سطبر و جغرات گردانیدن شیر را. کلچانیدن، لازم گرفتن شیر بیشۀ خود را. در بیشه شدن شیر. (زوزنی). ملازم شدن شیر و جز او در موضع خویش. (تاج المصادر بیهقی) ، پنهان کردن بیشه یا درختستان شیر را، خوابیده گردانیدن دست و پای، سست اندام گردانیدن، مقیم بودن دختر در خدر و مرد در جای و اهل خود و باز در آشیان خود، در جائی اقامت کردن
سطبر و جغرات گردانیدن شیر را. کلچانیدن، لازم گرفتن شیر بیشۀ خود را. در بیشه شدن شیر. (زوزنی). ملازم شدن شیر و جز او در موضع خویش. (تاج المصادر بیهقی) ، پنهان کردن بیشه یا درختستان شیر را، خوابیده گردانیدن دست و پای، سست اندام گردانیدن، مقیم بودن دختر در خِدْر و مرد در جای و اهل خود و باز در آشیان خود، در جائی اقامت کردن
ائثار، برگزیدن، (منتهی الارب) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 24) (تاج المصادر بیهقی)، غرض دیگران را بر غرض خویش مقدم داشتن، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، برگزیدن یعنی منفعت غیر را بر مصلحت خود مقدم داشتن و این کمال درجۀ سخاوت است، (غیاث اللغات) (آنندراج)، دیگری را در رساندن بمنفعت و دفع مضرت بر خود مقدم داشتن و آن نهایت برادری است، (تعریفات جرجانی)، عطا کردن، عیش کردن، در پارسی برگزیدگی، ترجیح بخشش، عطا، افشاندگی، (ناظم الاطباء) : لعلت دهد مگیر که این نعلست نعل و خزف بود همه ایثارش، ناصرخسرو، از گدایان ظریفتر ایثار، سنائی، شیر در ایثار او افراط کرده است، (کلیله و دمنه)، کارها بر سنن استقامت و وفق ایثار و اختیار منتظم گشت، (ترجمه تاریخ یمینی)، بر وفق مراد و حب ایثار و اختیار روزگار گذرانید، (ترجمه تاریخ یمینی)، آنچه صلاح وقت باشد بر وفق ایثار و اختیار پیش گیری، (ترجمه تاریخ یمینی)، هر که جان دریافت با دیدار او صدهزاران جان شود ایثار او، عطار، صبر و ایثار و سخای نفس و جود باز داده کان بود اکسیر سود، مولوی، دست کی جنبد بایثار و عمل تا نبیند داده را جایش بدل، مولوی، واحدٌ کالالف در بزم کرم صد چو ماتم کان ایثار نعم، مولوی، طریق درویشان ذکر است و شکر و خدمت و طاعت و ایثار و قناعت، (سعدی)، به ایثار مردان سبق برده اند نه شب زنده داران دل مرده اند، سعدی، - ایثار کردن، عطا کردن، بخشیدن: نباشد بدو راه دیدارمان بود جانها کرده ایثارمان، فردوسی، از دو چیز نخست خود را مستظهرباید گردانید پس دیگران را ایثار کردن، (کلیله و دمنه)، از زکات سر قدح هر وقت جرعه ای کن بخاکیان ایثار، خاقانی، جمله نیکی ها که در اسلام یافت بر سر جمع مغان ایثار کرد، عطار، گفت من ایثار کردم هر چه داد میرتقصیری نکرد از افتقاد، مولوی، ای خدای بی نظیر ایثار کن گوش را چون حلقه دادی زین سخن، مولوی، ز آن تقاضا گر بیاید قهرها تا کنی ایثار آن سرمایه را، مولوی، تو از سرمن و از جان من عزیزتری بخیلم ار نکنم سر فدا و جان ایثار، سعدی، هر چه در ملک منست ایثار درویشان کنم، سعدی
ائثار، برگزیدن، (منتهی الارب) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 24) (تاج المصادر بیهقی)، غرض دیگران را بر غرض خویش مقدم داشتن، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، برگزیدن یعنی منفعت غیر را بر مصلحت خود مقدم داشتن و این کمال درجۀ سخاوت است، (غیاث اللغات) (آنندراج)، دیگری را در رساندن بمنفعت و دفع مضرت بر خود مقدم داشتن و آن نهایت برادری است، (تعریفات جرجانی)، عطا کردن، عیش کردن، در پارسی برگزیدگی، ترجیح بخشش، عطا، افشاندگی، (ناظم الاطباء) : لعلت دهد مگیر که این