جدول جو
جدول جو

معنی ابوالروم - جستجوی لغت در جدول جو

ابوالروم
(اَ بُرْ رو)
ابن عمیر بن هاشم بن عبدمناف. صحابی است. او برادر مصعب بن عمیر صحابی و از مهاجرین حبشه و احدی است و بخلافت عمر در یرموک درگذشت. صحابه کسانی هستند که با حضرت محمد (ص) زیسته اند، تعالیم او را به خوبی درک کرده اند و در مسیر نشر دین اسلام کوشیده اند. شناخت ویژگی های اخلاقی و تاریخی این افراد برای پژوهشگران اسلامی اهمیت بسزایی دارد. واژه ’صحابی’ نشان دهنده نزدیکی معنوی و تاریخی با پیامبر است.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ابوالوری
تصویر ابوالوری
کنیۀ روزگار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابوالهول
تصویر ابوالهول
هر چیز ترس آور و هراس انگیز
فرهنگ فارسی عمید
(اَ بُلْ حَ)
مکی بن ریان بن شبه بن صالح ماکسینی نحوی ضریر، ملقب به صائن الدین. پدر او بماکسین نطعگری فقیر بودو در فاقه و مسکنت بمرد و هیچ از وی بنماند و ابی الحزم و دختر و زنی از او بازماندند. مادر از عهدۀ کفاف پسر برنیامد و از وی بستوه شد و ابی الحزم در کودکی از ترک موطن ناگزیر گشت و مادر را وداع گفت و بموصل رفت و در آنجا قرآن درست کرد و ادب بیاموخت. پس رخت به بغداد برد و صحبت مشایخ لغت و نحو و حدیث دریافت و از ائمۀ عربیت چون علی بن احمد خشاب و ابن الصفارو ابن الانباری و ابی محمد سعید بن دهان فوائد جمه یافت و باز بموصل شد و بر صدر افادت و تعلیم بنشست و مردمان از وی علم فرا همی گرفتند و نام او بلند گشت و صیت او تا بلاد بعیده منبسط گردید و او تن خویش وقف جویندگان علم قرآن و همه اقسام ادب کرد و خلق را از او فوائد بسیار رسید. وی گاهی بگفتن شعر از تعب بحث و درس می کاست و در شصت و هشت یا شصت و نه سالگی نابینا شد و عجب آنکه در این وقت جامعۀ ادب و کوری او را شیفتۀ ابوالعلاء معری ساخت چنانکه چون شعری از وی بر او میخواندند بشور و طرب می آمد و خود در نظم مسلک ابوالعلا گرفت. و یکی از شاگردان او ابن خلکان را حکایت کرده است که بکودکی آشنایان و همسایگان او وی را مکیک (م ک کی ی ک) مینامیدند مصغر مکی. و در بادی امر آنگاه که انواع علوم وقت بیاموخت و در همه براعت یافت شوق وطن و تازه کردن عهد با هموطنان وی را برانگیخت تا باز خانه شد. در آنجا بقیۀ مردمی که او را می شناختند بدیدار وی شتافتند و از اینکه یکی از همشهریان آنان علم و دانش آموخته شادی نمودند و شب بدانجا بخفت و سحرگاهان که بحمام میشد در راه بر بام آواززنی شنید که با زنی دیگر میگفت دانی این کس که دی به ده آمده کیست گفت نی گفت این مکیک پسر بی بی فلانه است. ابوحزم گفت آنجا که نام من مکیک است سزاوار اقامت نیست و بی مکثی براه افتاد و بموصل بازگشت. او در آخر عمر سفری به شام رفت و توفیق زیارت بیت المقدس یافت و از راه حلب بموصل مراجعت کرد و در شوال 603 هجری قمری بموصل درگذشت، و گویند نورالدین ارسلان شاه صاحب موصل او را به سم بکشت
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ وَ)
نره. شرم مرد
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ وَ)
در تاریخ الحکماء قفطی در شرح حال علوی الدیری المنجم المصری آمده است که او مدعی بود که کوکبی را رصد و تسخیر کرده است و آن کوکب روحانیی را به نام ابوالورد بخدمت او گماشته است و بتوسط آن روحانی معتوهین را صحت می بخشیده است
لغت نامه دهخدا
(اَ بُنْ نَ)
روباه. (مهذب الاسماء) (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُنْ نَ)
ازهرالحمانی. محدث است او از ابی رجاء عطاردی و از او زید بن الحباب روایت کند. محدث در نظر مسلمانان به عنوان یک فرد متخصص در علم حدیث شناخته می شود که تلاش دارد تا روایات پیامبر اسلام را بدون کم و کاست به نسل های بعدی منتقل کند. این افراد با بهره گیری از دانش رجال و درایه حدیث، توانایی تشخیص صحت احادیث را دارند و در صورت صحت، این احادیث را ثبت و نقل می کنند تا از تحریف یا تغییر در سنت نبوی جلوگیری شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ عَبْ با)
هلال انباری کاتب. از موالی بنی سلیم. او را پسری است به نام احمد و او شاعر بوده و برادرزاده ای نیز داشته به اسم ابوعون احمد و او متکلم و مترسل و شاعر بوده است و ابوعون را نیز پسری به نام ابواسحق ابراهیم هست. (ابن الندیم). و رجوع به ابواسحاق ابراهیم بن ابی عون شود
ایاز اویماق غلام محبوب سلطان محمود غزنوی و او از هواخواهان مسعود بن محمود بود و در نیشابور بخدمت او پیوست و اظهار اطاعت کرد. رجوع به آیاز و ایاز اویماق شود
لغت نامه دهخدا
جهور بن محمد بن جهور. او اولین امرای جهوری قرطبه، امیری فاضل و ادیب و شاعر بود (از 422 تا 435 هجری قمری)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ وَ را)
کنیت آدم ابوالبشر صفی است
لغت نامه دهخدا
لقب جماعتی است، درویشی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ حُرُ)
کنیتی است از کنای عرب
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْجَ)
خالد بن هانی. یکی از فقها و ظاهراً بلخی، بزمان امیر منصور بن نوح بن نصر بن احمد بن اسماعیل
کنیت بکیر بن اعین از آل زراره بن اعین. (ابن الندیم)
او راست: کتاب الاتصال. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ جَ)
سفید. سپید. ابیض. (المزهر)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ)
قاسم بن محمد بن رمضان العجلانی. از علمای نحو بمذهب بصریین. او با محمد بن اسحاق ابوالفرج ابن الندیم قریب العهد بوده است. او راست: کتاب المختصر للمتعلمین. کتاب المقصور و الممدود. کتاب المذکر و المؤنث. کتاب الفرق. (ابن الندیم)
اتابک عمادالدین زنگی بن آق سنقر بن عبدالله ، ملقب به ملک المنصور، صاحب موصل. او نخستین اتابکان موصل است (از 521 تا 541 هجری قمری)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُطْ طَ)
اعرابی. وی شوی شغفر است
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْوَ)
بصری. یکی از امراء جیش حجاج و او در جنگ با شبیب بن یزید بن نعیم الشیبانی به سال 77 هجری قمریکشته شد. رجوع به حبیب السیر چ تهران ج 1 ص 251 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ عَوْ وا)
سمک. (المزهر).
