جدول جو
جدول جو

معنی ابلقاق - جستجوی لغت در جدول جو

ابلقاق(سُ خَ)
ابلق شدن. (زوزنی). دورنگ و پیسه شدن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انشقاق
تصویر انشقاق
هشتاد و چهارمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۲۵ آیه، إنشقّت، پراکنده شدن، شکافته شدن، باز شدن، ترک خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باسقاق
تصویر باسقاق
در دورۀ ایلخانان مغول، مامور محلی مالیات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشتقاق
تصویر اشتقاق
گرفتن کلمه ای از کلمۀ دیگر، بیرون آوردن کلمه ای از کلمۀ دیگر که در لفظ و معنی بین کلمۀ اصلی و کلمۀ دوم مناسبتی وجود داشته باشد، در ادبیات در فن بدیع به کار بردن کلماتی که از یک ماده مشتق شده باشند در شعر یا نثر مانند عزل و معزول، افتخار و تفاخر، حکمت و حکیم، برای مثال حکیم آن کس که حکمت نیک داند / سخن محکم به حکم خویش راند اقتضاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جابلقا
تصویر جابلقا
شهری خیالی در مشرق، برای مثال ای پسر بنگر به چشم دل در این زرین سپر / کاو ز جابلقا سحرگه قصد جابلسا کند (ناصرخسرو - ۳۸۹)، کنایه از مشرق
فرهنگ فارسی عمید
(مَ خوَرْ / خُرْ)
گرفتن کلمه ای از کلمه ای. (غیاث) (منتخب اللغات) (منتهی الارب). ستدن کلامی از کلامی. (تفلیسی). سخنی از سخنی شکافتن. (زوزنی). برآوردن سخنی از سخنی. شکافتن سخنی از سخنی. (تاج المصادر). ستدن کلام از کلام. کلمه ای را از کلمه ای گرفتن و برآوردن چنانکه گویند: ضرب از ضرب مشتق است. (از اقرب الموارد). اشتقاق کلمه ای از کلمه ای، شکافتن سخنی از سخنی. (زمخشری). بیرون آوردن کلمه ای از کلمه دیگر بشرط آنکه در معنی و ترکیب با هم مناسب و در صیغه مغایر باشند. (از تعریفات جرجانی) ، جائی رانیز گویند که زغال در آن ریزند. (برهان). انگشتدان. (جهانگیری). نسخۀ خطی انگشتانه. (فرهنگ نظام) (بنقل از جهانگیری). ظاهراً در این معنی با اشبو با بای ابجد تصحیف خوانی شده باشد، و اﷲ اعلم. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ)
مکیدن کرّه همه شیر پستان مادر را. (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مکیدن همه شیر پستان. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
تمام گشاده شدن در: انبلق الباب، تمام گشاده شد در. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). چهارطاق شدن در. (یادداشت مؤلف). گشاده شدن در. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بند شدن گره، یقال: انحقت العقده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گره کور افتادن. (یادداشت مؤلف). انشداد گره. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(یَفُ)
برکشیدن شمشیر. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برآوردن شمشیر. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(لَ)
از قرای مرو است. اکنون خراب است و رودخانه ای که در حوالی آن میگذرد هم اکنون بدین نام معروف است. (از مرآت البلدان ج 1 ص 161). از دیه های مرو که خراب و بائر شده و فقط نام آن بر رودخانه ای باقی مانده است. (از لباب الانساب ج 1 ص 91). از قرای مرو است و خراب شده و امروز نهری که در آن حدود است بنام نهر بالقان معروف است. (ازمعجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ اَ)
ارمقاق اهاب، تنک شدن پوست.
لغت نامه دهخدا
(نَ وَ)
درخشیدن. (زوزنی). متلألی گشتن. درفشیدن
لغت نامه دهخدا
(غَ کَ / کِ)
تره و گیاه خوردن
لغت نامه دهخدا
(غَ پَ / پِ)
ناگاه بسخن درآمدن، سخت فروریختن ابر باران را
لغت نامه دهخدا
(اَ بِ)
اوستا
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
ازریقاق. کبود شدن چشم. (منتهی الارب). کبودچشم شدن. گربه چشم شدن. (زوزنی) ، ترنجیده شدن و گرفته شدن، منقطع شدن گمیز و بازایستادن آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
باهم خصومت کردن. (منتهی الارب). خصومت.
