نفیعبن حارث بن کلده. پدر نفیع، حارث طبیب معروف عرب و مادرش سمیّۀمشهوره کنیز حارث بود و سمیه دو فرزند یکی به نام نافع و دیگر نفیع آورد و حارث نفیع را از خود نفی کردو پس از آن سمیه زیاد را بزاد. در دائره المعارف اسلامی بغلط اصل سمیه را از ایران گفته اند و این درست نباشد چه بلادری بنقل ابن حجر در اصابه صریحاً گوید سمیه از اسیران روم بود. آنگاه که حارث نفیع را نفی کردنفیع مولای یکی از بزرگان ثقیف بطائف شد و هنگامی که جیش مسلمانان طائف را محاصره کردند او به ابکره یعنی دولابی از بارۀ شهر فروشد و بجند مسلمین پیوست و اسلام آشکار کرد و از این او را ابوبکره گفتند. وی از ذکر نام پدر و نسب خویش هیچ گاه سخنی نمیراند و گویند وقتی او گفته پدر من مسروح است. وی در جنگ جمل از هر دو فریق کناره کرد و بروزگار عمر بن الخطاب بعلت نسبت زشتی که به مغیره داد و اثبات آن بشرع نتوانست عمر وی را حد زد. ابوعثمان نهدی حسن بصری و احنف ازوی روایت دارند. در سال 51 هجری قمری ببصره درگذشت
نُفیعبن حارث بن کلده. پدر نفیع، حارث طبیب معروف عرب و مادرش سُمیّۀمشهوره کنیز حارث بود و سمیه دو فرزند یکی به نام نافع و دیگر نفیع آورد و حارث نفیع را از خود نفی کردو پس از آن سمیه زیاد را بزاد. در دائره المعارف اسلامی بغلط اصل سمیه را از ایران گفته اند و این درست نباشد چه بلادری بنقل ابن حجر در اصابه صریحاً گوید سمیه از اسیران روم بود. آنگاه که حارث نفیع را نفی کردنفیع مولای یکی از بزرگان ثقیف بطائف شد و هنگامی که جیش مسلمانان طائف را محاصره کردند او به ابکره یعنی دولابی از بارۀ شهر فروشد و بجند مسلمین پیوست و اسلام آشکار کرد و از این او را ابوبکره گفتند. وی از ذکر نام پدر و نسب خویش هیچ گاه سخنی نمیراند و گویند وقتی او گفته پدر من مسروح است. وی در جنگ جمل از هر دو فریق کناره کرد و بروزگار عمر بن الخطاب بعلت نسبت زشتی که به مُغیره داد و اثبات آن بشرع نتوانست عمر وی را حد زد. ابوعثمان نَهدی حسن بصری و احنف ازوی روایت دارند. در سال 51 هجری قمری ببصره درگذشت
معمر بن مثنی التیمی بالولاء، تیم قریش لاتیم الرباب. نحوی فارسی بصری الملقب به سبخت و بعضی او را مولی بنی عبیداﷲ بن معمر التیمی گفته اند. ابن الندیم از ابی العیناء و او از مردی روایت کند که ابوعبیده را گفتند تو همه کسان را ببدی یاد کردی و در انساب آنان طعن آوردی ما را نگوئی که پدر تو و اصل او چه بوده است ؟ گفت او نیز یهودی بود از مردم باجروان. ابن الندیم گوید: به خط ابی عبداﷲ بن مقله خواندم که ابوالعباس ثعلب گفت ابوعبیده بر طریق خوارج رفتی و هرگاه قرآن خواندی بنظر خواندی. با کمال معرفت او به ادب، هرگاه انشادبیتی کردی در اعراب آن مرتکب لحن شدی. سال عمر او نزدیک به صد رسید. و او دانا بود به علم اسلام و جاهلیت و دیوان عرب در خانه او بود. و چون درگذشت از آنجا که هیچ شریف و وضیعی از بذائت لسان وی بی نصیب نمانده بود کسی بر جنازه او حاضر نیامد. و باز ابن الندیم گوید: بخط علان شعوبی دیدم که لقب او سحب (سبخت ؟) از مردم فارس و ایرانی نژاد است و مولد ابوعبیده به فارس در 114 هجری قمری وفات وی به 210 یا 211 و بقول ابوسعید 208 هجری قمری و بعضی گویند 209 بوده است. و ابن خلکان از جاحظ آرد که بر روی زمین از ارباب جماعت و از خوارج داناتر از وی بجمیع علوم کس نبود. و او دشمن عرب بود و در مثالب عرب کتابها کرده است و گویند در سال 188 هجری قمری هارون خلیفه او را به بغداد خواست و مقداری از کتب ابوعبیده را نزد وی بخواند و ابوعبیده از هشام بن عروه و جز او روایت کند و از وی علی بن مغیره الاثرم و ابوعبید قاسم بن سلام و ابوعثمان المازنی و ابوحاتم سجستانی و عمر بن شبه النمیری و غیر آنان روایت کنند. ابوعبیده خود گوید: فضل بن ربیع مرا ازبصره طلب کرد چون بر وی درآمدم او در خانه ای عریض وطویل بود و سراسر آن بیک فرش پوشیده و در صدر آن فرشی نیکوتر بر کرسی افکنده او را به وزارت سلام گفتم. او پاسخ داد و بخندید و مرا نزدیک خواند تا بر فراش او بنشستم و مرا بپرسید و انبساط و تلطف کرد و گفت مرا از اشعار عرب بخوان و من از مختارات اشعار جاهلیّت خواندن گرفتم به من گفت من غالب این اشعار را دانم از ظرائف اشعار عرب برخوان و من بخواندم پس به طرب آمد و بخندید و وی را نشاطی دست داد. پس مردی در زی ّکتّاب با هیئتی نیکو داخل شد و او را پهلوی من جای داد و بدو گفت این مرد را شناسی ؟ گفت نه، گفت این ابوعبیده علامۀ اهل بصره است ما او را بدینجا خواستیم تا از دانش او بهره برگیریم مرد او را دعا کرد و براین کار او را ثنا گفت و روی به من کرد و گفت بسی مشتاق دیدار تو بودم از من پرسشی شده دستوری دهی تا از تو بازپرسم ؟ گفتم بگوی. گفت خدای تعالی فرمود: طلعها کأنه رؤس الشیاطین، در وعد و ایعاد تشبیه به چیزی توان کرد که مشبه ٌبه معروف و شناخته باشد و رؤس شیاطین کسی ندیده است ؟ گفتم قرآن با عرب به زبان آنان تکلم کند آیا قول امروءالقیس را نشنیده ای که گوید: ا یقتلنی و المشرفی مضاجعی و مسنونه زرق کأنیاب اغوال. و غول را کس ندیده است چون این بگفتم فضل را خوش آمد و سائل نیز بپسندید و از آن ساعت بخاطر گذاشتم که برای امثال و اشباه این مواضع قرآن را کتابی نویسم و چون به بصره بازگشتم کتاب موسوم به المجاز را تألیف کردم. و باز گوید: روزی در خدمت هارون خلیفه بودم مرا گفت شنیده ام ترا کتابی است در صفت اسب خواهم که آن از تو بشنوم. اصمعی گفت کتاب چه باید اسبی حاضرآرند تا من همه صفات آن برشمارم اسبی بیاوردند و اصمعی برپای خاست و دست بر هر عضوی از اعضای اسب می نهاد و میگفت این عضو را چنین نامند و شاعر چنین گفته است و شعری برمیخواند تا همه اعضاء آن برشمرد رشید گفت تو در گفته های او چه گوئی گفتم بعضی آنها صواب وپاره ای دیگر خطا بود آنچه صواب است همان ها است که از من فراگرفته اما خطاها را ندانم از که آموخته است.و باز گویند که به ابوعبیده آگاهی دادند که اصمعی کتاب المجاز تو را عیب کند و گوید ابوعبیده قرآن را تفسیر برأی کرده است. ابوعبیده پرسید مجلس او به کدام یک از روزهای هفته است پس در آن روز بر خر خویش نشست و به حلقۀ اصمعی درآمد و از خر فرود شد و سلام گفت و نزد وی بنشست و از هر باب سخن در میان آمد از اصمعی پرسید معنی خبز چیست ؟ گفت آنکه نان کنی و خوری. ابوعبیده گفت کتاب خدای را برأی تفسیر کردی چه او تعالی فرماید: و قال الاخر انی ارانی احمل فوق راسی خبزاً. اصمعی گفت به نظر من این آمد و گفتم این چه جای تفسیر به رأی است ؟ ابوعبیده گفت همه آن موارد که برما گیری و به تفسیر رأی تهمت کنی به نظر ما چنین آمده و گفته ایم و برخاست و بر خر خود نشست و بازگشت. و باهلی صاحب کتاب معانی بر آن بود که چون به مجلس اصمعی درآئی پشک از بازار جوهریان خریده باشی و در محضر ابوعبیده درّ از بازار پشک فروشان، چه اصمعی اخبار و اشعار ردیه را با انشادی آراسته بیان میکرد و بدین صورت هر قبیحی را مستحسن مینمود لکن فوائد آن قلیل بود، امّا گفته های ابوعبیده با بدی تعبیر و ادا محتوی فوائد کثیره و علوم جمّه بود. و علی بن المدنی او را به نیکی یاد میکرد و روایات وی را از صحاح روایات میشمرد و میگفت وی از عرب جز صحیح نقل نکرد. و ابونواس از ابوعبیده لغت و ادب فرامیگرفت و او را مدح میگفت و اصمعی را دشنام میداد و هجا میکرد. و اسحاق بن ابراهیم الندیم الموصلی خطاب به فضل بن الربیع در قطعۀ ذیل ابوعبیده را مدح و اصمعی را ذم کرده است: علیک اباعبیده فاصطنعه فان ّ العلم عند ابی عبیده و قدمه و اثره علیه و دع عنک القریدبن القریده. و او تا گاه مرگ همیشه به کار تصنیف پرداخت و او را نزدیک دویست کتاب است. و ابوعبیده گوید: چون نزد فضل بن ربیع شدم پرسید که اشعر شعرا کیست ؟ گفتم راعی. گفت از چه روی او را بر دیگران تفضیل نهی ؟ گفتم از این راه که وقتی بخدمت سعید بن عبدالرحمن اموی رسید و در همان روز سعید صلت وی بداد و بازگردانید. راعی را در این معنی قطعه ای است که وصف آن حال کند و گوید: و انضاء تحن ّ الی سعید طروقا ثم عجلن ابتکارا حمدن مناخه و اصبن منه عطاءً لم یکن عده ضمارا. فضل گفت لطیف حسن طلب و تقاضائی آوردی و همان روز نزد هارون خلیفه شد و صلت من بستد و از مال خویش نیز بر آن مزید کرد و مرا به بصره رجعت داد. و ابوعبیده بدزبان و رک گوی بود و اهل بصره بجملگی از ترس آبروی خویش از وی گریزان بودند و آنگاه که به دیدار موسی بن عبدالرحمن هلالی ببلاد فارس شد و بخدمت موسی رسید، موسی بغلامان خویش گفت: از ابی عبیده بپرهیزید چه همه گفته های او نیش زنبوری است و چون طعام بگستردند ظرفی شوربا از دست غلامی بر دامن غلام ریخت موسی به غلام گفت غم نیست، من ترا ده جامه به جای این دهم، ابوعبیده بموسی گفت: بحثی بر تو نیست چه اثر این شوربا باآب بشود، و از آن این میخواست که چربو در طعامهای مولای تو نباشد. موسی آن کنایت بدانست و خاموش ماند. وگویند مردی عرب بدان وقت که ابوعبیده کتاب المثالب بنوشت بدو گفت: همه عرب را بدشنام گرفتی، گفت: ترا چه از آن، و مرادش این بود که تو اصلاً از نژاد عرب بیرون باشی و اصمعی هر وقت که ارادۀ دخول مسجد کردی گفتی: بنگرید که او بدینجا نباشد، و مقصودش ابوعبیده بود، چه از