جدول جو
جدول جو

معنی آهوربر - جستجوی لغت در جدول جو

آهوربر
(رَ زَ دَ / دِ)
در بعض فرهنگها به معنی نقاب آمده، وآن مصحف آهون بر است. رجوع به آهون و آهون بر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هوبر
تصویر هوبر
(پسرانه)
دربردارنده نیکی، نام میرآخور داریوش پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آهوبره
تصویر آهوبره
برۀ آهو، آهوبچه، بچۀ آهو، هوبره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آهون بر
تصویر آهون بر
کسی که در زیر زمین نقب بزند، نقب کن، نقب زن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آگورگر
تصویر آگورگر
آجرپز، آنکه در کوره پز خانه آجر تولید می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چهاربر
تصویر چهاربر
شکل هندسی که چهار خط مستقیم در چهار طرف آن باشد، مربع، مربع مستطیل، چهارضلعی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آهوری
تصویر آهوری
خردل، سس یا چاشنی غلیظ و تندی که با مخلوط کردن دانه های گیاه خردل در آب یا سرکه تهیه می شود،
در علم زیست شناسی گیاهی از تیرۀ چلیپاییان با برگ هایی شبیه برگ ترب، گل های زرد رنگ، دانه های ریز و قهوه ای و طعم تند،
دانه های ساییده شدۀ این گیاه که به عنوان چاشنی استفاده می شود، اسفندان، خردله، سپندان، سپندین
فرهنگ فارسی عمید
(بَ رَ / رِ)
بچۀ آهو. آهوبچه. برّۀ آهو. شادن. رشا. غزال. غزاله. ظبی. ظبیه. طلا. خشف. ریم. جدایه. خریجه. یعفور:
کف یوز پرمغز آهوبره
همه چنگ شاهین دل گودره.
عنصری.
این عجب نیست بسی کز اثر لاله و خوید
گفتی آهوبره میناسم و بیجاده لب است.
انوری.
در ایام عدل تو آهوبره
ز پستان شیران شده سیرشیر.
ظهیر فاریابی.
- آهوبرۀ فلک، برج حمل.
، هوبره. آبره. حباری ̍. چرز. چرزه. جرز. توقدری. تغدری
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دوش و بغل و کنار، به معنی پشتی و حمایت هم آمده است. (برهان). مصحف هوبه است. (از حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به هوبه شود
لغت نامه دهخدا
(هََ بَ)
یوز، بچه یوز. (منتهی الارب) ، سوسن و سوسن سرخ، کپی بسیارموی، جایی که در آن درخت قتاد بسیار است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دُو رُ بَ)
دوروبر. حول. پیرامون. حوالی. (یادداشت مؤلف). رجوع به دور و برشود
لغت نامه دهخدا
تخم ترتیزک سفید، خردل، و فرهنگها بیت ذیل را شاهد می آورند:
وقت برجستن چو آهوئیست تند
گاه بررفتن چو آهوریست تیز،
شهاب طلحه
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ بَ)
چهارضلعی. ذواربعه اضلاع. (یادداشت مؤلف). سطحی از جوانب محاط به چهار خط راست متصل. که چهار خط راست محیط او گردد. رجوع به چهارضلعی شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
آهن بره. نقاب. نقب زن. آهون بر
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ نَنْ دَ / دِ)
نقّاب. نقب زن. چاهجوی. کان کن:
بدل درفکندی چنان چاک را
که میتین آهون بران خاک را.
؟
لغت نامه دهخدا
(گو گَ)
آجرپز. آجوری. (ربنجنی). آگوری
لغت نامه دهخدا
تصویری از آگورگر
تصویر آگورگر
آجر پز، آجوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوربر
تصویر دوربر
پیرامون، خالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهن بر
تصویر آهن بر
آهون بر آهون بر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهو بره
تصویر آهو بره
بچه آهو بره آهو آهوبره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهون بر
تصویر آهون بر
نقب زن نقاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آگورگر
تصویر آگورگر
((گَ))
آجرپز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آهو بره
تصویر آهو بره
((بَ رِّ))
بچه آهو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آهون بر
تصویر آهون بر
((بُ))
نقب زن
فرهنگ فارسی معین
مربع، مستطیل، چهارضلعی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کج و کوله، راه غیرمستقیم
فرهنگ گویش مازندرانی