یکی از خره های آبادۀ فارس بطول 15000 و عرض 12000 گز. حد شمالی آن چهاردانگه، جنوبی و غربی کامفیروز و شرقی مائین است. آب و هوایش معتدل، دارای 6000 تن سکنه و مرکز آن دشتک وعده قری ̍ پنج است. و آن را ابرز نیز می گفته اند
یکی از خره های آبادۀ فارس بطول 15000 و عرض 12000 گز. حد شمالی آن چهاردانگه، جنوبی و غربی کامفیروز و شرقی مائین است. آب و هوایش معتدل، دارای 6000 تن سکنه و مرکز آن دشتک وعده قُری ̍ پنج است. و آن را ابرز نیز می گفته اند
نیکوچشم. (مهذب الاسماء). نیکو و فراخ چشم. بزرگ و خوش چشم. که چشم دارد سپیدی آن سخت سپید و سیاهی سخت سیاه. آنکه سپیدۀ چشمش بزرگ بود و سیاهه نیکو. (مصادر زوزنی). مؤنث: برجاء
نیکوچشم. (مهذب الاسماء). نیکو و فراخ چشم. بزرگ و خوش چشم. که چشم دارد سپیدی آن سخت سپید و سیاهی سخت سیاه. آنکه سپیدۀ چشمش بزرگ بود و سیاهه نیکو. (مصادر زوزنی). مؤنث: بَرْجاء
بالنگ، میوه ای از خانوادۀ مرکبات با طعم شیرین و پوست زبر و ضخیم و زرد رنگ برای تهیه مربا، ترنج، بادرنج، بادرنگ، بادارنگ، واترنگ، وارنگ، باتس، باتو
بالَنگ، میوه ای از خانوادۀ مرکبات با طعم شیرین و پوست زبر و ضخیم و زرد رنگ برای تهیه مربا، تُرَنج، بادَرَنج، بادرَنگ، بادارَنگ، واترَنگ، وارَنگ، باتُس، باتو
خطی از مو که در زیر پیشانی و بالای چشم می روید، در ریاضیات آکلاد، خطی که برای اضافه کردن کلمه ای در میان کلمات کشیده می شود ابرو انداختن: بالا انداختن ابرو در حال رقص یا عشوه ابرو بالا انداختن: کنایه از بی میلی نشان دادن، اظهار مخالفت کردن ابرو بالا کشیدن: کنایه از بی میلی نشان دادن، اظهار مخالفت کردن، ابرو بالا انداختن ابرو ترش کردن: کنایه از گره بر ابرو انداختن برای نشان دادن خشم یا ناخرسندی خود، اخم کردن، برای مثال او کرده ترش گوشۀ ابرو ز سر خشم / من منتظر لب که چه دشنام برآید (امیرخسرو - ۲۵۷) ابرو خم نکردن: کنایه از طاقت آوردن و سختی و مشقتی را با رضا و بردباری تحمل کردن، خم بر ابرو نیاوردن
خطی از مو که در زیر پیشانی و بالای چشم می روید، در ریاضیات آکلاد، خطی که برای اضافه کردن کلمه ای در میان کلمات کشیده می شود اَبرو انداختن: بالا انداختن ابرو در حال رقص یا عشوه اَبرو بالا انداختن: کنایه از بی میلی نشان دادن، اظهار مخالفت کردن اَبرو بالا کشیدن: کنایه از بی میلی نشان دادن، اظهار مخالفت کردن، اَبرو بالا انداختن اَبرو ترش کردن: کنایه از گره بر ابرو انداختن برای نشان دادن خشم یا ناخرسندی خود، اخم کردن، برای مِثال او کرده ترش گوشۀ ابرو ز سر خشم / من منتظر لب که چه دشنام برآید (امیرخسرو - ۲۵۷) اَبرو خم نکردن: کنایه از طاقت آوردن و سختی و مشقتی را با رضا و بردباری تحمل کردن، خم بر ابرو نیاوردن
تاجریزی، گیاهی پایا علفی پرشاخه و بالارونده با برگ های پهن و دندانه دار، گل های سفید و میوه های ریز و سرخ رنگ شبیه دانۀ انگور که در کنارۀ جنگل ها و ساحل رودخانه ها می روید و بلندیش تا دو متر می رسد، جوشاندۀ ساقه های آن در طب قدیم به عنوان معرق و تصفیه کنندۀ خون در طب به کار می رفته، انگور روباه، روباه رزک، روباه رزه، روباه تربک، روس انگروه، روس انگرده، سکنگور، سگنگور، سگ انگور، روپاس، پارج، اورنج، اولنج، عنب الثعلب، لما، ثلثان، تاجریزی پیچ
