جدول جو
جدول جو

معنی آپادانا - جستجوی لغت در جدول جو

آپادانا
بارگاه پادشاهان ایران، نام یکی از قصور تخت جمشید
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آبادانی
تصویر آبادانی
آباد بودن، آباد ساختن زمین با کشت وکار، آباد کردن، جایی که در آن آب و گیاه پیدا شود و مردم در آنجا زندگانی کنند
فرهنگ فارسی عمید
نام قدیم اصفهان و این شهر در زمان اسکندر شهری کوچک بوده است و آن را آسپا نیز می گفته اند
لغت نامه دهخدا
(آبادانی)
عمران. عمارت. (دستوراللغه) : آن زمین را که دروست برکت و آبادانی و قاعده های استوار می نهد. (تاریخ بیهقی). متحیر گشت و گفت آنچه در دنیا برای آبادانی عالم بکار آید... در این آیت بیامده است. (کلیله و دمنه). و بهیبت و شوکت ایشان آبادانی جهان وتألیف اهواء متعلق باشد. (کلیله و دمنه)،
{{اسم مرکّب}} محل معمور. آبادی. قریه. ده. شهر: زاغ روی به آبادانی نهاد. (کلیله و دمنه).
آفتابی که رسد منفعت است
بخرابی و به آبادانی.
انوری.
، معمورۀ ارض. ربع مسکون: و این (هندوستان) بزرگترین ناحیت است اندر آبادانی شمال. (حدودالعالم). و خراسان نزدیک میانۀ آبادانی جهان است. (حدودالعالم). آن مملکت های بزرگ که گرفت (اسکندر مقدونی) ودر آبادانی جهان که بگشت سبیل وی آن است که کسی بهرتماشا بجایها بگذرد. (تاریخ بیهقی)، سکنه و پیشه وران و نظایر آن که اساس عمران بر آنها است: و این مداین شهری بزرگ بود و با آبادانی و آبادانی وی ببغداد بردند. (حدودالعالم)،
{{حاصل مصدر مرکّب}} بسیارمردمی: و جایهایی اند با خواسته و نعمت و آبادانی. (حدودالعالم)، مجازاً، رفاه. سعادت. غنا: و جز خشنودی و آبادانی خان و مان تو نخواهیم. (تاریخ بخارای نرشخی).
- امثال:
آب آبادانی است.
آب به آبادانی میرود،رود و جوی منتهی بشهر یا دیه میشود.
نه آب و نه آبادانی نه گلبانگ مسلمانی، مکانی قفر یا بی سکنه.
هر آنچه بینند در ویرانی، نگویند در آبادانی. (از اسرارالتوحید)
لغت نامه دهخدا
نام مردی بعرب که بعلم و پرهیزگاری معروف بوده است، منسوب بشهر آبادان
لغت نامه دهخدا
عمران. عمارت. (دستوراللغة) : آن زمین را که دروست برکت و آبادانی و قاعده های استوار می نهد. (تاریخ بیهقی). متحیر گشت و گفت آنچه در دنیا برای آبادانی عالم بکار آید... در این آیت بیامده است. (کلیله و دمنه). و بهیبت و شوکت ایشان آبادانی جهان وتألیف اهواء متعلق باشد. (کلیله و دمنه). (ا مرکب) محل معمور. آبادی. قریه. ده. شهر : زاغ روی به آبادانی نهاد. (کلیله و دمنه).
آفتابی که رسد منفعت است
بخرابی و به آبادانی.
معموره ارض. ربع مسکون : و این [ هندوستان ] بزرگترین ناحیت است اندر آبادانی شمال. (حدودالعالم). و خراسان نزدیک میانه آبادانی جهان است. (حدودالعالم). آن مملکت های بزرگ که گرفت [ اسکندر مقدونی ] ودر آبادانی جهان که بگشت سبیل وی آن است که کسی بهرتماشا بجایها بگذرد. (تاریخ بیهقی). سکنه و پیشه وران و نظایر آن که اساس عمران بر آنها است : و این مداین شهری بزرگ بود و با آبادانی و آبادانی وی ببغداد بردند. (حدودالعالم). (حامص مرکب) بسیارمردمی : و جایهایی اند با خواسته و نعمت و آبادانی. (حدودالعالم). مجازاً، رفاه. سعادت. غنا : و جز خشنودی و آبادانی خان و مان تو نخواهیم. (تاریخ بخارای نرشخی).
- امثال :
آب آبادانی است .
آب به آبادانی میرود ،رود و جوی منتهی بشهر یا دیه میشود.
نه آب و نه آبادانی نه گلبانگ مسلمانی ، مکانی قفر یا بی سکنه.
هر آنچه بینند در ویرانی ، نگویند در آبادانی . (از اسرارالتوحید).

آبادانی. (اخ) نام مردی بعرب که بعلم و پرهیزگاری معروف بوده است ، منسوب بشهر آبادان.
لغت نامه دهخدا
تصویری از آبادانی
تصویر آبادانی
عمران، عمارت، آباد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آنافانا
تصویر آنافانا
آنبان متوالیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبادانی
تصویر آبادانی
عمران، آبادی، منسوب به شهر «آبادان»، آبادی، قریه، رفاه، آسایش، زراعت، کشاورزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آنافانا
تصویر آنافانا
دمبه دم
فرهنگ واژه فارسی سره
مستقلاً، مختارانه، حروار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آبادی، عمارت، عمران، ترقی، توسعه، رونق، آسایش، ترفیه، رفاه
متضاد: خرابی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از آزادانه
تصویر آزادانه
بحرّيّةٍ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از آزادانه
تصویر آزادانه
Freely
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از آزادانه
تصویر آزادانه
librement
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از آزادانه
تصویر آزادانه
自由地
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از آزادانه
تصویر آزادانه
kwa uhuru
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از آزادانه
تصویر آزادانه
свободно
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از آزادانه
تصویر آزادانه
frei
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از آزادانه
تصویر آزادانه
вільно
دیکشنری فارسی به اوکراینی
آزادانه
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از آزادانه
تصویر آزادانه
آزادانہ
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از آزادانه
تصویر آزادانه
স্বাধীনভাবে
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از آزادانه
تصویر آزادانه
자유롭게
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از آزادانه
تصویر آزادانه
serbestçe
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از آزادانه
تصویر آزادانه
livremente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از آزادانه
تصویر آزادانه
自由に
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از آزادانه
تصویر آزادانه
בחופשיות
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از آزادانه
تصویر آزادانه
स्वतंत्र रूप से
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از آزادانه
تصویر آزادانه
dengan bebas
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از آزادانه
تصویر آزادانه
อย่างอิสระ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از آزادانه
تصویر آزادانه
swobodnie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از آزادانه
تصویر آزادانه
libremente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از آزادانه
تصویر آزادانه
liberamente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از آزادانه
تصویر آزادانه
vrij
دیکشنری فارسی به هلندی