جدول جو
جدول جو

معنی ابوالدرس - جستجوی لغت در جدول جو

ابوالدرس
(اَ بُدْ دِ)
حیض. بی نمازی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ابوالفرج
تصویر ابوالفرج
(پسرانه)
پدر فرج، کنیه غذایی مرکب از برنج و گوشت و شکر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ابوالوری
تصویر ابوالوری
کنیۀ روزگار
فرهنگ فارسی عمید
(اَ بُلْ حُرُ)
کنیتی است از کنای عرب
لغت نامه دهخدا
(اَ بُنْ نَ)
اسد. (المزهر). شیر. (المرصع).
لغت نامه دهخدا
(اَ اِ)
شرم مرد. ایر. نره. آلت مردی
لغت نامه دهخدا
(اَ اَ)
شرم زن. فرج المراءه. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ بُ)
کنیت قاسم ذبیانی ابن حنبل. شاعر معروف اسلامی
لغت نامه دهخدا
لقب جماعتی است، درویشی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُضْ ضُ رَ)
عمنه بن عمار. از روات حدیث است. در علم حدیث شناسی، روات به عنوان کسانی شناخته می شوند که احادیث را از پیامبر اسلام و اهل بیت (ع) نقل کرده اند. این افراد به طور ویژه در زمینه نقل صحیح و دقیق روایات فعالیت کرده اند و به دلیل دقت و امانت داری خود در نقل، در تاریخ علم حدیث جایگاه ویژه ای دارند. تلاش های روات در حفظ سنت نبوی، یکی از ارکان اصلی دقت در انتقال علم حدیث است.
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ حَ)
اسمی است و جمع آن حرّث و حرّاث آید، و جمع حارث حرّث و حوارث است
شیر. اسد. (المزهر) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُنْ ن ؟)
او راست: کتاب قضاءالحوائج
لغت نامه دهخدا
(اَبُ ل عِرْ ری)
اسد. (المرصّع). شیر
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ عِ)
کحیلا. حمحم. و حمحم را به معنی گاوزبان (لسان الثور) و هم خاکشی آورده اند
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ عُ)
نوعی گاو دشتی به افریقیه
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ عَ رَ)
کنیت سام بن نوح
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ عَ دَرْ رَ)
موش بزرگ. (المرصّع)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُنْ ن ؟)
صاحب المرصع این صورت را آورده و گوید جایگاهی است در بلاد مصر نزدیکی حیره (شاید: جیزه). در مظان دیگر یافت نشد
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ وَ)
نره. شرم مرد
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ وَ)
در تاریخ الحکماء قفطی در شرح حال علوی الدیری المنجم المصری آمده است که او مدعی بود که کوکبی را رصد و تسخیر کرده است و آن کوکب روحانیی را به نام ابوالورد بخدمت او گماشته است و بتوسط آن روحانی معتوهین را صحت می بخشیده است
لغت نامه دهخدا
(اَ بُدْ دُرر)
یاقوت بن عبداﷲ مستعصمی. او اول کس است که در تجوید و تنقیح خط نسخ کوشید و از اقران ابن علقمی وزیر و معاصر مستعصم آخرین خلیفۀ عباسی است. رجوع به یاقوت مستعصمی شود. صاحب کشف الظنون در باب علم الخط کنیت او را ابوالمجد گفته است
یاقوت بن عبدالله رومی موصلی کاتب، ملقب به امین الدین، معروف به ملکی، منسوب به ملکشاه سلجوقی ابن محمد بن ملکشاه. رجوع به یاقوت بن عبدالله شود
یاقوت بن عبدالله حموی رومی. متوفی 626هجری قمری در باب علم الخط از کشف الظنون ذکر او آمده است و نمیدانم کدام یک از موسومین به نام یاقوت است
یاقوت بن عبداﷲ رومی، ملقب به مهذب الدین مولی ابی منصور الجیلی. شاعر و کاتب مشهور. رجوع به یاقوت بن عبداﷲ شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْوَ)
بصری. یکی از امراء جیش حجاج و او در جنگ با شبیب بن یزید بن نعیم الشیبانی به سال 77 هجری قمریکشته شد. رجوع به حبیب السیر چ تهران ج 1 ص 251 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ وَ را)
کنیت آدم ابوالبشر صفی است
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ)
الضمیری. او راست: اصل الاصول فی خواص النجوم و احکامها و احکام الموالید. در کشف الظنون حاجی خلیفه این نام و نسبت بصورت مزبورآمده است لکن به اغلب احتمالات نام مصحف ابوالعنبس صیمری است. رجوع به ابوالعنبس محمد بن اسحاق... شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ ؟)
نام بلوکی بناحیت بهبهان در شمال غربی بچهارده فرسنگی آن. محل قوم شیرعلی
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ رِ)
عبدالعزیز بن ابی اسحاق ابراهیم. از امرای بنی حفص تونس. او پس از ابی اسحاق ابراهیم و پیش از ابوحفص عمر اول، مدتی کوتاه امارت یافت. پس از آنکه پدر ابوالفارس امارت را به پسر داد ابن ابی عماره آن ملک را غصب و تسخیر کرد و در 682 هجری قمری ابوالفارس را بکشت. تا در 683 ابوحفص عمر اول بر ابن عماره دست یافت و وی را بقتل رسانید وملک موروث به دست کرد.