زبان او بر خویشتن بیم داشت. ابوحاتم سجستانی گوید: ابوعبیده از اینکه من از خوارج سیستانم مرا حرمت نهادی. ثوری گوید: ابوعبیده در مسجد نشسته بود و بدست با زمین بازی میکرد از من پرسید گویندۀ این بیت کیست: اقول لها و قد جشأت و جاشت مکانک تحمدی او تستریحی. گفتم قطری بن فجاءه راست. گفت: خاکت بر دهان، چرا نگفتی امیرالمؤمنین ابی نعامه راست. (قطری بن فجاءه امیر خوارج بود) . ابن خلکان گوید: در این حکایت نظر است، از آنکه این بیت از ابن الأطنابه انصاری خزرجی است و در میان ادبا مخالفتی در این انتساب نیست و از ابیات مشهوره اوست چنانکه وقتی معاویه گفت، بدان وقت که درجنگ قصد هزیمت داشتم جز گفتۀ ابن الأطنابه مرا از فرار باز نداشت و آنگاه چند بیت از ابن الأطنابه بخواند که بیت سابق نیز از جملۀ آن بود. و گویند شهادت او را هیچ قاضی نپذیرفتی چه او متهم به میل بغلمان بود اصمعی گوید: روزی من و ابوعبیده به مسجد درآمدیم ناگاه چشم ما بر خطی افتاد جلی نزدیک هفت ذراع بر اسطوانه ای که عادتاً ابوعبیده بدانجا نشستی و آن این بود: صلّی الاله علی لوط و شیعته اباعبیده قل باﷲ آمینا. ابوعبیده به من گفت: این را بستر، من بر دوش او برآمدم و محو کردن خط گرفتم و تن من بر وی سنگینی افکند، گفت: سخت گرانی کمر من بشکستی، گفتم شکیبا باش تنها (طاء) لوط بر جای مانده است. گفت بدترین حروف این بیت همان است. مرگ او به سال دویست و نه یا یازده یا شانزده و یا سیزده به بصره بود و گویند محمد بن قاسم بن سهل نوشجانی وی را موزی خورانید و بدان بمرد. و از مجموع شروح فوق برمی آید که مرد، صاحب فضایلی بسیار و یگانه عصر خود بوده و از اینرو حساد بسیار بر وی گرد آمده اند و از طرفی چون دین خوارج گرفته و نیز بذائت لسان داشته است دشمنان دیگری بر حاسدین افزوده است و مجموع آنان او را بانواع تهمتها از قبیل لحن در اعراب و یهودی الأصل بودن و غلامبارگی متهم داشته اند. او راست: غریب القرآن. مجازالقرآن. کتاب المثالب الذی کان یطعن فیه علی بعض اسباب (کذا) النبی صلی اﷲ علیه وسلم. کتاب معانی القرآن. کتاب غریب الحدیث. کتاب الدیباج. کتاب جفوه خالد. کتاب الحیوان. کتاب الامثال. کتاب مسعود. کتاب النصره. کتاب خیرالروایه. کتاب خراسان. کتاب مغارات قیس والیمن. کتاب خبرعبدالقیس. کتاب خبرابی بغیض. کتاب خوارج البحرین والیمامه. کتاب الموالی. کتاب العله. کتاب الضیفان. کتاب الطروفه. کتاب مرج راهط. کتاب المنافرات. کتاب القبائل. کتاب خبرالتوأم. کتاب القواریر. کتاب البازی. کتاب الحمام. کتاب الحیات. کتاب النوائح. کتاب العقارب، کتاب خصی الخیل. کتاب النواشذ. کتاب الأعتبار. کتاب الملاص. کتاب ایادی الازد. کتاب مناقب باهله. کتاب الخیل. کتاب الابل. کتاب الاسنان. کتاب المجان. کتاب الزرع کتاب الرحل. کتاب الدلو کتاب البکره. کتاب السرج. کتاب اللجام. کتاب القوس. کتاب السیف. کتاب مثالب باهله. کتاب الشوارد. کتاب الاحلام. کتاب الزوائد. کتاب مقاتل الفرسان. کتاب قامه الرئیس. کتاب مقاتل الاشراف. کتاب الشعر و الشعراء. کتاب فعل و افعل. کتاب المصادر. کتاب المثالب. کتاب خلق الانسان. کتاب الفرق. کتاب الحسف. کتاب مکه والحرم. کتاب الجمل وصفین. کتاب بیوتات العرب. کتاب اللغات. کتاب الغارات. کتاب المعاتبات. کتاب الملاویات. کتاب الاضداد. کتاب مآثرالعرب. کتاب القبالین. کتاب العققه. کتاب مآثر غطفان. کتاب الأوفیاء. کتاب اسماء الخیل. کتاب مقتل عثمان. کتاب قضات بصره.کتاب فتوح ارمینیه. کتاب فتوح الأهواز. کتاب لصوص العرب. کتاب ادعیاء العرب. کتاب اخبار الحجاج. کتاب قصه الکعبه. کتاب الحمس من قریش. کتاب فضائل الفرس. کتاب اعشار الجزور. کتاب الحمالین و الحمالات. کتاب ما تلحن فیه العامه. کتاب مسلم بن قتیبه. کتاب روستقباذ.کتاب السواد و فتحه. کتاب مسعود بن عمرو و مقتله. کتاب من شکرمن العمال. کتاب غریب بطون العرب. کتاب تسمیه من قتلت بنواسد. کتاب الجمع والتثنیه. کتاب الأوس و الخررج. کتاب محمد و ابراهیم ابنی عبداﷲ بن حسن بن حسین. کتاب الأمثال. کتاب الأیام. کتاب الحرات. کتاب اعراب القرآن. کتاب ایام بنی یشکر و اخبارهم. کتاب بنی مازن و اخبارهم. تا اینجا اسامی کتب از ابن الندیم است و ابن خلکان نامهای دیگری از تألیفات ابوعبیده آورده است که بعض از آنها شاید اصل مصحفات روایت ابن الندیم و بعض دیگر عکس آن است: کتاب التاج. کتاب الحدود. کتاب خراسان. کتاب البله. کتاب خبرالبراض. کتاب القرائن. کتاب النواکح. کتاب النواشر. کتاب حضر الخیل. کتاب الأعیان. کتاب بیان باهله. کتاب الأنسان. کتاب الفرس یا کتاب الترس. کتاب الخف. کتاب