جدول جو
جدول جو

معنی ائصاد - جستجوی لغت در جدول جو

ائصاد
(اِ)
رجوع به ایصاد شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

در بدیع آن است که شاعر شعری بگوید که وقتی مصراع اول یا کلمۀ اول مصراع دوم را بخواند شنونده دریابد که مضمون یا قافیۀ مصراع دوم چیست مانند این بیت، برای مثال ترسم که صرفه ای نبرد روز بازخواست / نان حلال شیخ ز آب حرام ما (حافظ - ۳۸)، مراد مصراع دوم است که وقتی «نان حلال» را بخواند معلوم می شود که کلمۀ آخر «آب حرام» خواهد بود، تسهیم، در کمینگاه نشستن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
نیزه زدن کسی را و خطا نکردن آن.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مغاکی میان کوهها که در آن آب جمع شود. (منتهی الارب) (آنندراج). آصده. (قطر المحیط). رجوع به آصده شود.
جمع واژۀ اصده. (قطر المحیط) (اقرب الموارد). رجوع به اصده شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
رجوع به ایجاد شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
رجوع به ایساد شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
رجوع به ایصال شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
رجوع به ایکاد شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ترکیدن برآمدن جای برگ درخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : افصدت الشجره، انشقت عیون ورقها. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
رمح اقصاد، نیزۀ شکسته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و این از باب ثوب اخلاق است. (از اقرب الموارد). اخفش گوید این یکی از مواردی است که مفرد در بنای جمع آمده است. (از منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ثابت ساختن، (از ’وص د’) (منتهی الارب)، حظیره ساختن، (آنندراج) (از ناظم الاطباء)، سست بینایی گردیدن، (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)، آنقدر خوردن که بسنده باشد، زبان بیرون انداختن سگ از تشنگی، (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، زدن خطمی را تالعاب بیرون آورد، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، حرکت کردن زن زیر مرد وقت جماع، (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لَ نَ وَ)
احصاد حبل، سخت تافتن رسن را. (منتهی الارب). سخت بتافتن و ببافتن رسن. (زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
گروه چشم دارندگان. (منتهی الأرب).
لغت نامه دهخدا
(کَ نِ گَ)
آمادۀچیزی شدن. (منتهی الأرب).
لغت نامه دهخدا
(اَب ب)
پیچیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بافتن و دوتاه کردن ریسمان: اعصد الحبل، لواه. (از اقرب الموارد) ، فراهم آمدن قوم و عصایب و جماعت شدن. (ناظم الاطباء). فراهم آمدن و عصایب و جماعت شدن قوم. (آنندراج). اعصوصب القوم، فراهم آمدند و عصایب و جماعت شدند. (منتهی الارب). فراهم آمدن و عصایب گردیدن. (از اقرب الموارد). با هم آمدن قوم. (المصادر زوزنی) : فاعصوصبوا علیه. (مقدمۀ ابن خلدون ص 100) ، سخت گردیدن روز و سخت گردیدن شر. (آنندراج). سخت گردیدن بدی و سخت گردیدن روز. (ناظم الاطباء) : اعصوصب الشر، سخت گردید و کذا اعصوصب الیوم. (منتهی الارب). سخت گردیدن بدی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نام آبی بود که در آنجا مسابقۀ داحس و غبراء روی داد. داحس اسب قیس بن زهیر عبسی و غبراء اسب حذیفه بن بدر فزاری بود و سرانجام جنگ معروف داحس و غبراء در نتیجۀ این رهان بوقوع پیوست.
لغت نامه دهخدا
تصویری از احصاد
تصویر احصاد
درو گاهان درو هنگام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعصاد
تصویر اعصاد
پیچیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصاد
تصویر اصاد
آبگیر کوهستانی آستانه در زندان تنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارصاد
تصویر ارصاد
آماده چیزی شدن، محیا ساختن، چشم داشتن، انتظار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارصاد
تصویر ارصاد
((اِ))
چشم داشتن، رصد بستن، مراقب بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارصاد
تصویر ارصاد
((اَ))
جمع رصد
فرهنگ فارسی معین