جدول جو
جدول جو

معنی ابج - جستجوی لغت در جدول جو

ابج
(اَ بَ)
ابد
لغت نامه دهخدا
ابج
(اَ بَج ج)
فراخ چشم
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ابجد خوان
تصویر ابجد خوان
کسی که تازه خواندن و نوشتن آغاز کرده است، نوآموز، کنایه از بی تجربه، مبتدی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابجد
تصویر ابجد
حساب حروف هجا که مجموع آن ها در هشت کلمۀ مصنوعی ابجد گنجانده شده و برای ساختن ماده تاریخ در شعر به کار می رود، ترتیب و ترکیب قدیم حروف الفبای عربی که عبارت است از همزه ۱، ب ۲، ج ۳، د ۴، ﻫ ۵ و ۶، ز ۷، ح ۸، ط ۹، ی ۱۰، ک ۲۰، ل ۳۰، م ۴۰، ن ۵۰، س ۶۰، ع ۷۰، ف ۸۰، ص ۹۰، ق ۱۰۰، ر ۲۰۰، ش ۳۰۰، ت ۴۰۰، ث ۵۰۰، خ ۶۰۰، ذ ۷۰۰، ض ۸۰۰، ظ ۹۰۰، غ ۱۰۰۰، حساب جمّل، حساب ابجد
فرهنگ فارسی عمید
(بِ)
نعت فاعلی از ثبج
لغت نامه دهخدا
(سُ حَ / حِ سَ)
شاد کردن. تبجیح
لغت نامه دهخدا
(سُ حَ / حِ گَ)
بسنده کردن به. اکتفا کردن به. بس کردن از
لغت نامه دهخدا
یا طفل ابجدخوان، نوآموز در خواندن و نوشتن. سبق خوان. توسعاً، نوآموز یا جاهل در هر چیز که باشد
لغت نامه دهخدا
(اَ)
یکی از قرای مصر در سمنودیه
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
رگ ساق. نام عرقی در باطن ذراع، در اسب و اشتر رگی که بمنزلۀ اکحل است در آدمی
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
نام اولین صورت از صور هشت گانه حروف جمّل، نام مجموع صور هشت گانه مزبور. واین ترتیب حروف الفبای مردم فنیقیه بوده، بدین نهج:ابجد. هوز. حطی. کلمن. سعفص. قرشت. ثخذ. ضظغ... و در حساب جمّل، الف تا طاء بترتیب، نمایندۀ یک تا نه و یاء تا صاد بترتیب، نمایندۀ ده تا نود و قاف تا غین بترتیب، نمایندۀ صد تا هزار باشد. و عرب که در افسانه های خرافی ساختن و اشعار متناسب با دعاوی باطلۀ لغوی و تاریخی خویش جعل کردن معروف میباشند گاه بهر یک از این هشت صورت معنای خاص داده و گاه اباجاد را مثقل ابجد پسر پادشاهی یا پادشاه مدین گفته و گاه این هشت لفظ را نام فرزندان مرامر نامی واضع خط خوانده اند. و البته هیچیک بر اساسی نیست:
چنانچون کودکان از پیش الحمد
بیاموزند ابجد را و کلمن.
منوچهری.
مناقب اب و جد تو خوانده اند از لوح
چو کودکان دبستان ز درج خط ابجد.
سوزنی.
چون حرف آخر است ز ابجد گه سخن
وز راستی چو حرف نخستین ابجد است.
انوری.
خرسند به نیک و بد خود باید بود
اندازه شناس حد خود باید بود
اول سبق تو ابجد آمد یعنی
بر سیرت اب ّ و جدّ خود باید بود.
؟
- ضظغ و ابجد امری بودن، اول و آخر آن بودن. تمام آن بودن:
رادی را تو اول و آخری
حری را تو ضظغ و ابجدی.