الملاومات. کتاب اوعیه العرب. کتاب مقتل عثمان. کتاب اسماءالخیل. کتاب العفه یا کتاب العقیقه. کتاب قضات البصره. کتاب لصوص العرب. کتاب الخمس من قریش. کتاب محمد و ابراهیم ابنی عبداﷲ بن الحسن بن علی بن ابیطاب رضی اﷲ عنهم اجمعین. کتاب الأیام الصغیر خمسه وسبعون یوماً و کتاب الأیام الکبیر الف و مائتایوم. کتاب ایام بنی مازن واخبارهم. و در کشف الظنون کتاب الابدال را بابی عبیده نامی نسبت کرده است محتمل است که مراد صاحب این ترجمه باشد. (ابن خلکان) (حبیب السیر ج 1 ص 290) (نامه ٔدانشوران ج 1 ص 322) (ابن الندیم) خواص و نام او عباد بن عباداست و به ابی عبیده مشهور شده لکن چنانچه بخاری ذکر کرده کنیت او ابوعتبه است. او یکی از زهاد معروف است و کلمات و اشعاری نیزبدو منتسب است. رجوع به صفهالصفوه ج 4 ص 249 شود
معمر بن مثنی التیمی بالولاء، تیم قریش لاتیم الرباب. نحوی فارسی بصری الملقب به سبخت و بعضی او را مولی بنی عبیداﷲ بن معمر التیمی گفته اند. ابن الندیم از ابی العیناء و او از مردی روایت کند که ابوعبیده را گفتند تو همه کسان را ببدی یاد کردی و در انساب آنان طعن آوردی ما را نگوئی که پدر تو و اصل او چه بوده است ؟ گفت او نیز یهودی بود از مردم باجروان. ابن الندیم گوید: به خط ابی عبداﷲ بن مقله خواندم که ابوالعباس ثعلب گفت ابوعبیده بر طریق خوارج رفتی و هرگاه قرآن خواندی بنظر خواندی. با کمال معرفت او به ادب، هرگاه انشادبیتی کردی در اعراب آن مرتکب لحن شدی. سال عمر او نزدیک به صد رسید. و او دانا بود به علم اسلام و جاهلیت و دیوان عرب در خانه او بود. و چون درگذشت از آنجا که هیچ شریف و وضیعی از بذائت لسان وی بی نصیب نمانده بود کسی بر جنازه او حاضر نیامد. و باز ابن الندیم گوید: بخط علان شعوبی دیدم که لقب او سحب (سبخت ؟) از مردم فارس و ایرانی نژاد است و مولد ابوعبیده به فارس در 114 هجری قمری وفات وی به 210 یا 211 و بقول ابوسعید 208 هجری قمری و بعضی گویند 209 بوده است. و ابن خلکان از جاحظ آرد که بر روی زمین از ارباب جماعت و از خوارج داناتر از وی بجمیع علوم کس نبود. و او دشمن عرب بود و در مثالب عرب کتابها کرده است و گویند در سال 188 هجری قمری هارون خلیفه او را به بغداد خواست و مقداری از کتب ابوعبیده را نزد وی بخواند و ابوعبیده از هشام بن عروه و جز او روایت کند و از وی علی بن مغیره الاثرم و ابوعبید قاسم بن سلام و ابوعثمان المازنی و ابوحاتم سجستانی و عمر بن شبه النمیری و غیر آنان روایت کنند. ابوعبیده خود گوید: فضل بن ربیع مرا ازبصره طلب کرد چون بر وی درآمدم او در خانه ای عریض وطویل بود و سراسر آن بیک فرش پوشیده و در صدر آن فرشی نیکوتر بر کرسی افکنده او را به وزارت سلام گفتم. او پاسخ داد و بخندید و مرا نزدیک خواند تا بر فراش او بنشستم و مرا بپرسید و انبساط و تلطف کرد و گفت مرا از اشعار عرب بخوان و من از مختارات اشعار جاهلیّت خواندن گرفتم به من گفت من غالب این اشعار را دانم از ظرائف اشعار عرب برخوان و من بخواندم پس به طرب آمد و بخندید و وی را نشاطی دست داد. پس مردی در زی ّکُتّاب با هیئتی نیکو داخل شد و او را پهلوی من جای داد و بدو گفت این مرد را شناسی ؟ گفت نه، گفت این ابوعبیده علامۀ اهل بصره است ما او را بدینجا خواستیم تا از دانش او بهره برگیریم مرد او را دعا کرد و براین کار او را ثنا گفت و روی به من کرد و گفت بسی مشتاق دیدار تو بودم از من پرسشی شده دستوری دهی تا از تو بازپرسم ؟ گفتم بگوی. گفت خدای تعالی فرمود: طلعها کأنه رؤس الشیاطین، در وعد و ایعاد تشبیه به چیزی توان کرد که مشبه ٌبه معروف و شناخته باشد و رؤس شیاطین کسی ندیده است ؟ گفتم قرآن با عرب به زبان آنان تکلم کند آیا قول امروءالقیس را نشنیده ای که گوید: ا یقتلنی و المشرفی مضاجعی و مسنونه زُرْق کأنیاب اغوال. و غول را کس ندیده است چون این بگفتم فضل را خوش آمد و سائل نیز بپسندید و از آن ساعت بخاطر گذاشتم که برای امثال و اشباه این مواضع قرآن را کتابی نویسم و چون به بصره بازگشتم کتاب موسوم به المجاز را تألیف کردم. و باز گوید: روزی در خدمت هارون خلیفه بودم مرا گفت شنیده ام ترا کتابی است در صفت اسب خواهم که آن از تو بشنوم. اصمعی گفت کتاب چه باید اسبی حاضرآرند تا من همه صفات آن برشمارم اسبی بیاوردند و اصمعی برپای خاست و دست بر هر عضوی از اعضای اسب می نهاد و میگفت این عضو را چنین نامند و شاعر چنین گفته است و شعری برمیخواند تا همه اعضاء آن برشمرد رشید گفت تو در گفته های او چه گوئی گفتم بعضی آنها صواب وپاره ای دیگر خطا بود آنچه صواب است همان ها است که از من فراگرفته اما خطاها را ندانم از که آموخته است.