پایدار، پاینده، جاوید، بازمانده، به جامانده، باقی ماندۀ خراج یا مالیات که بر عهدۀ کسی است، از نام ها و صفات خداوند باقی داشتن: چیزی کسر داشتن و بدهکار بودن، ثابت و برقرار داشتن، پایدار داشتن باقی گذاشتن: به جا گذاشتن، برقرار و پایدار گذاشتن باقی ماندن: به جا ماندن، بازماندن، پایدار ماندن، برقرار ماندن
پایدار، پاینده، جاوید، بازمانده، به جامانده، باقی ماندۀ خراج یا مالیات که بر عهدۀ کسی است، از نام ها و صفات خداوند باقی داشتن: چیزی کسر داشتن و بدهکار بودن، ثابت و برقرار داشتن، پایدار داشتن باقی گذاشتن: به جا گذاشتن، برقرار و پایدار گذاشتن باقی ماندن: به جا ماندن، بازماندن، پایدار ماندن، برقرار ماندن
مانده. بقیه. برجای مانده. تتمه. آنچه برجایست. باقیمانده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گروهی رااز آن شیران جنگی بکشت و مابقی را داد زنهار. فرخی. والا رضی دولت و زیبا کمال دین کز آدم اوست گوهر و سنگند مابقی. مختاری. دگر مابقی را ز گنج و سپاه یله کرد و بگذشت از آن کوچگاه. نظامی
مانده. بقیه. برجای مانده. تتمه. آنچه برجایست. باقیمانده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گروهی رااز آن شیران جنگی بکشت و مابقی را داد زنهار. فرخی. والا رضی دولت و زیبا کمال دین کز آدم اوست گوهر و سنگند مابقی. مختاری. دگر مابقی را ز گنج و سپاه یله کرد و بگذشت از آن کوچگاه. نظامی
گویا نام طعامی یا حلوائی بوده از طابق معرب تابه، یا تابک. و ظاهراً اگر کلمه طائفی حلوای طائف نباشد در شعر ذیل طابقی است: و آن زر از تو باز خواهد آنکه تا اکنون ازو چو غری خوردی همی و طابقی ّ و لیولنگ. غمناک (از فرهنگ اسدی)
گویا نام طعامی یا حلوائی بوده از طابق معرب تابه، یا تابک. و ظاهراً اگر کلمه طائفی حلوای طائف نباشد در شعر ذیل طابقی است: و آن زر از تو باز خواهد آنکه تا اکنون ازو چو غری خوردی همی و طابقی ّ و لیولنگ. غمناک (از فرهنگ اسدی)
رباط سابقی، در بیضای فارس بوده و منسوب است به سابق شوهر خواهر اتابک زنگی بن مودود (557- 571) که در ابتدای فرمانروائی زنگی بر ضد او قیام کرد و در جنگ با او مغلوب و مقتول گردید. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 560 شود
رباط سابقی، در بیضای فارس بوده و منسوب است به سابق شوهر خواهر اتابک زنگی بن مودود (557- 571) که در ابتدای فرمانروائی زنگی بر ضد او قیام کرد و در جنگ با او مغلوب و مقتول گردید. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 560 شود
مخفف (ابوالقاسم) است و بیشتر آنرا در مقام کوچک شمردن و در خطاب به آشنا و خویشاوندی که با او تکلف و رو دربایستی نداشته باشند بکار میبرند و گاه آنرا بهر کس اطلاق کنند و مراد شخصی نیست که نام او ابوالقاسم باشد: یکی نیست از این مرتیکه بپرسد: ابلی خرت بچند است ک (ص. هدایت. زنده بگورص 44)
مخفف (ابوالقاسم) است و بیشتر آنرا در مقام کوچک شمردن و در خطاب به آشنا و خویشاوندی که با او تکلف و رو دربایستی نداشته باشند بکار میبرند و گاه آنرا بهر کس اطلاق کنند و مراد شخصی نیست که نام او ابوالقاسم باشد: یکی نیست از این مرتیکه بپرسد: ابلی خرت بچند است ک (ص. هدایت. زنده بگورص 44)
در فارسی به کار می رود پدر منسوب به اب پدری، در تداول فارسیان این کلمه را بمعنی پدر بکار برند و ابوی من ابوی تو ابوی او گویند و بدین معنی در بعضی نوشته ها هم بکار رفته است
در فارسی به کار می رود پدر منسوب به اب پدری، در تداول فارسیان این کلمه را بمعنی پدر بکار برند و ابوی من ابوی تو ابوی او گویند و بدین معنی در بعضی نوشته ها هم بکار رفته است