خطی از مو که در زیر پیشانی و بالای چشم می روید، در ریاضیات آکلاد، خطی که برای اضافه کردن کلمه ای در میان کلمات کشیده می شود ابرو انداختن: بالا انداختن ابرو در حال رقص یا عشوه ابرو بالا انداختن: کنایه از بی میلی نشان دادن، اظهار مخالفت کردن ابرو بالا کشیدن: کنایه از بی میلی نشان دادن، اظهار مخالفت کردن، ابرو بالا انداختن ابرو ترش کردن: کنایه از گره بر ابرو انداختن برای نشان دادن خشم یا ناخرسندی خود، اخم کردن، برای مثال او کرده ترش گوشۀ ابرو ز سر خشم / من منتظر لب که چه دشنام برآید (امیرخسرو - ۲۵۷) ابرو خم نکردن: کنایه از طاقت آوردن و سختی و مشقتی را با رضا و بردباری تحمل کردن، خم بر ابرو نیاوردن
خطی از مو که در زیر پیشانی و بالای چشم می روید، در ریاضیات آکلاد، خطی که برای اضافه کردن کلمه ای در میان کلمات کشیده می شود اَبرو انداختن: بالا انداختن ابرو در حال رقص یا عشوه اَبرو بالا انداختن: کنایه از بی میلی نشان دادن، اظهار مخالفت کردن اَبرو بالا کشیدن: کنایه از بی میلی نشان دادن، اظهار مخالفت کردن، اَبرو بالا انداختن اَبرو ترش کردن: کنایه از گره بر ابرو انداختن برای نشان دادن خشم یا ناخرسندی خود، اخم کردن، برای مِثال او کرده ترش گوشۀ ابرو ز سر خشم / من منتظر لب که چه دشنام برآید (امیرخسرو - ۲۵۷) اَبرو خم نکردن: کنایه از طاقت آوردن و سختی و مشقتی را با رضا و بردباری تحمل کردن، خم بر ابرو نیاوردن
سفیداب، گرد سفیدی که از روی و برخی مواد دیگر گرفته می شود و در نقاشی به کار می رود، سفیداب روی، اکسید روی، پودر سفیدی که زنان به صورت خود می مالند، سپیده، سپیداب، سپتاک، سپیتاک، سپیداج، اسفیداج
سِفیداب، گرد سفیدی که از روی و برخی مواد دیگر گرفته می شود و در نقاشی به کار می رود، سفیداب روی، اکسید روی، پودر سفیدی که زنان به صورت خود می مالند، سِپیده، سِپیداب، سِپتاک، سَپیتاک، سِپیداج، اِسفیداج
همیشه بهار، گلی زرد رنگ با بوتۀ کوتاه و برگ های دراز و ستبر که در تمام تابستان گل می دهد و زمستان هم سبز است و از سالی به سال دیگر می ماند و سال بعد نیز گل می دهد، همیشک جوان
همیشه بهار، گلی زرد رنگ با بوتۀ کوتاه و برگ های دراز و ستبر که در تمام تابستان گل می دهد و زمستان هم سبز است و از سالی به سال دیگر می ماند و سال بعد نیز گل می دهد، همیشک جوان
عطیه بن الحارث الهمدانی. محدث است. در جامعه اسلامی، محدثانی که قادر به تجزیه و تحلیل دقیق روایات پیامبر اسلام و اهل بیت بودند، از احترام ویژه ای برخوردار بودند. آنان با بررسی دقیق اسناد و مدارک روایات، سبب تثبیت اصول دینی و جلوگیری از انتشار احادیث نادرست یا جعلی شدند. در نتیجه، محدثان نقشی اساسی در تدوین منابع حدیثی معتبر ایفا کردند.
عطیه بن الحارث الهمدانی. محدث است. در جامعه اسلامی، محدثانی که قادر به تجزیه و تحلیل دقیق روایات پیامبر اسلام و اهل بیت بودند، از احترام ویژه ای برخوردار بودند. آنان با بررسی دقیق اسناد و مدارک روایات، سبب تثبیت اصول دینی و جلوگیری از انتشار احادیث نادرست یا جعلی شدند. در نتیجه، محدثان نقشی اساسی در تدوین منابع حدیثی معتبر ایفا کردند.