و باز گویند که به ابوعبیده آگاهی دادند که اصمعی کتاب المجاز تو را عیب کند و گوید ابوعبیده قرآن را تفسیر برأی کرده است. ابوعبیده پرسید مجلس او به کدام یک از روزهای هفته است پس در آن روز بر خر خویش نشست و به حلقۀ اصمعی درآمد و از خر فرود شد و سلام گفت و نزد وی بنشست و از هر باب سخن در میان آمد از اصمعی پرسید معنی خبز چیست ؟ گفت آنکه نان کنی و خوری. ابوعبیده گفت کتاب خدای را برأی تفسیر کردی چه او تعالی فرماید: و قال الاخر انی ارانی احمل فوق راسی خبزاً. اصمعی گفت به نظر من این آمد و گفتم این چه جای تفسیر به رأی است ؟ ابوعبیده گفت همه آن موارد که برما گیری و به تفسیر رأی تهمت کنی به نظر ما چنین آمده و گفته ایم و برخاست و بر خر خود نشست و بازگشت. و باهلی صاحب کتاب معانی بر آن بود که چون به مجلس اصمعی درآئی پشک از بازار جوهریان خریده باشی و در محضر ابوعبیده دُرّ از بازار پشک فروشان، چه اصمعی اخبار و اشعار ردیه را با انشادی آراسته بیان میکرد و بدین صورت هر قبیحی را مستحسن مینمود لکن فوائد آن قلیل بود، امّا گفته های ابوعبیده با بدی تعبیر و ادا محتوی فوائد کثیره و علوم جَمّه بود. و علی بن المدنی او را به نیکی یاد میکرد و روایات وی را از صحاح روایات میشمرد و میگفت وی از عرب جز صحیح نقل نکرد. و ابونواس از ابوعبیده لغت و ادب فرامیگرفت و او را مدح میگفت و اصمعی را دشنام میداد و هجا میکرد. و اسحاق بن ابراهیم الندیم الموصلی خطاب به فضل بن الربیع در قطعۀ ذیل ابوعبیده را مدح و اصمعی را ذم کرده است: علیک اباعبیده فاصطنعه فان ّ العلم عند ابی عبیده و قدمه و اثره علیه و دع عنک القریدبن القریده. و او تا گاه مرگ همیشه به کار تصنیف پرداخت و او را نزدیک دویست کتاب است. و ابوعبیده گوید: چون نزد فضل بن ربیع شدم پرسید که اشعر شعرا کیست ؟ گفتم راعی. گفت از چه روی او را بر دیگران تفضیل نهی ؟ گفتم از این راه که وقتی بخدمت سعید بن عبدالرحمن اموی رسید و در همان روز سعید صلت وی بداد و بازگردانید. راعی را در این معنی قطعه ای است که وصف آن حال کند و گوید: و انضاء تحن ّ الی سعید طروقا ثم عجلن ابتکارا حمدن مناخه و اصبن منه عطاءً لم یکن عده ضمارا. فضل گفت لطیف حسن طلب و تقاضائی آوردی و همان روز نزد هارون خلیفه شد و صلت من بستد و از مال خویش نیز بر آن مزید کرد و مرا به بصره رجعت داد. و ابوعبیده بدزبان و رک گوی بود و اهل بصره بجملگی از ترس آبروی خویش از وی گریزان بودند و آنگاه که به دیدار موسی بن عبدالرحمن هلالی ببلاد فارس شد و بخدمت موسی رسید، موسی بغلامان خویش گفت: از ابی عبیده بپرهیزید چه همه گفته های او نیش زنبوری است و چون طعام بگستردند ظرفی شوربا از دست غلامی بر دامن غلام ریخت موسی به غلام گفت غم نیست، من ترا ده جامه به جای این دهم، ابوعبیده بموسی گفت: بحثی بر تو نیست چه اثر این شوربا باآب بشود، و از آن این میخواست که چربو در طعامهای مولای تو نباشد. موسی آن کنایت بدانست و خاموش ماند. وگویند مردی عرب بدان وقت که ابوعبیده کتاب المثالب بنوشت بدو گفت: همه عرب را بدشنام گرفتی، گفت: ترا چه از آن، و مرادش این بود که تو اصلاً از نژاد عرب بیرون باشی و اصمعی هر وقت که ارادۀ دخول مسجد کردی گفتی: بنگرید که او بدینجا نباشد، و مقصودش ابوعبیده بود، چه از زبان او بر خویشتن بیم داشت. ابوحاتم سجستانی گوید: ابوعبیده از اینکه من از خوارج سیستانم مرا حرمت نهادی. ثوری گوید: ابوعبیده در مسجد نشسته بود و بدست با زمین بازی میکرد از من پرسید گویندۀ این بیت کیست: اقول لها و قد جشأت و جاشت مکانک تحمدی او تستریحی. گفتم قطری بن فجاءه راست. گفت: خاکت بر دهان، چرا نگفتی امیرالمؤمنین ابی نعامه راست. (قطری بن فجاءه امیر خوارج بود) . ابن خلکان گوید: در این حکایت نظر است، از آنکه این بیت از ابن الأطنابه انصاری خزرجی است و در میان ادبا مخالفتی در این انتساب نیست و از ابیات مشهوره اوست چنانکه وقتی معاویه گفت، بدان وقت که درجنگ قصد هزیمت داشتم جز گفتۀ ابن الأطنابه مرا از فرار باز نداشت و آنگاه چند بیت از ابن الأطنابه بخواند که بیت سابق نیز از جملۀ آن بود. و گویند شهادت او را هیچ قاضی نپذیرفتی چه او متهم به میل بغلمان بود اصمعی گوید: روزی من و ابوعبیده به مسجد درآمدیم ناگاه چشم ما بر خطی افتاد جلی نزدیک هفت ذراع بر اسطوانه ای که عادتاً ابوعبیده بدانجا نشستی و آن این بود: صلّی الاله علی لوط و شیعته اباعبیده قل باﷲ آمینا. ابوعبیده به من گفت: این را بستر، من بر دوش او برآمدم و محو کردن خط گرفتم و تن