آن مقصر فراز آن کوه را مأمن کرده باز به فرمان پادشاه تکرار عمل کرد دوم بار نیز چنان یافت که اول بار دیده بود گفت جواب همین است که دیده ام و امر همان است که شنیده اید چون پادشاه از هر راه ناامید شد فرمان داد تامنادیان در آن بلد ندا دردادند که مقصر و هر آن کس که او را پناه داده در امان پادشاه باشند چون مقصر ندای امان بشنید آسوده خاطر بحضور شتافت پادشاه او را از مأمن و گریزگاه خویش بازپرسید او تدبیر خویش بعرض رسانید پادشاه را از حیلت او شگفت آمد و بر نظر صائب ابومعشر تحسین کرد و این حکایت را به اشخاص متعددنسبت داده اند چنانکه ملکزادۀ دانشمند اعتضادالسلطنه وزیر علوم و معادن در برج سوم از فلک السعاده تفصیل آنرا نوشته است و ما آن عبارات را بعینها نقل میکنیم: روایت شده است که چون هلاکوخان دارالخلافۀ بغداد را مفتوح ساخت ابن حاجب نحوی از خوف سلطان الحکما خواجه نصیرالدین طوسی که سابقۀ عداوتی مابین آنها بود مختفی شد و از خوف اینکه خواجه بزائجۀ سؤال فلکی یاقرعۀ رمالی از موضع او خبردار شود طشتی را طلبیده و در او خون ریخت و در میان خون هاونی از طلا بنهاد وخود بر روی هاون نشست و خواجه از قاعده استخراج خبایا موضع او را استنباط کرد و او را در کوهی از طلا دید که آن کوه در میان دریائی از خون بود از این بابت حیرت میکرد تا اینکه او را بحیل دیگر دست آورد چون از موضع وی سؤال کرد تفضیل را بیان کرد مایۀ تحیر هلاکوخان و سایرین شد و حال آنکه میانۀ زمان خواجه وابن حاجب مدتی فاصله است و فتح بغداد در سنۀ ششصد و پنجاه و شش هجری اتفاق افتاده چنانکه شاعر گفته: سال هجرت ششصد و پنجاه و شش روز یکشنبه چهارم از صفر شد خلیفه پیش هولاکو روان دولت عباسیان آمد بسر. و وفات ابن حاجب ملقب به جمال الدین چنانکه درتاریخ ابن خلکان مذکور است بیست و ششم شوال سال ششصد و چهل و شش در اسکندریه واقع شده و همین حیرت سید نعمت اﷲ جزایری در زهرالربیع کرده و نسبت این قصه را به ابی جعفر منجم میدهد که یکی از ملوک مجهول الاسم شخصی از اکابر دولت خود را که مقصر شده بود خواست بدست آرد آن مرد همین حیله را ورزید و ابوجعفر این حکم را کرد بعد از آنکه سلطان از او درگذشت خود حیله را بیان نمود. این نیز کذب محض است و از قبیل هذیان و افسانه خواهد بود در تاریخ ابن خلکان این حکایت را از ابومعشر بلخی روایت کرده و خواجه در شرح شصت و یکم از ثمرۀ بطلیموس گوید: گفته اند که ابراهیم مهدی در وقتی که از مأمون پنهان شده بود در بغداد یکی از منجمان در سِرّ نزد او تردّد کردی روزی مأمون منجمان را سئوال کرد از مکان ابراهیم ایشان در طالع وقت نظر میکردند آن منجم گفته بود تا طشتی بزرگ را آب ریخته بودند و کرسی در میان آب نهاده و ابراهیم را در کرسی نشانده منجمان گفتند او در کشتی است و بجانب هندوستان رفته است و هم آورده اند که انگشتری پادشاه در حرم سرا مفقود شد از آن روی بنهایت خشمگین و اندوهناک گردیده ابومعشر را خواسته انگشتری از او طلب کرد و سوگند یاد کرد که اگر یافت نشود چند کس از اهالی حرم رازهر قهر بچشاند پس ابومعشر ارتفاعی بگرفت و در طالعوقت نظر انداخت بعد از تأمل عرضه داشت که انگشتری سایۀ خدا را خدا فراگرفته عاکفان حضور را از آن سخن تعجب دست داد بعضی از مردمان نادان بر آن جواب بخندیدند چون تفحص به نهایت رسید انگشتری در میان مصحف بالای لفظ جلاله یافتند در بعضی کتب قصه ای نقل شده است اگرچه خردمندان اینگونه قصص و حکایات را در سلک فسانه و هذیان منخرط میدانند ولی محض اشتغال خاطر در رشتۀ تحریر برآوردیم. ابومعشر حکایت کند در هندوستان پادشاه دانشمندی بود که از دقایق و اسرار نجومیه اطلاع کامل داشت و بقوت ریاضت ستارۀ مریخ را در قبضۀ تسخیر آورده بود اتفاقاً از سلاطین همسامان وی پادشاهی با او بخصومت برخاست و با سپاه بسیار بمملکت او روی نهاد و او را در خاطر بیمی نمیگذشت تا لشکر دشمن نزدیک شدند و پادشاه بستارۀ مریخ که در قبضۀ تسخیر داشت شکایت برده هلاک دشمنان را از وی درخواست کرد پس شبی با خاصان خویش در بزم عشرت نشسته که ناگاه ظرفی از مس بشکل مثلث از هوا در آن بزم فرود آمد چون در آن ظرف نظر انداختند سری دیدند که هم در آن ساعت از بدن جدا شده بود و خون تازه میریخت حاضران را از مشاهدۀ آن حال هراسی بخاطر بهم رسیده از مجلس فرار کردندپادشاه با کمال وقار در تکیه گاه خود نشسته بر اضطراب و هراس آن گروه میخندید چون لختی بگذشت فراریان جمع شدند پادشاه گفت همانا دشمن ما را مریخ بکشت و اینک سر او است که زینت بزم عیش شده و این اقبال و فیروزی از نتایج آن روزی است که من تن بریاضت داده و مرابجنون و به بیخردی نسبت میدادید اکنون که بر فواید آن زحمات آگاه شدید همه دانید که سخنان شما زیاده بیجا و ناملایم بود، محض عفو و اغماض که شعار سلاطین است از سخنان ناهنجار درگذشتیم پس حاضران زمین ادب بشکرانۀ عفو و اغماض بوسه دادند آنگاه ایشان را گفت هیچ دانید که این ظرف از چه روی شکل مثلث پذیرفته گفتندپادشاه بهتر داند گفت هنگامیکه ما بدان ریاضت کمر بستیم ستارۀ مریخ که منظور بود در تثلیث شمس بود بدین جهه این ظرف مثلث گردیده پادشاه مقتول را پسری بوداز سرّ قتل پدر مستحضر شد بقصد مکافات برخاسته در تسخیر مریخ بنشست و با چهارهزار نفر از براهمه برای دعوت و ریاضت مندل کشیده درون مندل به آداب مقرره مشغول شدند چون یکماه بگذشت صاعقه ای از آسمان فرود آمده همه را بیکبار بسوخت در تفسیر کبیر در ذیل آیۀ و لاتذرن آلهتکُم. (قرآن 23/71) ، از ابومعشر حکایت شده که بدعت بت پرستی از گروهی ناشی و پدید آمد که خدا را جسم و صاحب مکان دانند چه آن گروه را عقیده آن است که خداوند نوری است بزرگترین نورها و در فراز عرش جای دارد و ملائکه که در اطراف عرش حلقه زده اند نورهائی باشند که از آن نور اعظم بسی کوچکترند بر حسب این عقیدت بتی بزرگ بر طبق نور اعظم و بتهای کوچک بر طبق نورهای کوچک ساخته پرستش کردند بدان نیت که ما خود خدا و ملائکه را عبادت میکنیم بالجمله ابومعشر زیاده از یکصد سال عمر کرد و در سال دویست و هفتاد و دو هجری در شهر واسط از دنیا برفت و در فنون علم خاصه علم نجوم تصنیفات نافعه و تألیفات شریفه بدین تفصیل یادگار بگذاشت: کتاب الطبایع. کتاب الالوف [فی بیوت العبادات] . کتاب المدخل الکبیر. کتاب القرانات [خطاب به ابن بازیار] . کتاب الدول و الملل. کتاب الملاحم. کتاب الاقالیم. کتاب الهیلاج. والکدخدا. کتاب المقالات.کتاب النکت. کتاب زیج کبیر که جامع اکثر علوم فلکیه است لیکن در آن کتاب متعرض براهین و استدلال نشده است. کتاب مدخل صغیر. کتاب زیج هزارات که شصت و چند باب است. کتاب موالید کبیر. کتاب موالید صغیر که تمام نکرده است. کتاب هیئات فلک. کتاب الاختیارات علی منازل القمر. کتاب طبایع الکبر. کتاب السهمین و اعمارالدوله. کتاب قران النحسین، [زیج صغیر معروف بزیج قرانات متضمن معرفت اوساط کواکب در قران زحل و مشتری] فی برج السرطان. کتاب الصور والحکم علیها. کتاب المزاجات. کتاب اضواء. کتاب المسائل. کتاب اثبات علم النجوم. کتاب الکامل و الشامل. که تمام نکرده. کتاب الجمهره که در آن کتاب جمیع اقوالی که در باب موالید گفته اند جمع کرده است. کتاب الاصول. کتاب تفسیر المنامات من النجوم. کتاب القواطع علی العلامات. کتاب زیج القرانات والاحتراقات. کتاب الاوقات علی اثناعشریه الکواکب. کتاب سهام المأکولات والملبوسات. کتاب طبایع البلدان، کتاب الامطار و الرّیاح. بعضی گفته اند که سندبن علی منجم مأمونی کتاب مدخل که از مصنفات شریفۀ وی بوده به ابی معشر بخشیده است و وی آن کتاب را انتحال کرده و بخود منسوب داشت زیرا که وی در کبر سن تعلم نجوم نمود و رتبۀ تصنیف چنان کتابی نداشت و همچنین کتاب هشت مقاله که در موالید است و کتاب دیگر که در قرانات است از تصنیفات سندبن علی منجم بوده اند - انتهی. ابومعشر در بیست و دوم رمضان سال 272 هجری قمری درگذشت. از جملۀ کتب او کتاب موالید الرجال و النساء و سنی الموالید و کتاب المذاکرات که آنرا بنام شادبن فخر کرده است، احکام تحاویل سنی العالم، کتاب مثالات در موالید، کتاب اسرارالنجوم، کتاب علم الادوار در احکام نجوم، کتاب السر و کتاب زائرجات را نام برده اند و ابومعشر از عبداﷲ بن یحیی برمکی و از محمد بن جهم برمکی نقل میکند. قاضی صاعد در طبقات آورده که ابومعشر را تألیفات مهمه است و از تعدیل کواکب و تاریخ ایرانیان و دیگر ملل اطلاعات وسیعه دارد و او را در نیمه های ماههای قمری صرع بوده و عادت به شرابخواری داشته و معاصر ابوجعفر بن سنان بتانی است. و در بیت ذیل خاقانی اشاره به مصروع بودن او کرده: حکم بومعشر مصروع نگیرم گرچه نامش ادریس رصددان بخراسان یابم ؟ ورجوع به فهرست ابن الندیم و به طبقات قاضی صاعد و تاریخ الحکمای قفطی چ لیپزیک ص 6 س 14 و ص 7 س 3 و 69 س 7 و 152 س 17 و 153 و 154 و 163 س 3 و 187 س 9 و 220 و 241 س 21 و 242 س 5 و 265 س 11 و 284 س 2 و 286 س 14 و 322 و 347 س 2 و 358 س 3 و 359 س 3 و 377 س 19 و مجمل التواریخ چ طهران ص 9 و 469 و روضات الجنات ص 159 و لکلرک ج 1 ص 299 شود
دختر عبدالله بن عرفطه از زنان انصار که بصلاح و عفت و وفوردانش و درایت مشهور بوده است. رجوع به ریحانه الادب ج 6 ص 212 و تذکره الخواتین ص 34 و در منثور ص 67 شود عتابه، مادر جعفر بن یحیی برمکی و زنی بود در نهایت فصاحت و طلاقت، پس از برچیده شدن بساط برمکیان به فقر و آوارگی افتاد. (از ریحانه الادب ج 6 ص 212) زبیده، دختر جعفر بن ابی جعفر منصور، دختر عم و زن هرون الرشید و مادر محمد امین بوده است. (از مجمل التواریخ و القصص و الجماهر و الوزراء و الکتاب)
دختر عبدالله بن عرفطه از زنان انصار که بصلاح و عفت و وفوردانش و درایت مشهور بوده است. رجوع به ریحانه الادب ج 6 ص 212 و تذکره الخواتین ص 34 و در منثور ص 67 شود عتابه، مادر جعفر بن یحیی برمکی و زنی بود در نهایت فصاحت و طلاقت، پس از برچیده شدن بساط برمکیان به فقر و آوارگی افتاد. (از ریحانه الادب ج 6 ص 212) زبیده، دختر جعفر بن ابی جعفر منصور، دختر عم و زن هرون الرشید و مادر محمد امین بوده است. (از مجمل التواریخ و القصص و الجماهر و الوزراء و الکتاب)
ابوجعفر محمد، از غیر نژاد عرب، از موالی قریش. مغنی مشهور. آوازی بغایت دلکش داشت و هرگاه بدو تکلیف خواندن می کردند برمی آشفت یعنی غنا را دون رتبۀ خویش میشمرد و تنها آنگاه که حسن مثنّی از او تقاضای تغنی می کرد باحترام خاندان او می پذیرفت
ابوجعفر محمد، از غیر نژاد عرب، از موالی قریش. مغنی مشهور. آوازی بغایت دلکش داشت و هرگاه بدو تکلیف خواندن می کردند برمی آشفت یعنی غنا را دون ِ رتبۀ خویش میشمرد و تنها آنگاه که حسن مثنّی از او تقاضای تغنی می کرد باحترام خاندان او می پذیرفت