جدول جو
جدول جو

معنی ابوالمنعم - جستجوی لغت در جدول جو

ابوالمنعم(اَ بُلْ مُ عِ)
او راست: کتاب طبقات الشعراء. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(عَ دُلْ مُ عِ)
ابن عمر بن عبدالله الجیانی الغسانی الاندلسی، مکنی به ابوالفضل. وی طبیب، شاعر، ادیب و متصوف بود. به سال 531 هجری قمری به وادی آش اندلس متولد شد. سپس به بغداد رفت و در دمشق اقامت گزید و به سال 602 هجری قمری بدانجا درگذشت. وی مورد اکرام و احترام سلطان صلاح الدین بود و عبدالمنعم او را در قصائد خویش فراوان ستوده است. مشهورترین قصائد وی مدیحات است. او راست: روضه المآثر و المفاخر فی خصائص الملک الناصر. منادح الممادح و دیوان که حاوی انواع شعر است. (از الاعلام زرکلی). و رجوع به جیان شود
ابن عبیدالله بن غلبون. وی عالم به قرآات بود و در آن کتابی به نام الارشاد نوشته است. وی به سال 389 هجری قمری درگذشت. (از الاعلام زرکلی)
ابن عبدالعزیز بن ابی بکر بن عبدالمؤمن القرشی العبدری معروف به ابن النطرونی. رجوع به ابن النطرونی و نیز الاعلام زرکلی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُنْ نَ)
ازهرالحمانی. محدث است او از ابی رجاء عطاردی و از او زید بن الحباب روایت کند. محدث در نظر مسلمانان به عنوان یک فرد متخصص در علم حدیث شناخته می شود که تلاش دارد تا روایات پیامبر اسلام را بدون کم و کاست به نسل های بعدی منتقل کند. این افراد با بهره گیری از دانش رجال و درایه حدیث، توانایی تشخیص صحت احادیث را دارند و در صورت صحت، این احادیث را ثبت و نقل می کنند تا از تحریف یا تغییر در سنت نبوی جلوگیری شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ بُنْ نَ)
روباه. (مهذب الاسماء) (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُنْ نَ)
خشخاش. و صاحب المرصع به این کلمه معنی قدح داده است (؟)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ مِ نَ)
مرق طبیخ. (المرصع). (شاید: ابوالمنی)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ مُ نا)
رسول دعوت. (مهذب الاسماء) (المرصع) (السامی فی الأسامی)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُنْ ن ؟)
کردوس بن عباس الثعلبی. محدث است. محدّث در علوم اسلامی به کسی گفته می شود که علاوه بر نقل حدیث، علم رجال، علم درایه، و فنون بررسی سند و متن حدیث را به خوبی می داند. این افراد در طول قرون اولیه اسلام، پایه گذاران نظام حدیثی بودند و با دسته بندی راویان، ایجاد شاخص های اعتماد و تفکیک احادیث صحیح از جعلی، علوم اسلامی را از تحریف حفظ کردند. وجود محدث در هر نسل نشانه پویایی دین اسلام بود.
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ قَ عَ)
کرکس. (مهذب الاسماء). نسر.
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ ؟)
یا ابوالملثم. او راست: دیوان شعر
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ مُ)
اسب. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ مُ ذِ)
نعمان بن عبدالسلام. فقیه عابد اصفهانی و عبدالرحمن بن مهدی از او روایت کرده است. مؤلف حبیب السیر گوید: نسب اوبشش واسطه به تیم اﷲ بن ثعلبه (بن عکابه) می پیوست ووفات او به سال 182 هجری قمری بود و در تاریخ یافعی مسطور است که: و کان ابوالمنذر فقیهاً عابداً صاحب التصانیف. رجوع به حبیب السیر چ طهران ج 1 ص 279 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ مُ ذِ)
خروه. (مهذب الأسماء). رنگین تاج. گال. دیک. خروس. ابوالنبهان. ابوالیقظان. ابوسلیمان.
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ مَ زِ)
خانه خدا. خداوند خانه. میزبان. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). ابوالمثوی. صاحب خانه (چون مرد بود)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ مَ فَ عَ)
نصر بن حارث انماری. صحابی است. صحابی به شخصی گفته می شود که رسول خدا را دیده، با او تعامل داشته، به او ایمان آورده و تا لحظه مرگ بر دین اسلام باقی مانده باشد. نقش کلیدی صحابه در فتوحات اسلامی، سیاست گذاری دینی و انتقال میراث نبوی، آنان را به چهره هایی ماندگار در تاریخ بدل کرده است. بررسی زندگی صحابه به فهم بهتر آموزه های اسلامی کمک می کند.
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ عَبْ با)
هلال انباری کاتب. از موالی بنی سلیم. او را پسری است به نام احمد و او شاعر بوده و برادرزاده ای نیز داشته به اسم ابوعون احمد و او متکلم و مترسل و شاعر بوده است و ابوعون را نیز پسری به نام ابواسحق ابراهیم هست. (ابن الندیم). و رجوع به ابواسحاق ابراهیم بن ابی عون شود
ایاز اویماق غلام محبوب سلطان محمود غزنوی و او از هواخواهان مسعود بن محمود بود و در نیشابور بخدمت او پیوست و اظهار اطاعت کرد. رجوع به آیاز و ایاز اویماق شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابوالنوم
تصویر ابوالنوم
خواب آور خشخاش
فرهنگ لغت هوشیار