جدول جو
جدول جو

معنی آملیلس - جستجوی لغت در جدول جو

آملیلس
(مِ لی لِ)
آآملیلس. بلغت بربری و مغربی نباتیست میان شج-ر و گ-یاه و در بلاد مغرب باشد. طول آن چند قامت آدمی و زیادت. برگش چون مورد و نرم، ثمرش باندازۀ بار سرو. ابتدا سبز و چون برسد سیاه و نرم شود. چوب آن سخت و صلب و اندرون آن سپید و زرد مایل بسرخی و ریشه های باریک آن در طب مستعمل و از قابضات است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آلیس
تصویر آلیس
(دخترانه)
بانوی نجیب زاده، دختر اصیل، خانم با اصل و نسب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ملیله
تصویر ملیله
(دخترانه)
رشته باریک فلزی طلا
فرهنگ نامهای ایرانی
رشته های باریک زر و سیم که با آن ها روی لباس نقش و نگار و زردوزی می کنند، نقش و نگاری که با رشته های زر و سیم در روی پارچه دوخته باشند
فرهنگ فارسی عمید
(شِ)
ناقه شملیل، ماده شتر سبک و شتابرو. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جمل شملیل، شترشتابرو. (از اقرب الموارد). رجوع به شملّه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
به لغت مراکش، آلو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ترش و شیرین. میخوش. (دزی ج 2 ص 612)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
کوماج و گوشت در خاکستر پخته. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نان در خاکستر گرم یعنی مله پخته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، طریق ملیل،راه سپرده و روشن. (منتهی الارب) (از آنندراج). راه پاسپرده و آسان. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ)
زاغ. (منتهی الارب) (آنندراج). زاغ و کلاغ. (ناظم الاطباء). غراب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَیْ یَ)
لیل ملیل، شب تاریک. (منتهی الارب). شب دراز و تاریک. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ لَ)
درهم پیوسته. (منتهی الارب) (آنندراج). مسلسل. (از اقرب الموارد) ، جامۀ نگارین مخطط. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جامۀ بدبافت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
گرمی تب پوشیده در استخوان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). حرارت نهفته در استخوان و گویند: به مله و ملیله، یعنی تب نهفته ای دارد. (از اقرب الموارد). در طب، حالتی میان تب و تندرستی یعنی حرارتی کم با کسالت و اعیاء. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : اذ اسحاق (الصندل) و مزج بدهن نبق و مرخ به اللحم اخرج الملیله من العظام. (ابن البیطار، یادداشت ایضاً). وان شرب حبه (حب نارکبو) ... ذهب بالملیله. (ابن البیطار، یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(مَ لی لَ / لِ)
رشته های تاب داده و پیچیده از زر و سیم. (ناظم الاطباء). تار نقره ای یا تلائی که میانش مثل لوله خالی باشد که با آن روی پارچه ملیله دوزی می کنند. اگر تار نقره ای یا تلائی باریک باشد که در سوراخ سوزن برود گلابتون است و اگر پهن باشد نقده است و اگر میان خالی ملیله است. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نام جزیره ای است از جزایر یونان که طین مختوم از آن جزیره آورند. و اﷲ اعلم. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
فاسق، درویش سخت عیش. طملول. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لی لِ)
به یونانی خراطین است. (فهرست مخزن الادویه). طیلیاس
لغت نامه دهخدا
(تَ خَ بُ)
نرم و تابان گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نرم و تابان گردیدن. (آنندراج). تزلیخ. (اقرب الموارد) ، هموار کردن زمین را و در عبارت اللسان: الملقه بعد اثارتها، ماله کشیدن زمین است پس از شخم زدن آن. (از اقرب الموارد). رجوع به تملیق شود
لغت نامه دهخدا
(تَ خَ لُ)
بی آرام و ناراحت کردن کسی را: مللته تملیلا، بی آرام و ناراحت کردم او را. (ناظم الاطباء) ، برگرداندن چیزی را: ملل الشی ٔ تملیلا، قلبه . (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
بمعنی شام میان دو شط، نام باستانی که به بین النهرین میداده اند، الجزیره
لغت نامه دهخدا
نانخواه، (بحرالجواهر)، زنیان، رجوع به آمی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دشت خشک بی گیاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). بیابان بی گیاه. (از اقرب الموارد). املیسه. ج، امالیس، امالس (بطور شاذ). (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گویند فلاه املیس و املیسه. (از اقرب الموارد) ، آنکه بر وی هر کس اعتمادکند در هر کاری. (منتهی الارب). رجل امنه، مردی که هر کس بر وی در هر کاری اعتماد کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
رشته باریک نقره یی یا طلایی که داخل آن مجوف باشد و با آن روی پارچه نقش و نگارایجاد کنند توضیح اگر تار نقره یی و طلایی باریک باشد چنانکه در سوراخ سوزن فرورود} گلابتون {است و اگر پهن باشد} نقده {و اگر میان خالی باشد} ملیله {است (فرنظا)، حالتی است مانند حمی (تب) توضیح ایلاقی گفته حالتی است که مخالط آن حرارت است و بسر حد حمی نرسیده و با آن اعیا و کسل و بیداری و اعراض مختلفه باشد (مجمع الجوامع)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تملیس
تصویر تملیس
نرم و تابان گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تملیل
تصویر تملیل
دگرگون ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از املیس
تصویر املیس
بیابان خشک کویر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آغلیس
تصویر آغلیس
پنج انگشت
فرهنگ لغت هوشیار
((مَ لِ))
رشته های باریک زر و سیم که با آن ها روی یخه یا آستین یا دامن لباس نقش و نگار و زردوزی می کنند
فرهنگ فارسی معین
بسیار ترش
فرهنگ گویش مازندرانی
علف چشمه گیاه مورد علاقه ی پرندگان آبزی بولاغ اوتی
فرهنگ گویش مازندرانی
بیمارگونه، ناخوش
فرهنگ گویش مازندرانی
مجلس، مهمانی
فرهنگ گویش مازندرانی