جدول جو
جدول جو

معنی ابطرار - جستجوی لغت در جدول جو

ابطرار(سِ تَ بَ)
پهن واشدن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ابرار
تصویر ابرار
برّها، نیکویی ها، جمع واژۀ برّ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اضطرار
تصویر اضطرار
بیچاره شدن، ناچار شدن، درمانده شدن، بیچارگی، درماندگی
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جمع واژۀ طرّ. نواحی رود و نواحی بلاد و طریق. و در تهذیب آمده است که اطرار جمع واژۀ طرّه است و طرۀ هر چیز ناحیۀ آن باشد و طرۀ نهر و وادی کنار آن و اطرار بلاد اطراف آن است. (از لسان العرب). رجوع به طرّ و طرّه شود. اطرار بلاد، اطراف آن: هو یحمی اطرارالشام. مفرد آن طرّ است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
نام شهر استوار و ولایت پهناوری است در اول حدود ترکستان در ماوراءالنهر بر کنار سیحون نزدیک فاراب، وبرخی آنرا اترار گویند. (از معجم البلدان). و صاحب قاموس الاعلام آرد: از نظر یاقوت نام شهر و سرزمینی است در ماوراءالنهر ترکستان در ساحل نهر سیحون و نزدیکی فاراب، و از نظر ابن اثیر و ابوالفدا اطرار نام دیگر فاراب است و هر دو یکی است. (از قاموس الاعلام ترکی). فاراب داخله. بدان سوی چاچ نزدیک بلاساغون. (ابن خلکان در شرح حال فارابی). حضرت. در ساحل شرقی رود سیحون. (یادداشت مؤلف). و صاحب روضات الجنات در ضمن شرح حال فارابی آرد: فاراب شهری است از بلاد مشرق که در این روزگار آن را اطرار بر وزن اشنان خوانند و چنانکه ابن خلکان آورده است شهر مزبور بالای چاچ نزدیک شهر بلاساغون است و یکی از پایتخت های شهرهای ترکستان بشمار می رود و آن را فاراب داخله گویند و آنان را فاراب خارجه نیز باشد و آن در اطراف بلاد فارس است. (از روضات الجنات ص 712). رجوع به فاراب و اترار شود، از ابزارهای ستاره شناسی نیز بوده است
لغت نامه دهخدا
اطرار فلان، اسقاط وی، گویند: ضربه فأطرّ یده. (از اقرب الموارد). اطرّ یده فطرّت، سقطت. (متن اللغه). اطر اﷲ ید فلان و اطنها، فطرّت و طنّت، ای سقطت. و ضربه فأطرّ یده، ای قطعها و اندرها. (لسان العرب). اطرار دست کسی، بریدن و قطع کردن آن را. (ناظم الاطباء). جدا کردن دست کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(سِ یِ سَ)
به دنه آوردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). سخت شاد شدن. فیریدن. سخت شاد کردن مال کسی را. گمراه و ناسپاس کردن مال کسی را. سرگشته و حیران کردن، تکلیف زیاده از طاقت دادن، معیشت او موقوف گردانیدن، لاغر ساختن، مدهوش کردن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
غلبه کردن. (زوزنی). غلبه کردن بر کسی، سوگند راست کردن، قبول کردن خدای تعالی حج کسی را، در بیابان سیر کردن. در بیابان نشستن، بسیارفرزند گردیدن، بسیار شدن قوم، بازگردانیدن گوسفند را
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ برّ. نیکان. نیکوکاران. طائعان:
ای عادت توخوبتر از صورت مردم
ای خاطر تو پاکتر از طاعت ابرار.
فرخی.
و لباس شرم میپوشند که لباس ابرار است. (تاریخ بیهقی). گفتم خاموش که اشارت سید علیه السلام بفقر طایفه ای است که مرد میدان رضااند و تسلیم تیر قضا نه اینان که خرقۀ ابرار پوشند و لقمۀ ادرار نوشند. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(اِ ءِ)
آماده شدن گیاه خشک گردیدن را و پیچیدن.
