جدول جو
جدول جو

معنی ابشاغ - جستجوی لغت در جدول جو

ابشاغ(سِ رَ / رِ)
باران نرم و ضعیف رسانیدن زمین را
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ابلاغ
تصویر ابلاغ
رساندن نامه یا پیام به کسی، در علم حقوق رساندن نامه های قضایی به گیرنده به وسیلۀ مامور، در علم حقوق کنایه از ابلاغیه
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
رسانیدن. گذاردن (پیام). ایصال. انهاء، از بیماری به شدن، نجات یافتن. رستگار شدن، سیر کردن در زمین، بابار شدن و میوه آوردن درخت، عاجز شدن از فساد و بدی و بازایستادن، گریختن و گم شدن، غالب شدن، اءبل ّ العود، تر شد چوب و تراوید. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نام قریه ای به صعید مصر
لغت نامه دهخدا
(سِ رَ / رِ)
مژده دادن، شاد شدن
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ بشر و بشره
لغت نامه دهخدا
(سِ رَ / رِ پَ رَ)
ناگوار شدن طعام
لغت نامه دهخدا
(اِزْ)
یکسو شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تنحی. دور شدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِنْ)
کمیز انداختن، (از ’وش غ’)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کم خیر گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، مشروبات مبرد. (ناظم الاطباء). توسعاً هر نوع شربت که برای خنک شدن یا فروبردن طعام خورند. شربتی که از آب لیمو یا نارنج یا شکر و یا قند کنند برای نشاندن حرارت معده بتابستان و جز آن. شربتهای چاشنی دار، آبی که از نباتات آبدار با کوفتن گیرند و نپزند بلکه در آفتاب بقوام آرند. افشرج، شربت که از آب قند تنها کنند، رب. (یادداشت مؤلف). افشرج. رجوع به افشرج شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
عین اباغ نام وادی است بدانسوی انبار بر راه فرات. و بعضی گویند نام جائی است بشام. یوم عین اباغ نام جنگی است که منذر بن ماءالسماء در آن کشته شد
لغت نامه دهخدا
فرگفت، پیامرسانی، فرمانرسانی، رساندن رسانیدن (نامه یا پیام) ایصال، جمع ابلاغات، رساندن اوراق قضائی بوسیله ماء مور مخصوص به اشخاصی که در آن اوراق قید شده است. یا ابلاغ حکم. رساندن حکم دادگاه است به محکوم علیه بصورت قانونی. یا ابلاغ دادنامه. رسانیدن حکم برویت اصحاب دعوی یا قایم مقام قانونی آنان بصورت قانونی. یا ابلاغ عادی. رساندن دادنامه است باطلاع محکوم علیه بوسیله تسلیم رونوشت حکم غیابی به بستگان و خدمه یا الصاق با قامتگاه یا درج در مطبوعات. یا ابلاغ واقعی. تسلیم رونوشت حکم غیابی است بشخص محکوم علیه غایب یا قایم مقام قانونی او بطریق قانونی. پیام رسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابلاغ
تصویر ابلاغ
((اِ))
رسانیدن، مفرد ابلاغات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابلاغ
تصویر ابلاغ
پیام رسانی، رساندن، رسانیدن، فرگفت
فرهنگ واژه فارسی سره