جدول جو
جدول جو

معنی ابوت - جستجوی لغت در جدول جو

ابوت
پدری، کنایه از اصل و نژاد
تصویری از ابوت
تصویر ابوت
فرهنگ فارسی عمید
ابوت(سُ خَ خوا / خا)
سخت گرم شدن روز. سخت گرم شدن هوا، غذا دادن. پروردن
لغت نامه دهخدا
ابوت(سُ خَ)
پدری. پدر شدن.
لغت نامه دهخدا
ابوت(اُ بُوْ وَ)
جمع واژۀ اب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ابوت
پدری، پدریگری، پرورش پروریدن پدری پدر شدن، غذا دادن پروردن
تصویری از ابوت
تصویر ابوت
فرهنگ لغت هوشیار
ابوت((اُ بُ وَّ))
پدری، پدر شدن، پدر بودن
تصویری از ابوت
تصویر ابوت
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نبوت
تصویر نبوت
(پسرانه)
رسالت، پیامبری، مبعوث بودن کسی از سوی خداوند به راهنمایی مردم، یکی از سه اصل اعتقادی مسلمانان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نبوت
تصویر نبوت
نفرت داشتن، نفرت طبع از چیزی و نپذیرفتن آن
کند شدن شمشیر، کارگر نشدن شمشیر
کم شدن بینایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تابوت
تصویر تابوت
صندوق چوبی دراز که مرده را در آن می گذارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نبوت
تصویر نبوت
پیغمبری، پیمبری، خبر دادن از غیب یا از آینده به الهام خداوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صبوت
تصویر صبوت
نادانی، جوانی، کودکی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابهت
تصویر ابهت
بزرگی، جلال و شکوهی که باعث ترس و احترام در مخاطب می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثبوت
تصویر ثبوت
استواری، محکمی، استحکام، محکم کاری، استقامت، ثبات، اطمینان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اخوت
تصویر اخوت
برادر بودن، برادری، دوستی برادرانه، دوستی خالص
فرهنگ فارسی عمید
در قاموس کتاب مقدس آمده است: نابوت (به معنی میوه ها) مرد اسرائیلی بود از یزرعیل، که وی را در پهلوی قصر آحاب پادشاه تاکستانی بود پادشاه را رغبت بدان تاکستان افتاده خواست که آن را بخرد و یا اینکه تاکستان بهتری به نابوت داده معاوضه نماید، اما نابوت از این مطلب ابا و امتناع نموده نخواست که تاکستان را بفروشد، علیهذا این مطلب اسباب حزن و اندوه آحاب گشته بر بستر خود خوابیده، خوراک نخورد و چون ایزابل زوجه آحاب مطلع گشت حیله ای اندیشیده نابوت را به تهمت کفر بر خدا و پادشاه متهم ساخت، نابوت را سنگسار کردند، و آحاب تاکستان را متصرف گردید و چون این خبر گوشزد ایلیای نبی گشت از انتقامی که خدای تعالی عنقریب از آحاب و ایزابل خواهد کشید نبوت فرمود، (از قاموس کتاب مقدس ص 863)
لغت نامه دهخدا
صندوق چوبی، صندوق مرده، (غیاث اللغات)، ظرف صندوق مانند که میت را در آن گذاشته به قبرستان برند، (فرهنگ نظام)، صندوق جنازه و آنچه در تربت میدارند، (آنندراج)، صندوق چوبی برای مرده (از المنجد)، صندوق، اصله تابو سکنت الواد فانقلبت هاء التانیث تاء ولغه الانصار التابوه بالهاء (منتهی الارب)، صندوقی که مرده را در آن نهند، ظرفی چوبین که مرده را با آن به گورستان برند، صندوق چوبی یا فلزی که جسد مرده را در آن گذارند و سپس روی آنرا می پوشانند، ج، توابیت، (مهذب الاسماء) :
تراشید تابوتش ازعود خام
برو بر زده بند زرین ستام،
فردوسی،
بپوشید بازش بدیبای زرد
