جدول جو
جدول جو

معنی ابردکث - جستجوی لغت در جدول جو

ابردکث
شهرکی است خرد و آبادان به ماوراءالنهر نزدیک بغویکث، فرنکث. (حدودالعالم)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اردک
تصویر اردک
(دخترانه)
دختر یزگرد سوم پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بردک
تصویر بردک
لغز، چیستان، افسانه
فرهنگ فارسی عمید
پرنده ای اهلی و شناگر با پاهای پرده دار و پرهای رنگین که قادر به پرواز نیست، مرغابی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابرد
تصویر ابرد
سردتر، کنایه از فاقد جذابیت و گیرایی، بی مزه
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
مرغابی. (از شرفنامۀ منیری). اردک. رجوع به اردک شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
سیاه و سفید.
- ثور ابرد، گاو سیاه و سفید.
لغت نامه دهخدا
(اَ رُ)
جمع واژۀ برد
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
به هندی طلق است
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
تلفظ آلمانی: تسیتا، متولد 1892 میلادی امپراتور سابق اتریش و ملکۀ سابق مجارستان، دختر روبر (دوک پارما)، در سال 1911 با مهین دوک کارل فرانتس یوزف که در سال 1916 به امپراطوری رسید ازدواج کرد و در شوهرش نفوذ فراوان داشت و او را مسؤول نامه هایی میدانند که در جنگ اول جهانی، کارل به سیکستوس برادر زیتا نوشت، پس از مرگ شوهرش (1922) در بروکسل اقامت گزید (1925)، در سالهای 1940- 1949 در کشورهای متحدۀ آمریکا و کانادا بسر برد ... (از دایره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(اُ دَ)
نوعی از طیور آبی دارای پنجه هائی که توسط غشائی به یکدیگر متصل اند و با نوکی که در جوانب دارای صفائح عرضی است و آن از طیور اهلی است و گوشت آن حلال است. اقسام آن در مازندران و گیلان و اطراف دریاچه های سیستان فراوان است. مرغابی. (غیاث اللغات). نوعی از مرغابی. بط. چالی:
آنکه از صولت سرپنجۀ شاهین و عقاب
بال طاوس فلک را شکند چون اردک.
شاه طاهر دکنی
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
افسانه. (برهان) (ناظم الاطباء). لغز. چیستان. (برهان). افسانه. اغلوطبود که از یکدیگر پرسند. احجیه. (مهذب الاسماء). و بعربی لغز گویند. حجیا. (یادداشت مؤلف) :
زبردکهای دورادور بسته
که از فکرش دل داناست خسته.
امیرخسرو.
بعضی بردک را بفتح اول بمعنی افسانه و بضم اول بمعنی لغز و چیستان گفته اند. (برهان). پردک. (آنندراج) (انجمن آرا). چربک. کردک. (شرفنامۀمنیری). اغلوطه و لغز و چیستان و رمز. (ناظم الاطباء). القیه. آبده. (مهذب الاسماء). رجوع به بردکی و بردشود.
لغت نامه دهخدا
چیستان و به عربی لغز گویند. حرکت این لغت معلوم نبود. (آنندراج) (از برهان). و در ناظم الاطباء وبردک به فتح واو و باء و دال ضبط دارد. رجوع به ناظم الاطباء شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
پلنگ نر. مؤنث: ابرده. ج، ابارد.
لغت نامه دهخدا
(اَ گِ دَ)
اگرده. نانی بدین صورت باندازۀ مشتی کوکک از آرد گندم و چربوی دنبه و بی شکر و گاهی با شکر. قسمی نان مخروطی چون مچ بسته ای و روغن آن از چربوی دنبه و پیه کنندنه روغن. نوعی نان شیرین شبیه به قطاب اندازۀ محتوی یک مشت گره کرده. شکربوره. مچی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سِ پَ)
فروخوابانیدن شتر را. (زوزنی) ، در پی هم باریدن ابر
لغت نامه دهخدا
که ابر تولید کند. که جاذب و جالب ابر باشد. ابرگیر: دریا، جنگل و کوه ابرکش باشد
لغت نامه دهخدا
(رِ کَ)
از شهرهای شاش است. (سمعانی: بارسکثی). از شهرهای چاچ است. (معجم البلدان). از شهرهای چاچ است در ماوراءالنهر. (مراصدالاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
تثنیۀ ابرد. بامداد و شبانگاه. (مهذب الاسماء). صبح و شامگاه. صبح و شام و سایۀ آن دو:
وزآن پس دو ماه ابردان برگذاشت
که یک روز بی پرده درگه نداشت.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
موچینه. منقاش
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ برث
لغت نامه دهخدا
(اِ کِ دُ کِ)
قسمی بازی کودکان. (یادداشت مؤلف). قسمی بازی کودکان با سنگ و زدن نوک پا
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ برکه، به معنی مزد آسیابان، مرغی آبی خرد برنگ سپید
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ)
دهی است از دهستان دهدز بخش دهدز شهرستان اهواز 12 هزارگزی باختری دهدز. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ دَ)
سرمای صبحدم. (مهذب الاسماء) ، سردی مزاج یا بیماری مضعف باه که پیران را افتد از غلبۀ رطوبت و برودت
لغت نامه دهخدا
(کَ)
قریه ای است از قریه های اشروسنه که بعدها جزو قرای سمرقند شد. (معجم البلدان) (انساب سمعانی). اصطخری در مسالک الممالک چ 1927 میلادی لیدن یارکث آورده است. رجوع به ص 323 همان کتاب و احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 138 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابرک
تصویر ابرک
ابر کوچک اسفنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بردک
تصویر بردک
افسانه، چیستان لغز چیستان
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی مرغابی چارتابی (گویش گیلکی) سیکا (گویش مازندرانی) نوعی از طیور از راسته پا پرده داران که از رده کاریناتها است. انگشتان پایش توسط غشایی بهم متصلند (برای سهولت شنا در آب) و نوکش دارای تیغه های عرضی برای قطع کردن واره کردن علفها و سایر موارد غذائی میباشد. نژادهای مختلف دارد که از حیث جثه و رنگ و نیروی پرواز با هم متفاوتند. گوشت اردک حل و لذیذ است و مانند دیگر پرندگان خانگی نگهداری میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابرد
تصویر ابرد
ابرتگرگ بار، سردتر، پلنگ نر سردتر باردتر
فرهنگ لغت هوشیار
که ابر تولید کند که جاذب و جالب ابر باشد: دریا جنگل و کوه ابرکش باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بردک
تصویر بردک
((بَ دَ))
چیستان، معما
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابرد
تصویر ابرد
((اَ رَ))
سردتر، باردتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابروکن
تصویر ابروکن
((~. کَ))
موچینه، منقاش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اردک
تصویر اردک
((اُ دَ))
مرغابی، یکی از طیور که در آب شنا می کند و در هوا نیز پرواز می کند. منقار پهن، پاهای پرده دار و پرهای رنگین دارد
فرهنگ فارسی معین