گرفتن کلمه ای از کلمۀ دیگر، بیرون آوردن کلمه ای از کلمۀ دیگر که در لفظ و معنی بین کلمۀ اصلی و کلمۀ دوم مناسبتی وجود داشته باشد، در ادبیات در فن بدیع به کار بردن کلماتی که از یک ماده مشتق شده باشند در شعر یا نثر مانند عزل و معزول، افتخار و تفاخر، حکمت و حکیم، برای مثال حکیم آن کس که حکمت نیک داند / سخن محکم به حکم خویش راند اقتضاب
گرفتن کلمه ای از کلمۀ دیگر، بیرون آوردن کلمه ای از کلمۀ دیگر که در لفظ و معنی بین کلمۀ اصلی و کلمۀ دوم مناسبتی وجود داشته باشد، در ادبیات در فن بدیع به کار بردن کلماتی که از یک ماده مشتق شده باشند در شعر یا نثر مانندِ عزل و معزول، افتخار و تفاخر، حکمت و حکیم، برای مِثال حکیم آن کس که حکمت نیک داند / سخن محکم به حکم خویش راند اقتضاب
گرفتن کلمه ای از کلمه ای. (غیاث) (منتخب اللغات) (منتهی الارب). ستدن کلامی از کلامی. (تفلیسی). سخنی از سخنی شکافتن. (زوزنی). برآوردن سخنی از سخنی. شکافتن سخنی از سخنی. (تاج المصادر). ستدن کلام از کلام. کلمه ای را از کلمه ای گرفتن و برآوردن چنانکه گویند: ضرب از ضرب مشتق است. (از اقرب الموارد). اشتقاق کلمه ای از کلمه ای، شکافتن سخنی از سخنی. (زمخشری). بیرون آوردن کلمه ای از کلمه دیگر بشرط آنکه در معنی و ترکیب با هم مناسب و در صیغه مغایر باشند. (از تعریفات جرجانی) ، جائی رانیز گویند که زغال در آن ریزند. (برهان). انگشتدان. (جهانگیری). نسخۀ خطی انگشتانه. (فرهنگ نظام) (بنقل از جهانگیری). ظاهراً در این معنی با اشبو با بای ابجد تصحیف خوانی شده باشد، و اﷲ اعلم. (برهان)
گرفتن کلمه ای از کلمه ای. (غیاث) (منتخب اللغات) (منتهی الارب). ستدن کلامی از کلامی. (تفلیسی). سخنی از سخنی شکافتن. (زوزنی). برآوردن سخنی از سخنی. شکافتن سخنی از سخنی. (تاج المصادر). ستدن کلام از کلام. کلمه ای را از کلمه ای گرفتن و برآوردن چنانکه گویند: ضَرَب َ از ضَرب مشتق است. (از اقرب الموارد). اشتقاق کلمه ای از کلمه ای، شکافتن سخنی از سخنی. (زمخشری). بیرون آوردن کلمه ای از کلمه دیگر بشرط آنکه در معنی و ترکیب با هم مناسب و در صیغه مغایر باشند. (از تعریفات جرجانی) ، جائی رانیز گویند که زغال در آن ریزند. (برهان). انگشتدان. (جهانگیری). نسخۀ خطی انگشتانه. (فرهنگ نظام) (بنقل از جهانگیری). ظاهراً در این معنی با اشبو با بای ابجد تصحیف خوانی شده باشد، و اﷲ اعلم. (برهان)
تمام گشاده شدن در: انبلق الباب، تمام گشاده شد در. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). چهارطاق شدن در. (یادداشت مؤلف). گشاده شدن در. (تاج المصادر بیهقی)
تمام گشاده شدن در: انبلق الباب، تمام گشاده شد در. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). چهارطاق شدن در. (یادداشت مؤلف). گشاده شدن در. (تاج المصادر بیهقی)
از قرای مرو است. اکنون خراب است و رودخانه ای که در حوالی آن میگذرد هم اکنون بدین نام معروف است. (از مرآت البلدان ج 1 ص 161). از دیه های مرو که خراب و بائر شده و فقط نام آن بر رودخانه ای باقی مانده است. (از لباب الانساب ج 1 ص 91). از قرای مرو است و خراب شده و امروز نهری که در آن حدود است بنام نهر بالقان معروف است. (ازمعجم البلدان)
از قرای مرو است. اکنون خراب است و رودخانه ای که در حوالی آن میگذرد هم اکنون بدین نام معروف است. (از مرآت البلدان ج 1 ص 161). از دیه های مرو که خراب و بائر شده و فقط نام آن بر رودخانه ای باقی مانده است. (از لباب الانساب ج 1 ص 91). از قرای مرو است و خراب شده و امروز نهری که در آن حدود است بنام نهر بالقان معروف است. (ازمعجم البلدان)
ضبط ترکی وعربی کلمه بالزاک نام نویسندۀ معروف فرانسه است. رجوع به بالزاک و قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1208 شود، گویا بالشی است که زیر زین گذارند. (یادداشت مؤلف). بالشی است که زیر زین نهند هنگام سوار شدن نرمی را: بالشجه را بواسطۀ دیرمردنش (مردن اسب نحیف همچون صدف سفید شده چشم انتظار. کاتبی
ضبط ترکی وعربی کلمه بالزاک نام نویسندۀ معروف فرانسه است. رجوع به بالزاک و قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1208 شود، گویا بالشی است که زیر زین گذارند. (یادداشت مؤلف). بالشی است که زیر زین نهند هنگام سوار شدن نرمی را: بالشجه را بواسطۀ دیرمردنش (مردن اسب نحیف همچون صدف سفید شده چشم انتظار. کاتبی
به محاورۀ خوارزم بمعنی نواب و صوبه دار، شحنه، (آنندراج)، نایب پادشاه، امیر، حاکم، (ناظم الاطباء)، کلمه مغولی شحنه، خان، (یادداشت مؤلف)، ج، باسقاقان: بعضی را گرفته و باسقاق نشانده، (جهانگشای جوینی)، و یاسا رسانید که سروران و باسقاقان هر طرفی به نفس خویش به حشر روند، (جهانگشای جوینی)، امرا و باسقاقان که حاضر بودند در تسکین نایرۀ تشویش مشاورت کردند، (جهانگشای جوینی)، و او را، وقت استخلاص خوارزم از قبل خویش باسقاق خوارزم گردانید، (جهانگشای جوینی)، باسقاق و ملک و کسانی که از قبل ما درفلان طرف حاکم اند بدانند، (تاریخ مبارک غازانی ص 218)، باسقاقان و ملوک و قضاه و نواب و ائمه و اعیان و معتبران و کدخدایان و جمهور رعایای ولایت بدانند، (تاریخ مبارک غازانی ص 225)، فرمود تا هیچ ملک و باسقاق وبیتکچی قطعاً به برات و حوالت قلم بر کاغذ ننهند، (تاریخ مبارک غازانی ص 253)، و رجوع به باسقاقی شود
به محاورۀ خوارزم بمعنی نواب و صوبه دار، شحنه، (آنندراج)، نایب پادشاه، امیر، حاکم، (ناظم الاطباء)، کلمه مغولی شحنه، خان، (یادداشت مؤلف)، ج، باسقاقان: بعضی را گرفته و باسقاق نشانده، (جهانگشای جوینی)، و یاسا رسانید که سروران و باسقاقان هر طرفی به نفس خویش به حشر روند، (جهانگشای جوینی)، امرا و باسقاقان که حاضر بودند در تسکین نایرۀ تشویش مشاورت کردند، (جهانگشای جوینی)، و او را، وقت استخلاص خوارزم از قبل خویش باسقاق خوارزم گردانید، (جهانگشای جوینی)، باسقاق و ملک و کسانی که از قبل ما درفلان طرف حاکم اند بدانند، (تاریخ مبارک غازانی ص 218)، باسقاقان و ملوک و قضاه و نواب و ائمه و اعیان و معتبران و کدخدایان و جمهور رعایای ولایت بدانند، (تاریخ مبارک غازانی ص 225)، فرمود تا هیچ ملک و باسقاق وبیتکچی قطعاً به برات و حوالت قلم بر کاغذ ننهند، (تاریخ مبارک غازانی ص 253)، و رجوع به باسقاقی شود
گیاهی است از تیره اسفنجیان که بحری است و دارای مقدار زیادی نمکهای قلیایی میباشد. از خاکستر آن سود محرق (ئیدرات سدیم) استخراج میکنند غسول حمض اشنان دریایی
گیاهی است از تیره اسفنجیان که بحری است و دارای مقدار زیادی نمکهای قلیایی میباشد. از خاکستر آن سود محرق (ئیدرات سدیم) استخراج میکنند غسول حمض اشنان دریایی