فرخی
لغت نامه دهخدا
تصویری از ازج
تصویر ازج
ساختمان دراز سغ بی ادب، شوخ، ابروی کشیده، شترلنگ دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابت
تصویر ابت
گرمای سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابث
تصویر ابث
خرامنده، بنشاط، شادان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابد
تصویر ابد
دائم، همیشگی
فرهنگ لغت هوشیار
توده و اجتماع ذرات بخار آب مخلوط با ذرات و قطرات بسیار ریز آب معلق در جو که بیشتر بباران مبدل گردد سحاب میغ غیم غمام. یا ابر آذر ابر آذرماه ابری که در ماه آذر بر آید. یا ابر بهار ابر بهاری. ابری که در فصل بهار پدید آید. یا ابر آزاری. ابر بهار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابرج
تصویر ابرج
نیکو چشم، جمع برج برجها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابط
تصویر ابط
زیر بغل خش شکوفه
فرهنگ لغت هوشیار
اشتران تک ندارد مخفف ابوالقاسم و ابوالفضل و مانند آنها (قس: بلقاسم و بلفضل در نوشته های پیشینیان و در تداول عوام امل مخفف ام البنین و جز آن)، نره احلیل کیر. نامی است جمله اشتران را اشتران بیش از دو (جمع بی مفرد یا اسم جنس به اعتبار وضع نه استعمال)، ابر حامل باران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبج
تصویر آبج
نشانه کمان گروهه، آلتی در زراعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابجر
تصویر ابجر
آویخته ناف، ناف بر آمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابجل
تصویر ابجل
ساغرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشج
تصویر اشج
اشق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابجد
تصویر ابجد
نام اولین صورت از صور هشتگانه حروف جمل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابجاج
تصویر ابجاج
شادکردن
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه تازه خواندن را آغاز کرده باشد نو آموز سبق خوان، مبتدی در هر چیز جاهل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابجد زر
تصویر ابجد زر
شعاع آفتاب
فرهنگ لغت هوشیار
نام نخستین صورت از صور هشتگانه حروف جمل، نام مجموع صور هشتگانه حروف جمل ازین قرار: ابجد هوز حطی کلمن سعفص قرشت ثخذ ضظغ. مسلمانان مغرب چهار کلمه اخیر را بدین نحو ترتیب داده اند: صعفض قرشت ظغش. ترتیب حروف (مراد حروف صامت است) درین نسق همان ترتیب عبری آرامی است و این امر با دلایل دیگر موء ید آنست که عرب الفبای خود را از آنان بوساطت نبطیان اقتباس کرده است. شش حرف مخصوص عرب در آخر ترتیب ابجدی قرار داده شده است. علاوه برین ترتیب هشت کلمه تذکاریه که مفهومی ندارند با عبری و آرامی در اینکه حروف معرف اعدادند نیز شباهت دارد: از (همزه) تا (ق) نماینده 1 تا 100 است و نه حرف آخر معرف 200 تا 1000 باشد، یا ابجد تجرید نوشتن، (تصوف) ترک خواهش و آرزو کردن و از خودی و مزاحمت خواهش آمدن و از ماسوی الله مجرد گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابجد
تصویر ابجد
((اَ جَ))
ترتیب و ترکیب قدیم حروف الفبای عربی که عبارتست از، ا، ب، ج، د، ه، و، ز، ح، ط، ی، ک، ل، م، ن، س، ع، ف، ص، ق، ر، ش، ت، ث، خ، ذ، ض، ظ، غ. از این حروف هشت کلمه ساخته اند بدین ترتیب، ابجد، هوز، حطی، کلمن، سعفص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابجد زر
تصویر ابجد زر
((~. زَ))
شعاع آفتاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابجدخوان
تصویر ابجدخوان
((~. خا))
نو آموز، تازه کار، بی سواد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابن
تصویر ابن
پور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از باج
تصویر باج
مالیات
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ارج
تصویر ارج
احترام، بزرگ داشت، حرمت، قدر
فرهنگ واژه فارسی سره
از توابع دهستان نوکنده ی قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی