جدول جو
جدول جو

معنی ابوالفتح - جستجوی لغت در جدول جو

ابوالفتح
(پسرانه)
پدر فتح
تصویری از ابوالفتح
تصویر ابوالفتح
فرهنگ نامهای ایرانی
ابوالفتح
(اَ بُلْ فَ)
قریه ای بیک فرسنگی شمال غربی احمد حسین قصبۀ ناحیۀ لیراوی دشت، بفارس
لغت نامه دهخدا
ابوالفتح
(اَ بُلْ عَبْ با)
محمد بن عبیدالله بن عبدالله التعاویذی. مشهور به سبطبن التعاویذی. رجوع به ابن التعاویذی ابوالفتح... و رجوع به محمد... شود
نوشجانی. از حکمای مائۀ چهارم هجری است و او را تألیفی است در صفات باری. رجوع به ترجمه نزههالأرواح شهرزوری ج 2 ص 151 شود
بیهقی. حکیمی بدربار سنجر سلجوقی و کتب او در کتاب خانه سلاجقه موجود بوده است. رجوع به نزهه الارواح شهرزوری ج 2 ص 68 شود
ناصر بن ابی المکارم عبدالسید بن علی بن مطرز لغوی نحوی. معروف به مطرزی خوارزمی. رجوع به ناصر... و رجوع به مطرزی... شود
موسی بن ابی الفضل یونس ملقب بکمال الدین بن محمد بن منعه فقیه شافعی موصلی. رجوع به موسی بن ابی الفضل یونس... شود
علی بن محمد بن الحسین بن محمد معروف به ابن العمید. رجوع به ابن العمید ابوالفتح، و رجوع به علی بن محمد... شود
ملک الاشرف، موسی بن سیف الدین ابی بکر بن ایوب از سلاطین ایوبی. رجوع به ملک الاشرف... و رجوع به موسی... شود
محمد بن سام. ملقب بغیاث الدین از سلاطین غور. (از 558 تا 571 هجری قمری). و رجوع به محمد بن سام.... شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ابوالفضل
تصویر ابوالفضل
(پسرانه)
خداوند و صاحب هنر، کنیه دینار، لقب چهارمین فرزند علی (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ابوالفرج
تصویر ابوالفرج
(پسرانه)
پدر فرج، کنیه غذایی مرکب از برنج و گوشت و شکر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بوالفتوح
تصویر بوالفتوح
صاحب فتوح، خداوند گشایش ها
فرهنگ فارسی عمید
(صِ)
الناصر، ابن حسین بن محمد دیلمی مکنی به ابوالفتح، دهمین از ائمۀ رسی یمن است. وی به سال 430 هجری قمری به امارت سعدا در یمن رسید و به سال 440 به دست ابوکامل علی الصلیحی کشته شد. (از طبقات سلاطین اسلام ص 93) (معجم الانساب ص 188)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُشْ شَ)
یکی از فصحای اعراب و سپس در بصره اقامت گزیده است. او راست: کتاب الابل. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُسْ سَ)
خرمای تر.
لغت نامه دهخدا
(اَ بُسْ سِ)
آهو. (مهذب الاسماء). ظبی
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ فَ)
بندار بن ابی نصر الخاطری. او راست منتخب الفرس، کتابی در لغت فارسی که برای هر لغت به اشعار استشهاد شده است. (کشف الظنون)
لغت نامه دهخدا
ابن حسین بن محمد بن حسین، معروف به ابن المجاور و مکنی به ابوالفتح و ملقب به نجم الدین. وزیر و ادیب و شاعر و اصلاً از شیراز بود ولی در دمشق پا به عرصۀ هستی نهاد و در همان شهر به سال 601 هجری قمری درگذشت. مکتبی داشت که در آن به تعلیم اطفال می پرداخت و سلطان صلاح الدین او را به معلمی فرزندش عزیز برگزید. عزیز با وی سخت مأنوس شد و پس از مرگ پدر همین که به سلطنت رسید زمام اختیار ملک بدو سپرد. دروازۀ ابن المجاور در قاهره بدو منسوب است زیرا در آنجا خانه ای داشت. وی غیر از یوسف بن یعقوب ابن المجاور مورخ معروف است.