من بر وی سنگینی افکند، گفت: سخت گرانی کمر من بشکستی، گفتم شکیبا باش تنها (طاء) لوط بر جای مانده است. گفت بدترین حروف این بیت همان است. مرگ او به سال دویست و نه یا یازده یا شانزده و یا سیزده به بصره بود و گویند محمد بن قاسم بن سهل نوشجانی وی را موزی خورانید و بدان بمرد. و از مجموع شروح فوق برمی آید که مرد، صاحب فضایلی بسیار و یگانه عصر خود بوده و از اینرو حساد بسیار بر وی گرد آمده اند و از طرفی چون دین خوارج گرفته و نیز بذائت لسان داشته است دشمنان دیگری بر حاسدین افزوده است و مجموع آنان او را بانواع تهمتها از قبیل لحن در اعراب و یهودی الأصل بودن و غلامبارگی متهم داشته اند. او راست: غریب القرآن. مجازالقرآن. کتاب المثالب الذی کان یطعن فیه علی بعض اسباب (کذا) النبی صلی اﷲ علیه وسلم. کتاب معانی القرآن. کتاب غریب الحدیث. کتاب الدیباج. کتاب جفوه خالد. کتاب الحیوان. کتاب الامثال. کتاب مسعود. کتاب النصره. کتاب خیرالروایه. کتاب خراسان. کتاب مغارات قیس والیمن. کتاب خبرعبدالقیس. کتاب خبرابی بغیض. کتاب خوارج البحرین والیمامه. کتاب الموالی. کتاب العله. کتاب الضیفان. کتاب الطروفه. کتاب مرج راهط. کتاب المنافرات. کتاب القبائل. کتاب خبرالتوأم. کتاب القواریر. کتاب البازی. کتاب الحمام. کتاب الحیات. کتاب النوائح. کتاب العقارب، کتاب خصی الخیل. کتاب النواشذ. کتاب الأعتبار. کتاب الملاص. کتاب ایادی الازد. کتاب مناقب باهله. کتاب الخیل. کتاب الابل. کتاب الاسنان. کتاب المجان. کتاب الزرع کتاب الرحل. کتاب الدلو کتاب البکره. کتاب السرج. کتاب اللجام. کتاب القوس. کتاب السیف. کتاب مثالب باهله. کتاب الشوارد. کتاب الاحلام. کتاب الزوائد. کتاب مقاتل الفرسان. کتاب قامه الرئیس. کتاب مقاتل الاشراف. کتاب الشعر و الشعراء. کتاب فعل و افعل. کتاب المصادر. کتاب المثالب. کتاب خلق الانسان. کتاب الفرق. کتاب الحسف. کتاب مکه والحرم. کتاب الجمل وصفین. کتاب بیوتات العرب. کتاب اللغات. کتاب الغارات. کتاب المعاتبات. کتاب الملاویات. کتاب الاضداد. کتاب مآثرالعرب. کتاب القبالین. کتاب العققه. کتاب مآثر غطفان. کتاب الأوفیاء. کتاب اسماء الخیل. کتاب مقتل عثمان. کتاب قضات بصره.کتاب فتوح ارمینیه. کتاب فتوح الأهواز. کتاب لصوص العرب. کتاب ادعیاء العرب. کتاب اخبار الحجاج. کتاب قصه الکعبه. کتاب الحمس من قریش. کتاب فضائل الفرس. کتاب اعشار الجزور. کتاب الحمالین و الحمالات. کتاب ما تلحن فیه العامه. کتاب مسلم بن قتیبه. کتاب روستقباذ.کتاب السواد و فتحه. کتاب مسعود بن عمرو و مقتله. کتاب من شکرمن العمال. کتاب غریب بطون العرب. کتاب تسمیه من قتلت بنواسد. کتاب الجمع والتثنیه. کتاب الأوس و الخررج. کتاب محمد و ابراهیم ابنی عبداﷲ بن حسن بن حسین. کتاب الأمثال. کتاب الأیام. کتاب الحرات. کتاب اعراب القرآن. کتاب ایام بنی یشکر و اخبارهم. کتاب بنی مازن و اخبارهم. تا اینجا اسامی کتب از ابن الندیم است و ابن خلکان نامهای دیگری از تألیفات ابوعبیده آورده است که بعض از آنها شاید اصل مصحفات روایت ابن الندیم و بعض دیگر عکس آن است: کتاب التاج. کتاب الحدود. کتاب خراسان. کتاب البله. کتاب خبرالبراض. کتاب القرائن. کتاب النواکح. کتاب النواشر. کتاب حضر الخیل. کتاب الأعیان. کتاب بیان باهله. کتاب الأنسان. کتاب الفرس یا کتاب الترس. کتاب الخف. کتاب الملاومات. کتاب اوعیه العرب. کتاب مقتل عثمان. کتاب اسماءالخیل. کتاب العفه یا کتاب العقیقه. کتاب قضات البصره. کتاب لصوص العرب. کتاب الخمس من قریش. کتاب محمد و ابراهیم ابنی عبداﷲ بن الحسن بن علی بن ابیطاب رضی اﷲ عنهم اجمعین. کتاب الأیام الصغیر خمسه وسبعون یوماً و کتاب الأیام الکبیر الف و مائتایوم. کتاب ایام بنی مازن واخبارهم. و در کشف الظنون کتاب الابدال را بابی عبیده نامی نسبت کرده است محتمل است که مراد صاحب این ترجمه باشد. (ابن خلکان) (حبیب السیر ج 1 ص 290) (نامه ٔدانشوران ج 1 ص 322) (ابن الندیم) خواص و نام او عباد بن عباداست و به ابی عبیده مشهور شده لکن چنانچه بخاری ذکر کرده کنیت او ابوعتبه است. او یکی از زهاد معروف است و کلمات و اشعاری نیزبدو منتسب است. رجوع به صفهالصفوه ج 4 ص 249 شود
از روات است و بدل بن المحبر از او روایت کند. در دنیای حدیث شناسی، روات به عنوان مهم ترین منابع علمی شناخته می شوند. این افراد به عنوان رابط میان پیامبر (ص) و امت اسلامی عمل کرده و سنت نبوی را از نسل به نسل انتقال داده اند. نقش روات در فهم دقیق قرآن و سنت پیامبر نیز غیرقابل انکار است، زیرا احادیث از طریق آنان به فقیهان و مفسران منتقل شده اند.
