جدول جو
جدول جو

معنی اباذر - جستجوی لغت در جدول جو

اباذر
(پسرانه)
ابوذر، نام یکی از صحابه پیامبر (ص)
تصویری از اباذر
تصویر اباذر
فرهنگ نامهای ایرانی
اباذر
(اَ ذَ)
جندب بن جناده بن سفیان بن عبید بن صعیربن حرام بن غفار غفاری. نام یکی از صحابۀ رسول. رجوع به ابوذر جندب... شود.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ابوذر
تصویر ابوذر
(پسرانه)
ابوذر، نام یکی از صحابه پیامبر (ص)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ابار
تصویر ابار
سرب، فلزی نرم، چکش خور، قابل تورق و کم دوام به رنگ خاکستری که در مجاورت هوا تیره و در ۳۲۷ درجه سانتی گراد حرارت ذوب می شود. برای ساختن ساچمه، گلوله، حروف چاپخانه و روکش سیم های برق به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
(اَ ذَ)
مصعب بن محمد خشنی بن مسعود بن ابی رکب. او مانند پدر خویش از نحات مغرب است و هر دو از مردم رکب شهری به یمن باشند
لغت نامه دهخدا
(اَبْ با)
سوزنگر. سوزن فروش، کیک، چاه کن. کن کن. مقنی، اشیاف ابار، دوائی است درد چشم را، رصاص اسود. سرب سوخته
لغت نامه دهخدا
(اُ)
نام جائی به یمن و گفته اند نام زمینی بدانسوی بلاد بنی سعد
لغت نامه دهخدا
(اِ)
جمع واژۀ ابره. سوزنها
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
گشن دادن خرمابن. گرددادن نخل، نیش زدن کژدم، سوزن دادن سگ را، غیبت کردن کسی را، هلاک گردانیدن، اصلاح کشت
لغت نامه دهخدا
(اَ عِ)
جمع واژۀ بعیر. شتران
لغت نامه دهخدا
(اَ صِ)
نام جائی است. (یاقوت حموی)
لغت نامه دهخدا
(اَ هَِ)
جمع واژۀ ابهر و آن پرها باشد مرغ را میان کلی و خوافی
لغت نامه دهخدا
(سَ بُ)
اسراف
لغت نامه دهخدا
(اَ تِ / اُ تِ)
نام دره ها و کوههائی در نجد به دیار قنی
لغت نامه دهخدا
(اُ تِ)
کوتاه قد، بی نسل و فرزند، قطعکننده رحم
لغت نامه دهخدا
(اَ جِ)
جمع واژۀ بجر. شرور. امور عظیمه
لغت نامه دهخدا
(اِ دَ / دِ اَ ذَ)
دهی است کوچک از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان قزوین، واقع در 18 هزارگزی شمال قزوین. در کوهستان قرار دارد و سردسیر و دارای 46 تن سکنه است. زیارتگاه امام زاده اباذر دراین ده واقع است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا