جدول جو
جدول جو

معنی اباخس - جستجوی لغت در جدول جو

اباخس(اَ خِ)
انگشتان، بن انگشتان، پی
لغت نامه دهخدا
اباخس
انگشتان
تصویری از اباخس
تصویر اباخس
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نَ دِهْ)
فرونشاندن. خاموش کردن. کشتن (آتش را)
لغت نامه دهخدا
(اِبَ خُ)
نام کتابی از افلاطون. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مغبون کردن بعض ایشان مر بعض را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ خِ)
اراضی دیم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و مأها (ماء یارکث) لیس من ماء سغد انّما هی عیون و المباخس بها کثره. (صوره الاقالیم اصطخری، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و زروع اهل السرخس مباخس است. (از معجم البلدان، ذیل کلمه سرخس، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به بخس شود
لغت نامه دهخدا
(خِ)
ظالم. کم کننده حق کسی. (آنندراج). باخسه.
- امثال:
تحسبها حمقاء و هی باخس، و بروایتی باخسه، در حق زیرکی گویند که خود را احمق وانماید و اصل مثل آنست که شخصی زنی را گول پنداشته از فرط طمع مال خود را بمالش آمیخت تا در وقت تقسیم مال جید ستاند. زن عندالمقاسمه راضی نشد و شکایت پیش قاضی برد. قاضی مال زن بزن رهانید و بر آن مرد عتاب کرد و تاوان فرمود و گفت تو زن را فریب میدهی آن مرد در جوابش گفت: تحسبها حمقاء و هی باخس، ای و هی ظالمه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خو
لغت نامه دهخدا
(اُ)
بدخوی. زن بدخوی
لغت نامه دهخدا
تصویری از اباخت
تصویر اباخت
فرو نشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اباس
تصویر اباس
زن بد خوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باخس
تصویر باخس
کم کننده حق کسی، ظالم
فرهنگ لغت هوشیار
بخواب
فرهنگ گویش مازندرانی