از روات است و بدل بن المحبر از او روایت کند. در دنیای حدیث شناسی، روات به عنوان مهم ترین منابع علمی شناخته می شوند. این افراد به عنوان رابط میان پیامبر (ص) و امت اسلامی عمل کرده و سنت نبوی را از نسل به نسل انتقال داده اند. نقش روات در فهم دقیق قرآن و سنت پیامبر نیز غیرقابل انکار است، زیرا احادیث از طریق آنان به فقیهان و مفسران منتقل شده اند.
ربیع. محدث است و از عبدالرحمن روایت کند. در تاریخ اسلام، عنوان محدث جایگاهی رفیع دارد. محدثان کسانی بودند که با تکیه بر حافظه قوی، دقت علمی و تقوای فردی، روایات پیامبر اسلام را از طریق زنجیره ای از راویان نقل می کردند. آنان نه تنها روایت گر، بلکه نقاد حدیث نیز بودند و با طبقه بندی راویان، به اعتبارسنجی احادیث کمک شایانی کردند. آثار بزرگ حدیثی نتیجه تلاش محدثان است.
ربیع. محدث است و از عبدالرحمن روایت کند. در تاریخ اسلام، عنوان محدث جایگاهی رفیع دارد. محدثان کسانی بودند که با تکیه بر حافظه قوی، دقت علمی و تقوای فردی، روایات پیامبر اسلام را از طریق زنجیره ای از راویان نقل می کردند. آنان نه تنها روایت گر، بلکه نقاد حدیث نیز بودند و با طبقه بندی راویان، به اعتبارسنجی احادیث کمک شایانی کردند. آثار بزرگ حدیثی نتیجه تلاش محدثان است.
عبدالله بن شبرمه القاضی. محدّث است. با استفاده از علم حدیث، محدثان در تاریخ اسلام به تدریج قواعدی برای بررسی صحت روایت ها تدوین کردند. این افراد به عنوان نگهبانان سنت نبوی، همواره در تلاش بودند تا احادیث پیامبر اسلام و اهل بیت را با دقت تمام از تحریف های احتمالی محافظت کنند. وجود این محدثان باعث شد که منابع حدیثی معتبر همچون ’صحیح بخاری’ و ’صحیح مسلم’ به منابعی معتبر در دنیای اسلام تبدیل شوند.
عبدالله بن شبرمه القاضی. محدّث است. با استفاده از علم حدیث، محدثان در تاریخ اسلام به تدریج قواعدی برای بررسی صحت روایت ها تدوین کردند. این افراد به عنوان نگهبانان سنت نبوی، همواره در تلاش بودند تا احادیث پیامبر اسلام و اهل بیت را با دقت تمام از تحریف های احتمالی محافظت کنند. وجود این محدثان باعث شد که منابع حدیثی معتبر همچون ’صحیح بخاری’ و ’صحیح مسلم’ به منابعی معتبر در دنیای اسلام تبدیل شوند.
الحمصی. عباد بن ریان. محدث است. محدّث در اصطلاح علم حدیث، به شخصی گفته می شود که احادیث پیامبر اسلام (ص) را روایت، حفظ، بررسی و نقل می کند. این فرد معمولاً با دقت فراوان، سلسله اسناد را بررسی می کند تا از صحت روایت اطمینان حاصل شود. محدثان نقش بسیار مهمی در ثبت و حفظ سنت نبوی ایفا کرده اند و بدون تلاش های آنان، منابع اصلی دین اسلام دچار تحریف می شد.
الحمصی. عباد بن ریان. محدث است. محدّث در اصطلاح علم حدیث، به شخصی گفته می شود که احادیث پیامبر اسلام (ص) را روایت، حفظ، بررسی و نقل می کند. این فرد معمولاً با دقت فراوان، سلسله اسناد را بررسی می کند تا از صحت روایت اطمینان حاصل شود. محدثان نقش بسیار مهمی در ثبت و حفظ سنت نبوی ایفا کرده اند و بدون تلاش های آنان، منابع اصلی دین اسلام دچار تحریف می شد.
صحابیست. صحابی به یار و همراه پیامبر اسلام (ص) اطلاق می شود که در دوران حیات پیامبر با او ملاقات کرده، به اسلام گرویده و ایمان خود را حفظ کرده باشد. صحابه نقش مهمی در گسترش دین اسلام، انتقال احادیث و ثبت وقایع تاریخی دارند. بررسی زندگی صحابه یکی از ارکان مهم مطالعات اسلامی است و شناخت آنان به درک بهتر صدر اسلام کمک می کند.
صحابیست. صحابی به یار و همراه پیامبر اسلام (ص) اطلاق می شود که در دوران حیات پیامبر با او ملاقات کرده، به اسلام گرویده و ایمان خود را حفظ کرده باشد. صحابه نقش مهمی در گسترش دین اسلام، انتقال احادیث و ثبت وقایع تاریخی دارند. بررسی زندگی صحابه یکی از ارکان مهم مطالعات اسلامی است و شناخت آنان به درک بهتر صدر اسلام کمک می کند.
نام رئیس غیور و وطن دوست از عرب الجزائر (جزائر بنی مرغانه) که این مملکت را بر فرانسویان غاصب از 1268 تا 1271 هجری قمری بشورانید. و در 1271 کشته شد. و نام او بتخفیف، بوبغله مشهور است
نام رئیس غیور و وطن دوست از عرب الجزائر (جزائر بنی مرغانه) که این مملکت را بر فرانسویان غاصب از 1268 تا 1271 هجری قمری بشورانید. و در 1271 کشته شد. و نام او بتخفیف، بوبغله مشهور است
جمیل غفاری بن بصره. صحابی است. عنوان صحابی از ارزشمندترین عناوین در فرهنگ اسلامی است. افرادی که با پیامبر اسلام (ص) دیدار کرده، ایمان آورده و تا پایان عمر مؤمن باقی مانده اند، این لقب را کسب کرده اند. این اشخاص ستون های اصلی جامعه اسلامی نخستین را تشکیل می دادند و در تاریخ اسلام جایگاه ویژه ای دارند.
جمیل غفاری بن بصره. صحابی است. عنوان صحابی از ارزشمندترین عناوین در فرهنگ اسلامی است. افرادی که با پیامبر اسلام (ص) دیدار کرده، ایمان آورده و تا پایان عمر مؤمن باقی مانده اند، این لقب را کسب کرده اند. این اشخاص ستون های اصلی جامعه اسلامی نخستین را تشکیل می دادند و در تاریخ اسلام جایگاه ویژه ای دارند.
عقب برده. واپس برده. پس برده و جز اینها. و گاه نیز بمعنی برده است. و رجوع به بازبردن شود: اول دل بازبرده پس ده ا دست بدارمت ز فتراک. سعدی (ترجیعات) ، نظر یا روی بازپس کردن. بعقب نگریستن: درین روش که تویی پیش هر که بازآیی گرش به تیغ زنی روی بازپس نکند. سعدی (طیبات). و نظر بازپس مکن، پس چون آن کنیزک از دیه بیرون آمد بازپس نگریست در حال باسنگ شد. (تاریخ قم ص 64). اردشیر روی از اصفهان بازپس کرد. (تاریخ قم ص 70)
عقب برده. واپس برده. پس برده و جز اینها. و گاه نیز بمعنی برده است. و رجوع به بازبردن شود: اول دل بازبرده پس ده ا دست بدارمت ز فتراک. سعدی (ترجیعات) ، نظر یا روی بازپس کردن. بعقب نگریستن: درین روش که تویی پیش هر که بازآیی گرش به تیغ زنی روی بازپس نکند. سعدی (طیبات). و نظر بازپس مکن، پس چون آن کنیزک از دیه بیرون آمد بازپس نگریست در حال باسنگ شد. (تاریخ قم ص 64). اردشیر روی از اصفهان بازپس کرد. (تاریخ قم ص 70)
نام یکی از تابعین. در تاریخ اسلام، تابعی به کسی گفته می شود که از نسل دوم مسلمانان بوده و صحابی پیامبر اسلام را درک کرده ولی خود مستقیماً پیامبر را ندیده است. تابعین با آنکه پیامبر را ندیدند، اما با صحابه ارتباط مستقیم داشته و از آن ها علم، حدیث، و سنت را فراگرفتند. این افراد نقش بسیار مهمی در انتقال میراث دینی و فرهنگی اسلام به نسل های بعد داشتند و بسیاری از بزرگان فقه، تفسیر و حدیث از میان تابعین برخاسته اند.
نام یکی از تابعین. در تاریخ اسلام، تابعی به کسی گفته می شود که از نسل دوم مسلمانان بوده و صحابی پیامبر اسلام را درک کرده ولی خود مستقیماً پیامبر را ندیده است. تابعین با آنکه پیامبر را ندیدند، اما با صحابه ارتباط مستقیم داشته و از آن ها علم، حدیث، و سنت را فراگرفتند. این افراد نقش بسیار مهمی در انتقال میراث دینی و فرهنگی اسلام به نسل های بعد داشتند و بسیاری از بزرگان فقه، تفسیر و حدیث از میان تابعین برخاسته اند.
محمّد ثالث ملقب به المستنصر از امرای بنی حفص در تونس. او از اواسط شعبان 717 هجری قمری تا ربیع الاخر 718 حکومت راند. وی را در 717 موحّدین از حبس خلاص کردند و در جنگی که میان او و ابوبکر حاکم تونس واقع شد فاتح آمد و چون به تونس درآمد با وی به امارت بیعت کردند و ملقب به مستنصر گشت لیکن پس از شش ماه ابوبکر بازگشت و تونس رابحیطۀ سلطۀ خویش درآورد و ابوضربه به قیروان و سپس به مهدیه رفت و بار دیگر در 723 هجری قمری با مدد ابوتاشفین حاکم تلمسان با ابی بکر جنگی دیگر کرد و مغلوب شد و هنگام مراجعت به تلمسان وفات کرد. و زرکشی گوید: الامیر ابویحیی زکریا بن الشیخ ابی العباس بن الشیخ ابی عبدالله محمّد اللحیانی بن الشیخ ابی محمّد عبدالواحدبویعت له البیعه العامه بمنزل المحمدیه یوم الاحد، ثانی رجب من سنه احدی عشره و سبعمائه ثم لما رأی اضطراب الأحوال و قیام العربان، جمعالعربان و باع الذخایر بالقصبه حتی الکتب و ارتحل لقا بس اول عام سبعه عشر و سبعمائه و بایع الناس ولده الامیر محمّد، اباضربه، بخارج تونس فی اوسط شعبان من العام المذکور، فکانت الخطبه بینه و بین ابیه
محمّد ثالث ملقب به المستنصر از امرای بنی حفص در تونس. او از اواسط شعبان 717 هجری قمری تا ربیع الاخر 718 حکومت راند. وی را در 717 موحّدین از حبس خلاص کردند و در جنگی که میان او و ابوبکر حاکم تونس واقع شد فاتح آمد و چون به تونس درآمد با وی به امارت بیعت کردند و ملقب به مستنصر گشت لیکن پس از شش ماه ابوبکر بازگشت و تونس رابحیطۀ سلطۀ خویش درآورد و ابوضربه به قیروان و سپس به مهدیه رفت و بار دیگر در 723 هجری قمری با مدد ابوتاشفین حاکم تلمسان با ابی بکر جنگی دیگر کرد و مغلوب شد و هنگام مراجعت به تلمسان وفات کرد. و زرکشی گوید: الامیر ابویحیی زکریا بن الشیخ ابی العباس بن الشیخ ابی عبدالله محمّد اللحیانی بن الشیخ ابی محمّد عبدالواحدبویعت له البیعه العامه بمنزل المحمدیه یوم الاحد، ثانی رجب من سنه احدی عشره و سبعمائه ثم لما رأی اضطراب الأحوال و قیام العربان، جمعالعربان و باع الذخایر بالقصبه حتی الکتب و ارتحل لقا بس اول عام سبعه عشر و سبعمائه و بایع الناس ولده الامیر محمّد، اباضربه، بخارج تونس فی اوسط شعبان من العام المذکور، فکانت الخطبه بینه و بین ابیه