جدول جو
جدول جو

معنی ابزخ - جستجوی لغت در جدول جو

ابزخ
(اَ زَ)
پشت درشده و سینه برآمده. مردی که پشتش دررفته باشد و سینه اش بیرون آمده باشد. اقعس، آن است که کونستۀ وی فرونشسته بود. ابزی ̍
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بُ)
جمع واژۀ ابزخ وبزخاء. (ناظم الاطباء). رجوع به این دو کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
دانه های سخت باشد که از بدن آدمی برآید و درد نکند و آنرابعربی ثؤلول گویند. (برهان). سلعه. (منتهی الارب). زگیل. زخ. آزخ. آژخ. بالو. صاحب ذخیرۀ خوارزمشاهی گوید: ثؤلول، و آنرا بشهر من یعنی گرگان گندمه گویند و اندر بعضی شهرهای خراسان ازخ گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) : ثعران و ثعروران بالضم فیهما، دو ازخ غلاف نرۀ ستور و دو ازخ پستان گوسفند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
شهری است در یازده فرسنگی سمرقند
لغت نامه دهخدا
(سِ پَهْ شِ کَ)
برجستن آهوبره
لغت نامه دهخدا
(اَ سا)
برآمدن سینه و درآمدن پشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به المعرب جوالیقی ص 82 شود.
لغت نامه دهخدا
(اَش ش)
تمام بردن.
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
دهی به فارس. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
بزرگ منش. (تاج المصادر بیهقی). متکبر. گردن کش. مؤنث: بلخاء، نام مردی از یهود اهل اسکندریه که کیش عیسوی گرفت و در سال 54 میلادی به افسس آمده اظهار ایمان کرد
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
معرب آبزن
لغت نامه دهخدا
نام شهری بسودان. (دمشقی)
لغت نامه دهخدا
(اَ زا)
ابزخ، آن خصم که مقهور کند دیگر خصم را. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(سِ پَ)
جستن آهو در دویدن
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
مردی که پشتش دررفته و سینه اش بیرون آمده باشد. مؤنث: برخاء
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
ظاهراً صورتی از ارزه کاه گل است: و هروقتی که آن صومعه را عمارت کردندی زمین او را ارزخ کردندی و زیر آن تخت را ارزخ کردندی. (اسرارالتوحید ص 291)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
گاو نر. ارخ
لغت نامه دهخدا
تصویری از ازخ
تصویر ازخ
((اَ زَ))
برجستگی کوچک روی پوست، زگیل
فرهنگ فارسی معین