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ فَ)
معتز. تقی الدین. او راست: شرح تعلیقۀ محمد بن محمد بن احمد برسوی
لغت نامه دهخدا
ابن علی بن هارون بن علی بن یحیی بن ابی منصور المنجم. مکنی به ابوالفتح منجم. یاقوت گوید: او یکی از کسانی است که در طرق آداب، راه و رسم پدران خویش سپرد و براهنمائی روش و سیرت آنان بفضائل هر فنی راه یافت. ابوعلی تنوخی در نشوار از وی روایت بسیار کرده و از فضل وی وصفی بسزا آورده است و گوید: ابوالفتح احمد بن علی بن هارون یحیی المنجم قطعۀ ذیل را از شعر خود خطاب بوزیر ابوالفرج محمد بن عباس ابن فسانجس مرا بخواند و این شعر بدانگاه که وزیر او را عمل اهواز داده گفته است.
قل للوزیر سلیل المجد و الکرم
و من له قامت الدنیا علی قدم
و من یداه معا تجدی ندی وردی
یجریهما عدل حکم السیف والقلم
و من اذا هم ّ ان تمضی عزائمه
رایت ما تفعل الاقدار فی الامم
و من عوارفه تهمی و عادته
فی رب بداته تنمی علی القدم
لانت اشهر فی رعی الذمام و فی
حکم التکرم من نارعلی علم
و العبد عبدک فی قرب و فی بعد
وانت مولاء ان تظعن و ان تقم
فمره یتبعک اولا فاعتمده بما
تجری به عاده الملاک فی الخدم.
و هم تنوخی گوید: احمد بن علی بن هارون سه بیت زیرین را از شعر خویش مرا انشاد کرد و گفت قافیۀ چهارمین که در حلاوت از جنس این سه قافیه باشد یافت نشود:
سیدی انت و من عادته
باعتداء و بجور جاریه
انصف المظلوم و ارحم عبره
بدموع و دماء جاریه
ربما اکنی بقولی سیدی
عند شکوای الهوا عن جاریه.
و هم این شعر خود که همه قافیت عود دارد مرا قرائت کرد:
العیش عافیه و الریح و العود
فکل من حاز هذا فهو مسعود
هذا الذی لکم فی مجلس انق
شجاره العنبر الهندی و العود
وقینه و عدها بالخلف مقترن
بما یؤمله راج و موعود
و فتیه کنجوم اللیل دأبهم
اعمال کاس حذاها النار و العود
فاعدوا علی ّ بکأس الراح مترعه
عوداً و بدءًافان احمدتم عودوا.
(معجم الادباء ج 1 ص 232)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ عَبْ با)
یحیی بن ساعدبن یحیی ابی الفرج بن التلمیذ نصرانی. رجوع به ابن تلمیذ معتمدالملک، و رجوع به معجم الادباء چ مارگلیوث ج 7 ص 282 شود
یعقوب بن یوسف بن داود بن کلس وزیر العزیز نزار بن المعز العبیدی صاحب مصر. رجوع به ابن کلس و رجوع به یعقوب... شود
عبدالله بن اسعد بن علی بن عیسی شاعر موصلی معروف به ابن دهان وملقب به مهذب. رجوع به ابن دهان ابوالفرج... شود
بارگریفوریوس ابن هارون متطبب ملطی نصرانی معروف به ابن عبری. رجوع به ابن عبری و رجوع به بارگریفوریوس شود
ابن سوادی علأ بن علی بن محمد بن علی بن احمد بن عبدالله واسطی کاتب و شاعر. رجوع به علأ بن علی... شود
ابن طیب عبدالله طبیب. رجوع به ابن طیب ابوالفرج و رجوع به ترجمه نزهه الارواح شهرزوری چ طهران ص 45 شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ابن اسماعیل بن ابی علی بن مسعود بن علی بن موسی سلماسی، مکنی به ابوالفتح. فقیه و ادیب و شاعر قرن هفتم هجری و منسوب به سلماس از شهرهای آذربایجان. وی به سال 629 ه. ق. درگذشته است. او راست: شرح المقامات، شرح الجمل در نحو. (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 110)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ فَ)
گیلانی. ابن عبدالرزاق. طبیب و شاعری از مردم گیلان. وی در سال 983 هجری قمری به هندوستان شد و به خدمت اکبرشاه بابری پیوست و تقرب یافت و در سنۀ 997 هجری قمری آنگاه که اکبرشاه بکابل آمد با وی بود و هم بکابل وفات یافت. از اوست:
چو نیم مرده چراغی ست آتشین جانم
که در هوای تو در رهگذار باد صباست
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ فَ)
کمالی. او راست: نظم المبانی فی فروع الحنفیه
لغت نامه دهخدا
