مخفف آنکه: یک قحف خون بچۀ تاکم فرست از آنک هم بوی مشک دارد هم گونۀ عقیق، عماره، با او بمراد دل زی ای دل از آنک ار دانی خواست کام، در کام رسی، (از قابوسنامه)، دشنام دهی بازدهندت ز پی آنک دشنام مثل چون درم دیرمدار است، ناصرخسرو، بنده کردش بطبع از پی آنک شیفته بر نگار منثور است، مسعودسعد، کی دیده و رخ چون زرو چون سیم کند آنک لفظی چوگهر هستش اگر سیم و زری نیست، سنائی، با دوستان خورآنچه ترا هست پیش از آنک بعد از تو دشمنان تو با دوستان خورند، ادیب صابر
مخفف آنکه: یک قحف خون بچۀ تاکم فرست از آنک هم بوی مشک دارد هم گونۀ عقیق، عماره، با او بمراد دل زی ای دل از آنک ار دانی خواست کام، در کام رسی، (از قابوسنامه)، دشنام دهی بازدهندت ز پی آنک دشنام مَثَل چون درم دیرمدار است، ناصرخسرو، بنده کردش بطبع از پی آنک شیفته بر نگار منثور است، مسعودسعد، کی دیده و رخ چون زرو چون سیم کند آنک لفظی چوگهر هستش اگر سیم و زری نیست، سنائی، با دوستان خورآنچه ترا هست پیش از آنک بعد از تو دشمنان تو با دوستان خورند، ادیب صابر
کلمه ای است برای اشارۀ به دور، اعم از مکان یا زمان. مقابل اینک که برای اشارۀ نزدیک است: آنک بنگر ز روی او یکسر کآرام نماندش گه زادن. مسعودسعد. گر دند خواهی اینک، ور تو ملک خوهی آنک علأدین ملک عنبرین کمند. سوزنی. چو هر دانشی کآنک اندوختند نخستین ورق زو درآموختند. نظامی. خلاف رای سلطان رای جستن بخون خویش باشد دست شستن اگر خود روز را گوید شب است این بباید گفت آنک ماه و پروین. سعدی
کلمه ای است برای اشارۀ به دور، اعم از مکان یا زمان. مقابل اینک که برای اشارۀ نزدیک است: آنک بنگر ز روی او یکسر کآرام نماندش گه زادن. مسعودسعد. گر دند خواهی اینک، ور تو ملک خوهی آنک علأدین ملک عنبرین کمند. سوزنی. چو هر دانشی کآنک اندوختند نخستین ورق زو درآموختند. نظامی. خلاف رای سلطان رای جستن بخون خویش باشد دست شستن اگر خود روز را گوید شب است این بباید گفت آنک ماه و پروین. سعدی
مخفف آنکه او، آن کس که او: یکی آنکه گفتی شمار سپاه فزونتر بد از تابش هور و ماه ستوران و پیلان چو تخم گیا شد اندر دم پرّۀ آسیا بر آنکو چنین بود برگشت روز نمانی تو هم شاد و گیتی فروز، فردوسی
مخفف آنکه او، آن کس که او: یکی آنکه گفتی شمار سپاه فزونتر بد از تابش هور و ماه ستوران و پیلان چو تخم گیا شد اندر دم پرّۀ آسیا بر آنکو چنین بود برگشت روز نمانی تو هم شاد و گیتی فروز، فردوسی