نعلست نعل و خزف بود همه ایثارش، ناصرخسرو، از گدایان ظریفتر ایثار، سنائی، شیر در ایثار او افراط کرده است، (کلیله و دمنه)، کارها بر سنن استقامت و وفق ایثار و اختیار منتظم گشت، (ترجمه تاریخ یمینی)، بر وفق مراد و حب ایثار و اختیار روزگار گذرانید، (ترجمه تاریخ یمینی)، آنچه صلاح وقت باشد بر وفق ایثار و اختیار پیش گیری، (ترجمه تاریخ یمینی)، هر که جان دریافت با دیدار او صدهزاران جان شود ایثار او، عطار، صبر و ایثار و سخای نفس و جود باز داده کان بود اکسیر سود، مولوی، دست کی جنبد بایثار و عمل تا نبیند داده را جایش بدل، مولوی، واحدٌ کالالف در بزم کرم صد چو ماتم کان ایثار نعم، مولوی، طریق درویشان ذکر است و شکر و خدمت و طاعت و ایثار و قناعت، (سعدی)، به ایثار مردان سبق برده اند نه شب زنده داران دل مرده اند، سعدی، - ایثار کردن، عطا کردن، بخشیدن: نباشد بدو راه دیدارمان بود جانها کرده ایثارمان، فردوسی، از دو چیز نخست خود را مستظهرباید گردانید پس دیگران را ایثار کردن، (کلیله و دمنه)، از زکات سر قدح هر وقت جرعه ای کن بخاکیان ایثار، خاقانی، جمله نیکی ها که در اسلام یافت بر سر جمع مغان ایثار کرد، عطار، گفت من ایثار کردم هر چه داد میرتقصیری نکرد از افتقاد، مولوی، ای خدای بی نظیر ایثار کن گوش را چون حلقه دادی زین سخن، مولوی، ز آن تقاضا گر بیاید قهرها تا کنی ایثار آن سرمایه را، مولوی، تو از سرمن و از جان من عزیزتری بخیلم ار نکنم سر فدا و جان ایثار، سعدی، هر چه در ملک منست ایثار درویشان کنم، سعدی
شکایت کس نزد پادشاه کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بد گفتن از کسی نزد پادشاه و در جای هلاک قرار دادن او را خواستن. و بدین معنی با حرف ’باء’ متعدی شود. یقال: ’اعثر به عند السلطان، ای قدح فیه و طلب توریطه او ان یقع فی عاثور’. (از اقرب الموارد) ، آماسیدن عجان ماده شتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، برآمدن و آماسیدن عجان مرد، سالخورده شدن مرد آنچنانکه بی تکیه نتواند برخاستن. (از اقرب الموارد)
شکایت کس نزد پادشاه کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بد گفتن از کسی نزد پادشاه و در جای هلاک قرار دادن او را خواستن. و بدین معنی با حرف ’باء’ متعدی شود. یقال: ’اعثر به عند السلطان، ای قدح فیه و طلب توریطه او ان یقع فی عاثور’. (از اقرب الموارد) ، آماسیدن عجان ماده شتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، برآمدن و آماسیدن عجان مرد، سالخورده شدن مرد آنچنانکه بی تکیه نتواند برخاستن. (از اقرب الموارد)
روان شدن مغثور از رمث: اغثر الرمث. (منتهی الارب). شلم روان گردیدن از درخت رمث: اغثر الرمث اغثاراً. و کذلک اغثر العشر و الثمام. (ناظم الاطباء). اغثر الرمث، سال منه صمغ حلو یوکل و ربما سال علی الثری مثل الدبس و له ریح کریهه. (تاج العروس). مغثور از درخت رمث روان شدن. (از اقرب الموارد) ، نصر گوید: اغر، کوهی است در بلاد طی و در آنجا آبیست که درختان نخل را آبیاری میکند. (از معجم البلدان)
روان شدن مغثور از رمث: اغثر الرمث. (منتهی الارب). شلم روان گردیدن از درخت رمث: اغثر الرمث اغثاراً. و کذلک اغثر العشر و الثمام. (ناظم الاطباء). اغثر الرمث، سال منه صمغ حلو یوکل و ربما سال علی الثری مثل الدبس و له ریح کریهه. (تاج العروس). مغثور از درخت رمث روان شدن. (از اقرب الموارد) ، نصر گوید: اغر، کوهی است در بلاد طی و در آنجا آبیست که درختان نخل را آبیاری میکند. (از معجم البلدان)