ابن ابوالفضل یونس بن محمد بن منعه ملقب به کمال الدین و مکنی به ابوالفتح (551-639 هجری قمری) فقیه شافعی، در موصل علم فقه را از پدر فرا گرفت و بعد در سال 570 هجری قمری به بغداد عزیمت و در مدرسه نظامیه اقامت کرد و در محضر شیخ رضی شیرازی و سدید سلمانی که دستیار وی بود واستادان دیگر، علم خلاف و اصول و ادب را فرا گرفت و بعدها به موصل بازگشت و پس از درگذشت پدر در مسجد امیر زین الدین که مانند مدرسه بود به تدریس پرداخت و بعد این مدرسه در نسبت به وی به نام مدرسه کمالیه معروف گشت. وی در میان فضلا شهرت فراوانی به دست آورد ودر همه فنون تبحر یافت و علومی را فرا گرفت که هیچ کس همه آنها را یکجا فرا نگرفته بود. در علم ریاضی بخصوص یگانه بود و من (یعنی ابن خلکان) در سال 626 هجری قمری در موصل او را دیدم و بارها به محضرش رسیدم واستفاضه کردم. موسی در علوم حکمت و منطق و طبیعی و الهی و هم چنین طب و ریاضی و اقلیدس و هیأت و مخروطات و متوسطات و مجسطی و انواع حساب و جبر و مقابله و موسیقی دست داشت. و گویندگان مقام فضل و کمال او را ستوده اند. (از وفیات الاعیان ابن خلکان صص 256- 259)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُرْ رَ)
هدهد. (المزهر). رجوع به ابوالربیع شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ فَ)
بهرانی. شاعری است
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ فَ رَ)
جوذاب. گوذاب. (السامی فی الاسامی) (مهذب الاسماء). طعامی از برنج و شکر و گوشت. (قاموس در لغت جوذاب). جوذابه. ابوالحسن. صاحب برهان گوزاب را با ازاء اخت الرا ضبط کرده و گوید آن آشی است که از گوشت و برنج و نخود و گردکان کنند و گوداب را با دال مهمله آورده و باز گوید آشی از گوشت و برنج و نخود و مغز گردکان
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْفَ رَ)
نصرانی طبیب شامی. ابن ابی اصیبعه گوید: کان طبیبا فاضلا (عالما) بصناعه الطب جیدالمعرفهلها حسن العلاج اعلی تمیزاً فی زمانه. بدان روزگار که صلاح الدین یوسف وزارت عاضد باﷲ علوی داشت ابوالفرج طبیب خاص او بود و آنگاه که صلاح الدین استقلال یافت نیز همین سمت را حائز بود و پس از صلاح الدین او به دمشق شد و ملک افضل او را بمصاحبت و طبابت خویش برگزید واو باقی عمر در خدمت ملک افضل بود تا در سنۀ 610 هجری قمری در سمیساط که مستقر ملک افضل بود درگذشت. او راست: کتابی در معالجات امراض سر. کتابی در حفظ صحت.کتابی در معالجات امراض چشم. کتابی در علاج اسهال
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ عَبْ با)
حسن سرخسی. رجوع به تذکرهالأولیاء ج 2، و رجوع به ابوالفضل محمد بن حسین سرخسی در نامۀ دانشوران ج 3 ص 20 و کشف المحجوب هجویری شود
یحیی بن سلامه بن حسین بن محمد. ملقب به معین الدّین. خطیب حفصکی میّافارقینی. رجوع به یحیی... و رجوع به خطیب حفصکی... شود
حاجب بن النعمان. وزیر القادر عباسی. رجوع به دستورالوزراء خوندمیر ص 82 و تجارب السلف ص 252 و حبیب السیر ج 1 ص 306 شود
محمد بن طاهر بن علی بن احمد مقدسی. رجوع به ابن القیسرانی... و رجوع به محمد... و رجوع به حبیب السیر ج 1 ص 310 شود
هروی. منجم احکامی بزمان مؤیدالدولۀ دیلمی. او در حدود 371 هجری قمریحیات داشته است. رجوع به ترجمه تاریخ یمینی شود
حبیش بن ابراهیم تفلیسی. رجوع به حبیش... شود. و در کشف الظنون در بعض مواضع حبش و در بعض دیگر حسین آمده است
عیاض (قاضی...) ابن موسی بن عیاض بن عمر بن موسی بن عیاض بن محمد بن عیاض یحصبی سبتی. رجوع به عیاض... شود
احمد بن ابی طاهر طیفور. رجوع به ابن ابی طاهر... و رجوع به معجم الادباء یاقوت چ مارگلیوث ج 1 ص 152 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ فَ)
خداوند هنر. صاحب فضل.