از موصولات، به معنی آن کس که. کسی که. هر کس که. بجای الذی و الّتی عرب: آنکه نشک آفرید و سرو سهی آنکه بید آفرید و نار وبهی. رودکی. ای آنکه من از عشق تو اندرجگر خویش آتشکده دارم صد و در هر مژه ای ژی. رودکی. آنکه گردون را بدیوان بر نهاد و کار بست وآنکجا بودش خجسته مهر آهرمن گراه. دقیقی. خورید و دهید آنکه دارید چیز کسی کو ندارید خواهید نیز. فردوسی. بیامد پس آن نرّه شیر دلیر نبرده سوار آنکه نامش زریر. فردوسی. میر ابواحمد محمد خسرو ایران زمین آنکه پیش آرد در شادی چو پیش آید کفا. قصار امی (از فرهنگ اسدی). آنکه خوبی از او نمونه بود چون بیارائیش چگونه بود؟ عنصری. ای آنکه تاخته ریسی از منبر (کذا) باریک تر از من نه بریسی نه برشتی. اسدی (از فرهنگ، خطی). آنکه بود بر سخن سوار سوار اوست آن نه سوار است کو بر اسب سوار است. ناصرخسرو. ونیز آنکه سعی برای آخرت کند مرادهای دنیا بتبعیت بیابد. (کلیله و دمنه). آنکه جنگ آرد بخون خویش بازی می کند روز میدان، وآنکه بگریزدبخون لشکری. سعدی. ، و در غیرذوی العقول و نیز غیرذوی الروح آمده است. آنچه. آن چیز که. آنچه را که: رمنده ددان را همه بنگرید سیه گوش و یوز از میان برگزید بچاره بیاوردش از دشت و کوه به بند آمدند آنکه بد زآن گروه. فردوسی. ز مرغان همان آنکه بد نیکساز... بیاورد و آموختنشان گرفت... فردوسی. کنون آنکه گفتی ز کار دو اسب گریزان بکردار آذرگشسب... فردوسی. یکی آنکه گفتی شمار سپاه فزون تر بد از تابش هور و ماه... فردوسی. چرا نخوانی (خطاب به عبدالرحمن فضولی) آنکه شاعر گوید... (تاریخ بیهقی)
از موصولات، به معنی آن کس که. کسی که. هر کس که. بجای الذی و الّتی عرب: آنکه نشک آفرید و سرو سهی آنکه بید آفرید و نار وبهی. رودکی. ای آنکه من از عشق تو اندرجگر خویش آتشکده دارم صد و در هر مژه ای ژی. رودکی. آنکه گردون را بدیوان بر نهاد و کار بست وآنکجا بودش خجسته مهر آهرمن گراه. دقیقی. خورید و دهید آنکه دارید چیز کسی کو ندارید خواهید نیز. فردوسی. بیامد پس آن نرّه شیر دلیر نبرده سوار آنکه نامش زریر. فردوسی. میر ابواحمد محمد خسرو ایران زمین آنکه پیش آرد در شادی چو پیش آید کفا. قصار امی (از فرهنگ اسدی). آنکه خوبی از او نمونه بود چون بیارائیش چگونه بود؟ عنصری. ای آنکه تاخته ریسی از منبر (کذا) باریک تر از من نه بریسی نه برشتی. اسدی (از فرهنگ، خطی). آنکه بود بر سخن سوار سوار اوست آن نه سوار است کو بر اسب سوار است. ناصرخسرو. ونیز آنکه سعی برای آخرت کند مرادهای دنیا بتبعیت بیابد. (کلیله و دمنه). آنکه جنگ آرد بخون خویش بازی می کند روز میدان، وآنکه بگریزدبخون لشکری. سعدی. ، و در غیرذوی العقول و نیز غیرذوی الروح آمده است. آنچه. آن چیز که. آنچه را که: رمنده ددان را همه بنگرید سیه گوش و یوز از میان برگزید بچاره بیاوردش از دشت و کوه به بند آمدند آنکه بد زآن گروه. فردوسی. ز مرغان همان آنکه بد نیکساز... بیاورد و آموختنْشان گرفت... فردوسی. کنون آنکه گفتی ز کار دو اسب گریزان بکردار آذرگشسب... فردوسی. یکی آنکه گفتی شمار سپاه فزون تر بد از تابش هور و ماه... فردوسی. چرا نخوانی (خطاب به عبدالرحمن فضولی) آنکه شاعر گوید... (تاریخ بیهقی)