جدول جو
جدول جو

معنی ابوالمثوی - جستجوی لغت در جدول جو

ابوالمثوی
(اَ بُلْ مَ وا)
مرد خداوند خانه. (المزهر) (دهار). مرد میزبان. (مهذب الاسماء). ابوالمنزل. صاحبخانه. خانه خدا. مهماندار.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَ بُلْ مُ ثَنْ نا)
بادام. لوز. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ مُ ثَنْ نا)
تابعی است. و از ابی ذر و از او درّاج روایت کند. تابعی در سنت اسلامی عنوان محترمانه ای برای کسانی است که پیامبر اسلام را ندیدند، اما با صحابه رابطه داشتند و از ایشان دانش دینی گرفتند. این نسل دوم، ستون های اولیه جامعه اسلامی پس از عصر پیامبر را تشکیل دادند. با تلاش تابعین، علوم اسلامی از مکه و مدینه به سراسر قلمرو اسلامی گسترش یافت و بنیاد علمی مسلمانان تقویت شد.
ولیدبن حصین. رجوع به شرقی بن القطامی... شود، مهمان. (منتهی الارب) ، مرد بسیارضیافت. مهماندوست. (المرصّع). و چون خداوند خانه زن بود او را ام ّالمثوی خوانند
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ مُ)
اسب. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ مُ)
پدر شاهان
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ مُ)
ارسلان بن مسعود بن ابراهیم بن مسعود بن محمود بن سبکتکین. رجوع به ارسلان... شود:
اندر زمانه شاه جهان تا جهان بود
سلطان ابوالملوک ملک ارسلان بود.
مسعودسعد.
شاهی که پیر گشته جهان را جوان کند
سلطان ابوالملوک ملک ارسلان کند.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ مُ عَلْ لا)
صخر بن جندله. از او عبدالله بن مبارک و ولید بن یزید بیروتی روایت کنند
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ ؟)
سالم بن احمد بن سالم بن ابی الصقر تمیمی معروف به منتجب حاجب نحوی عروضی بغدادی. او استاد یاقوت صاحب معجم البلدان است و وفات وی به سال 611 هجری قمری بود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ ؟)
خرگوش. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ مُ نا)
رسول دعوت. (مهذب الاسماء) (المرصع) (السامی فی الأسامی)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ مَ ثَ)
بوالمثل. بخاری. یکی از شعرای نامی روزگار سامانی است. وفات او پیش از وفات ابوطاهر خسروانی بوده است:
همی حسد کنم و سال و ماه رشک برم
بمرگ بوالمثل و مرگ شاکر جلاّب.
ابوطاهر خسروانی.
از بیت فوق و نیزاز بیت ذیل منوچهری مفتوح بودن میم و ثاء در نام اومحقق میگردد:
بوالعلا و بوالعباس و بوسلیک و بوالمثل
و آنکه آمد از نوایح و آنکه آمد از هری.
منوچهری.
در تذکره ها از شرح حال این شاعر چیزی بدست نمی آید و تنها یک قطعه در لباب الالباب عوفی و یک فرد در مجمعالفصحاء و عده معدود درلغت نامه ها از شعر وی شاهد آمده است:
برافکند پیری ضیا بر سرت
بچشم بتان ظلمت است آن ضیا
نبینی که باز سپیدی کنون
اگر کبک بگریزد از تو سزا
نبینی سمن برگ نسرین شده
ز کافور پوشیده برگ گیا.
(از لباب الالباب).
چو خواجه گردد آگه ز کارنامۀ ما
بشهریار رساند سبک چکامۀ ما.
(از مجمعالفصحاء).
بکماز گل بکردی و ما را بداد نقل
امرود کشته دادی زین ریودانیا!
بت من جانور آمدشمنش بی دل و جان
منم او را شمن و خانه من فرخار است.
چنان چون خو که درپیچد به گلبن
بپیچم من بر آن سیمین صنوبر.
ز تاک خوشه فروهشته و ز باد نوان
چو زنگیانی بر بازپیچ بازیگر.
نقل ما خوشۀ انگور بود ساغر سفج
بلبل و صلصل رامشگر و بردست عصیر.
بیکی زخم تپانچه که بدان روی کریه
بزدم جنگ چه سازی چه کنی بانگ ژغار.
هوش من آن لبان نوش تو بود
تا شد او دور من شدم مدهوش.
جهان همیشه بدو شاد و چشم روشن باد
کسی که دید نخواهدش کنده بادش کاک.
سرو است و کوه سیمین جز یک میانش سوزن
خسته ست جان عاشق وز غمزگانش بلکن.
رای ملک خویش کن شاها که نیست
ملک را بی تو نکوئی و براه.
و دو بیت ذیل مینماید که او را دومثنوی بزرگ یا خرد نیز بوده است:
گفت من پاسخ تو بازدهم
آنچه بایست تست ساز دهم.
رفت در دریا به یکی آب خوست
راه دور از نزد مردم دوردست.
نظامی عروضی در چهارمقاله ص 27 و 28 چ لیدن گوید: و اسامی ملوک عصر و سادات زمان بنظم رائع و شعر شائع این جماعت باقی است چنانکه اسامی آل سامان به استاد ابوعبدالله جعفر بن محمد الرودکی و ابوالعباس الرّبنجنی و ابوالمثل البخاری و ابواسحاق جویباری و ابوالحسن اغجی و طحاوی و خبازی نشابوری و ابوالحسن الکسائی
لغت نامه دهخدا
تصویری از ام المثوی
تصویر ام المثوی
خانه زن کد بانو خدیش
فرهنگ لغت هوشیار