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْفَ)
ابن مکرم. جمال الدین محمد بن مکرم انصاری لغوی. متوفی به سال 711 هجری قمری او راست: مختصر ذخیره فی محاسن اهل الجزیره. و رجوع به ابن منظور شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ فِضْ ضَ)
بکیر بن عبدالله سلمجه الاثاعل بن کعب بن عوف بن منیه بن عطیف. شاعری است از عرب. قاله الکلبی. (المرصّع)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ فَ)
بصری. نحوی. ازشاگردان زجاج و او کتاب سیبویه را دوبار نزد زجاج خوانده و کتاب الایضاح در نحو از اوست. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ فَ)
ابن شیخ مبارک متخلص به فیضی (954- 1011 هجری قمری). برادر ابوالفضل ناگری. او را به زبان فارسی اشعاری است بشیوۀ هندیان و منظومۀ افسانۀ نل و دمن و تفسیر سواطعالالهام (1002) از اوست و در این تفسیر همه آیات قرآنیه را با کلماتی مرکب از حروف مهمله ترجمه کرده است و نسخه ای از آن در کتاب خانه نگارنده هست. و وی در واقعۀ برادر خود بقتل رسید. رجوع به ابوالفضل ناگری شود
ابن سبحان قلی. هشتمین از امرای جانی یا هشترخانی بخارا (از 1117 تا 1167 هجری قمری). این امیر تنها بر ممالک آن سوی جیحون حکم میراند
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ)
صحابی است. صحابی به شخصی گفته می شود که در زمان حیات پیامبر اسلام، حضرت محمد (ص)، او را دیده، به او ایمان آورده و در همان حال مسلمان از دنیا رفته باشد. صحابه نقش مهمی در انتقال مفاهیم دینی، روایت احادیث، و گسترش فرهنگ اسلامی داشتند. واژه صحابی در منابع تاریخی و حدیثی جایگاه خاصی دارد و شناخت صحابه برای درک بهتر تاریخ صدر اسلام ضروری است.
لغت نامه دهخدا
(بُلْ فَ)
دروازه ای به اشبیلییه در اسپانیا. (عیون الانباء ج 2 ص 65)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ عَبْ با)
احمد بن محمد بن محمد بن محمد بن احمد طوسی غزالی ملقب به مجدالدین برادر امام ابی حامد غزالی. رجوع به احمد... شود
برجوان. یکی از خدّام و مدبرین امور عزیز نزار صاحب مصر و حارۀ برجوان در مصر منسوب بدوست. رجوع به برجوان شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ فُ)
یا ابوالفتح. شهاب الدین (شیخ...) یحیی بن حبش بن امیرک السهروردی المقتول یاشهید معروف به شیخ اشراق و بعضی نام او را احمد گفته اند و پاره ای برآنند که کنیت او یعنی ابوالفتوح اسم او است و ابوالعباس احمد بن ابی اصیبعه خزرجی حکیم درطبقات الأطباء نام او را عمر گفته است و نام پدر وی نبرده و ابن خلکان گوید: آن درست نیست و صحیح همان یحیی بن حبش است چه من نام و نسب او را بدین صورت با خطجماعتی از اهل معرفت بدین فن دیده ام و نیز از جماعت دیگری که شکی در معرفت آنان نیست شنیده ام و از اینرو بنای ترجمه بر آن نهادم و خدای تعالی داناتر است.