اوروغ: پیغام داد که خدای جاوید چنگیزخان و اوروق را برکشید، (جامعالتواریخ رشیدی)، و چون اوروق چنگیزخان را این دولت و سعادت دست داده ... (جامعالتواریخ)، و چگونه شاید که اوروق و اعقاب بزرگان هر قوم بر مجاری احوال پدران ... واقف و مطلع نباشند، (جامع التواریخ رشیدی)، رجوع به مادۀ قبل شود
اوروغ: پیغام داد که خدای جاوید چنگیزخان و اوروق را برکشید، (جامعالتواریخ رشیدی)، و چون اوروق چنگیزخان را این دولت و سعادت دست داده ... (جامعالتواریخ)، و چگونه شاید که اوروق و اعقاب بزرگان هر قوم بر مجاری احوال پدران ... واقف و مطلع نباشند، (جامع التواریخ رشیدی)، رجوع به مادۀ قبل شود
معرب آبری (تاج العروس) یا آبریز. ظرف سفالین برای شراب: ابریق می مرا شکستی ربّی برمن در عیش من ببستی ربّی. (منسوب به خیام). ، آبدستان. (خلاص نطنزی) (مهذب الاسماء). تاموره، کوزۀ آب. کوزه: پس فروشد ابله ایمان را شتاب اندر آن تنگی بیک ابریق آب. مولوی. ، آوند چرمین لوله دار که بدان وضو سازند. مطهره، ظرف سفالین با گوشه و دسته و لوله که بدان طهارت کنند. لولهین، آفتابه. مطهرۀ فلزّین: روزی تا به شب رفته بودیم و شبانگه پای حصاری خفته که دزد بی توفیق ابریق رفیق برداشت که به طهارت میرود بغارت رفت. (گلستان) ، مشربه، گردن عود، وزنی معادل دو من. (مفاتیح العلوم خوارزمی) ، شمشیر نیک تابان. شمشیر روشن تابنده. (مهذب الاسماء). شمشیر بسیار درخشنده، کمان درخشان، زن صاحب جمال تابان بدن. ج، اباریق
معرب آبری (تاج العروس) یا آبریز. ظرف سفالین برای شراب: ابریق می مرا شکستی ربّی برمن در عیش من ببستی ربّی. (منسوب به خیام). ، آبدستان. (خلاص نطنزی) (مهذب الاسماء). تاموره، کوزۀ آب. کوزه: پس فروشد ابله ایمان را شتاب اندر آن تنگی بیک ابریق آب. مولوی. ، آوند چرمین لوله دار که بدان وضو سازند. مطْهَره، ظرف سفالین با گوشه و دسته و لوله که بدان طهارت کنند. لولهین، آفتابه. مطْهَرۀ فلزّین: روزی تا به شب رفته بودیم و شبانگه پای حصاری خفته که دزد بی توفیق ابریق رفیق برداشت که به طهارت میرود بغارت رفت. (گلستان) ، مشربه، گردن ِ عود، وزنی معادل دو من. (مفاتیح العلوم خوارزمی) ، شمشیر نیک تابان. شمشیر روشن تابنده. (مهذب الاسماء). شمشیر بسیار درخشنده، کمان درخشان، زن صاحب جمال تابان بدن. ج، اباریق
ابرقوه. ابرقویه. ابرکوه. نام خره ای از یزد، از شمال و مشرق محدود به شهر بابک و از جنوب به بوانات و آباده و از مغرب به کویر و خاک شهرضا. مرکز آن نیز موسوم به ابرقوه در 203000 گزی یزد. قرای آن 42 و مساحت 180 فرسنگ مربع و عده سکنه 16000 تن است. و این کلمه معرب برکوه و ابرکوه است یعنی ناحیۀ کوه یا بالای کوه و اهل فارس این ناحیت را درکوه خوانند و از این جاست ابوالقاسم احمد بن علی (یا علی بن احمد) وزیر بهاءالدوله بن عضدالدوله بن بویه. صاحب حدودالعالم ابرقو را برقوه آورده است. و قدما گاهی ابرقو را از خرۀ اصطخر فارس شمرده اند، نام دهی بر شش منزلی نشابور
اَبرقوه. اَبرقویه. اَبرکوه. نام خره ای از یزد، از شمال و مشرق محدود به شهر بابک و از جنوب به بَوانات و آباده و از مغرب به کویر و خاک شهرضا. مرکز آن نیز موسوم به ابرقوه در 203000 گزی یزد. قُرای آن 42 و مساحت 180 فرسنگ مربع و عده سکنه 16000 تن است. و این کلمه معرب برکوه و ابرکوه است یعنی ناحیۀ کوه یا بالای کوه و اهل فارس این ناحیت را درکوه خوانند و از این جاست ابوالقاسم احمد بن علی (یا علی بن احمد) وزیر بهاءالدوله بن عضدالدوله بن بویه. صاحب حدودالعالم ابرقو را برقوه آورده است. و قدما گاهی ابرقو را از خرۀ اصطخر فارس شمرده اند، نام دهی بر شش منزلی نشابور
