جدول جو
جدول جو

معنی ابوالعیناء - جستجوی لغت در جدول جو

ابوالعیناء
(اَ بُلْ عَ)
محمد بن قاسم بن خلادبن یاسر بن سلیمان ضریر. مکنی به ابی عبدالله اهوازی بصری هاشمی بالولاء مولی ابی جعفر المنصور. مولد او باهواز به سال 191 هجری قمری و منشاء وی بصره است، و گفته اند که اصل او از یمامه است. شاعر و ادیب و صاحب نوادر. او در بصره سماع حدیث کرد و از ابی عبیده و اصمعی و ابی زید انصاری و عتبی و جز آنان ادب فرا گرفت. و بچهل سالگی نابینا گشت. و یکی از فصیح ترین و باحافظه ترین مردمان و از ظرفای مشهور است و در ذکاء و فطنت و حاضرجوابی از امثال و نظراء او کس بپایۀ وی نرسید و او را باابوعلی ضریر ماجراهای دلکش و اشعار نمکین است. روزی بمجلس یکی از وزراء حدیث جود برامکه میرفت. ابوالعینا در بذل و افضال آنان سخن بدرازا کشید. وزیر گفت چند از جود و کرم اینان، همه این حکایات جز جعل و مصنوع مشتی ورّاق و مؤلف دروغزن نیست. ابوالعینا بی محابائی گفت پس این ورّاقان و مؤلفین چرا در حضرت وزیر از جعل این اکاذیب فروایستاده و سکوت کرده اند؟ وزیر خاموش گشت و حاضران از دلیری ابوالعینا متعجب گشتند. روزی او را با مردی علوی مخاصمه ای درگرفت. علوی گفت با من مخاصمه درگیری با اینکه هر روز چندین بار اللهم صل علی محمد و آله گوئی ؟ ابوالعینا گفت من الطیبین الطاهرین را در آخر بیفزایم. بدو گفتند که متوکل خلیفه گفت اگر ابوالعینا نابینا نبودی ما او را بمنادمت گزیدیمی. ابوالعینا گفت اگر حضرت خلیفه مرا از رؤیت هلال و قرائت نقوش محوشدۀ خاتم ها معاف کند منادمت را در من منقصتی نیست. وقتی کسی در خانه او بکوفت. گفت کیست ؟ کوبندۀ در گفت من. گفت لفظ من بر صوت دق الباب چیزی نیفزود. وقتی عبیدالله بن سلیمان وزیر معتضد او را گفت مرا معذور دار که کار فراوان دارم ابوالعینا گفت آنروز که ترا کار نباشد مرا نیز با تو کاری نیست. وقتی بدیدار ابوالصغر اسماعیل بن بلبل وزیر شد وزیر گفت دیریست که ما را ترک گفته ای گفت خر من بدزدیدند. گفت چگونه ؟ گفت با دزدان نبودم تا شرح چگونگی آن دهم. وزیر گفت ممکن بود بر خری دیگر نشینی. گفت از تنگدستی خر دیگر نمی توانستم خرید و ذل خربنده عار و منت عاریت نیز ناگوار بود. وقتی مغنّیه ای بدو گفت انگشتری خویش بمن ده تا هرگاه آنرا بینم ترا یاد آرم. گفت انگشتری ضرور نیست همین گفتگوی ما بخاطر دارکه تو از من انگشتری خواستی و من ندادم. وقتی بزمان نابینائی او مردی نزدیک وی بایستاد ابوالعیناء پرسید کیستی ؟ گفت یکی از فرزندان آدم. گفت خدا ترا طول عمر دهاد من گمان می بردم دیریست تا این نسل برافتاده است. او را گفتند تا کی این مدح و قدح تو مردمانرا؟ گفت تا آنگاه که نیکوکاری نیکی و تبهکاری بدی کند. روزی بر در خانه صاعدبن مخلد وزیر شد و دستوری خواست تا درآید. گفتند وزیر بنماز اندر است و این وزیر پس از وزارت مسلمانی گرفته بود. ابوالعینا گفت لکل ّ جدید لذّه. متوکل خلیفه گفت این قصر جعفری ما را چگونه بینی ؟ گفت مردمان خانه در دنیا سازند و خلیفه دنیا را در خانه خویش پی افکنده است. گفتند چرا از شراب پرهیزی ؟ گفت به کم آن بسنده نکنم و بسیار آن برنتابم. وقتی بعیادت عبدالله بن منصور شد و او را بیماری به شده بود از غلام پرسید خواجه را حال چونست ؟ گفت بدانسان که دل تو خواهد. گفت پس از چیست آواز مویه گران نمیشنوم ؟ روزی ابومکرم بغدادی به قصد تعریض، ابوالعینا را گفت شمار دروغزنان بصره چند است ؟ گفت بعدّۀ زناکاران بغداد. و آنگاه که برای اخذ بقایای عمل، نجاح بن سلمه را بموسی بن عبدالله اصفهانی سپردند و او نجاح را به شکنجه گرفت تا وی بدان شکنجه بمرد و هرکس در این باب چیزی میگفت از ابی العینا پرسیدند تو در باب نجاح بن سلمه چه شنیده ای ؟ گفت فوکزه موسی فقضی علیه. و این سخن بموسی برداشتند. فردا موسی ابوالعینا را در راه بدید و زبان بتهدید او گشود. ابوالعینا گفت أتریدأن تقتلنی کما قتلت نفساً بالأمس. باز گویند متوکل خلیفه بدو گفت منادمت ماگزین. ابوالعینا گفت من مردی ضریرم آنان که در مجلس خلیفه اند همه خدمتگذاران باشند و من خود بخدمتگذار نیازمندم و دیگر آنکه گاه باشد که خلیفه در من بچشم رضا نگرد و دل او خشمناک باشد و گاه بچشم غضب بیند ودر دل رضا و خرسندی دارد بیننده از چهره و ملامح خلیفه این دو حال بازشناسد لکن نابینا در هلاکت افتد. خلیفه گفت شنیده ام که ترا در زبان بذائت است و کسان رابزخم زبان آزرده کنی. گفت ای امیرمؤمنان من براه خدای روم او تعالی نیز مدح و قدح کند چنانکه فرمود نعم العبد انه اوّاب. و بازگفت هماز مشاء بنمیم مناع للخیر معتد اثیم عتل بعد ذلک زنیم. و شاعر گوید:
اذا انا بالمعروف لم اثن صادقاً
و لم اشتم النکس اللئیم المذمما
ففیم عرفت الخیر و الشر باسمه
و شق لی الله المسامع و الفما.
و نوادر او بسیار است و ابن الندیم در الفهرست گوید او مردی فصیح وبلیغ و حاضرجواب و شاعر بود و در آخر عمر نابینا گشت و میان او و ابی علی البصیر و همچنین بین او و ابی هفان مکاتبات و مهاجاتی است و اهل عسکر از زبان وی بترسیدندی و از اصمعی و دیگر علما روایت دارد و ابن ابی طاهر در اخبار و نوادر ابی العینا کتابی کرده است و دیوان شعر او نزدیک سی ورقه است و گوید این جمله از خط ابی علی بن مقله بترتیب و بلفظ نقل کردم -انتهی. و صاحب اغانی نبذه ای از حکایت او آورده است. وفات ابوالعیناء در جمادی الاّخرۀ سنۀ 283 و بقولی 282 هجری قمری بوده است.
و از اشعار اوست:
حمدت الهی اذ بلانی بحبها
علی حول یغنی عن النظر الشزر
نظرت الیها والرقیب یظننی
نظرت الیه فاسترحت من العذر.
تعس الزمان لقد اتی بعجاب
و محا رسوم الظرف و الاّداب
وافی بکتاب لو انبسطت یدی
فیهم رددتهم الی الکتاب
جیل من الانعام الا انهم
من بینها خلقوا بلااذناب
لایعرفون اذا الجریده جردت
مابین عیاب الی عتاب
او ماتری اسد بن جوهر قدغدا
متشبها باجله الکتاب
فاذا اتاه مسائل فی حاجه
ردّ الجواب له بغیر جواب
و سمعت من غث الکلام و رثه
و قبیحه باللحن و الاعراب
ثکلتک امک هبک من بقرالفلا
ما کنت تغلط مره بصواب.
و درباره احمد بن خصیب وزیر گوید:
قل للخلیفه یا ابن عم محمد
اشکل وزیرک انه رکال
قد احجم المتظلمون مخافه
منه و قالوا مانروم محال
مادام مطلقه علینا رجله
او دام للنزق الجهول مقال
قد نال من اعراضنا بلسانه
و لرجله بین الصدور مجال
امنعه من رکل الرجال و ان ترد
مالا فعند وزیرک الاموال.