ابوالفتح یکی از علمای عصر خویش است و بمراغه نزد شیخ مجدالدین جیلی حکمت و اصول فقه فراگرفته ودر هر دو علم براعت یافته است و باز صاحب طبقات الاطبا گوید: سهروردی یگانه روزگار خود در علوم حکمیه و جامع علوم فلسفیه و بارع در اصول فقهیه بود. با ذکائی مفرط و عبارتی فصیح و دانش او بر خرد وی فزونی داشت و در اواخر سال 586 هجری قمری کشته شد و عمر او نزدیک سی و شش سال بود و گوید: بعضی گفته اند او عالم به علم کیمیا بود و یکی از فقهای عجم حکایت کند که با ابوالفتح از دمشق بیرون آمدیم و چون به قابون قریه ای بدروازۀ دمشق رسیدیم رمۀ گوسفندی دیدیم که ترکمانی میراند به ابوالفتح گفتیم یا مولانا یک رأس از این گوسفندان بخریم و در راه بخوریم گفت مرا ده درم است بستانید و بخرید و ما چنین کردیم و چون کمی راه پیمودیم رفیق ترکمان بیامد و گفت شریک من این گوسفند ارزان داده است آنرا بازدهید و گوسفندی خردتر گزینید و مجادله میان ما درپیوست شیخ گفت گفتگو در چیست و ما او را به قضیه آگاه کردیم گفت شما گوسفند خویش ببریدو من اینجا بایستم و او را راضی کنم ما برفتیم و شیخ با ترکمانی سخن میراند و ملاطفت میکرد چون مقداری دور شدیم ترکمانی را رها کرد و از پی ما روان شد و مرد از دنبال فریاد میکرد و شیخ اعتنائی نمیکرد تا مردبرسید و بخشمی تمام دست چپ شیخ بگرفت و بکشید و گفت کجا شوی ناگاه دست شیخ که به دست مرد بود از کتف برکنده شد و خون روان گشت و ترکمانی سرگشته و حیران دست برکنده بیفکند و بگریخت شیخ بازگشت دست افتاده به دست راست برگرفت و بما پیوست تا آنگاه که رمه بان از نظر غایب گشت و چون شیخ بما رسید دستش برجای بود و تنها به دست راست دستاری داشت. ابن خلکان گوید: از نوع این حکایات از ابوالفتح بسیار نقل کرده اند و او راتصانیفی است از جمله: کتاب التنقیحات فی اصول الفقه.کتاب التلویحات. کتاب الهیاکل. کتاب حکمهالاشراق. رسالۀ معروفه به الغربه الغربیه که بر نمط رسالهالطیرو رسالۀ حی بن یقظان ابن سینا کرده است و این رساله در نهایت بلاغت است در معرفت نفس و متعلقات آن به اصطلاح حکما و از گفته های اوست: الفکر فی صوره قدسیه یتلطف بها طالب الاریحیه و نواحی القدس دار لایطأها القوم الجاهلون و حرام علی الاجساد المظلمه ان تلج ملکوت السموات فوحداﷲ و انت بتعظیمه ملأن و اذکره و انت من ملابس الاکوان عریان و لو کان فی الوجود شمسان لانطمست الارکان و ابی النظام ان یکون غیر ما کان.
فخفیت حتی قلت لست بظاهر
و ظهرت من سعیی علی اکوان.
لو علمنا اننا مانلتقی
لقضینا من سلیمی وطراً.
اللهم خلّص لطیفی من هذاالعالم الکثیف. و اشعاری بدو نسبت کنند از جمله قطعه ای در نفس که برمثال قصیدۀ عینیۀ ابن سینا گفته است:
خلعت هیاکلها بجرعاءالحمی
و صبت لمغناها القدیم تشوقا
و تلفتت نحو الدیار فشاقها
ربع عفت اطلاله فتمزقا
وقفت تسائله فرد جوابها
رجع الصدی ان لاسبیل الی اللقا
فکأنما برق تألق بالحمی
ثم انطوی فکأنه ماابرقا.
و ازاشعار مشهور اوست:
ابداً تحن الیکم الارواح
و وصالکم ریحانها و الراح
و قلوب اهل ودادکم تشتاقکم
و الی لذیذ لقائکم ترتاح
و ارحمتا للعاشقین تکلفوا
سترالمحبه و الهوی فضاح
بالسر ان باحوا تباح دماؤهم
و کذا دماء العاشقین تباح
و اذا هم کتموا تحدث عنهم
عندالوشاه المدمع السحاح
و بدت شواهد للسقام علیهم
فبها لمشکل امرهم ایضاح
خفض الجناح لکم و لیس علیکم
للصب فی خفض الجناح جناح
فالی لقاکم نفسه مرتاحه
و الی رضا کم طرفه طماح
عودوا بنورالوصل فی عسق الجفا
فالهجر لیل والوصال صباح
صافاهم فصفوا له فقلوبهم
فی نورها المشکاه و المصباح
و تمتعوا فالوقت طاب لقربکم
راق الشراب و رقت الاقداح
یاصاح لیس علی المحب ملامه
ان لاح فی افق الوصال صباح
لاذنب للعشاق ان غلب الهوی
کتمانهم فنمی الغرام فباحوا
سمحوا بانفسهم و مابخلوا بها
لما دروا ان السماح رباح
و دعاهم داعی الحقایق دعوه
فغدوا بها مستأنسین و راحوا
رکبوا علی سنن الوفا و دموعهم
بحر و شده شوقهم ملاح
واﷲ ماطلبوا الوقوف ببابه
حتی دعوا و اتاهم المفتاح
لایطربون لغیر ذکر حبیبهم
ابداً فکل زمانهم افراح
حضروا وقد غابت شواهد ذاتهم
فتهتکوا لما رأوه و صاحوا
افناهم عنهم و قد کشفت لهم
حجب البقا فتلاشت الارواح
فتشبهوا ان لم تکونوا مثلهم
ان التشبه بالکرام فلاح
قم یا ندیم الی المدام فهاتها
فبحانها قددارت الاقداح
من کرم اکرام بدن ّ دیانه
لاخمره قد داسها الفلاح.