تاجریزی، گیاهی پایا علفی پرشاخه و بالارونده با برگ های پهن و دندانه دار، گل های سفید و میوه های ریز و سرخ رنگ شبیه دانۀ انگور که در کنارۀ جنگل ها و ساحل رودخانه ها می روید و بلندیش تا دو متر می رسد، جوشاندۀ ساقه های آن در طب قدیم به عنوان معرق و تصفیه کنندۀ خون در طب به کار می رفته، اَنگور روباه، روباه رَزَک، روباه رَزه، روباه تُربَک، روس اَنگروه، روس اَنگُرده، سَکَنگور، سَگَنگور، سَگ اَنگور، روپاس، پارَج، اَورَنج، اَولَنج، عِنَبُ الثَعلَب، لَما، ثَلِثان، تاجریزی پیچ
دزی ذیل سابزج مینویسد که این کلمه به این هیئت لیکن براء بجای زاء در المستعینی و بعض نسخ خطی البیطار و در ابن الجزایر آمده است. رجوع به دزی ذیل شابزح و سابزج و لغت نامه ذیل لفاح، شابزج، شابیزک، شابیرج، سابزج، سابیزج، سابیزک شود. لفاح است. (از فهرست مخزن الادویه)
دزی ذیل سابزج مینویسد که این کلمه به این هیئت لیکن براء بجای زاء در المستعینی و بعض نسخ خطی البیطار و در ابن الجزایر آمده است. رجوع به دزی ذیل شابزح و سابزج و لغت نامه ذیل لفاح، شابزج، شابیزک، شابیرج، سابزج، سابیزج، سابیزک شود. لفاح است. (از فهرست مخزن الادویه)
خجکدار (خجک خال گونهای از اسپان رخش چپار اسپی را گویند که گل های سیاه یا رنگی جز رنگ خود بر پوست داشته باشد زیوری از زیورهای اسب رخش چپار ملمع اسب که نقطه های خرد دارد. اسبی که بر اعضای او نقطه ها باشد مخالف رنگ اعضا اسب که موی سرخ و سیاه و سفید دارد آنکه رنگ سرخ و سفید در هم آمیخته دارد. یا مکان ابرش. آنجای که گیاهان رنگارنگ و بسیار دارد
خجکدار (خجک خال گونهای از اسپان رخش چپار اسپی را گویند که گل های سیاه یا رنگی جز رنگ خود بر پوست داشته باشد زیوری از زیورهای اسب رخش چپار ملمع اسب که نقطه های خرد دارد. اسبی که بر اعضای او نقطه ها باشد مخالف رنگ اعضا اسب که موی سرخ و سیاه و سفید دارد آنکه رنگ سرخ و سفید در هم آمیخته دارد. یا مکان ابرش. آنجای که گیاهان رنگارنگ و بسیار دارد
حلقه ای از زر یا سیم و مانند آن که زنان برای زینت بر مچ و بند دست یا مچ و بند پای کنند و آنرا اورنجن و اورنجین نیزنامند و آنچه را بر دست کنند دست آبرنجن و دست آورنجن و دست اورنجن و دست اورنجین و دست بند گویند و عرب سوار گوید. و آنچه را بر پای کنند ابرنجن و پای آبرنجن و پایابرنجین و پای اورنجن و پای اورنجین گویند و عرب خلخال نامد
حلقه ای از زر یا سیم و مانند آن که زنان برای زینت بر مچ و بند دست یا مچ و بند پای کنند و آنرا اورنجن و اورنجین نیزنامند و آنچه را بر دست کنند دست آبرنجن و دست آورنجن و دست اورنجن و دست اورنجین و دست بند گویند و عرب سوار گوید. و آنچه را بر پای کنند ابرنجن و پای آبرنجن و پایابرنجین و پای اورنجن و پای اورنجین گویند و عرب خلخال نامد