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ عَبْ با)
یحیی بن ساعدبن یحیی ابی الفرج بن التلمیذ نصرانی. رجوع به ابن تلمیذ معتمدالملک، و رجوع به معجم الادباء چ مارگلیوث ج 7 ص 282 شود
یعقوب بن یوسف بن داود بن کلس وزیر العزیز نزار بن المعز العبیدی صاحب مصر. رجوع به ابن کلس و رجوع به یعقوب... شود
عبدالله بن اسعد بن علی بن عیسی شاعر موصلی معروف به ابن دهان وملقب به مهذب. رجوع به ابن دهان ابوالفرج... شود
بارگریفوریوس ابن هارون متطبب ملطی نصرانی معروف به ابن عبری. رجوع به ابن عبری و رجوع به بارگریفوریوس شود
ابن سوادی علأ بن علی بن محمد بن علی بن احمد بن عبدالله واسطی کاتب و شاعر. رجوع به علأ بن علی... شود
ابن طیب عبدالله طبیب. رجوع به ابن طیب ابوالفرج و رجوع به ترجمه نزهه الارواح شهرزوری چ طهران ص 45 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ فَ رَ)
جوذاب. گوذاب. (السامی فی الاسامی) (مهذب الاسماء). طعامی از برنج و شکر و گوشت. (قاموس در لغت جوذاب). جوذابه. ابوالحسن. صاحب برهان گوزاب را با ازاء اخت الرا ضبط کرده و گوید آن آشی است که از گوشت و برنج و نخود و گردکان کنند و گوداب را با دال مهمله آورده و باز گوید آشی از گوشت و برنج و نخود و مغز گردکان
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْفَ رَ)
نصرانی طبیب شامی. ابن ابی اصیبعه گوید: کان طبیبا فاضلا (عالما) بصناعه الطب جیدالمعرفهلها حسن العلاج اعلی تمیزاً فی زمانه. بدان روزگار که صلاح الدین یوسف وزارت عاضد باﷲ علوی داشت ابوالفرج طبیب خاص او بود و آنگاه که صلاح الدین استقلال یافت نیز همین سمت را حائز بود و پس از صلاح الدین او به دمشق شد و ملک افضل او را بمصاحبت و طبابت خویش برگزید واو باقی عمر در خدمت ملک افضل بود تا در سنۀ 610 هجری قمری در سمیساط که مستقر ملک افضل بود درگذشت. او راست: کتابی در معالجات امراض سر. کتابی در حفظ صحت.کتابی در معالجات امراض چشم. کتابی در علاج اسهال
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ کُ)
کبوتر. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ کَ رَ)
نصرالدین وزیر ملک افضل. ابوالکرم لقب اوست و کنیت او ابوالفتح است. رجوع بنصرالدین ابوالفتح ملقب به ابوالکرم... شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ یَ)
امیر ابوالیسر، سپاهسالار امیرابوالحسن علی لشکری فرمانروای گنجه از پادشاهان شدّادی که قطران شاعر در آغاز پس از مسافرت بگنجه بتوسط وی بدربار امیر مزبور راه یافت. قطران در نامه ای که به ابوالیسر فرستاده گوید:
بشهر اندرون با تونامی شدم
بنزدیک خسرو گرامی شدم
یکی نزد خسرو نشاندی مرا
به گردون هفتم رساندی مرا.
و در قابوسنامه آمده است: چنانکه امیر فضلون ابوالسوار، ابوالیسر حاجب را به اسفهسالاری به بردع میفرستاد ابوالیسر گفت تا زمستان درنیاید نروم از بهر آنکه آب و هوای بردع سخت بد است خاصه به تابستان و در این معنی سخن دراز گشت امیر فضلون گفت چرا چنین اعتقاد باید داشت که بی اجل هرگز کسی نمرده است و نمیرد ابوالیسر گفت چنان است که خداوند میفرماید که هیچکس بی اجل نمیرد و لیک تا کسی را اجل نیامده باشد به تابستان ببردع نرود. رجوع به سخن و سخنوران ج 2 ص 140 و 141 شود
ریاضی. در قاموس الاعلام این نام آمده و بکلمه ریاضی بغدادی ارجاع کرده است لیکن ذیل این کلمه نیز ترجمه وی نیامده است
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ عَ دَبْ بَ)
از روات است. (الکنی للبخاری). در علم حدیث شناسی، روات به عنوان کسانی شناخته می شوند که احادیث را از پیامبر اسلام و اهل بیت (ع) نقل کرده اند. این افراد به طور ویژه در زمینه نقل صحیح و دقیق روایات فعالیت کرده اند و به دلیل دقت و امانت داری خود در نقل، در تاریخ علم حدیث جایگاه ویژه ای دارند. تلاش های روات در حفظ سنت نبوی، یکی از ارکان اصلی دقت در انتقال علم حدیث است.
لغت نامه دهخدا
تصویری از ادب الدرس
تصویر ادب الدرس
ادب النفس
فرهنگ لغت هوشیار
باز جست و شاعران دیگر پس از آن که هفت سال بی تربیت و باز جست وصلت مانده بودند وصلت یافتند
فرهنگ لغت هوشیار