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ عَوْ وا)
سادن بیت المقدس. صاحب عمر و معاذ. او از کعب و از او جبرالضبعی و روح بن عائذ روایت کرده اند
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ مُ ءَمْ مَ)
ازاهل شام است. او از زهری و شعیب از او روایت کند
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ قِ)
ناطف. شکرینه
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ کَ رَ)
نصرالدین وزیر ملک افضل. ابوالکرم لقب اوست و کنیت او ابوالفتح است. رجوع بنصرالدین ابوالفتح ملقب به ابوالکرم... شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ هََ)
پیکری از سنگ برآورده بشکل شیری خفته و سینه و روی آن بصورت آدمی، نزدیک هرم کئوپس بفاصله کمی از منف در مصر سخت مهیب و بالای آن هفده گز و درازا سی و نه گز است و چون بدانجا دائماً ریگ این پیکر را می پوشاند تاکنون چندین بار ناگزیر شده اند که آنرا از زیر ریگ بیرون آرند.
فیروزآبادی گوید: آن پیکریست بشکل سر مردم نزدیک هرمان به مصر و گویند آن طلسم رمل است و ابن جبیر در رحلۀ خودنام آنرا ابوالأهوال آورده است و دمشقی در نخبهالدهر گوید آن صورت زهره است و صابیان گمان برند که طرب و فرح مرد و زن و جوان و کودک از اوست - انتهی. و این ابوالهول از زمان فراعنه مانده است و نام ابوالهول از نام قبطی آن ’بلهیت’ یا ’بلهیب’ مشتق است و بزمان فاطمیان همان نام قبطی او معروف به وده است و مقریزی او را ’بوالهوبه’ نامیده است. ’با’ در لغت قبطی حرف تعریف است عرب آنرا با همزه ترکیب کرده ابا و ابو ساخته است. و جهال عرب گمان میکردند که آن طلسمی است و پیکری دیگر که در ساحل مقابل نیل بصورت زنی است معشوقۀ اوست و گاه گمان میبردند که آن طلسمی است که برای نگاه داشتن فسطاط از طغیان نیل کرده اند. و رجوع به ابوالأهوال شود
لغت نامه دهخدا
(اَ کُ)
تابعی است. او از حسین بن علی و از اوعمران بن سلیمان روایت کرده است. (الکنی للبخاری). در علم تاریخ اسلام، تابعی کسی است که هرچند پیامبر اسلام را ندیده است، اما با اصحاب او معاشرت داشته و از آن ها بهره علمی برده است. تابعین در بسیاری از شهرهای اسلامی مانند مکه، مدینه، کوفه، بصره و شام حضور داشتند و در ترویج اسلام و آموزش احکام دینی نقش بسیار پررنگی ایفا کردند. آنان شاگردان مستقیم صحابه محسوب می شوند.
لغت نامه دهخدا
(اَ کُ)
پیل. فیل. یا پیل بزرگ. (المرصع) ، یکی از کنیتهای مردان عرب
لغت نامه دهخدا
(بُرْ رو)
باب الروم و چهار دروازه بر این شهرستان (آمد) است همه آهن بی چوب هر یکی روی بجهتی از جهات عالم. شرقی را باب الدجله گویند، غربی را باب الروم. (سفرنامۀ ناصرخسروچ برلین ص 11) (تجارب الامم چ عکسی لیدن ج 2 ص 505)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُشْ شو)
غراب
لغت نامه دهخدا
(اَ بُرْ رَ)
هدهد. (المزهر). رجوع به ابوالربیع شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُنْ نَ)
خشخاش. و صاحب المرصع به این کلمه معنی قدح داده است (؟)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ حَ کَ)
یوز. فهد. ابوسهیل. (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابوالنوم
تصویر ابوالنوم
خواب آور خشخاش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابوالمومن
تصویر ابوالمومن
پارسا نام جایی در کردستان کردستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابوالهول
تصویر ابوالهول
بیم زای نام تندیسی با سرآدمی و تنه شیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابوالهول
تصویر ابوالهول
((~. هُ))
ترس آور، هراس انگیز، یکی از عجایب هفتگانه جهان در مصر
فرهنگ فارسی معین