لغت نامه دهخدا
ضبط ترکی وعربی کلمه بالزاک نام نویسندۀ معروف فرانسه است. رجوع به بالزاک و قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1208 شود، گویا بالشی است که زیر زین گذارند. (یادداشت مؤلف). بالشی است که زیر زین نهند هنگام سوار شدن نرمی را:
بالشجه را بواسطۀ دیرمردنش (مردن اسب نحیف
همچون صدف سفید شده چشم انتظار.
کاتبی
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کوفته و شکسته گردیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج). شکسته شدن. انکسار. (از اقرب الموارد). کوفته شدن. (تاج المصادر بیهقی). یقال: دق الشی ٔ فاندق. (ناظم الاطباء) ، بیرون آمدن شمشیر از نیام. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). اندلاق. (از اقرب الموارد). یقال: اندلع السیف من غمده. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). اندلاع سیف، بیرون آمدن شمشیر از نیام. (یادداشت مؤلف) ، بیرون آمدن زبان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). زبان از دهن بیرون آمدن. (تاج المصادر بیهقی). یقال: اندلع لسانه. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). اندلاع لسان، بیرون آمدن زبان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
به محاورۀ خوارزم بمعنی نواب و صوبه دار، شحنه، (آنندراج)، نایب پادشاه، امیر، حاکم، (ناظم الاطباء)، کلمه مغولی شحنه، خان، (یادداشت مؤلف)، ج، باسقاقان: بعضی را گرفته و باسقاق نشانده، (جهانگشای جوینی)، و یاسا رسانید که سروران و باسقاقان هر طرفی به نفس خویش به حشر روند، (جهانگشای جوینی)، امرا و باسقاقان که حاضر بودند در تسکین نایرۀ تشویش مشاورت کردند، (جهانگشای جوینی)، و او را، وقت استخلاص خوارزم از قبل خویش باسقاق خوارزم گردانید، (جهانگشای جوینی)، باسقاق و ملک و کسانی که از قبل ما درفلان طرف حاکم اند بدانند، (تاریخ مبارک غازانی ص 218)، باسقاقان و ملوک و قضاه و نواب و ائمه و اعیان و معتبران و کدخدایان و جمهور رعایای ولایت بدانند، (تاریخ مبارک غازانی ص 225)، فرمود تا هیچ ملک و باسقاق وبیتکچی قطعاً به برات و حوالت قلم بر کاغذ ننهند، (تاریخ مبارک غازانی ص 253)، و رجوع به باسقاقی شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
پیسه شدن، آماسیدن، زشت نمودن کار بر کسی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
فرزند بسیار آوردن.
لغت نامه دهخدا
تصویری از انشقاق
تصویر انشقاق
نام یکی از سوره های قرآن و بمعنی پراکنده و متفرق شدن
فرهنگ لغت هوشیار
بر آمدن گرد و خاک، استوار شدن گره، باز شدن ابر، کوفتگی، گود شدن، پراکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندقاق
تصویر اندقاق
کوفتگی، شکستگی شکستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باسقاق
تصویر باسقاق
ماءمور محلی مالیات (ایلخانان مغول)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتقاق
تصویر اشتقاق
گرفتن کلمه ای از کلمه، سخنی ازسخنی شکافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازرقاق
تصویر ازرقاق
کبود شدن چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتلاق
تصویر ابتلاق
درخشیدن، درفشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره اسفنجیان که بحری است و دارای مقدار زیادی نمکهای قلیایی میباشد. از خاکستر آن سود محرق (ئیدرات سدیم) استخراج میکنند غسول حمض اشنان دریایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جابلقا
تصویر جابلقا
((بُ))
کنایه از حد نهایی شرق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشتقاق
تصویر اشتقاق
((اِ تِ))
شکافتن، نیمه چیزی را گرفتن، بیرون آوردن کلمه ای از کلمه دیگر که در لفظ و معنی بین کلمه اصلی و کلمه دوم مناسبتی وجود داشته باشد، مفرد اشتقاقات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انشقاق
تصویر انشقاق
((اِ ش ِ))
شکافته شدن، ترک برداشتن، پراکنده شدن، شکافتگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشتقاق
تصویر اشتقاق
برگیری، شکافتن
فرهنگ واژه فارسی سره