برق افتادن بر کسی. رسیدن برق کسی را. زدن برق کسی را، برداشتن ناقه دم خود را در اثر آبستنی، ترسانیدن مردم. بیم کردن. توعید کردن. تهدید کردن. (زوزنی) ، ریختن آب بر روغن زیت، تندر و درخش آوردن آسمان، برق افتادن. برق زدن. رعد و برق نمودن هوا، گشادن زن روی خویش را، درفشانیدن شمشیر را، برانگیختن شکار را، برآراستن زن خویشتن را، برگ آوردن درخت، ترک کردن کاری را، قربان کردن گوسفند سیاه وسفید، آبستنی نمودن ناقه بی آبستنی
برق افتادن بر کسی. رسیدن برق کسی را. زدن برق کسی را، برداشتن ناقه دم خود را در اثر آبستنی، ترسانیدن مردم. بیم کردن. توعید کردن. تهدید کردن. (زوزنی) ، ریختن آب بر روغن زیت، تندر و درخش آوردن آسمان، برق افتادن. برق زدن. رعد و برق نمودن هوا، گشادن زن روی خویش را، درفشانیدن شمشیر را، برانگیختن شکار را، برآراستن زن خویشتن را، برگ آوردن درخت، ترک کردن کاری را، قربان کردن گوسفند سیاه وسفید، آبستنی نمودن ناقه بی آبستنی
ترکی بمعنی بار و بنه. احمال و اثقال. (از فرهنگ فارسی معین). لفظ مغولی است. (یادداشت بخط مؤلف) : بعد از آن که اغروقها را آنجا بگذاشت. (جامعالتواریخ رشیدی). و هولاکوخان اغروقها را در خانقین رها کرد عازم شد. (جامعالتواریخ رشیدی). و رجوع به تاریخ غازان ص 12، 50، 130، 143، 144، 149، 158، 159، 311 شود
ترکی بمعنی بار و بنه. احمال و اثقال. (از فرهنگ فارسی معین). لفظ مغولی است. (یادداشت بخط مؤلف) : بعد از آن که اغروقها را آنجا بگذاشت. (جامعالتواریخ رشیدی). و هولاکوخان اغروقها را در خانقین رها کرد عازم شد. (جامعالتواریخ رشیدی). و رجوع به تاریخ غازان ص 12، 50، 130، 143، 144، 149، 158، 159، 311 شود
بلغت رومی سفیداب قلعی را گویند، (برهان) (آنندراج) (دمزن)، مأخوذ از یونانی سفیداب قلعی، (ناظم الاطباء)، غمنه، (کازیمیرسکی) اسفیداج الرصاص، نام دوائی است که نامهای دیگرش اسفیداج و سفیداب است، لفظ مذکور از زبان عبرانی است که در ترجمه طب معرب شده، (فرهنگ نظام)، بعبرانی اسفیداج است، (فهرست مخزن الادویه)، نامی است که در شهر تونس و دیگر نقاط افریقا به سفیداب قلعی دهند، رجوع به ابن بیطار ترجمه لکلرک ج 1 ص 201 و اسفیداج شود
بلغت رومی سفیداب قلعی را گویند، (برهان) (آنندراج) (دِمزن)، مأخوذ از یونانی سفیداب قلعی، (ناظم الاطباء)، غمنَه، (کازیمیرسکی) اسفیداج الرصاص، نام دوائی است که نامهای دیگرش اسفیداج و سفیداب است، لفظ مذکور از زبان عبرانی است که در ترجمه طب معرب شده، (فرهنگ نظام)، بعبرانی اسفیداج است، (فهرست مخزن الادویه)، نامی است که در شهر تونس و دیگر نقاط افریقا به سفیداب قلعی دهند، رجوع به ابن بیطار ترجمه لکلرک ج 1 ص 201 و اسفیداج شود
دهی است از دهستان گاودول بخش مرکزی شهرستان مراغه که در 52 هزارگزی جنوب خاوری مراغه و 7 هزارگزی شمال خاوری راه ارابه رو میاندوآب به شاهین دژ در جلگه واقع است، هوایش معتدل با 2181 تن سکنه میباشد آبش از قوری چای (رود قوری) و چاه است، محصولش غلات، چغندر، حبوبات، کشمش، بادام، زردآلو، شغل مردمش زراعت و صنایع دستی اهالی جاجیم بافی و راهش ارابه رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان گاودول بخش مرکزی شهرستان مراغه که در 52 هزارگزی جنوب خاوری مراغه و 7 هزارگزی شمال خاوری راه ارابه رو میاندوآب به شاهین دژ در جلگه واقع است، هوایش معتدل با 2181 تن سکنه میباشد آبش از قوری چای (رود قوری) و چاه است، محصولش غلات، چغندر، حبوبات، کشمش، بادام، زردآلو، شغل مردمش زراعت و صنایع دستی اهالی جاجیم بافی و راهش ارابه رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
مجموع موهای روییده بر ظاهر استخوان قوسی شکل بالای کاسه چشم زیر پیشانی ابرو بالا انداختن: بی میلی نشان دادن، مخالفت کردن خم به ابرو نیاوردن: تحمل کردن مشقت و ناله نکردن
مجموع موهای روییده بر ظاهر استخوان قوسی شکل بالای کاسه چشم زیر پیشانی ابرو بالا انداختن: بی میلی نشان دادن، مخالفت کردن خم به ابرو نیاوردن: تحمل کردن مشقت و ناله نکردن