جدول جو
جدول جو

معنی آمپر - جستجوی لغت در جدول جو

آمپر
واحد اندازه گیری شدت جریان الکتریسیته
تصویری از آمپر
تصویر آمپر
فرهنگ فارسی عمید
آمپر
(پِ)
واحد شدت جریان الکتریک
لغت نامه دهخدا
آمپر
فرانسوی شتابه واحد مقیاس جهت اندازه گرفتن شدت جریان برق و آن عبارتست از مقدار جریان الکتریسیته که در یک ثانیه بتواند 118 را میلی گرم نقره را از یک نمک محلول نقره در کاتد رسوب دهد
فرهنگ لغت هوشیار
آمپر
((پِ))
واحدی برای اندازه گیری شدت جریان برق
آمپر کسی بالا رفتن: کنایه از خشمگین شدن وی
تصویری از آمپر
تصویر آمپر
فرهنگ فارسی معین
آمپر
شتابه
تصویری از آمپر
تصویر آمپر
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آمر
تصویر آمر
امر کننده، امر دهنده، فرمان دهنده، فرمانده، کارفرما
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آمپرمتر
تصویر آمپرمتر
آمپرسنج، ابزاری برای اندازه گیری شدت جریان الکتریسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آمپرسنج
تصویر آمپرسنج
ابزاری برای اندازه گیری شدت جریان الکتریسته
فرهنگ فارسی عمید
داده های عددی به دست آمده از بررسی اطلاعات دربارۀ یک مجموعه مثلاً آمار اقتصادی، آمار سیاسی، آمار نفوس، علم گردآوری و بررسی داده های عددی
فرهنگ فارسی عمید
(پِ سَ)
آمپرمتر. (فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(پِ مِ)
گالوانمتر، که شدت جریان الکتریک را بحسب آمپر معلوم کند. آمپرسنج. (فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
نام رودی بزرگ، فاصل سیبریا و منچوری، و آن را ساخالین نیز نامند
لغت نامه دهخدا
از پهلوی به معنی شمار، آماره، آوار، آواره، اواره، اوارجه، حساب:
آنگهی گنجور مشک آمار کرد
تا مر او را زآن نهان بیدار کرد،
رودکی
احصائیّه، (فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از آمپر متر
تصویر آمپر متر
آمپر سنج فرانسوی شتابه سنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمپرسنج
تصویر آمپرسنج
آمپر متر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمپرمتر
تصویر آمپرمتر
آمپرسنج (تععین میزان جریان برق)
فرهنگ لغت هوشیار
فرماینده فرمان پاد امر کننده فرماینده کار فرما، جمع آمرین، روز ششم یا چهارم از ایام عجوز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمار
تصویر آمار
حساب، شماره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمار
تصویر آمار
حساب، شمار، واژه ای است فارسی، برابر استاتیستیک یا احصائیه، علمی که موضوع آن طبقه بندی علمی وقایع اجتماعی است، و قاعده آن محاسبه و نشان دادن نتیجه به صورت ارقام و اعداد است مثل شماره جمعیت یک ده، میزان محصولات صنعتی یا کشاورزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آمر
تصویر آمر
((مِ))
امر کننده، فرماینده، روز ششم یا چهارم از ایام عجوز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آلپر
تصویر آلپر
((پَ))
زرنگ، شیطان، متقلب
فرهنگ فارسی معین
((~. سَ))
اسبابی برای اندازه گیری شدت جریان الکتریکی مستقیم و متناوب که معمولاً برحسب آمپر یا میلی آمپر یا میکروآمپر درجه بندی می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آمپر بالا رفتن
تصویر آمپر بالا رفتن
کنایه از خشمگین شدن وی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آمر
تصویر آمر
فرماینده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آمپرمتر
تصویر آمپرمتر
شتابه سنج
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آمار
تصویر آمار
جمعیت
فرهنگ واژه فارسی سره
احصا، احصائیه، حساب، شمار، استقصا، پی جویی، تتبع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
امرکننده، حاکم، فرمانده، کارفرما
متضاد: مامور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فرمانده
دیکشنری عربی به فارسی