جدول جو
جدول جو

معنی ابوالمفضل - جستجوی لغت در جدول جو

ابوالمفضل(اَ بُلْ مُ فَضْ ضَ)
فهد. (المرصع)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ابوالفضل
تصویر ابوالفضل
(پسرانه)
خداوند و صاحب هنر، کنیه دینار، لقب چهارمین فرزند علی (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بوالفضل
تصویر بوالفضل
صاحب فضل، دارای فضیلت
فرهنگ فارسی عمید
(اَبُلْ مُ فَضْ ضَ)
اسمأبن عبید. محدث است. در تاریخ اسلام، محدث به عنوان فردی شناخته می شود که تلاش دارد تا سنت پیامبر اسلام را بدون هیچگونه تغییر یا تحریف، به نسل های بعدی منتقل کند. این افراد در جوامع علمی و دینی، از مقام والایی برخوردار بودند. مهم ترین ویژگی محدثان دقت در انتقال احادیث صحیح است، چرا که حفظ دقت در نقل، به ویژه در دوران هایی که دشمنان اسلام در حال تحریف آن بودند، امری ضروری بود.
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ مُ فَضْ ضَ)
نعمان بن عمر. محدث است و ابن میسره از او روایت کند. محدّث در علوم اسلامی به کسی گفته می شود که علاوه بر نقل حدیث، علم رجال، علم درایه، و فنون بررسی سند و متن حدیث را به خوبی می داند. این افراد در طول قرون اولیه اسلام، پایه گذاران نظام حدیثی بودند و با دسته بندی راویان، ایجاد شاخص های اعتماد و تفکیک احادیث صحیح از جعلی، علوم اسلامی را از تحریف حفظ کردند. وجود محدث در هر نسل نشانه پویایی دین اسلام بود.
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ مَ ثَ)
بوالمثل. بخاری. یکی از شعرای نامی روزگار سامانی است. وفات او پیش از وفات ابوطاهر خسروانی بوده است:
همی حسد کنم و سال و ماه رشک برم
بمرگ بوالمثل و مرگ شاکر جلاّب.
ابوطاهر خسروانی.
از بیت فوق و نیزاز بیت ذیل منوچهری مفتوح بودن میم و ثاء در نام اومحقق میگردد:
بوالعلا و بوالعباس و بوسلیک و بوالمثل
و آنکه آمد از نوایح و آنکه آمد از هری.
منوچهری.
در تذکره ها از شرح حال این شاعر چیزی بدست نمی آید و تنها یک قطعه در لباب الالباب عوفی و یک فرد در مجمعالفصحاء و عده معدود درلغت نامه ها از شعر وی شاهد آمده است:
برافکند پیری ضیا بر سرت
بچشم بتان ظلمت است آن ضیا
نبینی که باز سپیدی کنون
اگر کبک بگریزد از تو سزا
نبینی سمن برگ نسرین شده
ز کافور پوشیده برگ گیا.
(از لباب الالباب).
چو خواجه گردد آگه ز کارنامۀ ما
بشهریار رساند سبک چکامۀ ما.
(از مجمعالفصحاء).
بکماز گل بکردی و ما را بداد نقل
امرود کشته دادی زین ریودانیا!
بت من جانور آمدشمنش بی دل و جان
منم او را شمن و خانه من فرخار است.
چنان چون خو که درپیچد به گلبن
بپیچم من بر آن سیمین صنوبر.
ز تاک خوشه فروهشته و ز باد نوان
چو زنگیانی بر بازپیچ بازیگر.
نقل ما خوشۀ انگور بود ساغر سفج
بلبل و صلصل رامشگر و بردست عصیر.
بیکی زخم تپانچه که بدان روی کریه
بزدم جنگ چه سازی چه کنی بانگ ژغار.
هوش من آن لبان نوش تو بود
تا شد او دور من شدم مدهوش.
جهان همیشه بدو شاد و چشم روشن باد
کسی که دید نخواهدش کنده بادش کاک.
سرو است و کوه سیمین جز یک میانش سوزن
خسته ست جان عاشق وز غمزگانش بلکن.
رای ملک خویش کن شاها که نیست
ملک را بی تو نکوئی و براه.
و دو بیت ذیل مینماید که او را دومثنوی بزرگ یا خرد نیز بوده است:
گفت من پاسخ تو بازدهم
آنچه بایست تست ساز دهم.
رفت در دریا به یکی آب خوست
راه دور از نزد مردم دوردست.
نظامی عروضی در چهارمقاله ص 27 و 28 چ لیدن گوید: و اسامی ملوک عصر و سادات زمان بنظم رائع و شعر شائع این جماعت باقی است چنانکه اسامی آل سامان به استاد ابوعبدالله جعفر بن محمد الرودکی و ابوالعباس الرّبنجنی و ابوالمثل البخاری و ابواسحاق جویباری و ابوالحسن اغجی و طحاوی و خبازی نشابوری و ابوالحسن الکسائی
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ فَ)
بهرانی. شاعری است
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ فِضْ ضَ)
بکیر بن عبدالله سلمجه الاثاعل بن کعب بن عوف بن منیه بن عطیف. شاعری است از عرب. قاله الکلبی. (المرصّع)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ)
صحابی است. صحابی به شخصی گفته می شود که در زمان حیات پیامبر اسلام، حضرت محمد (ص)، او را دیده، به او ایمان آورده و در همان حال مسلمان از دنیا رفته باشد. صحابه نقش مهمی در انتقال مفاهیم دینی، روایت احادیث، و گسترش فرهنگ اسلامی داشتند. واژه صحابی در منابع تاریخی و حدیثی جایگاه خاصی دارد و شناخت صحابه برای درک بهتر تاریخ صدر اسلام ضروری است.
لغت نامه دهخدا
(اَ بُطْ طُ فَ)
الاحمسی. شبیل بن عوف بن ابی حیّه. او بزمان جاهلیّت درک صحبت رسول صلوات الله علیه کرد و بزهد معروف است و از عمر بن الخطاب و زید بن ارقم حدیث کند
حارث بن شبیل بجلی. محدّث و ثقه است
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ ؟)
کمیت بن زید بن اخنس. شاعری از عرب
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ مُ رِ ؟)
ابن عطی بن مجدی الضمری. او از پدر خود و از جد خویش و از او مسمولی روایت کند
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْمُ فَزْ زَ)
یزید بن مفزع حمیری. شاعر است
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ مَ زِ)
خانه خدا. خداوند خانه. میزبان. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). ابوالمثوی. صاحب خانه (چون مرد بود)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ مَ)
یا ابوالموالی. مولی علی بن ابیطالب الهاشمی. ازمدینیان بشمار است و یحیی بن قیس از او روایت کند
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ مُ ءَمْ مَ)
ازاهل شام است. او از زهری و شعیب از او روایت کند
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ فُ ضَ)
نوعی از قواطع طیور چند گنجشکی. زرزور. ملوکی. صفراغون. عصفورالشوک. عصفورالسیاح. طرغلودیس. طروغلودقس
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ عَبْ با)
حسن سرخسی. رجوع به تذکرهالأولیاء ج 2، و رجوع به ابوالفضل محمد بن حسین سرخسی در نامۀ دانشوران ج 3 ص 20 و کشف المحجوب هجویری شود
یحیی بن سلامه بن حسین بن محمد. ملقب به معین الدّین. خطیب حفصکی میّافارقینی. رجوع به یحیی... و رجوع به خطیب حفصکی... شود
حاجب بن النعمان. وزیر القادر عباسی. رجوع به دستورالوزراء خوندمیر ص 82 و تجارب السلف ص 252 و حبیب السیر ج 1 ص 306 شود
محمد بن طاهر بن علی بن احمد مقدسی. رجوع به ابن القیسرانی... و رجوع به محمد... و رجوع به حبیب السیر ج 1 ص 310 شود
هروی. منجم احکامی بزمان مؤیدالدولۀ دیلمی. او در حدود 371 هجری قمریحیات داشته است. رجوع به ترجمه تاریخ یمینی شود
حبیش بن ابراهیم تفلیسی. رجوع به حبیش... شود. و در کشف الظنون در بعض مواضع حبش و در بعض دیگر حسین آمده است
عیاض (قاضی...) ابن موسی بن عیاض بن عمر بن موسی بن عیاض بن محمد بن عیاض یحصبی سبتی. رجوع به عیاض... شود
احمد بن ابی طاهر طیفور. رجوع به ابن ابی طاهر... و رجوع به معجم الادباء یاقوت چ مارگلیوث ج 1 ص 152 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ فَ)
خداوند هنر. صاحب فضل.
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْفَ)
ابن مکرم. جمال الدین محمد بن مکرم انصاری لغوی. متوفی به سال 711 هجری قمری او راست: مختصر ذخیره فی محاسن اهل الجزیره. و رجوع به ابن منظور شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ مُ فَضْ ضَ)
شبل بن العلأ بن عبدالرحمن. محدث است. واژه ی محدث از ریشه ’حدیث’ گرفته شده و به کسی اطلاق می شود که تخصص در نقل، حفظ و تحلیل احادیث دارد. این فرد معمولاً بر متون حدیثی مسلط است و می تواند صحیح را از ضعیف تشخیص دهد. محدثان نقش نگهدارنده سنت نبوی را داشتند و از طریق کتابت یا روایت شفاهی، احادیث را به نسل های بعدی منتقل کردند. برخی از معروف ترین محدثان عبارتند از بخاری، مسلم، ترمذی و نسائی.
لغت نامه دهخدا
تصویری از بوالفضل
تصویر بوالفضل
دارای فضل فاضل
فرهنگ لغت هوشیار