- ابلیخن(اَ بِلْ لی خُ)
ابلّیخون. رجوع به ابالیخن شود، و فردوسی گاهی ابلیس گفته و از آن اهرمن دین زردشتی اراده کرده است:
شنیدی همانا که کاوس شاه
بفرمان ابلیس گم کرد راه.
فردوسی.
بترسیم کو (کیخسرو) همچو کاوس شاه
شود کژّ و دیوش بپیچد ز راه
بگفتند با زال و رستم که شاه
بگفتار ابلیس گم کرده راه.
فردوسی.
، در فارسی گاه همزۀ مکسورۀ ابلیس را در ضرورت سقط کرده اند و بلیس گفته اند:
آن بلیس از خمر خوردن دور بود
مست بود او از تکبر وز جحود.
مولوی.
گفت اگر دیو است من بخشیدمش
ور بلیسی کرد من پوشیدمش.
مولوی.
آن بلیس از ننگ و عار کمتری
خویشتن افکند در صد ابتری.
مولوی.
پرهنر را هم اگر چه شد نفیس
کم پرست و عبرتی گیر از بلیس.
مولوی.
آن بلیس از جان از آن در پرده بود
یک نشد با جان که عضو مرده بود.
مولوی.
آن امیر از حال بنده بی خبر
که نبودش جز بلیسانه نظر.
مولوی.
- مثل ابلیس از لاحول گریختن، سخت از چیزی احتراز کردن.
- امثال:
مکر زن ابلیس دید و بر زمین بینی کشید، فسون و نیرنگ زنان بسیار باشد
شنیدی همانا که کاوس شاه
بفرمان ابلیس گم کرد راه.
فردوسی.
بترسیم کو (کیخسرو) همچو کاوس شاه
شود کژّ و دیوش بپیچد ز راه
بگفتند با زال و رستم که شاه
بگفتار ابلیس گم کرده راه.
فردوسی.
، در فارسی گاه همزۀ مکسورۀ ابلیس را در ضرورت سقط کرده اند و بلیس گفته اند:
آن بلیس از خمر خوردن دور بود
مست بود او از تکبر وز جحود.
مولوی.
گفت اگر دیو است من بخشیدمش
ور بلیسی کرد من پوشیدمش.
مولوی.
آن بلیس از ننگ و عار کمتری
خویشتن افکند در صد ابتری.
مولوی.
پرهنر را هم اگر چه شد نفیس
کم پرست و عبرتی گیر از بلیس.
مولوی.
آن بلیس از جان از آن در پرده بود
یک نشد با جان که عضو مرده بود.
مولوی.
آن امیر از حال بنده بی خبر
که نبودش جز بلیسانه نظر.
مولوی.
- مثل ابلیس از لاحول گریختن، سخت از چیزی احتراز کردن.
- امثال:
مکر زن ابلیس دید و بر زمین بینی کشید، فسون و نیرنگ زنان بسیار باشد
