جدول جو
جدول جو

معنی آمپیریک - جستجوی لغت در جدول جو

آمپیریک
فرانسوی آرینی
تصویری از آمپیریک
تصویر آمپیریک
فرهنگ لغت هوشیار
آمپیریک
آروینی
تصویری از آمپیریک
تصویر آمپیریک
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آسپیرین
تصویر آسپیرین
از ترکیبات اسیدسالیسیلیک که برای تسکین تب و درد به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
آمریکا. امریکا. نام یکی از پنج قاره یا قطعات زمین، میان اقیانوس اطلس و اقیانوس ساکن (آرام). این قطعه را در سال 897 ه. ق. / 1492 میلادی یکی از اهالی ژن موسوم به کریستف کلمب کشف کرد. از مائۀ دویم و سیّم هجری اهالی نروژ تا گروآنلند رسیده و شاید سواحل شرقی آمریکای شمالی را نوردیده بودند لیکن این امر عقیم ماند تا اینکه کریستف کلمب و پس از او کاشفین دیگر مانند آمریک وسپوس وکارتیه و کابو و ماژلان و شامپلن و عده ای دیگر با رنج و تعب بسیار بکشف تمام این قاره نائل شدند. امریکارا از لحاظ جغرافیائی بشمالی و مرکزی و جنوبی تقسیم کنند. وسعت آن چهار برابر اروپاست. معادن طلا و نقره و الماس و مس و زغال سنگ و قلعی و نفت و آهن بسیار دارد. محصولات زراعتی آن گندم و ذرت و دوسر و قند و قهوه و گیاههای صنعتی و توتون، پنبه، کائوچوک، گنه گنه، نیل و خشخاش است. و اغنام و احشام آن فراوان است.
علاوه بر بومیان یعنی سکنۀ اصلی که از نژاد سرخ پوست و غیره می باشند از نژاد سفید مهاجرین بسیار فرانسوی، اسپانیایی، پرتغالی و انگلیسی در نواحی مختلف آن ساکن شده و دولتها تشکیل داده اند. ممالک و قسمتهای جزء عمده آن در شمال آلاسکا و کانادا و دول متحدۀ اتازونی و مکزیک و در مرکز گواتمالا، سالوادور، نیکاراگوآ، هندوراس، کوستاریکا و پاناما، و در جنوب، کلمبیا، اکواتر، بولیوی، پرو، شیلی، ونزوئلا، گویان، برزیل، پاراگوآ، اوروگوآ و آرژانتین است. و رود عظیم آمازن در امریکای جنوبی است. و این قاره را در تداول فارسی ینگی دنیا نیز گویند
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان شاخنات بخش درمیان شهرستان بیرجند، واقع در 95هزارگزی شمال باختری درمیان با 489 تن سکنه، آب آن از قنات و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از آسپیرین
تصویر آسپیرین
داروی طبی جهت تسکین دردوتب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسپیرین
تصویر آسپیرین
دارویی که خاصیت تسکین درد، تب بری و ضد روماتیسمی دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آسپیرین
تصویر آسپیرین
دردبر
فرهنگ واژه فارسی سره
یک چشم به هم زدن، زمان کم، اندازه ی کم، پلک
فرهنگ گویش مازندرانی