جدول جو
جدول جو

معنی ابرد - جستجوی لغت در جدول جو

ابرد
سردتر، کنایه از فاقد جذابیت و گیرایی، بی مزه
تصویری از ابرد
تصویر ابرد
فرهنگ فارسی عمید
ابرد
(اَ رَ)
پلنگ نر. مؤنث: ابرده. ج، ابارد.
لغت نامه دهخدا
ابرد
(اَ رَ)
سیاه و سفید.
- ثور ابرد، گاو سیاه و سفید.
لغت نامه دهخدا
ابرد
(اَ رُ)
جمع واژۀ برد
لغت نامه دهخدا
ابرد
ابرتگرگ بار، سردتر، پلنگ نر سردتر باردتر
تصویری از ابرد
تصویر ابرد
فرهنگ لغت هوشیار
ابرد
((اَ رَ))
سردتر، باردتر
تصویری از ابرد
تصویر ابرد
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ابجد
تصویر ابجد
حساب حروف هجا که مجموع آن ها در هشت کلمۀ مصنوعی ابجد گنجانده شده و برای ساختن ماده تاریخ در شعر به کار می رود، ترتیب و ترکیب قدیم حروف الفبای عربی که عبارت است از همزه ۱، ب ۲، ج ۳، د ۴، ﻫ ۵ و ۶، ز ۷، ح ۸، ط ۹، ی ۱۰، ک ۲۰، ل ۳۰، م ۴۰، ن ۵۰، س ۶۰، ع ۷۰، ف ۸۰، ص ۹۰، ق ۱۰۰، ر ۲۰۰، ش ۳۰۰، ت ۴۰۰، ث ۵۰۰، خ ۶۰۰، ذ ۷۰۰، ض ۸۰۰، ظ ۹۰۰، غ ۱۰۰۰، حساب جمّل، حساب ابجد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امرد
تصویر امرد
جوانی که هنوز صورتش مو درنیاورده باشد، ساده زنخ، بی ریش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبرد
تصویر مبرد
داروی خنک کننده و سرد کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نبرد
تصویر نبرد
ناورد، جنگ، رزم، کارزار، پیکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبرد
تصویر مبرد
سوهان، سنگی که برای تیز کردن کارد یا شمشیر و مانند آن به کار می رود، فسان، فسن، سان، سان ساو، سنگ ساو، سامیز، مسنّ، نوعی شیرینی که با گندم سبزکرده، آرد، شکر و روغن درست می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابری
تصویر ابری
ویژگی آسمان پوشیده از ابر مثلاً هوای ابری، ابرمانند، چیزی که از ابر ساخته شده باشد مثلاً تشک ابری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابره
تصویر ابره
هوبره، پرنده ای وحشی حلال گوشت و بزرگ تر از مرغ خانگی با گردن دراز و بال های زرد رنگ و خالدار، حباری، چرز، جرز، جرد، تودره، شاست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابرو
تصویر ابرو
خطی از مو که در زیر پیشانی و بالای چشم می روید، در ریاضیات آکلاد، خطی که برای اضافه کردن کلمه ای در میان کلمات کشیده می شود
ابرو انداختن: بالا انداختن ابرو در حال رقص یا عشوه
ابرو بالا انداختن: کنایه از بی میلی نشان دادن، اظهار مخالفت کردن
ابرو بالا کشیدن: کنایه از بی میلی نشان دادن، اظهار مخالفت کردن، ابرو بالا انداختن
ابرو ترش کردن: کنایه از گره بر ابرو انداختن برای نشان دادن خشم یا ناخرسندی خود، اخم کردن، برای مثال او کرده ترش گوشۀ ابرو ز سر خشم / من منتظر لب که چه دشنام برآید (امیرخسرو - ۲۵۷)
ابرو خم نکردن: کنایه از طاقت آوردن و سختی و مشقتی را با رضا و بردباری تحمل کردن، خم بر ابرو نیاوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابرش
تصویر ابرش
اسبی که خال های مخالف رنگ خود خصوصاً سرخ و سفید داشته باشد، کنایه از رنگارنگ
فرهنگ فارسی عمید
(بُ)
ژزف کنت دو. باستان شناس فرانسوی. مولد پاریس (1774-1842 میلادی) ، پسر وی لئون متولد به پاریس (1807-1869 میلادی). نیز باستان شناسی معروف است
لغت نامه دهخدا
(یِ)
نام کرسی بخش در ایالت ’ژیرند’ از ولایت بردو. دارای 1217 سکنه
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ دَ)
سرمای صبحدم. (مهذب الاسماء) ، سردی مزاج یا بیماری مضعف باه که پیران را افتد از غلبۀ رطوبت و برودت
لغت نامه دهخدا
تصویری از اربد
تصویر اربد
مار زنگوله دار، شیر
فرهنگ لغت هوشیار
جوالی بزرگ که از ریسمان بشکل تور سازند و بدان کاه و علف و غیره را حمل کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطرد
تصویر اطرد
باریک ابرو
فرهنگ لغت هوشیار
سرد، لوس، بی مزه، برنده سرد خنک مقابل حاد گرم، ناخوشایند بی مزه، لطیفه بارد، بی ذوق بی لطف، عنین آنکه مباشرت نتواند کرد، یکی از مزاج های نه گانه طب قدیم سرد، جمع بوارد، بارد بر دو گونه است. بارد بالفعل مانند برف و بارد بالقوه مانند کاهو و کاسنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادرد
تصویر ادرد
مرد بی دندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابجد
تصویر ابجد
نام اولین صورت از صور هشتگانه حروف جمل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابراد
تصویر ابراد
آب خنک دادن، سست گرداندن، خنکی
فرهنگ لغت هوشیار
خجکدار (خجک خال گونهای از اسپان رخش چپار اسپی را گویند که گل های سیاه یا رنگی جز رنگ خود بر پوست داشته باشد زیوری از زیورهای اسب رخش چپار ملمع اسب که نقطه های خرد دارد. اسبی که بر اعضای او نقطه ها باشد مخالف رنگ اعضا اسب که موی سرخ و سیاه و سفید دارد آنکه رنگ سرخ و سفید در هم آمیخته دارد. یا مکان ابرش. آنجای که گیاهان رنگارنگ و بسیار دارد
فرهنگ لغت هوشیار
پیس اندام آنکه به برص مبتلا باشد برص دار پیس پیسه پیساندام پیست ابقع اسلع، ماه قرص ماه قمر. یا سام ابرص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابرق
تصویر ابرق
ریسمان دورنگ، آمیزه ای دورنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابرک
تصویر ابرک
ابر کوچک اسفنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابری
تصویر ابری
منسوب است به آسمان ابری
فرهنگ لغت هوشیار
دورتر بیگانه تر دورتر بعید تر، خویش دور بیگانه، خیانت گر خاین، خیر فایده، جمع اباعد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابرج
تصویر ابرج
نیکو چشم، جمع برج برجها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابعد
تصویر ابعد
دورتر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نبرد
تصویر نبرد
مبارزه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از امرد
تصویر امرد
خنثی
فرهنگ واژه فارسی سره