جدول جو
جدول جو

معنی ابرقلیا - جستجوی لغت در جدول جو

ابرقلیا
به رومی اسفاناخ است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هورقلیا
تصویر هورقلیا
درخشش بخار، تشعشع بخار، تابش هوای گرم، عالمی بین عالم جسمانیات و عالم مجردات، عالم بالا، عالم دیگر، عالمی فوق این عوالم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برهلیا
تصویر برهلیا
رازیانه، گیاه علفی خوشبو دارویی با برگ های ریز و گل های چتری زرد رنگ که دانه های ریز و معطر آن مصرف چاشنی غذا دارد
بادیان، رازیان، وادیان، والان، رازنج، رازیانج، رازیام، بادتخم
فرهنگ فارسی عمید
خشخاش زبدی. (تحفۀحکیم مؤمن). ارقلیان
لغت نامه دهخدا
(اَ قِ یُ)
پسر تمنوس از اخلاف هرکول. برادران وی او را نفی بلد کردند و او به پادشاه مقدونیه پناه برد و چون دشمنان شاه را مغلوب کرد و میبایست با دختر وی ازدواج کند، شاه که بدین امر راضی نبود بفرمود تا او را بکشتند.
شاعر و کیمیادان یونانی که ظاهراً در مائۀ پنجم قبل از میلاد میزیسته. او راست منظومه ای در باب ((هنر مقدس)).
لغت نامه دهخدا
بیونانی نمام بستانی. (نسخه ای ازتحفۀ حکیم مؤمن). ارقلس. (فهرست مخزن الأدویه) ، برگ آوردن گرفتن عرفج. بلگ به درآوردن گیاه عرفج
لغت نامه دهخدا
(اِرَ لی یَ)
هرقله. (نخبهالدهر دمشقی ص 228) (الفهرست). نام چندین شهر در آسیای صغیر، که به افتخار هراکلس بدین نام خوانده شده اند: ارقلیۀ تراکیه، پرنث نزدیک بیزانس. ارقلیۀ بی ثینی، آسیای صغیر، که امروز آن را ارگلی گویند و دارای 8000 تن سکنه است. ارقلیۀ لوکانی، مستعمرۀ تارانت. ارقلیۀ صقلیه، مستعمرۀ اقریطش، که زمانی رقیب قرطاجنه بود و در مائۀ سوم قبل از میلاد بدست مردم قرطاجنه خراب شد. و رجوع به هرقله و ارگری شود
لغت نامه دهخدا
(بَ هَِلْ)
به یونانی رستنیی باشد که آنرا رازیانه گویند و معرب آن رازیانج است. (از برهان). رازیانه. (الفاظالادویه). بذرالرازیانج. (اختیارات بدیعی). تخم رازیانه. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به رازیانه شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ وَ قِ / قَ / هََ وَ قَ)
ظاهراً از کلمه عبری ’هبل قرنیم’ گرفته شده که هبل به معنی هوای گرم و تنفس و بخار، و قرنیم به معنی درخشش و شعاع است و رویهم ترکیب به معنی تشعشع بخار است... نخستین کسی که پس از اسلام این کلمه را استعمال کرده است تا آنجا که می دانیم شیخ اشراق سهروردی (549-587 هجری قمری) است. وی در حکمهالاشراق (چ ه. کربین ص 254) گوید: ’و قد یصعدون الی السماء مع ابدان فیلتصقون ببعض الساده العلویه و هذه احکام الاقلیم الثامن الذی فیه جابلق و جابرص و هورقلیا ذات العجایب’. شهرزوری و قطب الدین شیرازی نیز عبارت فوق را در شرح حکمهالاشراق توضیح داده اند. شیخ احمد احسائی (1166-1241 هجری قمری) در مؤلفات خود بارها این کلمه را به کار برده و شرح داده است، از جمله در جوامعالکلم ج 1، رسالۀ پنجم قسمت اول ص 122 و 123 رسالۀ سوم قسمت دوم ص 119، 124 