و گفته است:
الحمدﷲ لیس لی فرس
و لا علی باب منزلی حرس
و لا غلام اذا هتفت به
بادر نحوی کأنه قبس
ابنی غلامی و زوجتی امتی
ملکینها الملاک و العرس
غنیت بالیاس و اعتصمت به
عن کل فرد بوجهه عبس
فما یرانی ببابه ابداً
طلق المحیا سمح و لا شرس.
من کان یملک درهمین تعلمت
شفتاه انواع الکلام فقالا
و تقدم الفصحاء فاستمعوا له
و رأیته بین الوری مختالا
لولا دراهمه التی فی کیسه
لرأیته شرالبریه حالا
ان الغنی اذا تکلم کاذباً
قالوا صدقت و مانطقت محالا
و اذا الفقیر اصاب قالوا لم تصب
و کذبت یا هذا و قلت ضلالا
ان الدراهم فی المواطن کلها
تکسو الرجال مهابه و جلالا
فهی اللسان لمن اراد فصاحه
و هی السلاح لمن اراد قتالا.
تولت بهجه الدنیا
فکل جدیدها خلق
و خان الناس کلهم
فماادری بمن اثق
رأیت معالم الخیرا-
ت سدت دونها الطرق
فلاحسب و لاادب
ولادین و لاخلق.
و رجوع به معجم الادباء یاقوت چ مارگلیوث ص 61 و بعد شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَ بُلْ عَ)
شاعری از عرب و او را دیوانی است
لغت نامه دهخدا
(اَ بُ ل عِ)
خزّ
لغت نامه دهخدا
(اَ بُ ل عَ)
فارسی و طبیب معاصر آل بویه. از وی کتابی در دست نیست لکن مصنفین اطبا از گفته های وی شاهد صدق اقوال خویش آرند و ابوماهرو علی بن عیسی مجوسی و ابن مندویۀ اصفهانی هم عصر وی بوده اند. او یک چند طبیب عساکرعضدالدوله بویهی و پس از عضدالدوله طبیب خاص شرف الدوله بن عضدالدوله بود وآنگاه که شرف الدوله با مرض صعب العلاج درگذشت وی را به تسامح و تعلل عمدی در معالجت شرف الدوله متهم داشتند و او از این معنی دلگیر شده و از شیراز بعزم بصره مسافرت کرد و در راه بمرض رشته (پیوک = عرق مدنی) مبتلا گشت و بهمان مرض در حدود 380 هجری قمری درگذشت
لغت نامه دهخدا
(اَ بُ ل عَ)
پالوده. (دهار) (منتهی الارب). حلوا. فالوده. فالوذج.
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ فَ)
یکی از افاضل معروف دولت سلاجقه. او را با خطیرالملک وزیر محمود بن سنجر مقاوله ای است. رجوع به حبیب السیر ج 1 ص 383 شود
احمد بن علی المثنی الموصلی. صاحب مسند. وفات او به سال 307 هجری قمری بود. رجوع به حبیب السیر ج 1 ص 301 شود
لغت نامه دهخدا
از اصحاب ابن اخشید ابوبکر احمد بن علی بن معجور الاحشاد است. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُثْ ثَ)
شمس الدین محمود بن ابی القاسم عبدالرحمن بن احمد بن محمد بن ابی بکر اصفهانی. مولد او674 هجری قمری در اصفهان و هم بدانجا به تحصیل علوم وفنون پرداخت و در علوم عربیت ماهر گردید و سپس به دمشق شد و در آنجا ابن تیمیه او را بدید و مرتبت او در علم بشناخت و در تعظیم او مبالغت کرد و پیوسته در جامع اموی بتلاوت و یا تدریس طلاب میپرداخت و پس از ابن زملکانی مدرسی مدرسه رواحیه داشت و سپس بقاهره شدو قوصون در قرافه برای او خانقاهی کرد و او شیخ آن خانقاه بود. اسنوی گوید وی در علوم عقلیه بارع بود واهل صلاح را دوست میداشت با اعتقاد صحیح و غیرمتکلف در معاش و قانع در اکل و او را کتب بسیار است از جمله: تفسیری بزرگ و شرح کافیۀ ابن حاجب و شرح مختصر ابن حاجب در اصول و شرح تجریدالکلام و شرح منهاج بیضاوی و شرح طوالع بیضاوی و شرح بدیع ابن ساعاتی و رساله ای در عروض و غیر آن و چون حکما و اصولیین متأخر ’اصفهانی’ مطلق گویند مراد ابوالثنا صاحب ترجمه است
لغت نامه دهخدا
یا ابوالعیاس. او از ابن المسیب و از او ابن ابی حباب روایت کند
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ عَیْ یا)
شرم مرد. ودر شعری نیز از خواجوی کرمانی این کلمه آمده است