و او را در نظم و نثر نازکیهاست و حاجت باطالۀ ذکر نیست. مذهب وی شافعی بود و او را بلقب المؤید بالملکوت میخواندند و بانحلال عقیده و تعطیل متهم بود و بمذهب حکمای متقدمین میرفت و بدین سمت اشتهار یافت و چون بحلب رسید بسبب همین عقاید و ظاهر شدن بدی مذهب وی برفقها، فقها بقتل او فتوی دادند و شیخ زین الدین و مجدالدین پسران حمید از دیگر علما در قتل وی تعصبی سخت نمودند و شیخ سیف الدین آمدی گوید: من سهروردی را در حلب دیدم که گفت من جملۀ روی زمین بگیرم گفتم از کجا گوئی گفت درخواب دیدم که آب دریا درکشیدم گفتم شاید تعبیر آن اشتهار تودرعلم باشد یا چیزی مانند آن لکن او از گمان خویش بازنگشت. وی با علم بسیار و عقل قلیل بود و گویند آنگاه که بقتل خویش یقین کرد بیشتر بدین شعر تمثل میجست:
اری قدمی اراق دمی
و هان دمی فها ندمی.
و قتل وی بروزگار دولت ملک الظاهر صاحب حلب پسر سلطان صلاح الدین بود و او بأمر پدر سهروردی را در پنجم رجب سال 587 هجری قمری در قلعۀ حلب بسی و هشت سالگی به خبه بکشت و قاضی بهاءالدین معروف به ابن شداد قاضی حلب در اوائل کتاب سیره، صلاح الدین را بحسن عقیدت میستاید و میگوید او در بزرگ داشت شعائر دین اکثار میکرد... چنانکه پسر خویش صاحب حلب را امر داد تا جوان مشهور به سهروردی را بقتل رساند و او بامر پدر سهروردی را بکشت و جسد او چندین روز بدار آویخته بود و سبطبن جوزی از ابن شداد آرد که به روز جمعۀ سلخ ذی حجۀ سال 587 هجری قمری پس از نماز سهروردی را مرده از حبس بیرون آوردند و اصحاب او بپراکندند. ابن خلکان گوید: من سالها باشتغال علم در حلب بسر بردم و مردم آن شهر را درباره این مرد مختلف العقیده یافتم و هرکسی برطبق هوای خویش چیزی می گفت پاره ای او را بزندقه و الحاد نسبت میکردند و برخی معتقد بودند که او از صلحا و از اهل کرامات بود و میگفتند شواهدی پس از مرگ او بر صلاح عقیدت وی آمد لکن بیشتر مردم او را ملحد و بی اعتقاد میشمردند و برخی مرگ او را در سال 588 هجری قمری گفته اند و درست نیست و یاقوت در معجم الادبا ابیات ذیل را از او آورده است:
اقول لجارتی و الدمع جاری
و لی عزم الرحیل عن الدیار
ذرینی ان اسیر و لاتنوحی
فان الشهب اشرفها السواری
و انی فی الظلام رأیت ضوءً
کأن ّ اللیل بدّل بالنهار
الی کم اجعل الحیات صحبی
الی کم اجعل التنین جاری
و ارضی بالاقامهفی فلاه
و فی ظلم العناصر این داری
و یبدو لی من الزوراء برق
یذکرنی بها قرب المزار
اذا ابصرت ذاک النور افنی
فماادری یمینی من یساری.
و باز گوید: شهاب الدین ابوالفتوح السهروردی فقیه شافعی مذهب اصولی. ادیب شاعر حکیم ومتفنّن بود و در مناظره بدان پایه که کسی با او برنیامد. در مراغه نزد شیخ امام مجدالدین جیلی فقیه اصولی متکلم فقه و علوم متداوله آموخت ومدتی ملازم او بود سپس با قدم تجرد بسیر بلاد پرداخت و در ماردین شیخ فخرالدین ماردینی را دریافت و مصاحبت او اختیار کرد و فخرالدین او را بسیار ستودی و گفتی در روزگار خویش مانند او کسی ندیدم لکن از تندی و قلت تحفظ و خویشتن داری، بر او بیم دارم. بزمان ظاهر غازی بن ایوب در سال 579 بحلب درآمد و در مدرسه حلاویه منزل کرد و در درس شیخ حلاویه شریف افتخارالدین حضور یافت. و با شاگردان فقیه او و دیگر فقها در عده ای مسائل مناظره کرد و کسی با وی برنتابید و برهمه فائق گشت و فضل او برشیخ معلوم شد و او را در مجلس خود تقرب داد و بخویش نزدیک کرد و مکانت او در فضل مردمانرا مسلم گشت و هم از آنزمان فقها بر وی حسد بردند و بشنعت وی زبان دراز کردند تا آنجا که ملک الظاهر مجلس منعقد ساخت و او را با فقها و متکلمین بدان مجلس بخواند و با او مباحثه و مناظره کردند و او با حجج و براهین و ادلۀ خویش بر همه فائق آمد و ملک الظاهر پایۀ فضل او بشناخت و او را بخویش نزدیک کرد و بنظر قبول و اختصاص دروی دید و از این رو بر خشم مناظرین وی بیفزود و او را به الحاد و زندقه نسبت کردند و بملک الناصر نامه ها کردند و او را از فاسد شدن عقیدۀ پسر یعنی ملک الظاهر در مصاحبت شهاب سهروردی بیم دادند و گفتند عقاید مردمان نیز در این حال بفساد گراید صلاح الدین بملک الظاهر نوشت تا سهروردی را بقتل رساند و تشدید و تأکیدی بلیغ کرد و فقهای حلب به قتل او فتاوی نوشتند و این خبر به سهروردی دادند او از ظاهر درخواست که وی را در مکانی حبس کند و نان و آب از وی بازگیرد تا بدین صورت کشته شود و او چنین کرد و بعضی گویند ملک ظاهر امر داد تا وی را در حبس به خبه بکشتند به سال 587 و در آن وقت سن وی نزدیک چهل سال بود و باز گویند ملک ظاهر از قتل او پشیمان شد و بانتقام مفتیان قتل او برخاست و ایشان را بگرفت و بزندان کرد و از توهین و تذلیل آنان هیچ فرونگذاشت و جماعتی از آن مفتیان را باموال عظیمه مصادره کرد. علاوه بر کتبی که قبلا ازوی ذکر کردیم یاقوت کتاب الالواح العمادیّه و المعارج و اللّمحه و المطارحات و المقاومات را بدو نسبت کند و گوید او راست: اعلم انک ستعارض باعمالک و اقوالک و افکارک و سیظهر علیک من کل حرکه فعلیه او قولیه او فکریه صورجانیه [کذا، ظ: روحانیه] فان کانت تلک الحرکه عقلیه صارت تلک الصوره ماده لملک تلتذ بمنادمته فی دنیاک و تهتدی بنوره فی اخریک و ان کانت تلک الحرکه شهویّه او غضبیّه صارت تلک الصوره مادّه لشیطان یؤذیک فی حال حیاتک و یحجبک عن ملاقاه النور بعد مماتک.
شهرزوری لختی از فضائل و کمالات وی برشمرده وگفته است: اکثر مردم که از فهم حقائق مقاصد او عاجزماندند زبان بطعن او گشادند و وی را بکفر نسبت کردند و لیکن او از این نسبت ها بری است و او دارای حکمت ذوقی و بحثی هردو باشد اگرچه دیگران پیش از وی از طریق کشف از ظواهر بحقائق راه یافته اند مانند ابویزید بسطامی و حسین بن منصور حلاج و لیکن آنان درحکمت بحثی نظری نداشتند و گوید: از شهاب الدین سؤال کردند فخرالدین رازی را چگونه یافتی گفت ذهنش را مشوش دیدم و از فخرالدین پرسیدند که شهاب الدین سهروردی را چگونه دیدی گفت ذهنش مشتعل است از زیادتی ذکا و هوش. و هم از شهاب الدین پرسیدند تو افضلی یا ابوعلی بن سینا گفت در حکمت بحثی با او برابرم یا بالاتر و لکن در حکمت ذوقی از او افضلم.
