جدول جو
جدول جو

معنی آمر - جستجوی لغت در جدول جو

آمر
امر کننده، امر دهنده، فرمان دهنده، فرمانده، کارفرما
تصویری از آمر
تصویر آمر
فرهنگ فارسی عمید
آمر
فرماینده فرمان پاد امر کننده فرماینده کار فرما، جمع آمرین، روز ششم یا چهارم از ایام عجوز
فرهنگ لغت هوشیار
آمر
((مِ))
امر کننده، فرماینده، روز ششم یا چهارم از ایام عجوز
تصویری از آمر
تصویر آمر
فرهنگ فارسی معین
آمر
فرماینده
تصویری از آمر
تصویر آمر
فرهنگ واژه فارسی سره
آمر
امرکننده، حاکم، فرمانده، کارفرما
متضاد: مامور
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آمرزیده
تصویر آمرزیده
بخشوده، کسی که خداوند گناهان او را بخشوده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آمرزگار
تصویر آمرزگار
بخشایندۀ گناهان، آمرزنده، از صفات باری تعالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آمرانه
تصویر آمرانه
مانند آمر، همچون آمران مانند فرماندهان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آمرغ
تصویر آمرغ
مایه، مقدار، قدر، قیمت، ارج، ارز، برای مثال نداند دل آمرغ پیوند دوست / بدانگه که با دوست کارش نکوست (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۹۸)، خلاصه، ذخیره، بهره، اندکی از چیزی، برای مثال از عمر نمانده ست بر من مگر آمرغ / در کیسه نمانده ست بر من مگر آخال (کسائی - ۴۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آمرزیش
تصویر آمرزیش
آمرزش، بخشایش، بخشودن گناه بنده از جانب خداوند، به ویژه پس از مرگ
فرهنگ فارسی عمید
(مُ)
مقدار. قدر. ارز. ارج. محل. وزن. منزلت. قیمت. آب. خطر. بها:
جوان تاش پیری نیامد بروی
جوانی بی آمرغ نزدیک اوی.
ابوشکور.
نداند دل آمرغ پیوند دوست
بدانگه که با دوست کارش نکوست.
ابوشکور.
، قلیل. اندک. یسیر. ناچیز:
از عمر نمانده ست بر من مگر آمرغ
در کیسه نمانده ست بمن بر مگر آخال.
کسائی.
، نفع. سود. فائده، مجازاً:
بیکی دلو سیر گردد مرغ
صد درم مر مرا شود آمرغ.
سنائی.
، همت. مقصود عالی. کمال مطلوب. غایت و جدوای معنوی:
بدو گفت جم کی بت مهرچهر
ز چهر تو بر هر دلی مهر مهر
ز شاهانی ار پیشه ور گوهری
پدر برزگر داری ار لشکری
که بازاریان مایه دارند و سود
کدیور بود مرد کشت و درود
بچیزفراوان بوند این دو شاد
ندارند آمرغ مردم نژاد
سپاهی بمردی نماید هنر
بود پادشازادگان را گهر
تو زین چار گوهر کدامی بگوی
دلم را ره شادمانی بجوی
بت زابلی گفت کز این چهار
نیم من جز از تخمۀ شهریار.
اسدی.
، ذخیره و مایه. حصّه. اصل و زبده و خلاصۀ هر چیز. (برهان). بفتح میم نیز گفته اند. و معانی و ضبط اخیر ظاهراً همه از حدسهای مختلفی است که در بیت سنائی زده اند
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نام میوه ای بهندوستان شبیه به انبه
لغت نامه دهخدا
(اِطْ طَهَْ هَُ)
مشاورت. (از اقرب الموارد) (تاج العروس). مؤامره
لغت نامه دهخدا
تصویری از آمرانه
تصویر آمرانه
مانند آمران همچون فرماندهان: آمرانه سخن میگوید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمرزش
تصویر آمرزش
مغفرت، غفران، عفو، بخشش، رحمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمرزشکار
تصویر آمرزشکار
آمرزنده، غافر، عفو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمریکایی
تصویر آمریکایی
منسوب به آمریکا امریکایی: از مردم آمریکا ینگی دنیایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمرزگار
تصویر آمرزگار
آنکه آمرزش کند آمرزگار غفور غفار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمرزگاری
تصویر آمرزگاری
عمل آمرزگار غفران مغفرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمرزنده
تصویر آمرزنده
بخشاینده غفور آمرزگار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمرزیدن
تصویر آمرزیدن
بخشودن خدا گناه بنده را (مخصوصا پس از مرگ) غفران مغفرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمرزیدنی
تصویر آمرزیدنی
لایق آمرزیدن شایسته بخشودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمرزیده
تصویر آمرزیده
مغفور مرحوم شادروان بخشوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمرین
تصویر آمرین
جمع آمر، فرمایندگان، جمع آمر امر کنندگان فرماندگان
فرهنگ لغت هوشیار
مقدار، قدر، ارز، نفع، سود، فایده، همت، مقصود عالی، کمال مطلوب، اندک کم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمره
تصویر آمره
فرمان، فرماندهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمرغ
تصویر آمرغ
((مُ))
مقدار، مایه، ارج، نفع، سود، خلاصه، ذخیره، اندک، کم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آمرزش
تصویر آمرزش
عفو، استغفار، غفران، مغفرت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آمرزگار
تصویر آمرزگار
غفور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آمرزیدگان
تصویر آمرزیدگان
مرحومات
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آمرزیده
تصویر آمرزیده
مرحوم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آمرا
تصویر آمرا
دستوری، زورکی، فرمانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آمره
تصویر آمره
فرمان، فرماینده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آمرین
تصویر آمرین
فرمایندگان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آمرزش خواهی
تصویر آمرزش خواهی
استغفار
فرهنگ واژه فارسی سره