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ خَ)
عباد بن مسیب اجنادی. و نیز کنیت او را ابوالخنساء گفته اند
لغت نامه دهخدا
(اَبُلْ عَ)
پدر عقبه. تابعی است. او از ابن عباس و عقبه از پدر روایت کند و در شمار کوفیین است. تابعی در سنت اسلامی به شخصی گفته می شود که در عصر پس از پیامبر اسلام زندگی کرده و از صحابه – کسانی که پیامبر را دیده اند – علم و دین آموخته است. اگرچه تابعی پیامبر را ندیده است، اما پیوند او با صحابه سبب شده است که در زنجیره ناقلان حدیث جایگاه بالایی داشته باشد. علمای علم رجال و حدیث معمولاً تابعین را به سه دسته تقسیم می کنند: کبیر، وسط و صغیر، بسته به اینکه با کدام طبقه از صحابه دیدار داشته اند.
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ عَ)
از روات است و شیبانی از او روایت کند. روات به عنوان افراد متخصص در علم حدیث، در دوران های مختلف به جمع آوری، حفظ و انتقال احادیث پیامبر اسلام (ص) پرداخته اند. این افراد با ارزیابی دقیق منابع حدیثی و راویان، نقش مهمی در حفظ و ترویج اصول اسلامی ایفا کرده اند. روات به عنوان منابع معتبر در علم حدیث، همواره در تلاش بودند که از انتقال روایات ضعیف یا جعلی جلوگیری کنند.
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ عَ)
صحابی است. او از رسول صلوات الله علیه و عمر بن هانی از وی روایت کند. واژه صحابی به افرادی گفته می شود که در زمان حیات حضرت محمد (ص)، ایشان را ملاقات کرده و مسلمان شده اند. این افراد در ثبت سنت نبوی و گسترش اسلام نقش کلیدی داشته اند. وجود صحابه در جنگ ها، هجرت ها و فعالیت های اجتماعی صدر اسلام، بخش مهمی از تاریخ اسلامی را شکل داده است.
لغت نامه دهخدا
(اَ بُ ل عُ شَ)
الداری یا داری. اسامه بن مالک بن قهسم. از روات حدیث است و بعضی نام او را یسار بن بکر و برخی عطاردبن بکر وجمعی یسار بن بکر بن مسعود بن خولی بن قتاده گفته اند. نقش روات در تاریخ اسلام به عنوان حافظان و ناقلان سنت های نبوی بی بدیل است. این افراد در جمع آوری و ثبت احادیث پیامبر اسلام و اهل بیت (ع) نه تنها در کنار محدثان، بلکه در ایجاد اسناد معتبر حدیثی نقش اساسی دارند. بدون این روات، مسلمانان نمی توانستند به درستی از تعالیم پیامبر اسلام بهره برداری کنند.
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ حَ)
حسن بن الحکیم الکوفی. محدث است. محدثان با جمع آوری احادیث صحیح و نقد اسناد روایات، مهم ترین منابع دینی مسلمانان را تدوین کردند. این افراد با مطالعه و بررسی دقیق تاریخ نگاری های حدیثی، به طور دقیق احادیث را از هم تفکیک کرده و از آن ها برای تبیین اصول دینی و فقهی استفاده کردند. وجود محدثان در تاریخ اسلام سبب شد تا سنت پیامبر به صورت صحیح و قابل اطمینان به مسلمانان منتقل شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ عَ)
او از عمر روایت کند و شیبانی از او روایت آرد
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ بَ)
حبشی ّ. (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی). سیاه. اسود.
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ ؟)
نصیب. او را هفتاد ورقه شعر است. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ عَ)
مرغی است درازگردن که پیوسته در آب باشد و ماهی گیرد و نام دیگر آن سبیطر است. و بعضی گفته اند ابوالعیزار کرکی است
لغت نامه دهخدا
(اَ بُ ل عَ)
ملیحی. او راست: کتابی در فضائل قرآن
لغت نامه دهخدا