سرتنگ تابوت را سخت کرد،
فردوسی،
ز تیماراو بد دلش بر دو نیم
یکی تنگ تابوت کردش ز سیم،
فردوسی،
بتابوت زرینش اندر نهاد
تو گفتی زریر از بنه خود نزاد،
فردوسی،
تراتنگ تابوت بهر است و بس
خورد رنج تو ناسزاوار کس،
فردوسی،
سقف گفت ما بندگان توایم
نیایش کن پاک جان توایم
که این دخمه پر لاله باغ تو باد
کفن دشت شادی و راغ تو باد
بگفتند و تابوت برداشتند
ز هامون سوی دخمه بگذاشتند،
فردوسی،
روانت گر از آز فرتوت نیست
نشست تو جز تنگ تابوت نیست،
فردوسی،
نخست آنکه تابوت زرین کنید
کفن بر تنم عنبر آگین کنید،
فردوسی،
برومش فرستاد شاپور شاه
بتابوت و از مشک بر سر کلاه،
فردوسی،
سر نیزه و گرز خم داده بود
همه دشت پرکشته افتاده بود
بسی کوفته زیر نعل اندرون
کفن سینۀ شیر و تابوت خون،
فردوسی،
نه تابوت یابم نه گور و کفن
نه بر من بگرید کسی زانجمن،
فردوسی،
پشوتن همی رفت گریان براه
پس و پشت تابوت و اسپ سیاه،
فردوسی،
خروشان بزاری و دل سوگوار
یکی زر تابوتش اندر کنار،
فردوسی،
خروشی بزاری و دل سوگوار
یکی سیم تابوتش اندر کنار،
فردوسی،
بتابوت زر اندرون پرنیان
نهاده سر ایرج اندرمیان،
فردوسی،
ز تابوت زر تخته برداشتند
که گفتار او خیره پنداشتند،
فردوسی،
ز تابوت چون پرنیان برکشید
سر ایرج آمد بریده پدید،
فردوسی،
کنون چون زمان وی اندر گذشت
سرگاه اوچوب تابوت گشت،
فردوسی،
که بهر تو این آمد از رنج تو
یکی تنگ تابوت شد گنج تو،
فردوسی،
خروشی بر آمد از آن سوگوار
یکی زر تابوتش اندر کنار،
فردوسی،
تو رنجی و آسان دگر کس خورد
سوی گور و تابوت تو ننگرد،
فردوسی،
همی آرزو گاه و شهر آمدش
یکی تنگ تابوت بهر آمدش،
فردوسی،
سپه پیش تابوت می راندند
بزرگان بسر خاک بفشاندند،
فردوسی،
چو تابوت را دید دستان سام
فرود آمد از اسب زرین لگام،
فردوسی،
سر تنگ تابوت کردند سخت
شد آن سایه گستر دلاور درخت،
فردوسی،
چون جای دگر نهاد می باید رخت
نزدیک خردمند چه تابوت و چه تخت،
عنصری،
چون خوارزمشاه فرمان یافت ممکن نشد تابوت و جز آن ساختن، (تاریخ بیهقی)، گفتند شما بشستن وتابوت ساختن مشغول شوید، (تاریخ بیهقی)،
تنت گور است و پا لحد و دلت تابوت و جان مرده
فراغت روضۀ خرم مشقت دوزخ یزدان،
ناصرخسرو،
گر رسیدی دست غسلش ز آب حیوان دادمی
بلکه چون اسکندرش تابوت زرفرمودمی،
خاقانی،
سرتابوت بازگیر و ببین
که چه رنگ است آنچه پیکر اوست،
خاقانی،
بگذاریم زر چهرۀ خاقانی را
حلی آریم و بتابوت پسر بربندیم،
خاقانی،
پای تابوت تو چون تیغ بزر درگیرم
سرخاک تو چو افسر بگهر در گیرم،
خاقانی،
تابوت او چه عکس فکنده ست بر شما
کز اشک رخ چو تختۀ او غرق زیورید،
خاقانی،
تابوت او که چارفلک بر کتف برند
بر چار سوی مهلکه یکره بر آورید،
خاقانی،
آنچه مادر بر سر تابوت اسکندر نکرد
من بزاری بر سر تابوت او بنمودمی،
خاقانی،
این توانید که مادر بفراق پسر است
پیش مادر سر تابوت پسر بگشایید،
خاقانی،
پیش کان گوهر تابنده بتابوت کنید
تاب دیده بدو یاقوت و درر باز دهید،
خاقانی،
سر تابوت مرا باز گشائید همه
خود ببینید و بدشمن بنمائید همه،
خاقانی،
سرتابوت شاهان را اگر در گور بگشایند
فتاده در یکی کنجی دوپاره استخوان بینی،
خاقانی،
خاک تب آرنده به تابوت بخش
آتش تابنده به یاقوت بخش،
نظامی،
که آن ناجوانمردبرگشته بخت
که تابوت بینم منش جای تخت،
سعدی (بوستان)،
اولش مهد و آخرش تابوت
در میان جستجوی خرقه و قوت،
اوحدی،
کفن بیاور و تابوت جامه نیلی کن
که روزگار طبیب است و عافیت بیمار،
عرفی،
- امثال:
تو کی مردی ما تابوت حاضر نکردیم، جایی که در آن بقایای اجساد پاکان و اولیأاﷲرا در آن نگاهداری کنند، (دزی ج 1 ص 138)، گویا ظرفی چوبین که بدان خاک و خشت و جز آن میکشیده اند:
کنون کنده و سوخته خانه هاشان
همه باز برده به تابوت و زنبر،
دقیقی،
، ساختمان کوچک و مستطیل چوبین که برسقف گوری سازند، (دزی ج 1 ص 138)، (عربی مستحدث) نوعی ماشین آبی، (دزی ج 1 ص 138)، صندوقی که موسی علیه السلام چون حرب کردی آنرا پیش داشتی، (ترجمان علامۀ جرجانی)، آنچه یهودان تورات در آن نهند، (السامی فی الاسامی)، آن جای که تورات در آن نهند، رجوع به تابوت عهد شود، صندوقی که حق تعالی به آدم فرستاد و در آن صورت انبیاء علیهم السلام بود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تبوت
تصویر تبوت
تابوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبوت
تصویر سبوت
جمع سبت، شنبه ها روزهای شنبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبوت
تصویر صبوت
نادانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نبوت
تصویر نبوت
خبر دادن از جانب خدا به وحی به الهام، پیغامبری، رسالت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثبوت
تصویر ثبوت
ایستادن، بر جای ماندن، پایداری، استوار شدن، مداومت
فرهنگ لغت هوشیار
مخفف ابوالقاسم و ابوالفضل و مانند آنها (قس: بلقاسم و بلفضل در نوشته های پیشینیان و در تداول عوام امل مخفف ام البنین و جز آن)، نره احلیل کیر. یکی از گوشه های ماهور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسوت
تصویر اسوت
پیشوا مقتدا، خصلتی که شخص بدان لایق مقتدایی گردد، پیروی پس روی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اروت
تصویر اروت
لخت و برهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخوت
تصویر اخوت
برادری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابون
تصویر ابون
بیعانه
فرهنگ لغت هوشیار
در فارسی به کار می رود پدر منسوب به اب پدری، در تداول فارسیان این کلمه را بمعنی پدر بکار برند و ابوی من ابوی تو ابوی او گویند و بدین معنی در بعضی نوشته ها هم بکار رفته است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابهت
تصویر ابهت
شکوه و جلال
فرهنگ لغت هوشیار
نامی است که عرب به ماه اپیفی که در تقویم مصریان یا قبطیان معمول بوده داده است نام ماه اول سال عبرانیان که سپس نام نیسان گرفت تقریبا معادل با آوریل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابوت
تصویر تابوت
صندوقی دراز که مرده را در آن گذارند و به گورستان برند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابوت
تصویر تابوت
صندوق فلزی یا چوبی که مرده را در آن گذارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابیت
تصویر ابیت
((اَ یَّ))
مقام بلند و رفیع طلبیدن، از کارهای پست دوری کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابهت
تصویر ابهت
شکوه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اخوت
تصویر اخوت
برادری
فرهنگ واژه فارسی سره
عماری، رونده، جنازه
فرهنگ واژه مترادف متضاد