و 134 و رسالۀ دوم قسمت دوم ص 103، شرح عرشیه چ تبریز ص 119. سیدکاظم رشتی و حاج محمدکریم خان و حاج ملاهادی سبزواری نیز این کلمه را در مصنفات خود به کار برده اند: ’هورقلیا هم عالمی است از عوالم که خداوند خلق فرموده است. مراد از آن عالم اجمالاً عالم امثال است یعنی عالم صور، اگرچه در مقام تفصیل، سماوات آن عالم را هورقلیا و ارض آن عالم را جابلقا و جابرسا می گوییم، ولی گاه در کلام حکما کل آن عالم را با جمیع مراتب عالم هورقلیا می گویند و گاه اقلیم هشتم می گویند به این مناسبت که حکما و علمای قدیم این زمین را بر هفت اقلیم و هفت قسمت قرار داده اندو عالم هورقلیا چون فوق این اقالیم است و از حدود ظاهر این اقالیم خارج است، اقلیم ثامنش می گویند...’. (تنزیه الاولیاء ابراهیمی ص 702). شیخ احسائی در کتاب شرح الزیاره صص 365-366 گوید: ’انسان را دو جسم و جسد است: اما جسد اول مرکب از عناصر زمانیه است و این جسد مانند جامه ای است که انسان آن را می پوشد و از تن بیرون می آورد، آن را نه لذتی است و نه المی، نه طاعتی و نه معصیتی... حاصل آن که این جسد از انسان نیست... و اما جسد دوم جسد باقی است و آن طینتی است که انسان از آن آفریده شده و در گور او باقی میماند آن گاه که زمین جسد عنصری را بخورد و هر جزء از وی پراکنده گردد و به اصل خویش ملحق شود. پس بخش آتشی به آتش پیوندد و بخش هوائی به هوا و بخش آبی به آب و بخش خاکی به خاک بازگردد. جسد مزبور مستدیراً باقی ماند و این جسد انسان است که نه زیاد و نه کم شود و در قبر پس از زوال جسد عنصری که کثافت و اعراض از آن است، باقی ماند و آن گاه که اعراض مسمی به جسد عنصری زایل گردد دیدگان حسی آن را نبینند. ازاین رو چون جسد پوسیده و محو گردد، چیزی یافته نشود چنان که بعضی گفته اند که جسد معدوم شود و چنین نیست، بلکه در آن در قبر خویش است اما دیدگان مردم دنیا، به علت کثافتی که در ابصار است، آن را ننگرند و چیزی را جز از نوع خویش نبینند و چون خدای سبحانه، بعث آفریدگان را اراده کند بر همه زمین آبی از دریای زیر عرش ببارد سردتر از برف و آن را صاد گویند و آن در قرآن مذکور است، پس روی زمین را دریایی فراگیرد که به بادها تموج پذیرد و اجزای هر شخص مصفا گردد و اجزای جسد وی در قبر او مستدیر، یعنی به هیأت بنیۀ وی در دنیا، جمع گردد... واجزایی از زمین با او مزج شود پس در قبر وی بروید چنان که سماروغ در رستن خویش پس چون اسرافیل در صور بدمد روانها پرواز گیرند، هر روانی بسوی گور جسد خویش، و در آن داخل شود. پس زمین از آن شکافته گردد... آنگاه ایشان ایستاده اند و نظر کنند و این جسد باقی از زمین هورقلیاست و آن جسدی است که بدان حشر و داخل بهشت و دوزخ شوند. در تئوسوفی به جسم مثالی یا نجمی یاهورقلیایی که مخصوص عالم ملکوت یا معنویات است قائل اند’. (از حاشیۀ برهان چ معین). وجودی میان جسمانیات و مجردات و ظاهراً این کلمه مأخوذ از نام هراقلیطس است که وجود را صیرورت می شمارد و منکر وجود ثابت است. (یادداشت مؤلف).
