جدول جو
جدول جو

معنی اباسق - جستجوی لغت در جدول جو

اباسق
(اَ سِ)
جمعی است بی مفرد به معنی قلائد. (المزهر)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باسق
تصویر باسق
سربرافراخته، ویژگی درخت بلند
فرهنگ فارسی عمید
(سِ پِ فَ)
شیر درآمدن در پستان ناقه قبل از زائیدن
لغت نامه دهخدا
(مَ سِ)
جمع واژۀ مبسق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به مبسق شود
لغت نامه دهخدا
تلفظ ترکی قوم باسک، رجوع به باسک و قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1197 و لغات تاریخیه و جغرافیه ترکی ج 2 ص 30 شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
نخل بلند بسق النخل، طال. (تاج العروس). ج، بواسق.دراز. بالنده. (غیاث اللغات). خرما بن دراز. بالیده. (آنندراج) : تخم خرمایی، به تربیتش (خدای تعالی) نخل باسق گشته. (گلستان).
لغت نامه دهخدا
(سِ)
دهی است به بغداد. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
گریختن بنده از مولی بی سببی. بگریختن. (تاج المصادر بیهقی). بگریختن بنده. (زوزنی). گریز. گریزپائی
لغت نامه دهخدا
(اُبْ با)
ابّق. جمع واژۀ آبق و ابوق. گریختگان. گریزندگان
لغت نامه دهخدا
(اَبْ با)
گریزپا. گریزنده. (ربنجنی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خو
لغت نامه دهخدا
(اُ)
بدخوی. زن بدخوی
لغت نامه دهخدا
تصویری از اباس
تصویر اباس
زن بد خوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باسق
تصویر باسق
بلند و دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باسق
تصویر باسق
((س ِ))
بلند، دراز
فرهنگ فارسی معین
بلند، بلندقد
فرهنگ واژه مترادف متضاد