لغت نامه دهخدا
(گُ رَ / رُو)
بر پهلو خفته یازیدن. (منتهی الارب). پهن واشدن. پهلو خفتن. کشیده شدن و دراز شدن، نامی که ملوک طبرستان بدان اختصاص داشتند و یاقوت گوید اکثر آنرا بصاد تلفظ کنند و این نام مانند کسری برای پادشاهان ایران و قیصر برای پادشاهان روم است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
بیچاره و حاجتمند کردن کسی را، یقال: اضطره الیه فاضطر الیه (مجهولاً). (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اضطرار کسی را به کسی، نیازمند کردن و ملجاء کردن وی را، پس مضطر شدن و نیازمند شدن او، فاضطر (بصیغۀ مجهول) ، ای الجی ٔ. (از اقرب الموارد). بیچاره گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بیچاره کردن. (ترجمان تهذیب عادل بن علی ص 14). بیچارگی کردن. (از صراح) (غیاث) (آنندراج). الجاء. ناچاری. درماندگی. درماندن. اندرماندن. اندرماندگی. لاعلاجی. محتاج کردن. بیچاره شدن. ناگزیری، گرانبار گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، گرانبار کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). لازم و متعدی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ پَ رَ)
اصطرار سم، سخت تنگ بودن آن. (از اقرب الموارد). تنگ بودن سم. (قطر المحیط). تنگ بودن یا ترنجیده بودن سم. (ازمنتهی الارب). تنگ شدن سم ستور. (زوزنی). تنگ شدن سم. (تاج المصادر بیهقی). تنگ شدن سنب.
لغت نامه دهخدا
تصویری از اصطبار
تصویر اصطبار
شکیبائی و صبر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتسار
تصویر ابتسار
بر آوردن نیاز، سر آغازدیدن، دگر رنگی، خواب رفتن پای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرار
تصویر استرار
از دانه های خوردنی مرجمک هم آوای مردمک دانژه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازدرار
تصویر ازدرار
فرو خوردن به گلو بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازهرار
تصویر ازهرار
گل آذینش شکوفگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخضرار
تصویر اخضرار
سبز شدن کشت، سیاه گشتن شب سبز شدن برنگ سبز در آمدن، سبز شدن کشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احمرار
تصویر احمرار
سرخ شدن سرخینگی، سرخی، فزونی درد سرخ شدن، سرخی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجترار
تصویر اجترار
نشخوار شتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتراد
تصویر ابتراد
آب سرد آشامیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتزار
تصویر ابتزار
دست درازی ربودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتهار
تصویر ابتهار
حیلت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتشار
تصویر ابتشار
خوشحال شدن، خوشنود شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تازه یابی، نوبرخوردن، دخترکی برداشتن، پسرزاییدن: بار نخست در بامداد رفتن پگاه بر خاستن، نو آوردن امربکر و بی سابقه پدید کردن، نو آوردگی اختراع: قوه ابتکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابطار
تصویر ابطار
سرگرداندن شاد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضطرار
تصویر اضطرار
بیچاره وحاجتمند کردن کسی را، ناچار شدن، درماندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطرار
تصویر اطرار
بر آغالیدن (تحریص)، خوار کردن، ناز و گستاخی
فرهنگ لغت هوشیار
چیرگی، بسیارفرزندی، جمع بار - بر، نیکوکاران، جمع بار و بر نیکان نیکو کاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضطرار
تصویر اضطرار
((اِ طِ))
بیچاره شدن، درماندگی، بیچاره کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابرار
تصویر ابرار
جمع بر، نیکان، نیکوکاران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اضطرار
تصویر اضطرار
درماندگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ابرار
تصویر ابرار
بسیار فرزندی، چیرگی، نیکوکاران
فرهنگ واژه فارسی سره
اجبار، استیصال، بیچارگی، درماندگی، عجز، فروماندگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد