جدول جو
جدول جو

معنی ابوثروان - جستجوی لغت در جدول جو

ابوثروان
(اَ ثَرْ)
نام یکی از فصحای عرب معاصر یحیی بن خالد. (ابن الندیم). فیروزآبادی، ابوثروان نامی را ذکر می کند و میگوید از روات شعر است و شاید این دو همان ابوثروان العکلی مسمّی به وحشی باشند. رجوع به وحشی ابوثروان... شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انوشروان
تصویر انوشروان
(پسرانه)
انوشیروان، دارای روان جاوید، دارنده لوح جاویدان، لفب خسرو اول پادشاه ساسانی ملقب به دادگر، پیامبر (ص) در زمان این پادشاه متولد شد
فرهنگ نامهای ایرانی
(اَ صَفْ)
او از ابن مسعود و از او اشعث روایت کند
لغت نامه دهخدا
(عَ بَ ثُ / ثَ)
کافور خوشبوی. (مهذب الاسماء). گیاهی است خوشبو. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، کار سخت، شر، ناخوش، درخت بسیارخار که کسی که بدان افتد خلاص نیابد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَوْ وا)
تابعی است و از ابن عمر روایت کند. تابعی در علم حدیث به کسی گفته می شود که صحابی را درک کرده ولی خود پیامبر را ندیده است. این واژه از نظر سند حدیث اهمیت زیادی دارد، زیرا تابعی واسطه ای مستقیم میان صحابی و محدثین بعدی است. صداقت و امانت تابعین در نقل روایت ها، آنان را در ردیف مهم ترین شخصیت های علمی صدر اسلام قرار داده است.
لغت نامه دهخدا
(اَ ثُ)
عوذبن غالب مصری. یکی از صالحین معروف است
لغت نامه دهخدا
(اَ ؟)
از مردم نصیبین. او گمان میکرد در صنعت کیمیا بعمل اکسیر تام دست یافته است و وی را در نزد اهل این صناعت محل و اعتباری است و ابن وحشیه از او نام میبرد. او راست: شرح کتاب الرحمۀ جابر. کتاب الخمائر. کتاب البلوغ. کتاب شرح الأثیر. کتاب التصحیحات. کتاب البیض. کتاب الفرقین المسبع. کتاب الاشاره. کتاب التمویه. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
ابن محمد بن خالد بن محمد القاسانی. وزیر مسترشد بالله خلیفۀ عباسی مردی دانشمند بود و تاریخی لطیف کرده است بنام صدور زمان الفتور و فتور زمان الصدور. عماد اصفهانی در کتاب نصرهالفتره و عطرهالفطره که در تاریخ آل سلجوق نوشته از کتاب انوشروان وزیر بسیار روایت آورده است. وی به سال 532ه. ق. درگذشت. مقامات خود را به امر خلیفه از ده به پنجاه رسانید. (ابن خلکان چ تهران ص 458) ، چوب جولاهگان. (آنندراج).
- ناقۀ ذات نیرین و ذات انیار، ناقه ای کلانسال که در آن بقیه ای باشد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ شِ)
انوشیروان عادل کسری: انوشروان در باغ رفت و گرد جماعت درنگرید. (فارسنامۀ ابن البلخی). رجوع به انوشیروان شود
لغت نامه دهخدا
(اَ سِ)
گرگ. ذئب. اویس. پچکم
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ زْ)
نبطی. از جمله و حواشی هشام بن عبدالملک است
لغت نامه دهخدا
(اَ صَفْ)
اشتر نر. (السامی فی الاسامی). جمل. اشتر نرینه. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَرْ)
وزغه. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(رَوْ وا)
ابو رواد، پدر عبدالعزیز تابعی است. (منتهی الارب). مفهوم تابعی در متون اسلامی اشاره به افرادی دارد که با اینکه پیامبر اسلام (ص) را ندیده اند، اما با صحابه زندگی کرده اند، از آن ها دانش گرفته اند و در انتقال آن به نسل های بعد نقش داشته اند. تابعین یکی از حلقه های مهم زنجیره ی سند در علم حدیث به شمار می روند. صداقت، تقوا و علم آنان باعث شده که در منابع حدیثی، نام و روایت هایشان بسیار مورد توجه و استناد قرار گیرد.
لغت نامه دهخدا
(اَ بو وَ)
النجیبی. محدث است. محدثان در فرهنگ اسلامی به عنوان حافظان میراث نبوی شناخته می شوند. آن ها با تلاش خستگی ناپذیر، هزاران حدیث را به صورت شفاهی یا مکتوب گردآوری و ثبت کردند. یکی از افتخارات تمدن اسلامی، وجود محدثانی است که در بررسی اسناد و راویان، به دقتی علمی دست یافتند که در هیچ تمدن دیگری یافت نمی شود. به واسطه محدثان، تاریخ شفاهی اسلام تبدیل به مجموعه ای دقیق و قابل اتکا شد.
لغت نامه دهخدا
(اَ عُرْ)
کرکی. (المرصع). کلنگ
لغت نامه دهخدا
(اَ غَ وا)
القرشی. او راست: رساله فی العفو
لغت نامه دهخدا
(اَ غَ وا)
گربه. (قاضی محمد دهار)
لغت نامه دهخدا
(اَ عُلْ)
معزالدوله ثمال بن صالح. سومین از ملوک بنی مرداس حلب از سال 434 تا 449هجری قمری
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
تیره ای از عشیرۀ محیسن از قبیلۀ بنی کعب خوزستان
لغت نامه دهخدا
(اَ ؟)
جرّی. هو الجرّی من السمک. (المرصّع). مارماهی
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ بَ)
محمد بن احمد باجی. یکی از اکابر فقهای اسپانیا. او در اول قاضی شهر اشبیلیه بود و سپس بمشرق آمد و چندی بدمشق اقامت کرد و به سال 635 هجری قمری در قاهره درگذشت. و رجوع به محمد بن احمد باجی... شود
ابن حبیب. عبدالملک سلمی فقیه اندلسی. او راست: شرح الموطاء مالک. وفات 239 هجری قمری (کشف الظنون). و رجوع به ابن حبیب ابومروان.... شود
عبدالملک اول. ابن محمد. چهارمین از شرفای حسنی مراکش (از 983 تا 986 هجری قمری). و رجوع بعبدالملک... شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
ابن ثروان قیسی، از قبیلۀ قیس بن ثعلبه، مکنی به ابوثروان و معروف به هبنقه و ملقب به ذوالودعات جاهلی بود و در غفلت مثل است. گویند: ’احمق تر از هبنقه !’ وی گردن بندی به درازی ریشش از شبه و سفال و استخوان بر گردن می آویخت. سبب این کار را پرسیدند گفت: می خواهم بدان خودم را بشناسم ! برادرش گردن بند را دزدید و بر گردن آویخت چون برادر را دید، گفت: اگر تو منی پس من کیستم ؟!
لغت نامه دهخدا
تصویری از عبوثران
تصویر عبوثران
درمنه یهودی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار