جدول جو
جدول جو

معنی آوه - جستجوی لغت در جدول جو

آوه
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاور ایرانی و از فرماندهان سپاه کیخسرو پادشاه کیانی
تصویری از آوه
تصویر آوه
فرهنگ نامهای ایرانی
آوه
آوخ، آه، وای، دریغ، دریغا
تصویری از آوه
تصویر آوه
فرهنگ فارسی عمید
آوه
(وَ / وِ)
کوره که در آن خشت و آهک و امثال آن پزند. پزاوه. داش، در بعض فرهنگها معنی صدا و ندا یا برآورندۀ صدا و ندا بکلمه داده اند، زنجیره ای که نقاشان و دوزندگان بر کنار چیزها کشند یا دوزند
لغت نامه دهخدا
آوه
(وَ)
نام محلی در 24 هزار گز فاصله از ساوه که آبه و آوج نیز گویند و آن در قدیم شهری بوده و آثار قدیمۀ بسیار پیرامون آن دیده میشود. و صاحب حدودالعالم گوید: آوه شهرکیست از جبال، انبوه و آبادان و هوای درست و راه حجاج خراسان. و در نزهه القلوب آمده است: آوه از اقلیم چهارم است، طولش از جزایر خالدات قه نه و عرض از خط استوا لدم طالع بناش سنبله دور باروش قرب ده هزار گام. هواش معتدل آبش از رود خانه گاوماها که بماهین بره می خوانند و در آن شهر زمستان یخ آب در چاه می بندند بچند کرت تا فرومیخورد در تابستان همچنان یخ آب بازمیدهد آنقدر آب یخ که در زمستان خورده بود بازدهد بعد از آن آب ساده مثل دیگر چاه ها. و غله و پنبه در آنجا بسیار نیکو بود، از میوه هایش انجیر نیکو بود مردم آنجا سفیدچهره و شیعۀ اثناعشریند... و با هم اتفاق نیکو دارند و حقوق دیوانی آنجا به تمغا مقرر است و ده هزار دینار است. (نزهه القلوب)
لغت نامه دهخدا
آوه
(وَ)
آوۀ سمکنان. نام یکی از سران سپاه کیخسرو:
پس گیو بد آوۀ سمکنان
برفتند خیلش یکان و دوگان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
آوه
(وَهْ)
آه. آخ. آوخ. آواه. دریغا. دریغ. افسوس. واحسرتا. کلمه ای است که از درد یا اسف و اندوه گوینده حکایت کند:
باز چون شب می شود آن گاو زفت
میشود لاغر که آوه رزق رفت.
مولوی.
همچو مجنونی که بشنید از یکی
که مرض آمد بلیلی اندکی
گفت آوه بی بهانه چون روم
ور بمانم از عیادت، چون شوم ؟
مولوی.
انبیا گفتند آوه بند جان
سخت تر کرد ای سفیهان بندتان.
مولوی.
- آوه کردن، تأویه.
، و برای نمودن تعجب نیز مستعمل است
لغت نامه دهخدا
آوه
((وَ))
کوره ای که در آن خشت و آهک و مانند آن می پختند، نقشی به شکل زنجیر که بر حاشیه چیزی بکشند یا بدوزند
تصویری از آوه
تصویر آوه
فرهنگ فارسی معین
آوه
دریغ، افسوس
تصویری از آوه
تصویر آوه
فرهنگ فارسی معین
آوه
از روستاهای بابل
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آیه
تصویر آیه
(دخترانه)
نشانه، هر یک از پاره های مشخص سوره های قرآن و دیگر کتابهای آسمانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آهو
تصویر آهو
(دخترانه)
شاهد، معشوق، جانور معروف که نام دیگر آن غزال است، آهو به زیبایی چشم و خرامش در رفتار شهرت دارد، یکی از همسران فتحعلی شاه قاجار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آون
تصویر آون
(دخترانه)
آونگ، آویزان، آویخته، نام رشته ای که خوشه انگور و بعضی میوه ها را به آن می بندند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آوا
تصویر آوا
(دخترانه)
صدا، صدایی که به آواز خوانده می شود یا از آلات موسیقی به گوش می رسد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آوا
تصویر آوا
آواز بانگ صوت، آواز، صیت شهرت، عقیده راءی یا آوای سرد. گفتار زشت
فرهنگ لغت هوشیار
کلمه ایست که بهنگام دست یافتن بر فراغت و آسایش پس از رنج و ناراحتی گویند آخه، کلمه ایست حاکی از درد یا نا خوشی
فرهنگ لغت هوشیار
چوب بلند افقی که دو سر آن را بر دو چوب افراشته و عمودی استوار کنند تا پرندگان بر روی آن نشینند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمه
تصویر آمه
فراخی سال، (دوات)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آفه
تصویر آفه
آفات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آنه
تصویر آنه
زن ناله کننده
فرهنگ لغت هوشیار
ابزار، مایه، اندام، زین و برگ، زهار، گاهوک (تابوت) عقاب شاهین، پرنده ایست از دسته شکاریان روزانه دارای قدی متوسط و سری کشیده و منقار و پنجه های نسبه ضعیف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آگه
تصویر آگه
آگاه، با خبر، مطلع، عالم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آود
تصویر آود
کج، منحنی، معوج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آواه
تصویر آواه
آوه، آوخ خ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آوت
تصویر آوت
خروج ورزشکار یا توپ یا هر وسیله دیگر بازی از حدودی که مشخص شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آوره
تصویر آوره
گذرگاه آب معبر آب آبراهه ابره ظهاره
فرهنگ لغت هوشیار
رشته ای که خوشه های انگور و دیگر میوه ها را بدان بندند و از سقف آویزند تا فاسد نشود، هر چیز آویخته معلق، جسم وزینی که حول محوری ثابت حرکت کند مانند پاندول ساعت. یا آونگ الکتریکی (برقی) آلتی است مشکل از گلوله ای سبک وزن (مغزنی آقطی) که بنخی ابریشمین آویخته است پاندول الکتریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آوو
تصویر آوو
فرانسوی دیداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آوی
تصویر آوی
ماوی گیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبه
تصویر آبه
لیزابه و لعابی که توام با جنین از شکم مادر برآید
فرهنگ لغت هوشیار
هر یک از دو قطعه استخوان که حفره های دندانی در آن جای دارند فک یاآرواره زبرین فک اعلی یاآرواره زیرین. فک اسفل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسه
تصویر آسه
آکس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آوا
تصویر آوا
صدا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قوه
تصویر قوه
نیرو، توان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آوو
تصویر آوو
دیداری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آیه
تصویر آیه
نشانه، یادگار، چمراس، نشانی
فرهنگ واژه فارسی سره