- بدن هورقلیائی، قالب مثالی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
ابرقوئی
لغت نامه دهخدا
خش-خ-اش زب-دی. (فهرس-ت مخ-زن الأدویه). ارقلیا
لغت نامه دهخدا
کلمه ای است یونانی بمعنی روح القدس. (دزی ج 1 ص 48)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شهر قدیم آسیای صغیر (بیثینیا) که امروز آنرا ارگلی گویند و دارای 8000 تن سکنه است: و عند ما کان (فیثاغورس) فی اراقلیا کان مرابطاً لملکها و لما صار الی بابل... (عیون الانباء ج 1 ص 38).
لغت نامه دهخدا
(اِ قِ)
بلغت اهل مغرب دوایی است که آن را بفارسی شنکار گویند و بعربی شجرهالدم خوانند و آن نوعی از سرخ مرداست. برگ آن سرخ به سیاهی مایل می باشد با پیه بز کوهی بر خنازیر نهند نافع بود و بعضی گویند لغت رومی است. (برهان قاطع) (ازهفت قلزم) (از آنندراج). حمیرا. خس الحمار. حالوما. تانیست. رجل الحمام. شنجار. شنگار. تالقس. کحلا. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابربلا
تصویر ابربلا
سخت جنگجو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برهلیا
تصویر برهلیا
یونانی تازی شده رازیانه از گیاهان دارویی رازیانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انقلیا
تصویر انقلیا
لاتینی (ک) شنگار از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
قالب مثالی جسم مثالی. توضیح شیخ احمد کسائی در کتاب شرح الزیاره گوید: انسان را دو جسم و جسد است اما جسد اول مرکب از عناصر زمانیه استو این جسد مانند جامه ایست که انسان آنرا می پوشد و از تن بیرون می آوردظنرا نه لذتی است ونه المی نه طاعیت و نه معصیتی حاصل آنکه این جسد از انسان نیست... و اما جسد دوم جسد باقی است و آن طینتی است که (انسان) از آن آفریده شده و در گور او باقی ماند آنگاه که زمین جسد عنصری را بخوردو هر جز از وی پراکنده گردد و باصل خویش ملحق شود پس بخش آتشی به آتش پیوندد و بخش هوایی بهوا و بخش آبی به آب و بخش خاکی بخاک باز گردد جسد مزبور مستدیرا باقی ماند... و این جسد انسان است که نه زیاده گردد و نه کم شود و در قبرپس از زوال جسد عنصری که کثافت و اعراض مسمی بجسد عنصری زایل گردد دیدگان حسی آنرا نه بیند و از این رو چون جسد پوشیده و محو گردد چیزی یافته نشود چنانکه بعضی گفته اند که جسد معدوم شود و چنین نیست بلکه آن در قبر خویش است امادیدگان مردم دنیا - بعلت کثافیت که در ابصار است - آنرا ننگرند و چیزی را جز از نوع خویش نه بیند... و چون خدای سبحانه بعث آفریدگان را اراده کند برهمه زمین آبی از دریای زیر عرش ببارد سردتر از برف و آنرا صاد گویند و آن در قرآن مذکوراست. پس روی زمین را دریایی فراگیرد که ببادها تموج پذیرد واجزای هرشخص مصفی گردد واجزای جسد وی د ر قبر او مستدیر یعنی بهیئت بنیه وی در دنیا - جمع گردد جزوهای سر وبدان جزوهای گردن متصل شود وسپس گردن بجزوهای سینه وسینه بشکم پیوندد وهکذا واجزاییاززمین بااومزج شود پس در قبروی بروید چنانکه سماروغ در رستن خویش. پس چون اسرافیل درصور بدمد روانها پرواز گیرند هر روانی بسوی گور جسد خویش و در آن داخل شود. پس زمین از آن شکافته گردد چنانکه از سماروغ شکافته شود. آنگاه ایشان ایستاده اند ونظرکنند. واین جسد باقی اززمین هورقلیاست وآن جسدی است که بدان حشر و داخل بهشت و دوزخ شوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هورقلیا
تصویر هورقلیا
((قَ))
درخشش بخار، تشعشع بخار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابردریا
تصویر ابردریا
اقیانوس
فرهنگ واژه فارسی سره