در سنین عمر او اختلاف است و از سی وسه تا پنجاه نوشته اند و شهرزوری گوید اقرب بصحت سی وسه باشد. ابن رقیقه سدیدالدین گوید با شیخ سهروردی در جامع میافارقین میرفتیم و او را جبه ای کوتاه آسمان گون در بر و فوطه ای بر سر بود یکی از دوستان مرا بکنار کشید و گفت کس دیگر نیافتی تماشی را جز این خربنده. گفتم خاموش این عالم وقت و حکیم روزگار شیخ شهاب الدین سهروردی است و آن مرد از زی ّ وی بحیرت شد و فخرالدین ماردینی میگفت من در عمر خویش هیچکس رابذکا و فراست شهاب الدین ندیدم لکن از تهور و بی مبالاتی وی در سخن همیشه بر او بیمناک بودم و عاقبت نیز آن بود که از آن می هراسیدم. شهاب الدین، بالائی میانه وریشی نه کوتاه و نه دراز داشت چهرۀ او بسرخی مایل و جامۀ وی مندرس و مرقع بود و چنانکه در سخن بی مبالات در لبس نیز بی تکلف بود و اضافه بر کتب سابق الذکر او در دو موضع قبل، او راست: کتاب لمحات. رمزالمومی. رقم القدسی (المبدء والمعاد) بفارسی. بستان القلوب. طوارق الانوار. کتاب البصیر. کتابی در تصوف. المفارقات الالهیه. النغمات الالهیه السماویّه. لوامعالانوار. اعتقاد الحکماء. رساله فی العشق. رساله فی المعراج. رسالۀ روزی با جماعت صوفیان. رسالۀ شرح عقل. رساله فی جناح جبرئیل. رسالۀ پرتونامه. رسالۀ لغت موران. رسالۀ یزدان شناخت، رسالۀ صفیر سیمرغ. کتاب تفسیر آیات من کلام اﷲ و خبر عن رسول اﷲ. رسالۀ غایه المبتدی. التسبیحات و دعوات الکواکب. کتاب السیمیا. شرح اشارات بفارسی. و باز شهرزوری گوید: او برسبیل تفنن بفارسی و عربی شعر میگفت و این رباعی در تذکره ها از او مشهور است:
هان تا سررشتۀ خرد گم نکنی
خود را ز برای نیک و بد گم نکنی
رهرو توئی و راه توئی منزل تو
هش دار که راه خود به خود گم نکنی.
و مستشرق معروف فرانسوی معاصر هانری کربن متن مجموعه فی الحکمه الالهیۀ او را با مقدمۀ مبسوط و فاضلانه بفرانسه در اسلامبول بطبع رسانده و نیز تحقیقاتی در ترجمه احوال و آثار او در دو رسالۀ سهروردی حلب و روابط اشراق و فلسفۀ ایران باستان دارد و این رساله مباحثی است راجع بمنابع افکار سهروردی و حکمت اشراق و ارتباط آن با فلسفۀ ایران باستان و ادامۀ آن فلسفه تا عصر حاضر
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ فَ)
کشاجم (ک /ک ج ) . محمود بن حسین. یکی از شعرای معروف عرب از اخلاف سندی بن شاهک صاحب الحرس و از اینرو او را سندی نیز گویند و لفظ کشاجم مرکب از حروفی است اوائل کلمات ’کاتب شاعر ادیب جمیل مغنی’ که حکایت از علوم و شمائل او کند. او راست: کتاب ادب الندیم. کتاب الرسائل. کتاب دیوان شعر او. و ابن الندیم گوید: ادب و شعر او مشهور است و شریشی در شرح مقامات بسیاری از اشعار او را متفرقاً آورده است و در توضیح ابن هشام آمده است که او مدتی به مصر اقامت داشت و سپس از آنجا برفت و کرت دیگر بدانجا بازگشت و گفت:
قدکان شوقی الی مصر یؤرّقنی
فالاّن عدت و عادت مصر لی داراً.
و نیز:
الدهر حرب للحیی و سلم ذی الوجه الوقاح
و علی ّ ان اسعی و لیس علی ّ ادراک النجاح.
و صاحب تاج العروس گوید: ترجمه او در شرح الدره آمده است و صاحب کشف الظنون در ذیل کتاب ادب الندیم وفات او را در حدود سال 350 هجری قمری آورده و شاعری در حق او گفته است:
یابؤس من یمنی بدمع ساجم
یحمی علی حجب الفؤاد الواجم
لولا تعلله بکاس مدامه
ورسائل الصابی و شعر کشاجم.
و یاقوت در معجم الادبا در ترجمه سری بن احمد بن سری رفّاء موصلی گوید: او دیوان شعر کشاجم را استنساخ میکرد و بهترین اشعار خالدیین یعنی سعید بن هاشم و ابوبکر بن هاشم را در دیوان کشاجم می آورد و قصد او این بود که خالدیین را بسرقت اشعار قدما متهم کند. و رجوع به کشاجم شود
لغت نامه دهخدا
صاحب فتوی خدای گشایش. یا بوالفتحی. صاحب فتوح بودن خداوند گشایش بودن، آنچه که فتوح و گشایش و بسط آرد: (نه ازکاس نوشتم نه از کس نیوشم صبوحی میی بوالفتوحی سماعی) (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار